شمارهٔ ۹۴ - صید پریشان
شنیدم بود در دامان راغی
کهن برزیگری را، تازه باغی
بپاکی، چون بساط پاک بازان
به جانبخشی، چو مهر دلنوازان
بچشمه، ماهیان سرمست بازی
بسبزه، طائران در نغمهسازی
صفیر قمری و بانگ شباویز
زمانی دلکش و گاهی غمانگیز
بتاکستان شده، گنجشک خرسند
ز شیرین خوشه، خورده دانهای چند
شده هر گوشهاش نظاره گاهی
ز هر سنگیش، روئیده گیاهی
جداگانه بهر سو رنگ و تابی
بهر کنجی، مهی یا آفتابی
یکی پاکیزه رودی از بیابان
روان گشته بدامان گلستان
فروزنده چنان کز چرخ، انجم
گریزنده چنان کز دیو، مردم
چو جان، ز آلودگیها پاک گشته
به آن پاکی، ندیم خاک گشته
شتابنده چو ایام جوانی
جوانی بخش هستی رایگانی
رونده روز و شب، اما نهاش جای
دونده همچنان، اما نهاش پای
چو چشم پاسبان، بیخواب مانده
چو گیسوی بتان، در تاب مانده
جهنده همچو برق، اما نه آتش
خروشنده چو رعد، اما نه سرکش
ز کوه آورده در دامن، بسی سنگ
چو یاقوت و زمرد، گونهگون رنگ
بهاری ابر، گوهر دانه میکرد
صبا، گیسوی سنبل شانه میکرد
نموده غنچهٔ گل، خنده آهنگ
که در گلشن نشاید بود دلتنگ
گرفته تنگ، خیری نسترن را
که یکدل میتوان کردن دو تن را
بیکسو، ارغوان افروخته روی
ز ژاله بسته، مروارید بر موی
شکفته یاسمین از طیب اسحار
نهفته غنچه زیر برگ، رخسار
همه رنگ و صفا و جلوه و بوی
همه پاکیزه و شاداب نیکوی
سحرگاهی در آن فرخنده گلزار
شد از شوریدگی، مرغی گرفتار
دلش چون حبسگاهش غمگن و تنگ
غمانگیزش نوا و سوگ آهنگ
بزندان حوادث، هفتهها ماند
ز فصل بینوائی، نکتهها خواند
قفس آرامگاهی، تیرهروزی
به آه آتشین، کاشانه سوزی
پرش پژمرده، از خونابه خوردن
تنش مسکین ز رنج دام بردن
نه هیچش الفتی با دانه و آب
نه هیچش انس با آسایش و خواب
که اندر بند بگرفتست آرام؟
کدامین عاقل آسوده است در دام؟
گران آید به کبکان و هزاران
گرفتاری بهنگام بهاران
بر او خندید مرغ صبحگاهی
که تا کی رخ نهفتن در سیاهی
من، ای شوریده، گشتم هر چمن را
شنیدم قصهٔ هر انجمن را
گرفتم زلف سنبل را در آغوش
فضای لانه را کردم فراموش
سخنها با صبا و ژاله گفتم
حکایتها ز سرو و لاله گفتم
زمردگون شده هم جوی و هم جر
فراوان است آب و میوهٔ تر
ریاحین در گلستان میهمانند
بکوه و دشت، مرغان نغمه خوانند
صلا زن همچو مرغان سحرگاه
که صبح زندگی شام است ناگاه
بگفت، ایدوست، ما را بیم جان است
کجا آسایش آزادگان است
تو سرمستی و ما صید پریشان
تو آزادی و ما در بند فرمان
فراخ این باغ و گل خوش آب و رنگست
گرفتاریم و بر ما عرصه تنگست
تو جز در بوستان، جولان نکردی
نظر چون من، بدین زندان نکردی
اثرهای غم و شادی، یکی نیست
گرفتاری و آزادی، یکی نیست
چه راحت بود در بیخانمانی
چه دارو داشت، درد ناتوانی
کی این روز سیه گردد دگرگون
چه تدبیرم برد زین حبس، بیرون
مرا جز اشک حسرت، ژالهای نیست
بجز خونابهٔ دل، لالهای نیست
چه سود از جستن و گردن کشیدن
