گنجور

شمارهٔ ۴۹

بی قرارم از فراق یار یار من کجاست
مایه ی آرام جان بی قرار من کجاست
روزگاری شد که روز من سیاه است آن کزاو
تیره شد هم روز من هم روزگار من کجاست
بود از شمع رخ ماهی فروزان محفلم
آن چراغ محفل شبهای تار من کجاست
هر که غمگین است او را غمگساری هست و، من
مردم از بی غمگساری، غمگسار من کجاست
هر کجا رفتم ندیدم من ، نشان زان نازنین،
یارب امید دل امیدوار من کجاست
نیست در دستم عنان دل خدا را دوستان
آنکه برد از کف عنان اختیار من کجاست
شد گل عشقم ز غم پژمرده آن کزوی، رفیق
موسم دی گشت ایام بهار من کجاست
در کشوری که آن بت عاشق فریب است
هر سو هزار عاشق حسرت نصیب است
هر درد را طبیب کند چاره، چاره چیست
این درد را که بر دل من از طبیب هست
بر جان و دل نه جور حبیب است بس مرا
جور حبیب هست و جفای رقیب هست
در کوی تو غریبم و بی کس گهی بپرس
احوالم از سگان درت کان غریب هست؟
بازآ که تا تو رفته ای از دیده و دلم
نه طاقت [ و ] قرار و نه صبر [ و ] شکیب هست
مشمار سهل قطع بیابان عشق را
کش هر قدم هزار فراز و نشیب هست
باشد رفیق گر به تو آن بی وفا مرنج
با سرو گل نه فاخته و عندلیب هست (؟ )

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1403/03/06 13:06
سیدمحمد جهانشاهی

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
                             
بی قرار ام از فراقِ یار ، یارِ من کجا ست،
مایه ی آرامِ جانِ بی قرارِ من کجا ست

روزگاری شد ، که روزِ من سیاه است آن کز او،
تیره شد هم روزِ من هم روزگارِ من ، کجا ست

بود از شمعِ رخِ ماه ای ، فروزان محفل ام،
آن چراغِ محفلِ شبهایِ تارِ من ، کجا ست

هر که غمگین است او را غمگساری هست و من،
مُردم از بی غمگساری ، غمگسارِ من کجا ست

هر کجا رفتم ، ندیدم ■ نشان ، زان نازنین،
یارب ، امّیدِ دلِ امّیدوارِ من کجا ست

نیست در دست ام عنانِ دل ، خدا را دوستان،
آنکه بُرد از کف ، عنانِ اختیارِ من ، کجا ست

شد گلِ عشق م ز غم پژمرده آن کز وی، "رفیق" ،
موسمِ دی گشت ، ایّامِ بهارِ من کجا ست

1403/03/06 13:06
سیدمحمد جهانشاهی

هر کجا رفتم ، ندیدم من  نشان ، زان نازنین،