گنجور

شمارهٔ ۹۵ - طفل یتیم

کودکی کوزه‌ای شکست و گریست
که مرا پای خانه رفتن نیست
چه کنم، اوستاد اگر پرسد
کوزهٔ آب ازوست، از من نیست
زین شکسته شدن، دلم بشکست
کار ایام، جز شکستن نیست
چه کنم، گر طلب کند تاوان
خجلت و شرم، کم ز مردن نیست
گر نکوهش کند که کوزه چه شد
سخنیم از برای گفتن نیست
کاشکی دود آه میدیدم
حیف، دل را شکاف و روزن نیست
چیزها دیده و نخواسته‌ام
دل من هم دل است، آهن نیست
روی مادر ندیده‌ام هرگز
چشم طفل یتیم، روشن نیست
کودکان گریه میکنند و مرا
فرصتی بهر گریه کردن نیست
دامن مادران خوش است، چه شد
که سر من بهیچ دامن نیست
خواندم از شوق، هر که را مادر
گفت با من، که مادر من نیست
از چه، یکدوست بهر من نگذاشت
گر که با من، زمانه دشمن نیست
دیشب از من، خجسته روی بتافت
کاز چه معنیت، دیبه بر تن نیست
من که دیبا نداشتم همه عمر
دیدن، ای دوست، چو شنیدن نیست
طوق خورشید، گر زمرد بود
لعل من هم، به هیچ معدن نیست
لعل من چیست، عقده‌های دلم
عقد خونین، بهیچ مخزن نیست
اشک من، گوهر بناگوشم
اگرم گوهری به گردن نیست
کودکان را کلیج هست و مرا
نان خشک از برای خوردن نیست
جامه‌ام را به نیم جو نخرند
این چنین جامه، جای ارزن نیست
ترسم آنگه دهند پیرهنم
که نشانی و نامی از تن نیست
کودکی گفت: مسکن تو کجاست
گفتم: آنجا که هیچ مسکن نیست
رقعه، دانم زدن به جامهٔ خویش
چه کنم، نخ کم است و سوزن نیست
خوشه‌ای چند میتوانم چید
چه توان کرد، وقت خرمن نیست
درسهایم نخوانده ماند تمام
چه کنم، در چراغ روغن نیست
همه گویند پیش ما منشین
هیچ جا، بهر من نشیمن نیست
بر پلاسم نشانده‌اند از آن
که مرا جامه، خز ادکن نیست
نزد استاد فرش رفتم و گفت
در تو فرسوده، فهم این فن نیست
همگنانم قفا زنند همی
که ترا جز زبان الکن نیست
من نرفتم بباغ با طفلان
بهر پژمردگان، شکفتن نیست
گل اگر بود، مادر من بود
چونکه او نیست، گل بگلشن نیست
گل من، خارهای پای من است
گر گل و یاسمین و سوسن نیست
اوستادم نهاد لوح بسر
که چو تو، هیچ طفل کودن نیست
من که هر خط نوشتم و خواندم
بخت با خواندن و نوشتن نیست
پشت سر اوفتادهٔ فلکم
نقص حطی و جرم کلمن نیست
مزد بهمن همی ز من خواهند
آخر این آذر است، بهمن نیست
چرخ، هر سنگ داشت بر من زد
دیگرش سنگ در فلاخن نیست
چه کنم، خانهٔ زمانه خراب
که دلی از جفاش ایمن نیست