چمن را از شکاف و رخنه دیدن
کجا خواهم نهادن زین قفس پای
چه خواهم دید زین حصن غمافزای
چه خواهم خورد، غیر از دانهٔ دام
چه خواهم بود، جز تیره سرانجام
چه خواهم داشت غیر از ناله و آه
چه خواهم کرد با این عمر کوتاه
چه خواهم خواند، غیر از نغمهٔ غم
چه خواهم گفت با مهتاب و شبنم
چه گرد آوردهام، جز محنت و درد
چه خواهم برد، زی یاران رهآورد
در و بام قفس، بام و درم شد
پرم کندند و عریانی پرم شد
اگر در طرف گلشن، میهمانی است
برای طائران بوستانی است
کسی کاین خانه را بنیاد بنهاد
مرا بست و شما را کرد آزاد
ترا بگشود پا و با همان دست
پر و بال مرا پیچاند و بشکست
ترا، هم نعمت و هم ناز دادند
مرا سوی قفس پرواز دادند
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شنیدم بود در دامان راغی
کهن برزیگری را، تازه باغی
هوش مصنوعی: در دامان یک دشت کهن، کشاورزی را دیدم که باغی تازه و سرسبز داشت.
بپاکی، چون بساط پاک بازان
به جانبخشی، چو مهر دلنوازان
هوش مصنوعی: در پاکی و صفا، مانند جشن و شادی افرادی که دلها را تسکین میبخشند، بستر و محیطی ایجاد میشود که دلها را سرشار از محبت میکند.
بچشمه، ماهیان سرمست بازی
بسبزه، طائران در نغمهسازی
هوش مصنوعی: در کنار چشمه، ماهیان خوشحال مشغول بازی هستند و پرندگان در حال آوازخوانی و ایجاد نغمههای زیبا هستند.
صفیر قمری و بانگ شباویز
زمانی دلکش و گاهی غمانگیز
هوش مصنوعی: صدای قمری و آواز شباویز در برخی مواقع دلنواز و فرحبخش است و در برخی دیگر حزنآور و غمانگیز.
بتاکستان شده، گنجشک خرسند
ز شیرین خوشه، خورده دانهای چند
هوش مصنوعی: در باغی پر از زیبایی و خوشحالی، گنجشکی خوشحال است که از خوشهای شیرین، دانههایی را تناول کرده است.
شده هر گوشهاش نظاره گاهی
ز هر سنگیش، روئیده گیاهی
هوش مصنوعی: در هر گوشهاش، چیزی را میتوان دید که از هر سنگی، گیاهی سر برآورده است.
جداگانه بهر سو رنگ و تابی
بهر کنجی، مهی یا آفتابی
هوش مصنوعی: هر گوشه و کناری، رنگ و نور خاصی دارد، چه نور ماه باشد و چه نور خورشید.
یکی پاکیزه رودی از بیابان
روان گشته بدامان گلستان
هوش مصنوعی: یک رود پاک و زلال از میان بیابان جریان دارد و به دامن گلستان میرسد.
فروزنده چنان کز چرخ، انجم
گریزنده چنان کز دیو، مردم
هوش مصنوعی: منور و تابناک همچون ستارههای آسمان که از دور میگریزند، همچنین باید از دیو و وحشت دور باشیم و به سوی انسانیت و روشنایی برویم.
چو جان، ز آلودگیها پاک گشته
به آن پاکی، ندیم خاک گشته
هوش مصنوعی: وقتی که روح از آلودگیها پاک شده و به پاکی دست یافته است، در این حالت، انسان به چیزی مانند خاک تبدیل میشود.
شتابنده چو ایام جوانی
جوانی بخش هستی رایگانی
هوش مصنوعی: زمان جوانی مانند دوستی است که به سرعت میگذرد و در این دوران، زندگی به شکل رایگان و بدون هزینهای به انسان جوانی و انرژی میبخشد.
