شمارهٔ ۹۹ - عهد خونین
به بامِ قلعهای، بازِ شکاری
نمود از ماکیانی خواستگاری
که من ز الایِش ایّام پاکم
ز تنهائی، بسی اندهناکم
ز بالا، صبحگاهی دیدمَت روی
پسند آمد مرا آن خلقت و خوی
چه زیبائی بهنگام چمیدن
چه دانایی بِوَقت چینه چیدن
پذیره گر شوی، خدمت گذاریم
هوای صحبت و پیوند داریم
مرا انبارها پُرتوش و برگ است
ولی این زندگی بیدوست، مرگ است
چه حاصل، زیستن در خار و خاشاک
زدن منقار و جستن ریگ از خاک
ز پَرّ هُدهُدَت پیراهن آرم
اگر کابینت باید، ارزن آرم
من از بازانِ خاصِ پادشاهم
تمام روز در نخجیرگاهم
بیا، هم عهد و هم سوگند باشیم
اگر آزاد و گر در بند باشیم
تو از جوی آوری روزی من از جر
تو آگه باشی از بام و من از در
تو فرزندان بزیرِ پَر نشانی
مرا چون پاسبان، بر دَر نشانی
بِروزِ عَجز، دستِ هم بگیریم
چو گاهِ مرگ شد، با هم بمیریم
بگفتا، مغز را مگذار در پوست
نشد دشمن بدین افسانهها دوست
خرابیهاست در این سست بنیان
بخون باید نوشت، این عهد و پیمان
مرا تا ضعف عادت شد، ترا زور
نخواهد بود این پیوند، مَقدور
ازین معنی سخن گفتن، تباهی است
چنین پیوند را پایان، سیاهی است
مدار از زندگانی باز، ما را
مده سوی عدم پرواز، ما را
چو پر داریم، پیراهن نخواهیم
چو گندم میدهند، ارزن نخواهیم
نه هم خوئیم ما با هم، نه هم راز
نه انجام است این ره را، نه آغاز
کسی کاو رهزنی را ایمنی داد
بدست او طناب رهزنی داد
نه سوگند است، سوگند هریمن
نه دل میسوزدش بر کس، نه دامن
در دل را بروی دیو مگشای
چو بگشودی نداری خویشتن جای
دوروئی، راه شد نفس دو رو را
همان بهتر، نریزیم آبرو را
شمارهٔ ۹۸ - عمر گل: سحرگه، غنچهای در طرف گلزارشمارهٔ ۱۰۰ - عیبجو: زاغی به طرف باغ، به طاووس طعنه زد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به بامِ قلعهای، بازِ شکاری
نمود از ماکیانی خواستگاری
هوش مصنوعی: پرندهای از بالای دژ به ماکیانی نزدیک شد و از او درخواست ازدواج کرد.
که من ز الایِش ایّام پاکم
ز تنهائی، بسی اندهناکم
هوش مصنوعی: من از روزهای خوب و شاد زندگیام کنار تنهایی، خیلی غمگین شدم.
ز بالا، صبحگاهی دیدمَت روی
پسند آمد مرا آن خلقت و خوی
هوش مصنوعی: در صبحگاه از دور تو را دیدم و زیبایی و خلق و خوی تو به دل من نشست.
چه زیبائی بهنگام چمیدن
چه دانایی بِوَقت چینه چیدن
هوش مصنوعی: زیبایی در هنگام حرکت و مهارت در درست عمل کردن در زمان مناسب نمایان میشود.
پذیره گر شوی، خدمت گذاریم
هوای صحبت و پیوند داریم
هوش مصنوعی: اگر تو به ما روی خوش نشان دهی، ما آمادهایم که در خدمتت باشیم و از گفتوگو و ارتباط لذت ببریم.
مرا انبارها پُرتوش و برگ است
ولی این زندگی بیدوست، مرگ است
هوش مصنوعی: زندگی پربار و پر از نعمتها را دارم، اما بدون دوست و همراه، این زندگی برایم مانند مرگ است.
چه حاصل، زیستن در خار و خاشاک
زدن منقار و جستن ریگ از خاک
هوش مصنوعی: زندگی در شرایط سخت و بیارزش چه فایدهای دارد؟ مثل این است که همیشه در تلاش باشی تا چیزهای بیاهمیت را جمعآوری کنی.
ز پَرّ هُدهُدَت پیراهن آرم
اگر کابینت باید، ارزن آرم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از پرهای هدهد پیراهنی بسازم، این کار را انجام میدهم، اما اگر قرار است کابینتی بسازم، باید ارزن بیاورم.
