گنجور

شمارهٔ ۹۷ - عشق حق

عاقلی، دیوانه‌ای را داد پند
کز چه بر خود می‌پسندی این گزند
میزنند اوباش کویت سنگها
میدوانندت ز پی فرسنگها
کودکان، پیراهنت را میدرند
رهروان، کفش و کلاهت میبرند
یاوه میگوئی، چه میگوئی سخن
کینه میجوئی، چو می‌بندی دهن
گر بخندی، ور بگریی زار زار
بر تو میخندند اهل روزگار
نان فرستادیم بهرت وقت شب
نان نخوردی، خاک خوردی، ای عجب
آب دادیمت، فکندی جام آب
آب جوی و برکه خوردی، چون دواب
خوابگاه، اندر سر ره ساختی
بستر آوردند، دور انداختی
برگرفتی زادمی، چون دیو روی
آدمی بودی و گشتی دیو خوی
دوش، طفلان بر سرت گل ریختند
تا تو سر برداشتی، بگریختند
نانوا خاکستر افشاندت بچشم
آن جفا دیدی، نکردی هیچ خشم
رندی، از آتش کف دست تو خست
سوختی، آتش نیفکندی ز دست
چون تو، کس ناخورده می مستی نکرد
خوی با بدبختی و پستی نکرد
مست را، مستی اگر یک ره بود
مستی تو، هر گه و بیگه بود
بس طبیبانند در بازار و کوی
حالت خود، با یکی زایشان بگوی
گفت، من دیوانگی کردم هزار
تا بدیدم جلوهٔ پروردگار
دیده، زین ظلمت به نور انداختم
شمع گشتم، هیمه دور انداختم
تو مرا دیوانه خوانی، ای فلان
لیک من عاقلترم از عاقلان
گر که هر عاقل، چو من دیوانه بود
در جهان، بس عاقل و فرزانه بود
عارفان، کاین مدعا را یافتند
گم شدند از خود، خدا را یافتند
من همی بینم جلال اندر جلال
تو چه می‌بینی، به جز وهم و خیال
من همی بینم بهشت اندر بهشت
تو چه می‌بینی، بغیر از خاک و خشت
چون سرشتم از گل است، از نور نیست
گر گلم ریزند بر سر، دور نیست
گنجها بردم که ناید در حساب
ذره‌ها دیدم که گشته است آفتاب
عشق حق، در من شرار افروخته است
من چه میدانم که دستم سوخته است
چون مرا هجرش بخاکستر نشاند
گو بیفشان، هر که خاکستر فشاند
تو، همی اخلاص را خوانی جنون
چون توانی چاره کرد این درد، چون
از طبیبم گرچه می‌دادی نشان
من نمی‌بینم طبیبی در جهان
من چه دانم، کان طبیب اندر کجاست
میشناسم یک طبیب، آنهم خداست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عاقلی، دیوانه‌ای را داد پند
کز چه بر خود می‌پسندی این گزند
هوش مصنوعی: عاقل به دیوانه‌ای نصیحت می‌کند که باید به این فکر کند چه چیزی را برای خود خوب می‌داند، در حالی که خودش در حال آسیب رساندن به خود است.
میزنند اوباش کویت سنگها
میدوانندت ز پی فرسنگها
هوش مصنوعی: در اینجا به تو اشاره می‌شود که گروهی از افراد بی‌قید و بی‌محابا، به تو آسیب می‌زنند و تو را از دوری موانع و سختی‌های پیش‌رو می‌رنجانند.
کودکان، پیراهنت را میدرند
رهروان، کفش و کلاهت میبرند
هوش مصنوعی: کودکان دامن تو را پاره می‌کنند و در مسیر، رهگذران کفش و کلاهت را می‌دزدند.
یاوه میگوئی، چه میگوئی سخن
کینه میجوئی، چو می‌بندی دهن
هوش مصنوعی: داری حرف‌های بی‌خود می‌زنی. چه حرفی می‌زنی؟ به دنبال کینه و دشمنی هستی، وقتی که دهانت را می‌بندی.
گر بخندی، ور بگریی زار زار
بر تو میخندند اهل روزگار
هوش مصنوعی: اگر بخندی یا به شدت گریه کنی، مردم این روزگار به حالت تو خواهند خندید.
نان فرستادیم بهرت وقت شب
نان نخوردی، خاک خوردی، ای عجب
هوش مصنوعی: ما برای تو شب نان فرستادیم، اما تو به جای نان، خاک خوردی. چه شگفت انگیز!
آب دادیمت، فکندی جام آب
آب جوی و برکه خوردی، چون دواب
هوش مصنوعی: ما به تو آب دادیم، اما تو آن را دور انداختی و از آب جوی و برکه نوشیدی، مانند جانوران وحشی.
خوابگاه، اندر سر ره ساختی
بستر آوردند، دور انداختی
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، مکانی را برای آرامش خود ایجاد کردی، اما به راحتی آن را رها کردی و به کنار گذاشتی.
برگرفتی زادمی، چون دیو روی
آدمی بودی و گشتی دیو خوی
هوش مصنوعی: تو در شرایطی به دنیا آمدی که گویی چهره‌ای دیوانه‌وار داشتی و به مرور زمان خودت نیز به مانند یک دیو تبدیل شدی.
دوش، طفلان بر سرت گل ریختند
تا تو سر برداشتی، بگریختند
هوش مصنوعی: دیروز، وقتی که تو سر بلند کردی، بچه‌ها بر روی تو گل شادمانی ریختند، اما به محض اینکه توجه تو جلب شد، از کنارت فرار کردند.