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کودکی کوزه‌ای شکست و گریست
که مرا پای خانه رفتن نیست
هوش مصنوعی: کودکی کوزه‌ای را شکست و گریه کرد، زیرا نمی‌تواند به خانه‌اش برود.
چه کنم، اوستاد اگر پرسد
کوزهٔ آب ازوست، از من نیست
هوش مصنوعی: نمی‌دانم باید چه بگویم؛ اگر استاد بپرسد کوزهٔ آب کجاست، باید بگویم که من از آن خبر ندارم.
زین شکسته شدن، دلم بشکست
کار ایام، جز شکستن نیست
هوش مصنوعی: به خاطر این آسیب، قلبم شکست و چه دردناکی است که عمر، جز درد و رنج و شکست چیزی به همراه ندارد.
چه کنم، گر طلب کند تاوان
خجلت و شرم، کم ز مردن نیست
هوش مصنوعی: چه کار می‌توانم بکنم اگر خواسته‌اش جبران حیا و شرمم را بخواهد، این دیگر هیچ کم از مرگ ندارد.
گر نکوهش کند که کوزه چه شد
سخنیم از برای گفتن نیست
هوش مصنوعی: اگر کسی انتقاد کند که کوزه چه شد، ما دیگر حرفی برای گفتن نداریم.
کاشکی دود آه میدیدم
حیف، دل را شکاف و روزن نیست
هوش مصنوعی: ای کاش می‌توانستم دود آه خود را ببینم. افسوس، دل را شکافته‌ام و جایی برای بیان آن نیست.
چیزها دیده و نخواسته‌ام
دل من هم دل است، آهن نیست
هوش مصنوعی: دل من نیز احساسات و خواسته‌هایی دارد و نه تنها به خودی خود، بلکه به چیزهایی که دیده و تجربه کرده‌ام، وابسته است. دنیا را مشاهده کرده‌ام، اما هیچ چیز را به زور نمی‌خواهم. دل همچنین مانند آهن نیست که بی‌احساس و سخت باشد.
روی مادر ندیده‌ام هرگز
چشم طفل یتیم، روشن نیست
هوش مصنوعی: چشم کودک یتیم هیچ‌گاه روشن و شاداب نیست چون هرگز چهره مادرش را ندیده است.
کودکان گریه میکنند و مرا
فرصتی بهر گریه کردن نیست
هوش مصنوعی: کودکان در حال گریه هستند و من وقتی برای گریه کردن ندارم.
دامن مادران خوش است، چه شد
که سر من بهیچ دامن نیست
هوش مصنوعی: دامن مادران زیبا و پرمهر است، چرا من از این محبت و حمایت بی‌بهره‌ام؟
خواندم از شوق، هر که را مادر
گفت با من، که مادر من نیست
هوش مصنوعی: به خاطر شوقی که داشتم، هر کسی را که مادرم به من معرفی کرد و گفت که او با من است، در حالی که او مادر من نیست، ندای دل را شنیدم و برایش خواندم.
از چه، یکدوست بهر من نگذاشت
گر که با من، زمانه دشمن نیست
هوش مصنوعی: چرا هیچ دوستی برای من نمانده است، در حالی که زمانه با من دشمنی ندارد؟
دیشب از من، خجسته روی بتافت
کاز چه معنیت، دیبه بر تن نیست
هوش مصنوعی: دیشب، معشوق زیبا و دلربایی از من رویگردان شد و من نمی‌دانم این رفتار او چه معنی دارد، زیرا زیبایی‌اش بدون توجه به من، چون پارچه‌ای بی‌ارزش شده است.
من که دیبا نداشتم همه عمر
دیدن، ای دوست، چو شنیدن نیست
هوش مصنوعی: من در تمام عمرم چیزی از زیبایی‌ها و لطافت‌ها نداشتم، بنابراین، ای دوست، فقط از طریق شنیدن نمی‌توان به عمق احساسات پی برد.
طوق خورشید، گر زمرد بود
لعل من هم، به هیچ معدن نیست
هوش مصنوعی: اگر گردنبند خورشید از زمرد باشد، لعل من نیز ارزشی کمتر از آن ندارد و هیچ کدام به معدن دیگری وابسته نیستند.
لعل من چیست، عقده‌های دلم
عقد خونین، بهیچ مخزن نیست
هوش مصنوعی: این لعل (سنگ قیمتی) چه ویژگی‌ای دارد، در حالی که درد دل من همچون زنجیرهای گلوی خونین، در هیچ کجایی پنهان نشده است.
اشک من، گوهر بناگوشم
اگرم گوهری به گردن نیست
هوش مصنوعی: اشک من، مانند جواهر زینت‌بخش گوش من است، حتی اگر خودم هیچ جواهری به گردن نداشته باشم.
کودکان را کلیج هست و مرا
نان خشک از برای خوردن نیست
هوش مصنوعی: کودکان می‌توانند از بازی و شادابی لذت ببرند، اما من حتی نان خشکی برای خوردن ندارم.
جامه‌ام را به نیم جو نخرند
این چنین جامه، جای ارزن نیست
هوش مصنوعی: لباس من را به قیمت کم نمی‌خرند، زیرا این نوع لباس، ارزش بسیار بالاتری دارد.
ترسم آنگه دهند پیرهنم
که نشانی و نامی از تن نیست
هوش مصنوعی: می‌ترسم زمانی که لباس من را بدهند، نشانی یا نامی از وجودم باقی نمانده باشد.
کودکی گفت: مسکن تو کجاست
