گنجور

شمارهٔ ۸ - آرزوی مادر

جهاندیده کشاورزی به دشتی
به عمری داشتی زرعی و کشتی
به وقت غله، خرمن توده کردی
دل از تیمار کار آسوده کردی
ستم‌ها می‌کشید از باد و از خاک
که تا از کاه می‌شد گندمش پاک
جفا از آب و گل می‌دید بسیار
که تا یک روز می‌انباشت انبار
سخن‌ها داشت با هر خاک و بادی
به هنگام شیاری و حصادی
سحرگاهی هوا شد سرد زآن سان
که از سرما به خود لرزید دهقان
پدید آورد خاشاکی و خاری
شکست از تاک پیری شاخساری
نهاد آن هیمه را نزدیک خرمن
فروزینه زد، آتش کرد روشن
چو آتش دود کرد و شعله سر داد
به ناگه طائری آواز در داد
که ای برداشته سود از یکی شصت
درین خرمن مرا هم حاصلی هست
نشاید کآتش اینجا برفروزی
مبادا خانمانی را بسوزی
بسوزد گر کسی این آشیان را
چنان دانم که می‌سوزد جهان را
اگر برقی به ما زین آذر افتد
حساب ما برون زین دفتر افتد
بسی جستم به شوق از حلقه و بند
که خواهم داشت روزی مرغکی چند
هنوز آن ساعت فرخنده دور است
هنوز این لانه بی‌بانگ سرور است
ترا زین شاخ آن کو داد باری
مرا آموخت شوق انتظاری
به هر گامی که پویی کامجویی‌ست
نهفته، هر دلی را آرزویی‌ست
توانی بخش، جان ناتوان را
که بیم ناتوانی‌هاست جان را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جهاندیده کشاورزی به دشتی
به عمری داشتی زرعی و کشتی
هوش مصنوعی: کشاورز باتجربه‌ای در دشت زندگی کرده است و تمام عمرش را در کشت و زرع گذرانده است.
به وقت غله، خرمن توده کردی
دل از تیمار کار آسوده کردی
هوش مصنوعی: در زمان برداشت محصول، تو خودت را از نگرانی‌ها رهانیدی و به آرامش رسیدی.
ستم‌ها می‌کشید از باد و از خاک
که تا از کاه می‌شد گندمش پاک
هوش مصنوعی: در برابر سختی‌ها و مشکلاتی که از طبیعت به او وارد می‌شد، تلاش می‌کرد تا خود را از چیزهای بی‌ارزش و ناپاک رها کند و به یک حالت بهتری دست یابد.
جفا از آب و گل می‌دید بسیار
که تا یک روز می‌انباشت انبار
هوش مصنوعی: او از سختی‌ها و ناسزاهایی که از این دنیای مادی می‌دید بسیار خسته شده بود، تا جایی که در یک روز تصمیم گرفت همه آن‌ها را در دلش جمع کند.
سخن‌ها داشت با هر خاک و بادی
به هنگام شیاری و حصادی
هوش مصنوعی: او با هر خاک و بادی گفت‌وگو می‌کرد، در زمان کشت و برداشت، با زمین و طبیعت در ارتباط بود.
سحرگاهی هوا شد سرد زآن سان
که از سرما به خود لرزید دهقان
هوش مصنوعی: در صبح زود، هوا به قدری سرد شد که دهقان از سرما لرزید.
پدید آورد خاشاکی و خاری
شکست از تاک پیری شاخساری
هوش مصنوعی: درخت پیر کهنسال، با سختی و در نهایت ناامیدی، به بار نشستن خاشاک و خار را تجربه می‌کند.
نهاد آن هیمه را نزدیک خرمن
فروزینه زد، آتش کرد روشن
هوش مصنوعی: هیمه را در کنار انبار چوب گذاشت و آتش را روشن کرد.
چو آتش دود کرد و شعله سر داد
به ناگه طائری آواز در داد
هوش مصنوعی: وقتی آتش شروع به دود کردن و شعله زدن کرد، ناگهان پرنده‌ای آواز خواند.
که ای برداشته سود از یکی شصت
درین خرمن مرا هم حاصلی هست
هوش مصنوعی: ای کسی که از یکی، شصت سود برده‌ای، در این خرمن، من هم بهره‌ای دارم.
نشاید کآتش اینجا برفروزی
مبادا خانمانی را بسوزی
هوش مصنوعی: نباید که اینجا آتش روشن کنی، ممکن است که باعث سوختن خانه‌ای شود.
بسوزد گر کسی این آشیان را
چنان دانم که می‌سوزد جهان را
هوش مصنوعی: اگر کسی این خانه را بسوزاند، همانقدر ناراحت می‌شوم که از سوختن کل جهان ناراحت می‌شوم.
اگر برقی به ما زین آذر افتد
حساب ما برون زین دفتر افتد
هوش مصنوعی: اگر برقی از آتش خشم به ما برسد، حساب و کتاب ما از این دفتر خارج خواهد شد.
بسی جستم به شوق از حلقه و بند
که خواهم داشت روزی مرغکی چند
هوش مصنوعی: مدت ها به امید و آرزو از محدودیت ها و مشکلات دور شدم، زیرا روزی خواهی آمد که چند پرنده زیبای کوچک را خواهم داشت.
هنوز آن ساعت فرخنده دور است
هنوز این لانه بی‌بانگ سرور است
هوش مصنوعی: هنوز آن زمان خوشایند و خوشحال‌کننده نرسیده است و هنوز این مکان بی‌صدا و بدون شادی است.
ترا زین شاخ آن کو داد باری
مرا آموخت شوق انتظاری
هوش مصنوعی: تو از همان شاخه‌ای که آن کو به من باری داد، یاد گرفتی که شوق انتظار داشته باشی.
به هر گامی که پویی کامجویی‌ست
نهفته، هر دلی را آرزویی‌ست
هوش مصنوعی: در هر قدمی که برمی‌داری، آرزو و لذتی نهفته است و در دل هر فردی خواسته‌ای وجود دارد.
توانی بخش، جان ناتوان را
که بیم ناتوانی‌هاست جان را
هوش مصنوعی: تو می‌توانی جان ضعیف را تقویت کنی، زیرا او از ضعف‌ها و ناتوانی‌هایش می‌ترسد.