من از بازانِ خاصِ پادشاهم
تمام روز در نخجیرگاهم
هوش مصنوعی: من از پرندههای ویژه و خاص پادشاه هستم و تمام روز را در شکارگاه خود میگذرانم.
بیا، هم عهد و هم سوگند باشیم
اگر آزاد و گر در بند باشیم
هوش مصنوعی: بیایید با هم پیمان و سوگند بخوریم، چه آزاد باشیم و چه در بند.
تو از جوی آوری روزی من از جر
تو آگه باشی از بام و من از در
هوش مصنوعی: تو به سادگی و با تلاش خود روزی و روزگار را به دست میآوری، اما من از طریق درک و آگاهی از زندگی و تجربیاتم به روزی میرسم.
تو فرزندان بزیرِ پَر نشانی
مرا چون پاسبان، بر دَر نشانی
هوش مصنوعی: تو به مانند پاسبانی هستی که میایستی و درنگ میکنی تا نشانی از من به فرزندان بیپناه من بدهی.
بِروزِ عَجز، دستِ هم بگیریم
چو گاهِ مرگ شد، با هم بمیریم
هوش مصنوعی: در زمانهاي سخت و ناتوانی، دست یکدیگر را بگیریم و وقتی به آخرین لحظات زندگی رسیدیم، با هم از این دنیا برویم.
بگفتا، مغز را مگذار در پوست
نشد دشمن بدین افسانهها دوست
هوش مصنوعی: گفت: مغز و عقل را در ظاهر و ظواهر نگذار و فریب نخور، زیرا که دشمن نمیتواند با این افسانهها دوست شود.
خرابیهاست در این سست بنیان
بخون باید نوشت، این عهد و پیمان
هوش مصنوعی: خرابیها در این بنای ناتوان وجود دارد، برای ثبت آن باید به خون نوشت، این عهد و پیمان.
مرا تا ضعف عادت شد، ترا زور
نخواهد بود این پیوند، مَقدور
هوش مصنوعی: تا زمانی که من به ضعف عادت دچار شوم، این پیوند برای تو قوی نخواهد بود و در قدرت تو نیست.
ازین معنی سخن گفتن، تباهی است
چنین پیوند را پایان، سیاهی است
هوش مصنوعی: صحبت کردن درباره این موضوع بیهوده است، زیرا چنین ارتباطی به سرانجامی تاریک میانجامد.
مدار از زندگانی باز، ما را
مده سوی عدم پرواز، ما را
هوش مصنوعی: از زندگی دوری نکن، ما را به سمت نیستی نفرست.
چو پر داریم، پیراهن نخواهیم
چو گندم میدهند، ارزن نخواهیم
هوش مصنوعی: وقتی چیزهای با ارزش و گرانبها داریم، به چیزهای کم ارزش و بیفایده نیاز نداریم. زمانی که ما از نعمتها بهرهمند هستیم، به چیزهای inferior و ناچیز توجهی نمیکنیم.
نه هم خوئیم ما با هم، نه هم راز
نه انجام است این ره را، نه آغاز
هوش مصنوعی: ما نه همفکر هستیم و نه با هم راز داریم. این راه نه انتهایی دارد و نه شروعی.
کسی کاو رهزنی را ایمنی داد
بدست او طناب رهزنی داد
هوش مصنوعی: کسی که امنیتی به دزد داد، در حقیقت او را به دام دزدی گرفتار کرد.
نه سوگند است، سوگند هریمن
نه دل میسوزدش بر کس، نه دامن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هیچ نوع سوگندی، حتی سوگندهایی که ممکن است در نظر دیگران مهم باشند، در اینجا وجود ندارد. کسی نیست که نسبت به دیگران احساس دلسوزی کند یا به آنها توجهی داشته باشد. در واقع، نه دل کسی به حال دیگری میسوزد و نه عواطف یا وعدههای مالی میتواند او را درگیر کند.
در دل را بروی دیو مگشای
چو بگشودی نداری خویشتن جای
هوش مصنوعی: اگر در دلت را به روی دیو باز کنی، وقتی که آن را باز کردی، دیگر جایی برای خودت نخواهی داشت.
دوروئی، راه شد نفس دو رو را
همان بهتر، نریزیم آبرو را
هوش مصنوعی: بهتر است به دوروئی و نفاق پرداخته نشود، زیرا این کار میتواند به اعتبار ما آسیب بزند.
خوانش ها
شمارهٔ ۹۹ - عهد خونین به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1393/07/15 23:10
بسیار زیبا مکر و فریب و ریای برخی افراد رو توصیف کرده. روحش شاد.