گنجور

شمارهٔ ۹۰ - شکنج روح

بزندان تاریک، در بند سخت
بخود گفت زندانی تیره‌بخت
که شب گشت و راه نظر بسته شد
برویم دگر باره، در بسته شد
زمین سنگ، در سنگ، دیوار سنگ
فضا و دل و فرصت و کار، تنگ
سرانجام کردار بد، نیک نیست
جز این سهمگین جای تاریک نیست
چنین است فرجام خون ریختن
رسد فتنه، از فتنه انگیختن
در آن لحظه، دیگر نمیدید چشم
بجز خون نبودی به چشمم، ز خشم
نبخشودم، از من چو زنهار خواست
نبخشاید ار چرخ بر من، رواست
پشیمانم از کرده، اما چه سود
چو آتش برافروختم، داد دود
اگر دیده لختی گراید بخواب
گهی دار بینم، زمانی طناب
شب، این وحشت و درد و کابوس و رنج
سحرگاه، آن آتش و آن شکنج
چرا خیرگی با جهان میکنم
حدیث عیان را نهان میکنم
نخستین دم، از کردهٔ پست من
خبر داد، خونین شده دست من
مرا بازگشت، اول کار مشت
همی گفت هر قطرهٔ خون، که کشت
من آن تیغ آلوده، کردم بخاک
پدیدار کردش خداوند پاک
نهفتم من و ایزدش باز یافت
چو من بافتم دام، او نیز بافت
همانا که ما را در آن تنگنای
در آن لحظه میدید چشم خدای
نه بر خیره، گردون تباهی کند
سیاهی چو بیند، سیاهی کند
کسانی که بر ما گواهی دهند
سزای تباهی، تباهی دهند
پی کیفر روزگارم برند
بدین پای، تا پای دارم برند
ببندند این چشم بی‌باک را
که آلوده کرد این دل پاک را
بدین دست، دژخیم پیشم کشد
بنزدیکی دست خویشم کشد
بدست از قفا، دست بندم زنند
کشند و بجائی بلندم زنند
بدانم، در آن جایگاه بلند
که بیند گزند، آنکه خواهد گزند
بجز پستی، از آن بلندی نزاد
کسی را چنین سربلندی مباد
بد من که اکنون شریک من است
پس از مرگ هم، مرده ریگ من است
بهر جا نهم پا، درین تیره جای
فتاده است آن کشته‌ام پیش پای
ز وحشت بگردانم ار سر دمی
ز دنبالم آهسته آید همی
شبی، آن تن بی روان جان گرفت
مرا ناگهان از گریبان گرفت
چو دیدم، بلرزیدم از دیدنش
عیان بود آن زخم بر گردنش
نشستم بهر سوی، با من نشست
اشارت همی کرد با چشم و دست
چو راه اوفتادم، براه افتاد
چو باز ایستادم، بجای ایستاد
در بسته را از کجا کرد باز
چو رفت، از کجا باز گردید باز
سرانجام این کار دشوار چیست
درین تیرگی، با منش کار چیست
نگاهش، هزارم سخن گفت دوش
دل آگاه شد، گرچه نشنید گوش
شبی گفت آهسته در گوش من
که چو من، ترا نیز باید کفن
چنین است فرجام بد کارها
چو خاری بکاری، دمد خارها
چنین است مرد سیاه اندرون
خطایش ره و ظلمتش رهنمون
رفیقی چو کردار بد، پست نیست
که جز در بدی، با تو همدست نیست
چنین است مزدوری نفس دون
بریزند خونت، بریزی چو خون
مرو زین ره سخت با پای سست
مکش چونکه خونرا به جز خون نشست

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بزندان تاریک، در بند سخت
بخود گفت زندانی تیره‌بخت
هوش مصنوعی: زندان‌بانان در ظلمت و سختی، به خود گفتند که در این قفس بیچاره شده‌اند.
که شب گشت و راه نظر بسته شد
برویم دگر باره، در بسته شد
هوش مصنوعی: شب که آمد، راه دیدن بسته شد و ما مجبوریم دوباره برگردیم، چون راهی برای ادامه نیست.
زمین سنگ، در سنگ، دیوار سنگ
فضا و دل و فرصت و کار، تنگ
هوش مصنوعی: زمین و دیوارها از سنگ ساخته شده‌اند و همه جا حس فشار و محدودیت وجود دارد. فضای زندگی، دل‌ها و فرصت‌ها تنگ و محدود شده‌اند.
سرانجام کردار بد، نیک نیست
جز این سهمگین جای تاریک نیست
هوش مصنوعی: در نهایت، نتیجه کارهای نادرست و بد به خوبی نمی‌انجامد و جز دردسر و عواقب تلخ، چیز دیگری به دنبال ندارد.
