شمارهٔ ۹۸ - عمر گل
سحرگه، غنچهای در طرف گلزار
ز نخوت، بر گلی خندید بسیار
که، ای پژمرده، روز کامرانی است
بهار و باغ را فصل جوانی است
نشاید در چمن، دلتنگ بودن
بدین رنگ و صفا، بی رنگ بودن
نشاط آرد هوای مرغزاران
چو نور صبحگاهی در بهاران
تو نیز آمادهٔ نشو و نما باش
برنگ و جلوه و خوبی، چو ما باش
اگر ما هر دو را یک باغبان کشت
چرا گشتیم ما زیبا، شما زشت
بیفروز از فروغ خود، چمن را
مکاه، ای دوست، قدر خویشتن را
بگفتا، هیچ گل در طرف بستان
نماند جاودان شاداب و خندان
مرا هم بود، روزی رنگ و بوئی
صفائی، جلوهای، پاکیزهروئی
سپهر، این باغ بس کردست یغما
من امروزم بدین خواری، تو فردا
چو گل یک لحظه ماند، غنچه یک دم
چه شادی در صف گلشن، چه ماتم
مرا باید دگر ترک چمن گفت
گل پژمرده، دیگر بار نشکفت
ترا خوش باد، با خوبان نشستن
که ما را باید اینک رخت بستن
مزن بیهود چندین طعنه ما را
ببند، ار زیرکی، دست قضا را
چو خواهد چرخ یغماگر زبونت
کند باد حوادث واژگونت
بهر شاخی که روید تازه برگی
شود تاراج بادی یا تگرگی
گل آن خوشتر که جز روزی نماند
چو مانَد، هیچکش قدرش نداند
به هستی، خوش بُوَد دامن فشاندن
گلی زیبا شدن، یک لحظه ماندن
گل خوشبوی را گرم است بازار
نمانَد رَنگ و بو، چون رفت رخسار
تبه گردید فرصت خستگان را
برو، هشیار کن نو رستگان را
چه نامی، چون نماند از من نشانی
چه جان بخشی، چو باقی نیست جانی
کسی کش دایهٔ گیتی دهد شیر
شود هم در زمان کودکی پیر
چو این پیمانه را ساقی است گردون
بباید خورد، گر شهد است و گر خون
از آن دفتر که نام ما زدودند
شما را صفحهٔ دیگر گشودند
ازین پژمردگی، ما را غمی نیست
که گل را زندگانی جز دمی نیست
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سحرگه، غنچهای در طرف گلزار
ز نخوت، بر گلی خندید بسیار
هوش مصنوعی: در صبح زود، نو برآمدهای در میان باغ به گل دیگری با ناز و غرور لبخند زد.
که، ای پژمرده، روز کامرانی است
بهار و باغ را فصل جوانی است
هوش مصنوعی: ای گل پژمرده، امروز روز شادکامی و بهار است و باغ در فصل جوانی و زندگی قرار دارد.
نشاید در چمن، دلتنگ بودن
بدین رنگ و صفا، بی رنگ بودن
هوش مصنوعی: نباید در باغ و گلزار، با حالتی غمگین و بیروح حضور داشت، در چنین فضایی که پر از زیبایی و رنگ است، بیروحی و بیرنگی مناسب نیست.
نشاط آرد هوای مرغزاران
چو نور صبحگاهی در بهاران
هوش مصنوعی: نسیم خوشبوی صبحگاهی در بهار، شادابی و سرزندگی را به دشتها و مرغزارها میآورد.
تو نیز آمادهٔ نشو و نما باش
برنگ و جلوه و خوبی، چو ما باش
هوش مصنوعی: تو هم خود را برای زیبایی و جلوهگری آماده کن، مانند ما باش.
اگر ما هر دو را یک باغبان کشت
چرا گشتیم ما زیبا، شما زشت
هوش مصنوعی: اگر ما هر دو را یک باغبان کاشت، پس چرا من زیبا شدم و شما زشت؟
بیفروز از فروغ خود، چمن را
مکاه، ای دوست، قدر خویشتن را
هوش مصنوعی: ای دوست، از نور خود چمن را تاریک نکن، ارزش وجود خود را بدان و آن را روشن کن.
بگفتا، هیچ گل در طرف بستان
نماند جاودان شاداب و خندان
هوش مصنوعی: او گفت، هیچ گلی در باغ نیست که همیشه شاداب و خوشحال بماند.
مرا هم بود، روزی رنگ و بوئی
صفائی، جلوهای، پاکیزهروئی
هوش مصنوعی: من نیز روزگاری جذابیت و زیبایی خاصی داشتم، درخشش و صفای دلنشینی که چهرهام را زیباتر کرده بود.