رونده روز و شب، اما نهاش جای
دونده همچنان، اما نهاش پای
هوش مصنوعی: روز و شب به طور مداوم در حال گذرند، اما این حرکت تا حدی مشابه دویدن است، با این حال، این روند به پاهایی که به دنبال آن هستند، وابسته نیست.
چو چشم پاسبان، بیخواب مانده
چو گیسوی بتان، در تاب مانده
هوش مصنوعی: چشم نگهبان بیدار و بیخواب است، مانند موهای زیبای معشوق که در پیچ و تاب کمین کردهاند.
جهنده همچو برق، اما نه آتش
خروشنده چو رعد، اما نه سرکش
هوش مصنوعی: سریع و ناگهانی مثل برق، اما نه به شدت آتش. پرصدا و قوی مثل رعد، اما نه طغیانی و بیcontrol.
ز کوه آورده در دامن، بسی سنگ
چو یاقوت و زمرد، گونهگون رنگ
هوش مصنوعی: از دل کوه، سنگهای رنگی و قیمتی مانند یاقوت و زمرد به دامن طبیعت ریخته شده است.
بهاری ابر، گوهر دانه میکرد
صبا، گیسوی سنبل شانه میکرد
هوش مصنوعی: در بهار، ابر باران میبارید و نسیم ملایم، گیسوان گل سنبل را میآراست و مرتب میکرد.
نموده غنچهٔ گل، خنده آهنگ
که در گلشن نشاید بود دلتنگ
هوش مصنوعی: غنچهٔ گل با خنده و شادابی خود نشان میدهد که در باغ و گلزار، ناراحتی و اندوه جایی ندارد.
گرفته تنگ، خیری نسترن را
که یکدل میتوان کردن دو تن را
هوش مصنوعی: گل نسترن به خاطر تنگی و محدودیتی که دارد، نمیتواند به خوبی رشد کند و به دوستی عمیق و واقعی بین دو نفر اشاره دارد که با همدلی و صمیمیت شکل میگیرد.
بیکسو، ارغوان افروخته روی
ز ژاله بسته، مروارید بر موی
هوش مصنوعی: در یک سمت، گل ارغوانی با چهرهای زیبا و درخشان دیده میشود که قطرات شبنم بر روی آن نشستهاند، همانند مرواریدهایی که بر روی موهای آن جلوهگر هستند.
شکفته یاسمین از طیب اسحار
نهفته غنچه زیر برگ، رخسار
هوش مصنوعی: گل یاسمین در بوی خوش سحر پنهان است و غنچه در زیر برگ، چهرهای زیبا دارد.
همه رنگ و صفا و جلوه و بوی
همه پاکیزه و شاداب نیکوی
هوش مصنوعی: همه چیز زیبا و خوشبو و دلنشین است و به طرز شگفتانگیزی پاک و شاداب به نظر میرسد.
سحرگاهی در آن فرخنده گلزار
شد از شوریدگی، مرغی گرفتار
هوش مصنوعی: در صبح زود، در باغی شاداب و دلنشین، پرندهای به خاطر شوق و اشتیاقش به دام افتاده است.
دلش چون حبسگاهش غمگن و تنگ
غمانگیزش نوا و سوگ آهنگ
هوش مصنوعی: دل او مانند زندانی است که پر از غم و اندوه است و نالهها و آوازهایش نیز حاکی از سوگ و غم است.
بزندان حوادث، هفتهها ماند
ز فصل بینوائی، نکتهها خواند
هوش مصنوعی: در اثر حوادث و مشکلات، چندین هفته در وضعیت ناگواری به سر برد و از این میان درسهای زیادی آموخت.
قفس آرامگاهی، تیرهروزی
به آه آتشین، کاشانه سوزی
هوش مصنوعی: زندگی در قفس، به نوعی مانند جایی برای آرام گرفتن است، اما این آرامش با غم و تیرهبختی همراه است. آرزو میکنم که چنین مکانی که باعث سوزش دل میشود، وجود نداشته باشد.
