گنجور

شمارهٔ ۹۱ - شوق برابری

نارونی بود به هندوستان
زاغچه‌ای داشت در آن آشیان
خاطرش از بندگی آزاد بود
جایگهش ایمن و آباد بود
نه غم آب و نه غم دانه داشت
بود گدا، دولت شاهانه داشت
نه گله‌ایش از فلک نیلفام
نه غم صیاد و نه پروای دام
از همه بیگانه و از خویش نه
در دل خردش، غم و تشویش نه
عاقبت، آن مرغک عزلت گزین
گشت بسی خسته و اندوهگین
گفت، بهار است و همه دوستان
رخت کشیدند سوی بوستان
من نه بهار و نه خزان دیده‌ام
خسته و فرسوده و رنجیده‌ام
چند کنم خانه درین نارون
چند برم حسرت باغ و چمن
چند در این لانه، نشیمن کنم
خیزم و پرواز بگلشن کنم
نغمه زنم بر سر دیوار باغ
خوش کنم از بوی ریاحین دماغ
همنفس قمری و بلبل شوم
شانه کش گیسوی سنبل شوم
رفت به گلزار و بشاخی نشست
دید خرامان دو سه طاوس مست
جمله، بسر چتر نگارین زده
طعنه بصورت گری چین زده
زاغچه گردید گرفتارشان
خواست شود پیرو رفتارشان
باغ بکاوید و بهر سو شتافت
تا دو سه دانه پر طاوس یافت
بست دو بر دم، یک دیگر بسر
گفت، مرا کس نشناسد دگر
گشت دمم، چون پرم آراسته
کس نخریدست چنین خواسته
زیور طاوس بسر بسته‌ام
از پر زیباش به پر بسته‌ام
بال بیاراست، پریدن گرفت
همره طاوس، چمیدن گرفت
دید چو طاوس در آن خودپسند
بال و پر عاریتش را بکند
گفت که ای زاغ سیه روزگار
پرّ تو خالی است ز نقش و نگار
زیور ما، روی تو نیکو نکرد
ما و تو را همسر و همخو نکرد
گرچه پر ما، همه پیرایه بود
لیک نه بهر تو فرومایه بود
سیر و خرام تو، چه حاصل بباغ
زاغی و طاوس نماند به زاغ
هر چه کنی، هر چه ببندی به پر
گاه روش، تو دگری، ما دگر

