گنجور

شمارهٔ ۷۸ - سرنوشت

به جغد گفت شبانگاه طوطی از سرِ خشم
که چند بایدت اینگونه زیست سرگردان
چرا ز گوشهٔ عزلت، برون نمی‌آیی؟
چه اوفتاده که از خلق می‌شوی پنهان؟ 
کسی به جز تو، نبسته‌ست چشمِ روشن‌بین
کسی به جز تو، نکرده‌ست در خرابه مکان
اگر به جانب شهرت گذر فُتَد، بینی
بسی بلند بنا قصر و زرنگار ایوان
چرا ز فکرَتِ باطل، نژند داری دل
چرا به ملک سیاهی، سیه کنی وجدان
ز طائرانِ جهان‌دیده، رسم و راه آموز
ببین چگونه به‌سر می‌برند وقت و زمان
اگر که همچو منت، میل برتری باشد
گهت به دست نشانند و گاه بر دامان
مرا نگر، چه نکورای و نغزگفتارم
تو را ضمیر، بداندیش و الکن است زبان
به ما، هماره شکر داده‌اند، نوبت چاشت
نخورده‌ایم به‌سان تو هیچگه غمِ دان
به زیر پر، چو تو سر بی‌سبب نهان نکنیم
زنیم در چمنی تازه، هر نفس جولان
بهل، که عمر تلف کردن است تنهایی
ندیمِ سرو و گل و سبزه باش در بستان
بپوش چشم ز بیغوله، نیستی رهزن
بشوی گردِ سیاهی ز دل، نه‌ای شیطان
نه با خبر ز بهاری، نه آگهی ز خریف
چو مرده‌ای به زمستان و فصل تابستان
به کنج غار، مخز همچو گرگ بی‌چنگال
گرسنه خواب مکن، چون شغال بی‌دندان
به موش مرده، میالای پنجه و منقار
بزرگ باش و میاموز خصلتِ دونان
به روزگار جوانیت، ماتمِ پیری‌ست
سیه‌دلی چو تو، هرگز نداشت بختِ جوان
جهان به خویشتن ای دوست، خیره سخت مگیر
که کارِ سخت، ز کارآگهی شده‌ست آسان
برو به سیرگهی تازه، صبحگاهی خوش
بیا به خانهٔ ما، باش یک شبی مهمان
تو چشم عقل ببستی، که در چه افتادی
تو بد شدی، که شدند از تو خوب‌تر دگران
فضیلت و هنر، ای بی‌هنر، نمود مرا
جلیس بزم بزرگان و همسر شاهان
مرا ز عاج و زر و سیم، ساختند قفس
گهم به خانه نگهداشتند و گه به دکان
ز خویش، بی‌سبب ای تیره‌دل چه می‌کاهی؟ 
کمال جوی و سعادت، چه خواهی از نقصان
همیشه می‌نتوان رفت بیخود و فارغ
هماره می‌نتوان زیست غمگِن و حیران
ز ناله‌های غم‌افزای خویش، جان مخراش
ز سوکِ بی‌گه خود، خلق را مکن گریان
ز بانگ زشت تو، بس آرزو که گشت تباه
ز فالِ شوم تو، بس خانمان که شد ویران
چو طوطیان، چه سخن گفتی و شنیدی، هین
چو بلبلان، به کدامین چمن پریدی، هان
جواب داد که بر خیره، شوم خوانندم
ز من به کس نرسیده‌ست هیچگونه زیان
عجب مدار، گَرَم شوقِ سیرِ گلشن نیست
تفاوتی‌ست میانِ من و دگر مرغان
سمند دولت گیتی که جانبِ همه تاخت
ز ما گذشت چو برق و نگه نداشت عنان
خوش است نغمهٔ مرغی به ساحتِ چمنی
ولی نه بوم سیه‌روز، مرغکی خوشخوان
فروغ چهرِ گل آن به که بلبلان بینند
برای همچو منی، شوره‌زار شد شایان
هر آن‌کسی که تو را پیکِ نیک‌بختی گشت
نداد دیدهٔ ما را نصیب، جز پیکان
بسوخت خانهٔ ما زآتشِ حوادثِ چرخ
نه مردمی‌ست ز همسایه خواستن تاوان
نکرد رهروِ عاقل، به‌ هر گذرگهْ خواب
نچید طائرِ آگاه، چینه از هر خوان
چه سود صحبت شاهان، چو نیست آزادی؟
چرا دهیم گرانمایه وقت را ارزان؟
به رنج گوشه‌نشینی و فقر، تن دادن