سپهر، این باغ بس کردست یغما
من امروزم بدین خواری، تو فردا
هوش مصنوعی: آسمان (یا جهان) این باغ را با غارتگری خراب کرده است. امروز من در این ذلت به سر میبرم، اما تو در فردا چه خواهی کرد؟
چو گل یک لحظه ماند، غنچه یک دم
چه شادی در صف گلشن، چه ماتم
هوش مصنوعی: مثل گل که یک لحظه درخشان است، غنچه فقط لحظهای شادابی دارد. در گلستان چه شادی وجود دارد و چه اندوه!
مرا باید دگر ترک چمن گفت
گل پژمرده، دیگر بار نشکفت
هوش مصنوعی: باید به من بگویی که دیگر از باغ جدا شوم، زیرا گلی که پژمرده شده دیگر دوباره نمیشکفد.
ترا خوش باد، با خوبان نشستن
که ما را باید اینک رخت بستن
هوش مصنوعی: برای تو آرزوی خوبی دارم که با نیکان و افراد خوب همراهی کنی، اما برای ما زمان آن رسیده است که از اینجا برویم.
مزن بیهود چندین طعنه ما را
ببند، ار زیرکی، دست قضا را
هوش مصنوعی: با بیهوده انتقاد نکن، اگر باهوش هستی، به سرنوشت توجه کن.
چو خواهد چرخ یغماگر زبونت
کند باد حوادث واژگونت
هوش مصنوعی: هرگاه که روزگار بدخواه بخواهد، زندگیات را دگرگون کرده و تو را به زبانی ناتوان میکند.
بهر شاخی که روید تازه برگی
شود تاراج بادی یا تگرگی
هوش مصنوعی: هر شاخهای که جدیداً رشد کند، ممکن است به راحتی توسط باد یا تگرگ آسیب ببیند.
گل آن خوشتر که جز روزی نماند
چو مانَد، هیچکش قدرش نداند
هوش مصنوعی: بهتر است گلی که فقط برای یک روز باقی بماند، چرا که اگر بماند، هیچکس ارزش آن را درک نخواهد کرد.
به هستی، خوش بُوَد دامن فشاندن
گلی زیبا شدن، یک لحظه ماندن
هوش مصنوعی: خوش بودن به زندگی و زیبا بودن مانند گل، فقط به یک لحظه ادامه دارد.
گل خوشبوی را گرم است بازار
نمانَد رَنگ و بو، چون رفت رخسار
هوش مصنوعی: گل خوشبو در بازار زود فروخته میشود و وقتی که زیبایی و عطرش را از دست بدهد، دیگر جذابیتی نخواهد داشت.
تبه گردید فرصت خستگان را
برو، هشیار کن نو رستگان را
هوش مصنوعی: فرصت افرادی که خسته و بیحوصلگی هستند از بین رفته است، حالا باید به کسانی که تازه بیدار شدهاند و امید دارند، هوشیاری و آگاهی بدهی.
چه نامی، چون نماند از من نشانی
چه جان بخشی، چو باقی نیست جانی
هوش مصنوعی: وقتی نامی از من باقی نمانده و نشانی از من نیست، چه فایدهای دارد که جان تازهای به من بدهند وقتی که دیگر جانی در کار نیست؟
کسی کش دایهٔ گیتی دهد شیر
شود هم در زمان کودکی پیر
هوش مصنوعی: هر کس که در زندگی از دنیا و تجربیات آن بهرهمند شود، حتی در سنین پایین نیز میتواند با حکمت و پختگی برخورد کند.
چو این پیمانه را ساقی است گردون
بباید خورد، گر شهد است و گر خون
هوش مصنوعی: هر چه در این دنیا به ما داده میشود، باید از آن بهره ببریم، چه خوشایند باشد و چه ناخوشایند.
از آن دفتر که نام ما زدودند
شما را صفحهٔ دیگر گشودند
هوش مصنوعی: از آن دفتر که نام ما را پاک کردند، برای شما صفحهای جدید باز کردند.
ازین پژمردگی، ما را غمی نیست
که گل را زندگانی جز دمی نیست
هوش مصنوعی: ما از این افسردگی ناراحت نیستیم، چرا که زندگی گل تنها لحظهای است و بیشتر از این نمیماند.
خوانش ها
شمارهٔ ۹۸ - عمر گل به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1386/12/25 16:02
آرمان
واقعا "بهستی خوش بود دامن فشاندن - گلی زیبا شدن یک لحظه ماندن" کار هر کسی نیست. آدم باید خیلی آزاده باشه. ولی چه زیبا و سبک است آدمی اینچنین.
1402/05/21 22:08
مجتبی
سلام؛
بیت شمارۀ هفده، مصرع دوّم، باید علامت فتحه (_َ) باتوجّه به وزن شعر به جهت خوانا بودن شعر قرار گیرد. باتشکر.