گنجور

شمارهٔ ۵۰

بی قرارم از فراق یار یار من کجاست
مایه ی آرام جان بی قرار من کجاست
روزگاری شد که روز من سیاه است آن کزاو
تیره شد هم روز من هم روزگار من کجاست
بود از شمع رخ ماهی فروزان محفلم
آن چراغ محفل شبهای تار من کجاست
هر که غمگین است او را غمگساری هست و، من
مردم از بی غمگساری، غمگسار من کجاست
هر کجا رفتم ندیدم من ، نشان زان نازنین،
یارب امید دل امیدوار من کجاست
نیست در دستم عنان دل خدا را دوستان
آنکه برد از کف عنان اختیار من کجاست
شد گل عشقم ز غم پژمرده آن کزوی، رفیق
موسم دی گشت ایام بهار من کجاست
در کشوری که آن بت عاشق فریب است
هر سو هزار عاشق حسرت نصیب است
هر درد را طبیب کند چاره، چاره چیست
این درد را که بر دل من از طبیب هست
بر جان و دل نه جور حبیب است بس مرا
جور حبیب هست و جفای رقیب هست
در کوی تو غریبم و بی کس گهی بپرس
احوالم از سگان درت کان غریب هست؟
بازآ که تا تو رفته ای از دیده و دلم
نه طاقت [ و ] قرار و نه صبر [ و ] شکیب هست
مشمار سهل قطع بیابان عشق را
کش هر قدم هزار فراز و نشیب هست
باشد رفیق گر به تو آن بی وفا مرنج
با سرو گل نه فاخته و عندلیب هست (؟ )

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بی قرارم از فراق یار یار من کجاست
مایه ی آرام جان بی قرار من کجاست
هوش مصنوعی: من به شدت نگران و restless هستم به خاطر دوری از محبوبم. محبوب من کجاست که موجب آرامش قلب ناآرام من باشد؟
روزگاری شد که روز من سیاه است آن کزاو
تیره شد هم روز من هم روزگار من کجاست
هوش مصنوعی: شده زمانی که روز من بسیار بد و سیاه است و از آنجا که او تیره و تار شده، هم روز من و هم وضعیت زندگی‌ام خوب نیست و از این حالت نگرانم.
بود از شمع رخ ماهی فروزان محفلم
آن چراغ محفل شبهای تار من کجاست
هوش مصنوعی: در محفل شب‌های تار من، چراغی بود که همچون شمعی از چهرهٔ ماه می‌درخشید. اما حالا آن چراغ کجاست؟
هر که غمگین است او را غمگساری هست و، من
مردم از بی غمگساری، غمگسار من کجاست
هوش مصنوعی: هر کسی که غم دارد، کسی هست که می‌تواند او را دلداری دهد؛ اما من از بی‌دلداری و تنهایی در رنج هستم. دلداری‌دهنده من کجاست؟
هر کجا رفتم ندیدم من ، نشان زان نازنین،
یارب امید دل امیدوار من کجاست
هوش مصنوعی: هر جایی که رفتم، نتوانستم اثری از آن معشوق نازنین ببینم. خدایا، امید دل مشتاق من کجاست؟
نیست در دستم عنان دل خدا را دوستان
آنکه برد از کف عنان اختیار من کجاست
هوش مصنوعی: دل من در اختیار خداوند است و دوستانی که مرا از دسترسی به آن اختیار محروم کرده‌اند، باعث شده‌اند که نتوانم بر احساسات و آرزوهایم تسلط داشته باشم.
شد گل عشقم ز غم پژمرده آن کزوی، رفیق
موسم دی گشت ایام بهار من کجاست
هوش مصنوعی: عشق من مانند گلی پژمرده شده است و این حالت ناشی از غمی است که از جدایی رفیق در فصل گذشته به دل دارم. حالا پرسش من این است که بهار من کجاست؟
در کشوری که آن بت عاشق فریب است
هر سو هزار عاشق حسرت نصیب است
هوش مصنوعی: در سرزمینی که آن معشوق دلبند، تنها جذابیت و فریب را به نمایش می‌گذارد، در هر گوشه و کنار هزاران عاشق هستند که با حسرت و آرزوهاشان زندگی می‌کنند.
هر درد را طبیب کند چاره، چاره چیست
این درد را که بر دل من از طبیب هست
هوش مصنوعی: هر بیماری درمانی دارد، اما درمان این دردی که بر دل من نشسته، چیست؟ این درد به قدری عمیق است که حتی طبیب هم نمی‌تواند برای آن چاره‌ای بیابد.
بر جان و دل نه جور حبیب است بس مرا
جور حبیب هست و جفای رقیب هست
هوش مصنوعی: متن به این معناست که ذره‌ای از سختی و ناملایمتی که از سوی محبوب می‌آید، برای من تحمل‌پذیر است؛ چرا که از جانب رقیب، جفا و ظلم بیشتری وجود دارد.
در کوی تو غریبم و بی کس گهی بپرس
احوالم از سگان درت کان غریب هست؟
هوش مصنوعی: من در جایی که تو هستی، غریب و تنها هستم. گاهی می‌توانی حال و روز مرا از سگ‌های در خانه‌ات بپرسی؛ زیرا من در آنجا غریبم.
بازآ که تا تو رفته ای از دیده و دلم
نه طاقت [ و ] قرار و نه صبر [ و ] شکیب هست
هوش مصنوعی: بیا که با رفتنت از نظر و قلبم، نه تحملی مانده و نه آرامش و صبر.
مشمار سهل قطع بیابان عشق را
کش هر قدم هزار فراز و نشیب هست
هوش مصنوعی: در عشق، مسیری که به نظر آسان می‌آید را ناچیز نپندار، زیرا هر قدم در این راه، با چالش‌ها و دشواری‌های زیادی همراه است.
باشد رفیق گر به تو آن بی وفا مرنج
با سرو گل نه فاخته و عندلیب هست (؟ )
هوش مصنوعی: اگر دوست وفاداری نداری، ناراحت نباش؛ چون در کنار گل و سرو، پرندگان زیبایی همچون فاخته و عندلیب نیز وجود دارند.

حاشیه ها

1403/03/06 13:06
سیدمحمد جهانشاهی

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
                             
بی قرار ام از فراقِ یار ، یارِ من کجا ست،
مایه ی آرامِ جانِ بی قرارِ من کجا ست

روزگاری شد ، که روزِ من سیاه است آن کز او،
تیره شد هم روزِ من هم روزگارِ من ، کجا ست

بود از شمعِ رخِ ماه ای ، فروزان محفل ام،
آن چراغِ محفلِ شبهایِ تارِ من ، کجا ست

هر که غمگین است او را غمگساری هست و من،
مُردم از بی غمگساری ، غمگسارِ من کجا ست

هر کجا رفتم ، ندیدم ■ نشان ، زان نازنین،
یارب ، امّیدِ دلِ امّیدوارِ من کجا ست

نیست در دست ام عنانِ دل ، خدا را دوستان،
آنکه بُرد از کف ، عنانِ اختیارِ من ، کجا ست

شد گلِ عشق م ز غم پژمرده آن کز وی، "رفیق" ،
موسمِ دی گشت ، ایّامِ بهارِ من کجا ست

1403/03/06 13:06
سیدمحمد جهانشاهی

هر کجا رفتم ، ندیدم من  نشان ، زان نازنین،