به از پریدن بی‌گاه و داشتن غمِ جان
قفس نه جز قفس است ار چه سیم و زر باشد
که صحنِ تنگ همان است و بامِ تنگ همان
در آشیانهٔ ویران خویش خرسندیم
چه خوشدلی‌ست در آباد دیدنِ زندان
هزار نکته به ما گفت شبروِ گردون
چه غم، به چشمِ تو گر بی‌هشیم یا نادان
به نزد آن‌که چو من دوستدار تاریکی‌ست
تفاوتی نکند روزِ تیره و رخشان
مرا ز صحبت بیگانگان ملال آید
به میهمانی‌ام ای دوست، هیچگاه مخوان
تو خود، گهی به چمن خسب و گه به سبزه خرام
که بوم را نه ازین خوشدلی بود، نه از آن
به عهد و یکدلیِ مردم اعتباری نیست
که همچو دور جهان، سست‌عهد بود انسان
ز راه تجربه، گر هفته‌ای سکوت کنی
نه خواجه مانَد و بانو، نه شکّر و انبان
به جوی و جر بکنندت به صد جفا پر و بال
به رهگذر بکشندت به صد ستم، طفلان
نه جغد رست و نه طوطی، چو شد قضا شاهین
نه زشت ماند و نه زیبا، چو راز گشت عیان
طبیبِ دهر نیاموخت جز ستم، پروین
به درد کشت و حدیثی نگفت از درمان

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به جغد گفت شبانگاه طوطی از سرِ خشم
که چند بایدت اینگونه زیست سرگردان
هوش مصنوعی: در شب، طوطی که از خشم به محدثی گفت: چقدر باید این‌گونه در بلاتکلیفی زندگی کنی و سرگردان باشی؟
چرا ز گوشهٔ عزلت، برون نمی‌آیی؟
چه اوفتاده که از خلق می‌شوی پنهان؟ 
هوش مصنوعی: چرا از تنهایی‌ات بیرون نمی‌آیی؟ چه بر سر آمده که از دیگران مخفی شده‌ای؟
کسی به جز تو، نبسته‌ست چشمِ روشن‌بین
کسی به جز تو، نکرده‌ست در خرابه مکان
هوش مصنوعی: هیچ کس به جز تو، در این دنیا نمی‌تواند به روشنی ببیند و هیچ کس غیر از تو، در این ویرانه‌ها قدم نمی‌زند.
اگر به جانب شهرت گذر فُتَد، بینی
بسی بلند بنا قصر و زرنگار ایوان
هوش مصنوعی: اگر به سمت شهرت بروی، می‌بینی که ساختمان‌های بلند و کاخ‌های زیبا با تزئینات درخشان وجود دارند.
چرا ز فکرَتِ باطل، نژند داری دل
چرا به ملک سیاهی، سیه کنی وجدان
هوش مصنوعی: چرا با افکار بیهوده خود ناراحت می‌شوی؟ چرا وجدان خود را با کارهای نادرست و سیاه آلوده می‌کنی؟
ز طائرانِ جهان‌دیده، رسم و راه آموز
ببین چگونه به‌سر می‌برند وقت و زمان
هوش مصنوعی: از پرندگان جهان که تجربه دیده‌اند، شیوه و راه زندگی آنها را تماشا کن و ببین چگونه در زمان و لحظه‌ها زندگی می‌کنند.
اگر که همچو منت، میل برتری باشد
گهت به دست نشانند و گاه بر دامان
هوش مصنوعی: اگر محبت و لطف به تو باشد، گاهی تو را در مقام بالا قرار می‌دهند و گاهی به تو احترام می‌گذارند.
مرا نگر، چه نکورای و نغزگفتارم
تو را ضمیر، بداندیش و الکن است زبان
هوش مصنوعی: به من توجه کن، چه افکار زیبا و سخنان زیبایی دارم. اما تو، با وجود این، ذهنی بدخواه و زبانی خام و ناتوان داری.
به ما، هماره شکر داده‌اند، نوبت چاشت
نخورده‌ایم به‌سان تو هیچگه غمِ دان
هوش مصنوعی: ما همیشه شکرگذار بوده‌ایم و هرگز به اندازه تو زمانی را بدون نگرانی سپری نکرده‌ایم.