نانوا خاکستر افشاندت بچشم
آن جفا دیدی، نکردی هیچ خشم
هوش مصنوعی: نانوا خاکستر بر چشمانت پاشید و تو به خاطر آن ظلمی که دیدی، هیچ خشم و اعتراضی نکردی.
رندی، از آتش کف دست تو خست
سوختی، آتش نیفکندی ز دست
هوش مصنوعی: مرد رند از آتش دست تو آسیب دید و سوخت، اما تو آتش را از دست خود نمی‌اندازی.
چون تو، کس ناخورده می مستی نکرد
خوی با بدبختی و پستی نکرد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به اندازه تو در مستی غرق نشده است و هیچ‌کس با بدبختی و ذلت رفتار نکرده است.
مست را، مستی اگر یک ره بود
مستی تو، هر گه و بیگه بود
هوش مصنوعی: اگر کسی در حالت مستی برای یک بار هم که شده مستی تو را تجربه کند، این حالتی مداوم و همیشگی می‌شود.
بس طبیبانند در بازار و کوی
حالت خود، با یکی زایشان بگوی
هوش مصنوعی: در بازار و کوچه‌های شهر، پزشکان زیادی حضور دارند، اما کسی را پیدا کن و از او درباره وضعیت خودت صحبت کن.
گفت، من دیوانگی کردم هزار
تا بدیدم جلوهٔ پروردگار
هوش مصنوعی: گفت، من دیوانگی کردم و در این حالت هزاران زیبایی را از پروردگار دیدم.
دیده، زین ظلمت به نور انداختم
شمع گشتم، هیمه دور انداختم
هوش مصنوعی: با دیده‌ام در تاریکی، نوری ایجاد کردم و مانند شمع روشن شدم، در حالی که از چیزهای زائد و مضر دوری کردم.
تو مرا دیوانه خوانی، ای فلان
لیک من عاقلترم از عاقلان
هوش مصنوعی: تو مرا دیوانه می‌نامی، اما من از کسانی که عاقل‌تر هستند، عاقل‌ترم.
گر که هر عاقل، چو من دیوانه بود
در جهان، بس عاقل و فرزانه بود
هوش مصنوعی: اگر هر فرد عاقل مانند من دیوانه بود، در دنیا افراد زیادی عاقل و دانا وجود داشتند.
عارفان، کاین مدعا را یافتند
گم شدند از خود، خدا را یافتند
هوش مصنوعی: عارفان وقتی به حقیقت و هدف خود رسیدند، از خودشان غفلت کردند و به وجود خداوند پی بردند.
من همی بینم جلال اندر جلال
تو چه می‌بینی، به جز وهم و خیال
هوش مصنوعی: من زیبایی و عظمت تو را می‌بینم، اما تو چه چیزی می‌بینی جز خیال و توهم؟
من همی بینم بهشت اندر بهشت
تو چه می‌بینی، بغیر از خاک و خشت
هوش مصنوعی: من بهشت را در بهشت تو مشاهده می‌کنم؛ تو چه چیزی می‌بینی جز خاک و آجر؟
چون سرشتم از گل است، از نور نیست
گر گلم ریزند بر سر، دور نیست
هوش مصنوعی: چون من از گل ساخته شده‌ام و از نور و روشنایی نیستم، اگر بر سرم گل بریزند، چیز عجیبی نیست.
گنجها بردم که ناید در حساب
ذره‌ها دیدم که گشته است آفتاب
هوش مصنوعی: دارایی‌های گرانبهایی را به دست آوردم که هیچ وقت نمی‌توان آن‌ها را در حساب و کتاب‌های کوچک و جزئی جا داد. اما در کمال تعجب دیدم که آفتاب به سمت من تابیده است.
عشق حق، در من شرار افروخته است
من چه میدانم که دستم سوخته است
هوش مصنوعی: عشق الهی در وجود من شوقی شعله‌ور کرده است، اما من نمی‌دانم که این عشق باعث آسیب به من شده است.
چون مرا هجرش بخاکستر نشاند
گو بیفشان، هر که خاکستر فشاند
هوش مصنوعی: زیرا وقتی که دوری او مرا به خاکستر تبدیل کرد، بی‌درنگ بپاشد بر هر کس که خاکستر را می‌پاشد.
تو، همی اخلاص را خوانی جنون
چون توانی چاره کرد این درد، چون
هوش مصنوعی: تو همواره صداقت را چون دیوانگان می‌خوانی. چگونه می‌توان به این درد درمانی یافت، وقتی که تو این گونه هستی؟
از طبیبم گرچه می‌دادی نشان
من نمی‌بینم طبیبی در جهان
هوش مصنوعی: هرچند که از پزشک نشانه‌ای درباره من می‌گرفتی، اما من در دنیا طبیبی را نمی‌یابم.
من چه دانم، کان طبیب اندر کجاست
میشناسم یک طبیب، آنهم خداست
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم آن پزشک کجا قرار دارد، فقط یک پزشک را می‌شناسم و آن هم خداوند است.

خوانش ها

شمارهٔ ۹۷ - عشق حق به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1392/04/08 10:07
mojdeh

عالی بود!
ممنون!:)

1394/11/10 20:02
ابراهیم خداکرمی

واقعاً بسیار زیباست.

1399/11/11 11:02
شیفته حق

برای آشنایی بااشعارعرفانی ومقامات معنوی«پروین اعتصامی»به کتاب (پله های آفتاب) اثر(عارف معاصر-عبدالعظیم صاعدی)مراجعه فرمایید