گنجور

شمارهٔ ۳۷

به تن تا جان غم فرسود من هست
غم و درد توام در جان و تن هست
تو آن لیلی شیرینی که هر سو
صدت مجنون هزارت کوهکن هست
نه چون رخسار و نه چون قامت تو
گلی در باغ و سروی در چمن هست
ز یعقوب و زلیخا گر به عالم
حدیث یوسف گل پیرهن هست
عزیز من چو یعقوب و زلیخا
تو را عاشق بسی از مرد و زن هست
به بزمی نیست حاجت پرتو شمع
که آن چشم و چراغ انجمن هست
نگوید تا سخن آن غنچه لب نیست
کسی را این گمان کان را دهن هست
مرا با یار، یارای سخن نیست
رفیق ارنه به یارم صد سخن هست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به تن تا جان غم فرسود من هست
غم و درد توام در جان و تن هست
هوش مصنوعی: غم و درد من به قدری عمیق است که تا وقتی زنده هستم، در وجودم حضور دارد و این غم و درد تو نیز در جان و جسمم جاری است.
تو آن لیلی شیرینی که هر سو
صدت مجنون هزارت کوهکن هست
هوش مصنوعی: تو آن لیلی شیرینی هستی که در هر جا صد نفر مجنون دارن عاشقانه تو را می‌پرستند و برای بدست آوردنت تلاش می‌کنند.
نه چون رخسار و نه چون قامت تو
گلی در باغ و سروی در چمن هست
هوش مصنوعی: نه چهره‌ات مانند گل است و نه قامتت شبیه سرو؛ در باغ و چمن هیچ چیز به زیبایی تو نیست.
ز یعقوب و زلیخا گر به عالم
حدیث یوسف گل پیرهن هست
هوش مصنوعی: اگر در دنیای داستان‌ها و روایت‌ها، داستان یعقوب و زلیخا را بررسی کنیم، باز هم می‌بینیم که یاد یوسف و زیبایی‌های او در لباسش و خاطراتش می‌درخشد.
عزیز من چو یعقوب و زلیخا
تو را عاشق بسی از مرد و زن هست
هوش مصنوعی: عزیز من، تو مانند یعقوب و زلیخا، بسیاری از مردان و زنان به تو عشق می‌ورزند.
به بزمی نیست حاجت پرتو شمع
که آن چشم و چراغ انجمن هست
هوش مصنوعی: در یک جمع دوستانه، نیازی به روشنایی شمع نیست؛ زیرا خود چهره‌ها و چشمان جمع، روشنی‌بخش و روشن‌کننده هستند.
نگوید تا سخن آن غنچه لب نیست
کسی را این گمان کان را دهن هست
هوش مصنوعی: کسی نمی‌گوید که تا سخن آن غنچه لب جایی ندارد، بلکه ممکن است کسی گمان کند که چون دهنی دارد، می‌تواند حرفی بزند.
مرا با یار، یارای سخن نیست
رفیق ارنه به یارم صد سخن هست
هوش مصنوعی: من با یارم نمی‌توانم صحبت کنم، اما اگر تو نبود، از یارم حرف‌های زیادی برای گفتن داشتم.