به زیر پر، چو تو سر بی‌سبب نهان نکنیم
زنیم در چمنی تازه، هر نفس جولان
هوش مصنوعی: به زیر سایه تو، سر خود را بی‌دلیل پنهان نمی‌کنیم. هر لحظه در چمنی تازه، خوشحالی و زندگی را تجربه می‌کنیم.
بهل، که عمر تلف کردن است تنهایی
ندیمِ سرو و گل و سبزه باش در بستان
هوش مصنوعی: بگذار کنار برویم، زیرا تنها بودن یعنی اتلاف عمر. بهتر است مانند سرو، گل و سبزه در باغ باشیم و از زندگی لذت ببریم.
بپوش چشم ز بیغوله، نیستی رهزن
بشوی گردِ سیاهی ز دل، نه‌ای شیطان
هوش مصنوعی: چشم خود را از مکان‌های تاریک و بی‌رویه بپوشان، زیرا در آنجا چیزی جز نابودی و خطر نیست. غم و سیاهی را از دل خود دور کن؛ زیرا تو مانند شیطان نیستی.
نه با خبر ز بهاری، نه آگهی ز خریف
چو مرده‌ای به زمستان و فصل تابستان
هوش مصنوعی: تو نه از بهار خبری داری و نه از پاییز. مثل این است که در زمستان زندگی می‌کنی و فصول دیگر را فراموش کرده‌ای.
به کنج غار، مخز همچو گرگ بی‌چنگال
گرسنه خواب مکن، چون شغال بی‌دندان
هوش مصنوعی: در گوشه‌ی غار، مانند گرگ بی‌چنگال و گرسنه، خواب نکن، مثل شغالی که دندان ندارد.
به موش مرده، میالای پنجه و منقار
بزرگ باش و میاموز خصلتِ دونان
هوش مصنوعی: به‌تر است که خود را به چیزهای کوچک و بی‌ارزش نچسبانی و به جای آن، ویژگی‌های برجسته و باارزش داشته باشی. تلاش کن تا مانند افراد پایین‌رده و بی‌هدف نشوی.
به روزگار جوانیت، ماتمِ پیری‌ست
سیه‌دلی چو تو، هرگز نداشت بختِ جوان
هوش مصنوعی: در دوران جوانی‌ات، غم و اندوه پیری قرار دارد. هیچ کس با دل سیاه و ناامید مانند تو، هرگز شانس جوانی را نداشته است.
جهان به خویشتن ای دوست، خیره سخت مگیر
که کارِ سخت، ز کارآگهی شده‌ست آسان
هوش مصنوعی: جهان به خودی خود در حال پیشرفت و رشد است. نباید با نگرانی و سختی به آن نگاه کرد زیرا کارهای دشوار، با آگاهی و دانش به سادگی انجام می‌شوند.
برو به سیرگهی تازه، صبحگاهی خوش
بیا به خانهٔ ما، باش یک شبی مهمان
هوش مصنوعی: به سفر برو و صبح زود با حال خوب به خانه ما بیا، یکی از شب‌ها مهمان ما باش.
تو چشم عقل ببستی، که در چه افتادی
تو بد شدی، که شدند از تو خوب‌تر دگران
هوش مصنوعی: چشم عقل را بر روی حقیقت‌ها بستی و به مشکلات خود توجه نکردی. به همین خاطر، تو دچار بدی شدی و دیگران از تو بهتر شدند.
فضیلت و هنر، ای بی‌هنر، نمود مرا
جلیس بزم بزرگان و همسر شاهان
هوش مصنوعی: من با فضیلت و هنری که دارم، در کنار بزرگان و همسران شاهان نشسته‌ام؛ ای کسی که هنری نداری.
مرا ز عاج و زر و سیم، ساختند قفس
گهم به خانه نگهداشتند و گه به دکان
هوش مصنوعی: من را از عاج، طلا و نقره درست کردند و به نوعی در قفسی نگه داشتند؛ گاهی در خانه و گاهی در دکان.
ز خویش، بی‌سبب ای تیره‌دل چه می‌کاهی؟ 
کمال جوی و سعادت، چه خواهی از نقصان
هوش مصنوعی: ای دل تیره و ناامید! بی‌دلیل از خودت فاصله می‌گیری. دنبال کمال و سعادت هستی، اما چرا از نقص و کمبود راضی نیستی؟
همیشه می‌نتوان رفت بیخود و فارغ
هماره می‌نتوان زیست غمگِن و حیران
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توان به‌سادگی و بدون دغدغه زندگی کرد و همیشه نیز نمی‌توان در حالتی غمگین و سردرگم زندگی را گذراند.