پرش پژمرده، از خونابه خوردن
تنش مسکین ز رنج دام بردن
هوش مصنوعی: پرندهای خسته و پژمرده که به خاطر درد و رنجی که متحمل شده، از عذاب و مشکلات زندگی به تنگ آمده و به دنبال آرامش و رهایی میگردد.
نه هیچش الفتی با دانه و آب
نه هیچش انس با آسایش و خواب
هوش مصنوعی: او هیچ ارتباطی با دانه و آب ندارد و هیچ دوستی با آرامش و خواب ندارد.
که اندر بند بگرفتست آرام؟
کدامین عاقل آسوده است در دام؟
هوش مصنوعی: آیا کسی هست که در آرامش باشد در حالی که در دام گرفتار شده است؟ چه کسی میتواند بگوید که در این وضعیت، عاقل و آسوده خاطر است؟
گران آید به کبکان و هزاران
گرفتاری بهنگام بهاران
هوش مصنوعی: در بهار، هزاران مشکل و دردسر به وجود میآید که برای پرندگان مانند کبک، خیلی سنگین و دشوار است.
بر او خندید مرغ صبحگاهی
که تا کی رخ نهفتن در سیاهی
هوش مصنوعی: پرنده صبحگاهی بر او میخندد و میگوید که تا کی میخواهی در تاریکی پنهان بمانی؟
من، ای شوریده، گشتم هر چمن را
شنیدم قصهٔ هر انجمن را
هوش مصنوعی: من، ای دیوانه، در هر باغ و بستان گشتهام و داستان هر گروه و جمع را شنیدهام.
گرفتم زلف سنبل را در آغوش
فضای لانه را کردم فراموش
هوش مصنوعی: در آغوش گرفتن زلف سنبل به معنای عشق و زیبایی است که در فضای دلنشین و آرامشبخش قرار میگیرد. در این حال، همه چیزهای دیگر و مشکلات زندگی را فراموش کردم و فقط به لحظههای خوش و عاشقانه فکر میکنم.
سخنها با صبا و ژاله گفتم
حکایتها ز سرو و لاله گفتم
هوش مصنوعی: با نسیم ملایم و باران صحبتهایی کردم و داستانهایی از درخت سرو و گل لاله روایت کردم.
زمردگون شده هم جوی و هم جر
فراوان است آب و میوهٔ تر
هوش مصنوعی: آب و میوههای خوشمزه به اندازهی زیادی وجود دارد و محیط به رنگ سبز زمردی درآمده است.
ریاحین در گلستان میهمانند
بکوه و دشت، مرغان نغمه خوانند
هوش مصنوعی: گلها در باغ به زیبایی مهمان هستند و در کوهها و دشتها پرندگان آواز میخوانند.
صلا زن همچو مرغان سحرگاه
که صبح زندگی شام است ناگاه
هوش مصنوعی: زن را مانند پرندگان صبحگاه صدا کن؛ چرا که زندگی، مانند شبی است که ناگهان به صبح میرسد.
بگفت، ایدوست، ما را بیم جان است
کجا آسایش آزادگان است
هوش مصنوعی: او گفت: ما از جان خود بیم داریم، پس کجا میتوان آرامش و آسایش آزادگان را یافت؟
تو سرمستی و ما صید پریشان
تو آزادی و ما در بند فرمان
هوش مصنوعی: تو در حال خوشی و سرمستی هستی و ما در تعقیب تو به سر میبریم. تو آزاد و رها هستی و ما گرفتار قوانین و محدودیتها هستیم.
فراخ این باغ و گل خوش آب و رنگست
گرفتاریم و بر ما عرصه تنگست
هوش مصنوعی: این باغ وسیع و گلهای زیبا وجود دارند، اما ما در قید و بند و محدودیتهای خود گرفتاریم.
تو جز در بوستان، جولان نکردی
نظر چون من، بدین زندان نکردی
هوش مصنوعی: تو فقط در باغ به گردش پرداختهای، اما من مانند تو به طور آزاد در این زندان زندگی نکردهام.