چنین است فرجام خون ریختن
رسد فتنه، از فتنه انگیختن
هوش مصنوعی: نتیجه خونریزی و ایجاد فتنه این است که خود فتنه‌ای بزرگتر بوجود خواهد آمد.
در آن لحظه، دیگر نمیدید چشم
بجز خون نبودی به چشمم، ز خشم
هوش مصنوعی: در آن لحظه، دیگر نمی‌توانستم چیزی جز خون را در چشمانم ببینم، از شدت خشم.
نبخشودم، از من چو زنهار خواست
نبخشاید ار چرخ بر من، رواست
هوش مصنوعی: من هرگز او را نخواهم بخشید، چون در موقعیتی که نیاز به کمک داشت، از من خواست، اما اگر زمانه بر من سخت بگیرد، حقش است.
پشیمانم از کرده، اما چه سود
چو آتش برافروختم، داد دود
هوش مصنوعی: از کارهای گذشته خود پشیمانم، اما چه فایده‌ای دارد، چون آتش را روشن کرده‌ام، تنها دودی به جا مانده است.
اگر دیده لختی گراید بخواب
گهی دار بینم، زمانی طناب
هوش مصنوعی: اگر چشمانم به خواب بروند، گاهی طنابی را می‌بینم که دراز شده و به من نزدیک می‌شود.
شب، این وحشت و درد و کابوس و رنج
سحرگاه، آن آتش و آن شکنج
هوش مصنوعی: شب پر از ترس و درد و کابوس است، در حالی که صبح بیداری با آتش و عذاب خود را نشان می‌دهد.
چرا خیرگی با جهان میکنم
حدیث عیان را نهان میکنم
هوش مصنوعی: چرا با دنیا درشت و بی‌باک برخورد می‌کنم، در حالی که واقعیت‌های آشکار را پنهان می‌کنم؟
نخستین دم، از کردهٔ پست من
خبر داد، خونین شده دست من
هوش مصنوعی: در آغازین لحظه، اشتباهات و کارهای ناپسند من آشکار شد و دستانم به خاطر این خطاها زخم و آسیب دیده‌اند.
مرا بازگشت، اول کار مشت
همی گفت هر قطرهٔ خون، که کشت
هوش مصنوعی: من به یاد می‌آورم که در آغاز کار، مشت به من می‌گفت که هر قطره خونی که ریخته می‌شود، داستانی از کشتن و نابودی را روایت می‌کند.
من آن تیغ آلوده، کردم بخاک
پدیدار کردش خداوند پاک
هوش مصنوعی: من آن تیغ آلوده را به زمین انداختم و خداوند پاک آن را نمایان کرد.
نهفتم من و ایزدش باز یافت
چو من بافتم دام، او نیز بافت
هوش مصنوعی: من چیزهایی را پنهان کردم و خدا نیز بر اساس آنچه من بافته‌ام، او هم دام خود را بافت.
همانا که ما را در آن تنگنای
در آن لحظه میدید چشم خدای
هوش مصنوعی: در آن شرایط دشوار و در آن لحظه، خداوند ما را مشاهده می‌کرد.
نه بر خیره، گردون تباهی کند
سیاهی چو بیند، سیاهی کند
هوش مصنوعی: اگر آسمان به ظلمت و تباهی دچار شود، به محض اینکه این تاریکی را ببیند، خود به سمت آن می‌رود و دچار سیاهی می‌شود.
کسانی که بر ما گواهی دهند
سزای تباهی، تباهی دهند
هوش مصنوعی: کسانی که بر ما شهادت می‌دهند، خودشان باعث تنگنا و مشکلات می‌شوند.
پی کیفر روزگارم برند
بدین پای، تا پای دارم برند
هوش مصنوعی: به خاطر مجازات‌های زمانه، به اینجا آمده‌ام تا هر زمان که پا در این دنیا دارم، ادامه دهم.
ببندند این چشم بی‌باک را
که آلوده کرد این دل پاک را
هوش مصنوعی: این چشم بی‌پروا باید بسته شود زیرا که باعث آلودگی دل پاک من شده است.
بدین دست، دژخیم پیشم کشد
بنزدیکی دست خویشم کشد
هوش مصنوعی: در اینجا، شخصی احساس می‌کند که یک دشمن نزدیک و خطرناک به او نزدیک می‌شود و او در حال تلاش است تا از خود دفاع کند یا به نوعی واکنشی داشته باشد. این احساس به نوعی اضطراب و ترس از تهدیدی است که در حال نزدیک شدن به اوست.
بدست از قفا، دست بندم زنند
کشند و بجائی بلندم زنند
هوش مصنوعی: اگر از پشت سر مرا بگیرند و دست بندند، مرا به جایی بلند خواهند برد.