گفتم: آنجا که هیچ مسکن نیست
هوش مصنوعی: کودکی پرسید که خانه‌ات کجاست و من پاسخ دادم: جایی که هیچ‌کس جایی ندارد.
رقعه، دانم زدن به جامهٔ خویش
چه کنم، نخ کم است و سوزن نیست
هوش مصنوعی: می‌دانم که چه کار باید بکنم، اما ابزار و وسایل لازم را ندارم. نخ کم است و سوزن هم وجود ندارد.
خوشه‌ای چند میتوانم چید
چه توان کرد، وقت خرمن نیست
هوش مصنوعی: نمی‌توانم بیشتر از این رویایی که در ذهن دارم، به واقعیت تبدیل کنم؛ زیرا هنوز زمان مناسبی برای آن نرسیده است.
درسهایم نخوانده ماند تمام
چه کنم، در چراغ روغن نیست
هوش مصنوعی: درس‌هایی که باید می‌خواندم، نخوانده باقی مانده و نمی‌دانم چه باید بکنم. دیگر روغنی برای چراغ روشن کردن ندارم.
همه گویند پیش ما منشین
هیچ جا، بهر من نشیمن نیست
هوش مصنوعی: همه می‌گویند در کنار ما نیا، چون هیچ جایی برای آرامش من وجود ندارد.
بر پلاسم نشانده‌اند از آن
که مرا جامه، خز ادکن نیست
هوش مصنوعی: به من پوششی داده‌اند که نشان دهنده وضعیت و حال من است، زیرا من لباس‌های گرانبهایی مثل خز ندارم.
نزد استاد فرش رفتم و گفت
در تو فرسوده، فهم این فن نیست
هوش مصنوعی: به استاد فرش مراجعه کردم و او گفت که در تو ناتوانی وجود دارد، و توانایی درک این هنر را نداری.
همگنانم قفا زنند همی
که ترا جز زبان الکن نیست
هوش مصنوعی: افراد هم‌رده‌ام به من پشت می‌کنند و تنها چیزی که از تو به جا مانده، زبانی ناتوان است.
من نرفتم بباغ با طفلان
بهر پژمردگان، شکفتن نیست
هوش مصنوعی: من به باغ نرفتم با کودکان، چون برای آنانی که پژمرده‌اند، شکوفه‌ای در کار نیست.
گل اگر بود، مادر من بود
چونکه او نیست، گل بگلشن نیست
هوش مصنوعی: اگر مادر من زنده بود، همانند گل می‌درخشید، اما چون او در کنار من نیست، گلی هم در گلشن وجود ندارد.
گل من، خارهای پای من است
گر گل و یاسمین و سوسن نیست
هوش مصنوعی: گل من نمایانگر زیبایی و خوشبویی است، اما در عین حال خارهایی هم دارد که به معنای مشکلات و سختی‌هایی است که در کنار زیبایی وجود دارد. اگر چه گل و گیاهان خوشبو و زیبا نیستند، اما این دشواری‌ها نمی‌توانند زیبایی و ارزش گل را تحت‌الشعاع قرار دهند.
اوستادم نهاد لوح بسر
که چو تو، هیچ طفل کودن نیست
هوش مصنوعی: استاد من با دقت و مهارت، لوحی برای یادگیری من آماده کرد که نشان می‌دهد هیچ کودک نادانی مانند تو وجود ندارد.
من که هر خط نوشتم و خواندم
بخت با خواندن و نوشتن نیست
هوش مصنوعی: من هر چه نوشته و خوانده‌ام، احساس می‌کنم که خوش‌شانسی‌ام در نوشتن و خواندن نیست.
پشت سر اوفتادهٔ فلکم
نقص حطی و جرم کلمن نیست
هوش مصنوعی: نقص و کمبود اعتباری که در حقیقت وجود دارد، به خاطر ناهماهنگی‌های پیش‌آمده به وجود آمده و انگار که همه چیز به حالت اولیه خود بازمی‌گردد.
مزد بهمن همی ز من خواهند
آخر این آذر است، بهمن نیست
هوش مصنوعی: در اینجا فردی ابراز می‌کند که از او انتظار پاداشی دارند، اما به نکته‌ای اشاره می‌کند که در واقع زمان آن پاداش هنوز نرسیده و در حال حاضر زمانی دیگر است که باید در نظر گرفته شود. در واقع، او می‌گوید که زمان بهمن نیست و باید به شرایط فعلی توجه کرد.
چرخ، هر سنگ داشت بر من زد
دیگرش سنگ در فلاخن نیست
هوش مصنوعی: سرنوشت و تقدیر هر چه بر من گذشت، دیگر مانند گذشته نمی‌تواند بر من تأثیر بگذارد و من دیگر آن تضعیف و آسیب‌پذیری قبل را ندارم.
چه کنم، خانهٔ زمانه خراب
که دلی از جفاش ایمن نیست
هوش مصنوعی: چه کار کنم، وقتی که دنیا و زمانه به هم ریخته و هیچ دلی از زخم‌های آن در امان نیست؟

خوانش ها

شمارهٔ ۹۵ - طفل یتیم به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1391/12/23 10:02
میرفخرایی

لطفاً میم جا افتاده افزوده شود:
اشک من، گوهر بناگوشم // "اگرم" گوهری به گردن نیست

1394/11/31 19:01
مجتبی

لطفا بیت زیر تصحیح شود:
اشک من، گوهر بناگوشم
"اگرم" گوهری به گردن نیست