ز ناله‌های غم‌افزای خویش، جان مخراش
ز سوکِ بی‌گه خود، خلق را مکن گریان
هوش مصنوعی: از گریه‌ها و ناله‌های غم‌انگیز خودت، زیاده‌خواهی نکن و به خاطر اندوه خود، دیگران را به گریه وادار نکن.
ز بانگ زشت تو، بس آرزو که گشت تباه
ز فالِ شوم تو، بس خانمان که شد ویران
هوش مصنوعی: صدای ناخوش تو باعث نابودی آرزوهای فراوان شده و پیشگویی بد تو موجب ویرانی بسیاری از خانه‌ها گردیده است.
چو طوطیان، چه سخن گفتی و شنیدی، هین
چو بلبلان، به کدامین چمن پریدی، هان
هوش مصنوعی: مثل طوطیان که در صحبت و گفتگو هستند، تو هم چه کلامی گفتی و چه چیزهایی شنیدی. اکنون مانند بلبلان، به کدام باغ و چمن پرواز کردی؟
جواب داد که بر خیره، شوم خوانندم
ز من به کس نرسیده‌ست هیچگونه زیان
هوش مصنوعی: او گفت که اگر به تشخیص من دچار اشتباه شوم، هیچ آسیبی از من به کسی نرسیده است.
عجب مدار، گَرَم شوقِ سیرِ گلشن نیست
تفاوتی‌ست میانِ من و دگر مرغان
هوش مصنوعی: عجب نکن که در اشتیاق دیدن گلستان هستم، تفاوتی بین من و دیگر پرندگان وجود ندارد.
سمند دولت گیتی که جانبِ همه تاخت
ز ما گذشت چو برق و نگه نداشت عنان
هوش مصنوعی: اسب خوشبختی و سعادت دنیا، که به سرعت از کنار همه می‌گذشت، از کنار ما نیز با شتاب گذشت و لحظه‌ای توقف نکرد.
خوش است نغمهٔ مرغی به ساحتِ چمنی
ولی نه بوم سیه‌روز، مرغکی خوشخوان
هوش مصنوعی: خوشایند است صدای پرنده‌ای در فضای چمن، اما در عین حال، پرنده‌ای که از زندگی‌اش ناراضی و افسرده است، خوش‌خوان نیست.
فروغ چهرِ گل آن به که بلبلان بینند
برای همچو منی، شوره‌زار شد شایان
هوش مصنوعی: می‌توان گفت که زیبایی و درخشش گل برای بلبلان خوشایندتر است تا برای کسی مانند من که در دنیایی خشکی و بی‌حالی به سر می‌برد.
هر آن‌کسی که تو را پیکِ نیک‌بختی گشت
نداد دیدهٔ ما را نصیب، جز پیکان
هوش مصنوعی: هر کسی که تو را به خوشبختی معرفی کرد و چشم ما را به تو وا نکرد، فقط یک تیر است.
بسوخت خانهٔ ما زآتشِ حوادثِ چرخ
نه مردمی‌ست ز همسایه خواستن تاوان
هوش مصنوعی: خانه‌ ما به خاطر آتش مشکلات روزگار سوخته است، اما همسایه‌ها هیچ دلسوزی ندارند و نمی‌خواهند به ما کمک کنند.
نکرد رهروِ عاقل، به‌ هر گذرگهْ خواب
نچید طائرِ آگاه، چینه از هر خوان
هوش مصنوعی: مسافر آگاه و خردمند، در مسیر زندگی هیچ‌گاه برای استراحت و خواب توقف نمی‌کند، زیرا مانند پرنده‌ای دانا از هر سفر و مرحله‌ای درس می‌آموزد و از آن بهره‌برداری می‌کند.
چه سود صحبت شاهان، چو نیست آزادی؟
چرا دهیم گرانمایه وقت را ارزان؟
هوش مصنوعی: صحبت با پادشاهان چه فایده‌ای دارد، وقتی که آزادی در کار نیست؟ چرا باید وقت باارزشی را به این گفتگوها هدر دهیم؟
به رنج گوشه‌نشینی و فقر، تن دادن
به از پریدن بی‌گاه و داشتن غمِ جان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که با وجود مشکلاتی مانند فقر و گوشه‌نشینی، فرد به ناچار باید با سختی‌ها و غم‌های زندگی‌اش کنار بیاید. در واقع، این شرایط را به نوعی به پذیرش و تسلیم در برابر مشکلات تشبیه می‌کند و نشان می‌دهد که گاهی باید برای دوری از ناراحتی‌های ناخواسته، به دلایل و مشکلات موجود تن داد.
