گنجور

شمارهٔ ۵۵

آن را که به کف سیمی و در دست زری نیست
در بر بت سیمن بر و زرین کمری نیست
شادم که مرا یار اگر از سر یاری
باری نظرش نیست نظر با دگری نیست
هرگز سحری نیست شب تیره ی ما را
با آنکه شبی نیست که او را سحری نیست
گر دختر رز فی المثل از شیرهٔ جانست
تلخست اگر از کف شیرین پسری نیست
زان نیست رفیقم خبر از خویش که از یار
آن را خبری هست که از خود خبری نیست

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن را که به کف سیمی و در دست زری نیست
در بر بت سیمن بر و زرین کمری نیست
هوش مصنوعی: کسی که财富 و زر و زیور ندارد، نمی‌تواند به زیبایی و جاذبه‌ای که از سیم و زر برخوردار است، دست یابد. در واقع، بودن در کنار زیبایی‌های مادی مانند بت‌های فریبنده و زینت‌های گرانبها، بدون داشتن نعمت‌های مادّی، ممکن نیست.
شادم که مرا یار اگر از سر یاری
باری نظرش نیست نظر با دگری نیست
هوش مصنوعی: من خوشحالم که محبوب من، حتی اگر نخواهد به من توجه کند، باز هم هیچ توجهی به کسی دیگر ندارد.
هرگز سحری نیست شب تیره ی ما را
با آنکه شبی نیست که او را سحری نیست
هوش مصنوعی: در این شب تاریک، هرگز صبحی برای ما نخواهد بود، هرچند شبی وجود ندارد که صبحی برای آن نیاید.
گر دختر رز فی المثل از شیرهٔ جانست
تلخست اگر از کف شیرین پسری نیست
هوش مصنوعی: اگر دختر بهار همانند گل رز شیرین است، پس اگر از محبت و عشق دور باشد، تلخی زندگی را تجربه خواهد کرد. از سوی دیگر، هیچ پسری نیست که بتواند او را با شیرینی خود خوشحال کند.
زان نیست رفیقم خبر از خویش که از یار
آن را خبری هست که از خود خبری نیست
هوش مصنوعی: دوست من از حال و روز خود چیزی نمی‌داند، اما از یار خبری دارد؛ در حالی که خود نیز خبری از حال و روزش ندارد.