بدانم، در آن جایگاه بلند
که بیند گزند، آنکه خواهد گزند
هوش مصنوعی: من می‌دانم که در آن مقام بلند که آسیب را می‌بیند، کسی که قصد آزار دارد، آسیب می‌بیند.
بجز پستی، از آن بلندی نزاد
کسی را چنین سربلندی مباد
هوش مصنوعی: کسی که به دست آوردن مقام و موقعیت عالی را از راه بی‌احترامی و پستی دیگران انجام دهد، نباید انتظار داشته باشد که چنین سربلندی واقعی و پایدار داشته باشد.
بد من که اکنون شریک من است
پس از مرگ هم، مرده ریگ من است
هوش مصنوعی: بدی من که در حال حاضر همدم من است، بعد از مرگ نیز، به عنوان میراثی از من باقی خواهد ماند.
بهر جا نهم پا، درین تیره جای
فتاده است آن کشته‌ام پیش پای
هوش مصنوعی: هر کجا که قدم می‌گذارم، در این دنیای تاریک، آن جان‌باخته‌ام در انتظار من است.
ز وحشت بگردانم ار سر دمی
ز دنبالم آهسته آید همی
هوش مصنوعی: اگر از ترس بخواهم سرم را برگردانم، می‌ترسم که کسی به آرامی به دنبالم بیاید.
شبی، آن تن بی روان جان گرفت
مرا ناگهان از گریبان گرفت
هوش مصنوعی: شبی، ناگهان روح بی‌جان من را به دست گرفت و مرا از خودم جدا کرد.
چو دیدم، بلرزیدم از دیدنش
عیان بود آن زخم بر گردنش
هوش مصنوعی: وقتی او را دیدم، از دیدن او ترسیدم. آن زخم بزرگ بر گردنش کاملاً مشخص بود.
نشستم بهر سوی، با من نشست
اشارت همی کرد با چشم و دست
هوش مصنوعی: نشستم و به اطراف نگاه کردم، او هم کنار من نشسته بود و با چشمانش و حرکات دستش به من علامت می‌داد.
چو راه اوفتادم، براه افتاد
چو باز ایستادم، بجای ایستاد
هوش مصنوعی: وقتی که به مسیر او قدم گذاشتم، او نیز به همان مسیر آمد و زمانی که من توقف کردم، او هم در جای خود ایستاد.
در بسته را از کجا کرد باز
چو رفت، از کجا باز گردید باز
هوش مصنوعی: زمانی که در بسته بود، کسی نبود که آن را باز کند؛ اما وقتی رفت، دوباره از کجا برگشت و در باز شد.
سرانجام این کار دشوار چیست
درین تیرگی، با منش کار چیست
هوش مصنوعی: در نهایت، نتیجه‌ی این تلاش سخت چه خواهد بود؟ در این تاریکی، با روحی که دارم، باید چه کار کنم؟
نگاهش، هزارم سخن گفت دوش
دل آگاه شد، گرچه نشنید گوش
هوش مصنوعی: نگاه او چنان معنادار بود که حتی بدون کلام، دل را آگاه کرد، هرچند گوشها چیزی نشنیدند.
شبی گفت آهسته در گوش من
که چو من، ترا نیز باید کفن
هوش مصنوعی: شبی کسی در گوش من به آرامی گفت که مثل من، تو هم باید کفن بپوشی و از دنیا بروی.
چنین است فرجام بد کارها
چو خاری بکاری، دمد خارها
هوش مصنوعی: نتیجه کارهای ناپسند انسان مانند کاشتن خار است؛ اگر خاری بکاری، در نهایت خارها رشد می‌کنند و میوه‌ای جز درد و رنج به بار نمی‌آورند.
چنین است مرد سیاه اندرون
خطایش ره و ظلمتش رهنمون
هوش مصنوعی: مردی با قلب تیره و آشفته، اشتباهاتش او را به راه‌های نادرست هدایت می‌کند و تاریکی‌های درونش او را راهنمایی می‌کند.
رفیقی چو کردار بد، پست نیست
که جز در بدی، با تو همدست نیست
هوش مصنوعی: رفیق بدی که با تو همراه است، در حقیقت ارزش کمتری دارد و تنها در کارهای ناپسند با تو همگام است.
چنین است مزدوری نفس دون
بریزند خونت، بریزی چو خون
هوش مصنوعی: اگر نفس پست و ناپاک تو زحمت و تلاش تو را تباه کند، تو نیز مانند خون، تلاش و زندگی‌ات را در زیر پا می‌گذاری.
مرو زین ره سخت با پای سست
مکش چونکه خونرا به جز خون نشست
هوش مصنوعی: از این مسیر به آرامی و با پای ضعیف عبور نکن، زیرا تنها خون می‌تواند خون را شستشو دهد.