قفس نه جز قفس است ار چه سیم و زر باشد
که صحنِ تنگ همان است و بامِ تنگ همان
هوش مصنوعی: هر چه قفس با مواد گران‌قیمت ساخته شود، باز هم قفس خواهد بود. فضای محدود و سقف تنگ آن تغییر نمی‌کند.
در آشیانهٔ ویران خویش خرسندیم
چه خوشدلی‌ست در آباد دیدنِ زندان
هوش مصنوعی: ما در آشیانهٔ خراب خود شاد هستیم، زیرا که خوشحالیم دیدن زندان در جایی آباد است.
هزار نکته به ما گفت شبروِ گردون
چه غم، به چشمِ تو گر بی‌هشیم یا نادان
هوش مصنوعی: هزاران حرف و نکته به من گفت شب و روز، اما اگر تو نسبت به آن‌ها بی‌توجه یا نادان باشی، چه فایده‌ای دارد؟
به نزد آن‌که چو من دوستدار تاریکی‌ست
تفاوتی نکند روزِ تیره و رخشان
هوش مصنوعی: کسی که مانند من عاشق تاریکی است، برایش فرقی ندارد که روز روشن باشد یا روز تاریک.
مرا ز صحبت بیگانگان ملال آید
به میهمانی‌ام ای دوست، هیچگاه مخوان
هوش مصنوعی: من از صحبت کردن با بیگانگان خسته می‌شوم، پس ای دوست، هیچ‌گاه مرا به مهمانی دعوت نکن.
تو خود، گهی به چمن خسب و گه به سبزه خرام
که بوم را نه ازین خوشدلی بود، نه از آن
هوش مصنوعی: تو گاهی در دوره‌ی کودکی والی و آرامی و گاهی در میان چمن و رونق، در حال خوشگذرانی هستی، اما خوشحالی و شادمانی تو نه به خاطر این حالت بچگانه است و نه به خاطر آن دوران شاد و سرسبز.
به عهد و یکدلیِ مردم اعتباری نیست
که همچو دور جهان، سست‌عهد بود انسان
هوش مصنوعی: اعتماد و یکدلی میان مردم ارزشی ندارد، چرا که وفاداری انسان‌ها همواره همچون چرخش روزگار ناپایدار و سست است.
ز راه تجربه، گر هفته‌ای سکوت کنی
نه خواجه مانَد و بانو، نه شکّر و انبان
هوش مصنوعی: اگر مدتی در زندگی سکوت و صبر کنی، متوجه می‌شوی که همه چیز گذراست و هیچ چیز دائمی نیست؛ نه مقام و ثروت، و نه عشق و محبت.
به جوی و جر بکنندت به صد جفا پر و بال
به رهگذر بکشندت به صد ستم، طفلان
هوش مصنوعی: برو و تلاش کن، زیرا ممکن است با سختی و ظلم بسیار به تو آسیب برسانند و تو را مثل یک پرنده بی‌پناه بزنند.
نه جغد رست و نه طوطی، چو شد قضا شاهین
نه زشت ماند و نه زیبا، چو راز گشت عیان
هوش مصنوعی: نه جغد و نه طوطی در دنیای پر رمز و راز قرار نمی‌گیرند، وقتی که تقدیر به مانند شاهینی قوی بر زمین نازل شود. در آن زمان نه زشتی باقی می‌ماند و نه زیبایی، زیرا وقتی حقیقت آشکار می‌شود، همه چیز به وضوح نمایان می‌شود.
طبیبِ دهر نیاموخت جز ستم، پروین
به درد کشت و حدیثی نگفت از درمان
هوش مصنوعی: پزشک زمانه فقط بر ظلم و ستم تسلط پیدا کرده و پروین (یک شخصیت یا نماد) دردی را که دارد، بیان نکرده و از درمان آن سخنی نگفته است.

حاشیه ها

1390/12/14 18:03
ناشناس

به جای(جغذ)در بیت اول(جغد)صحیح است