خوانش ها

آرزوی مادر به خوانش طوبی برزگر
آرزوی مادر به خوانش زهرا بهمنی
آرزوی مادر به خوانش زهرا شیبانی
شمارهٔ ۸ - آرزوی مادر به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1391/02/20 15:04
javad

سلام مرسی این سایت عالیہ و من عاشق پروین بہ خصوص این شعربازم تشکر.

1392/10/03 02:01
ریحانه

فقط اشک ریختم و آروم شدم.ممنونم .یاد پروین عزیز گرامی

1396/01/21 00:03
نازی

سلام...من دنبال شعری از پروین اعتصامی هستم که در یک جا زندگی را به زنی با سبد سیب مثال میزند. از راهنماییتون خیلی ممنون میشم.

1398/10/11 09:01
سعید صاد

سلام
بیت پنجم کلمه آخر بیت "حصادی" است که به خطا "حصاری" نوشته شده و قافیه را اشتباه کرده است. معنی "حصاد" چنانچه می دانید "درو کردن" است.
باسپاس

1399/05/14 19:08
کویانیسکاتزی

سلام و روز به خیر
بیت پنجم واژه آخر "حصادی" درست هست لطفا اصلاح کنید
با سپاس

1402/12/06 23:03
سام

  کاری از گروه ادبی ققنوس

کشاورزی دنیادیده در مزرعه‌ای، روزگارش را با کاشتن و زراعت سپری می‌کرد.

درهنگام درو، خرمن محصول را روی هم انباشته می‌کرد. فکرش را با کار مشغول می‌کرد و به این ترتیب فکر و خیالش آسوده بود.

از باد و گرد و خاک چه زجرها که نمی‌کشید تا اینکه بتواند گندمی که درو کرده بود را از کاه آن جدا کند (به کمک باد)

برای آنکه یک روز انبارش را پر کند، ستم‌های زیادی از آب و گل می‌دید.

در هنگام شخم زدن و پرچین به پا کردن، درد دل‌های زیادی از دست هر باد و خاکی که می‌آمد داشت.

یک روز هنگام سحر، هوا آنقدر سرد شد که کشاورز از شدت سرما به خود لرزید.

خار و خاشاکی را جمع آوری کرد و شاخه‌ای از یک درخت انگور پیر شکست.

آن هیزم را نزدیک خرمن قرار داد. با آتشزنه‌ای آتش را روشن کرد.

هنگامی که آتش شروع به دود کردن کرد، و شعله‌های آن به آسمان بلند شد، ناگهان پرنده‌ای فریاد زد:

که ای کسی که با کاشتن یک دانه، شصت دانه درو می‌کنی، من هم بهره‌ای در این خرمن دارم.

سزاوار نیست که در اینجا آتش روشن کنی، مبادا که با این کار خانمانی را آتش بزنی

اگر کسی این آشیانه را بسوزاند، آن قدر می‌دانم که با این کار خود گویی تمام جهان را سوزانده است.

اگر جرقه‌ای از این آتش به ما بخورد، حساب ما از این دفتر خارج می‌شود (از دفتر گیتی خارج می‌شویم=می‌میریم)

بارها خودم را با شوق و شادمانی از دام و بند رها کردم. به این امید که روزی، چند جوجه داشته باشم

هنوز زمان زیادی تا آن زمان مبارک (متولد شدن جوجه‌ها) باقی مانده است. هنوز این آشیانه بدون آواز شادمانی بچه‌ها است.

کسی که به تو از این شاخه، میوه‌ای داد، به من یاد داد که از انتظار (بدنیا آمدن جوجه‌ها) شادمان باشم.

در هر قدمی که برمی‌داری، لذتی نهفته است. در هر دلی، آرزویی پنهان است.

به جان ناتوان، قدرتی بده. چرا که جان از ناتوانی‌ها می‌ترسد.

 

گروه ادبی ققنوس