اثرهای غم و شادی، یکی نیست
گرفتاری و آزادی، یکی نیست
هوش مصنوعی: تاثیرات اندوه و خوشحالی برابر نیستند، همچنین مشکل و رهایی نیز یکسان نیستند.
چه راحت بود در بیخانمانی
چه دارو داشت، درد ناتوانی
هوش مصنوعی: در بیخانمانی، زندگی آسانتر به نظر میرسید، زیرا هیچ درد و رنجی برای ناتوانی وجود نداشت.
کی این روز سیه گردد دگرگون
چه تدبیرم برد زین حبس، بیرون
هوش مصنوعی: کی و چه زمانی این روزهای تیره و سیاه تغییر خواهد کرد؟ چه اندیشهای کنم تا از این محبوس بودن رهایی پیدا کنم؟
مرا جز اشک حسرت، ژالهای نیست
بجز خونابهٔ دل، لالهای نیست
هوش مصنوعی: تنها چیزی که برای من مانده، اشکهای حسرت است و جز درد دل، زیباییای وجود ندارد.
چه سود از جستن و گردن کشیدن
چمن را از شکاف و رخنه دیدن
هوش مصنوعی: برنامهریزی برای تلاش و تکاپو بیفایده است، اگر تنها به دیدن و شکافهای چمن اکتفا کنیم.
کجا خواهم نهادن زین قفس پای
چه خواهم دید زین حصن غمافزای
هوش مصنوعی: کجا میتوانم از این قفس بیرون بروم و پای بگذارم؟ چه چیزی میتوانم از این دژ حزنآور ببینم؟
چه خواهم خورد، غیر از دانهٔ دام
چه خواهم بود، جز تیره سرانجام
هوش مصنوعی: من چه چیزی جز دانهٔ دام خواهم خورد، و چه سرنوشتی جز یک پایان غمانگیز خواهم داشت؟
چه خواهم داشت غیر از ناله و آه
چه خواهم کرد با این عمر کوتاه
هوش مصنوعی: چه چیزی جز ناله و افسوس برای من خواهد ماند؟ با این عمر کوتاه چه کاری میتوانم انجام دهم؟
چه خواهم خواند، غیر از نغمهٔ غم
چه خواهم گفت با مهتاب و شبنم
هوش مصنوعی: به جز آهنگ اندوه، چه چیزی میتوانم بخوانم؟ با مهتاب و شبنم، چه حرفی میتوانم بزنم؟
چه گرد آوردهام، جز محنت و درد
چه خواهم برد، زی یاران رهآورد
هوش مصنوعی: من در زندگیام چه چیزهایی جمع کردهام جز غم و رنج؟ چه چیزی از دوستانم به عنوان هدیه و پاداش خواهم گرفت؟
در و بام قفس، بام و درم شد
پرم کندند و عریانی پرم شد
هوش مصنوعی: قفس و سقف آن، به خانهام تبدیل شد. وقتی که مرا از پرم گرفتند، حالا احساس میکنم عریان و بیپناهم.
اگر در طرف گلشن، میهمانی است
برای طائران بوستانی است
هوش مصنوعی: اگر در باغ گل امکان مهمانی برای پرندگان وجود داشته باشد، پس خوشی و زندگی در آنجا فراهم است.
کسی کاین خانه را بنیاد بنهاد
مرا بست و شما را کرد آزاد
هوش مصنوعی: کسی که این خانه را بنا کرد، مرا محبوس کرد و شما را رها ساخت.
ترا بگشود پا و با همان دست
پر و بال مرا پیچاند و بشکست
هوش مصنوعی: او با پاهایش راه را برای من باز کرد و با همان دستانش، پر و بال مرا گرفت و در هم پیچید و شکست.
ترا، هم نعمت و هم ناز دادند
مرا سوی قفس پرواز دادند
هوش مصنوعی: تو هم نعمت و هم محبت را به من عطا کردی و مرا به سوی آزادی و پرواز هدایت کردی.