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نارونی بود به هندوستان
زاغچه‌ای داشت در آن آشیان
هوش مصنوعی: در هندوستان، پرنده‌ای به نام زاغچه وجود داشت که در آشیانه‌اش زندگی می‌کرد.
خاطرش از بندگی آزاد بود
جایگهش ایمن و آباد بود
هوش مصنوعی: او از بندگی و فرمانبری آزاد بود و در جایی زندگی می‌کرد که امن و پر رونق بود.
نه غم آب و نه غم دانه داشت
بود گدا، دولت شاهانه داشت
هوش مصنوعی: نه نگران آب بود و نه نگران غذا، او فقط یک گدا بود اما زندگی اش به اندازه یک پادشاه خوشبخت بود.
نه گله‌ایش از فلک نیلفام
نه غم صیاد و نه پروای دام
هوش مصنوعی: نه از آسمان زیبا شکایت دارد، نه از غم صیاد ناراحت است و نه نگران دام‌هاست.
از همه بیگانه و از خویش نه
در دل خردش، غم و تشویش نه
هوش مصنوعی: او از همه دنیا بیگانه است و از خود نیز هیچ احساس نزدیکی ندارد. در دلش نه غمی دارد و نه نگرانی.
عاقبت، آن مرغک عزلت گزین
گشت بسی خسته و اندوهگین
هوش مصنوعی: در نهایت، آن پرنده‌ای که به تنهایی زندگی می‌کرد، بسیار خسته و ناراحت شد.
گفت، بهار است و همه دوستان
رخت کشیدند سوی بوستان
هوش مصنوعی: او گفت که بهار آمده و همه دوستان لباس‌های خود را عوض کرده‌اند و به سمت باغ رفتند.
من نه بهار و نه خزان دیده‌ام
خسته و فرسوده و رنجیده‌ام
هوش مصنوعی: من نه زیبایی و دل‌انگیزی فصل بهار را تجربه کرده‌ام و نه غم و اندوه فصل خزان را؛ تنها در خستگی و رنج زندگی کرده‌ام.
چند کنم خانه درین نارون
چند برم حسرت باغ و چمن
هوش مصنوعی: چند خانه در این آتش بسازم و چند بار حسرت باغ و گلزار را بخورم؟
چند در این لانه، نشیمن کنم
خیزم و پرواز بگلشن کنم
هوش مصنوعی: چند وقت در این مکان بمانم؟ زود برمی‌خیزم و به باغ می‌روم.
نغمه زنم بر سر دیوار باغ
خوش کنم از بوی ریاحین دماغ
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که شخصی آواز می‌خواند و این آواز را بر دیوار باغ می‌سراید. این آواز باعث خوشحالی او می‌شود و رایحه خوش گل‌ها باعث آرامش و شادابی او می‌گردد.
همنفس قمری و بلبل شوم
شانه کش گیسوی سنبل شوم
هوش مصنوعی: می‌خواهم هم‌نفس قمری و بلبل باشم و در کنار زیبایی‌ها، شاداب و دل‌نشین شوم.
رفت به گلزار و بشاخی نشست
دید خرامان دو سه طاوس مست
هوش مصنوعی: به باغ رفت و بر شاخه‌ای نشسته دید که دو یا سه طاوس به زیبایی و آرامی در حال راه رفتن هستند.
جمله، بسر چتر نگارین زده
طعنه بصورت گری چین زده
هوش مصنوعی: تمامی افراد زیر سایه‌ی چتر زیبا و رنگین او، به نوعی بیانگر طعنه و کنایه‌ای بر چهره‌ای پر از چین و چروک هستند.
زاغچه گردید گرفتارشان
خواست شود پیرو رفتارشان
هوش مصنوعی: زاغچه به دام آنها افتاد و خواست تا مانند آنها عمل کند.
باغ بکاوید و بهر سو شتافت
تا دو سه دانه پر طاوس یافت
هوش مصنوعی: باغ را زیر و رو کرد و به هر طرف دوید تا چند دانه پر طاووس پیدا کند.
بست دو بر دم، یک دیگر بسر
گفت، مرا کس نشناسد دگر
هوش مصنوعی: دوستی را در آغوش گرفتم و به همدیگر داستان‌ها گفتیم، اکنون دیگر کسی مرا نمی‌شناسد.
گشت دمم، چون پرم آراسته
کس نخریدست چنین خواسته
هوش مصنوعی: زمانی که دم من مانند پر من زیبا و آراسته است، هیچ‌کس خواسته‌ام را نپذیرد.
زیور طاوس بسر بسته‌ام
از پر زیباش به پر بسته‌ام
هوش مصنوعی: من زینت طاوس را با پر زیبای آن آراسته‌ام و برای آن پر، خود را به زیبایی آراسته‌ام.
بال بیاراست، پریدن گرفت
همره طاوس، چمیدن گرفت
هوش مصنوعی: پرهایش را آرایش کرد و پرواز کردن را آغاز کرد، مانند طاووس که در حرکت و جلوه‌گری است.
دید چو طاوس در آن خودپسند
بال و پر عاریتش را بکند
هوش مصنوعی: وقتی که طاوس خودخواه بال و پر امانتی‌اش را رها کرد، به خود نگاه کرد.
گفت که ای زاغ سیه روزگار
پرّ تو خالی است ز نقش و نگار
هوش مصنوعی: گفت که ای زاغ سیاه، روزگار تو خالی است از زیبایی و جلوه.
زیور ما، روی تو نیکو نکرد
ما و تو را همسر و همخو نکرد
هوش مصنوعی: زیور و زینت ما، زیبایی چهره تو بود که ما را خوشحال نکرد و تو را همسر و یار خود قرار نداد.
گرچه پر ما، همه پیرایه بود
لیک نه بهر تو فرومایه بود
هوش مصنوعی: با وجود اینکه تمام زینت‌ها و زیبایی‌ها به ما تعلق دارد، اما این‌ها به خاطر تو ناپسند و بی‌ارزش نیست.
سیر و خرام تو، چه حاصل بباغ
زاغی و طاوس نماند به زاغ
هوش مصنوعی: حرکت و زیبایی تو هیچ فایده‌ای ندارد، چرا که در باغ، زاغی و طاوسی نمی‌ماند و همه چیز زودگذر است.
هر چه کنی، هر چه ببندی به پر
گاه روش، تو دگری، ما دگر
هوش مصنوعی: هر چه که انجام دهی یا هر مانعی که بر سر راه من بگذاری، من به مسیر خود ادامه می‌دهم و تو نیز به راه خودت می‌روی.

خوانش ها

شمارهٔ ۹۱ - شوق برابری به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1394/09/12 14:12
ن آ

اگر بیضه ی زاغ ظلمت سرشت
نهی زیر طاووس باغ بهشت
به هنگام آن بیضه پروردنش
ز انجیر جنت دهی ارزنش
دهی آبش از چشمه ی سلسبیل
در آن بیضه دم دردمد جبرئیل
شود عاقبت بیضه ی زاغ ،زاغ !
برد رنج بیهوده طاووس باغ

1394/09/12 14:12
ن آ

مصداق های دیگر
..
همچنین ابوشکور در دو بیت چنین می‌گوید:
درختی که خردک بود باغبان
بگرداند او را چو خواهد چنان
چو گردد کلان باز نتواندش
که از کژّی و خم بگرداندش
....
و ”نیا ” هم به تائید سرود
کسی را که تلخ است وی را سخن گرش انگبین ریزی اندر دهن
ور او را دهی سد درود و سلام دلش را بدست آوری با کلام
سر انجام ذاتش نمایان شود همان چهره ی زشت عریان شود

1394/09/12 14:12
ن آ

و تأئیدی دیگر


درختی که تلخ‌است وی‌را سرشت گرش برنشانی به باغ بهشت

ور از جوی خلدش به هنگام آب به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب

سرانجام گوهر به کارآورد همان میوهٔ تلخ بارآورد
گفته‌شده که جامی به خواهرزادهٔ چامه سرایش هاتفی سپرد که این مضمون را جامه‌ای دیگر بپوشاند و او چنین سرود:

اگر بیضهٔ زاغ ظلمت‌ سرش نهی زیر طاووس باغ بهشت

به هنگام آن بیضه پروردنش
ز انجیر جنّت دهی ارزنش

دهی آبش از چشمهٔ سلسبیل در آن بیضه دم دردمد جبرئیل
شود عاقبت بیضهٔ زاغ زاغ
برد رنج بیهوده طاووس باغ