شمارهٔ ۷۵ - زاهد خودبین
آن نشنیدید که در شیروان
بود یکی زاهد روشن روان
زندهدلی، عالم و فرخ ضمیر
مهر صفت، شهرتش آفاق گیر
نام نکویش علم افراخته
توسن زهدش همه جا تاخته
همقدم تاجوران زمین
همنفس حضرت روحالامین
مسئلت آموز دبیران خاک
نیتش آرایش مینوی پاک
پیش نشین همه آزادگان
پشت و پناه همه افتادگان
مرد رهی، خوش روش و حق پرست
روز و شبش، سبحهٔ طاعت بدست
جایگهش، کوه و بیابان شده
طعمهاش از بیخ درختان شده
رفته ز چین و ختن و هند و روم
مردم بسیار، بدان مرز و بوم
هر که بدان صومعه بشتافتی
عارضه ناگفته، شفا یافتی
کور در آن بادیه بینا شدی
عاجز بیچاره، توانا شدی
خلق بر او دوخته چشم نیاز
او بسوی دادگر کار ساز
شب، شدی از دیده نهان روز وار
در کمر کوه، بزندان غار
روز، بعزلتگه خود تاختی
با همه کس، نرد کرم باختی
صبحدمی، روی ز مردم نهفت
هر در طاعت که توان سفت، سفت
ریخت ز چشم آب و بسر خاک کرد
گرد ز آئینهٔ دل، پاک کرد
حلقه بدر کوفت زنی بینوا
گفت که رنجورم و خواهم دوا
از چه شد این نور، بظلمت نهان
از چه برنجید ز ما ناگهان
از چه بر این جمع، در خیر بست
اینهمه افتاده بدید و نشست
از چه، دلش میل مدارا نداشت
از چه، سر همسری ما نداشت
ای پدر پیر، ز چین آمدم
از بلد شک، به یقین آمدم
نور تو رهبر شد و ره یافتم
نام تو پرسیدم و بشتافتم
روز، بچشم همه کس روشنست
لیک، شب تیره بچشم منست
گر ز ره لطف، نگاهم کنی
فارغ ازین حال تباهم کنی
ساعتی، ای شیخ، نیاسودهام
باد صفت، بادیه پیمودهام
دیده به بی دیده فکندن، خوش است
خار دل سوخته کندن، خوش است
پیر، بدان لابه نداد اعتبار
گریه همی کرد چو ابر بهار
تا که سر از سجدهٔ شکران گرفت
دیو غرورش ز گریبان گرفت
گفت که این سجده و تسبیح چیست
بر تو و کردار تو، باید گریست
رنج تو در کارگه بندگی
گشت تهی دستی و شرمندگی
زان همه سرمایه، ترا سود کو
تار قماشت چه شد و پود کو
نوبت از خلق گسستن نبود
گاه در صومعه بستن نبود
سست شد این پایه و فرصت شتافت
گم شد و دیگر نتوانیش یافت
عجب، سمند تو شد و تاختی
رفتی و بار و بنه انداختی
دامنت از اخگر پندار سوخت
آنهم گل، زاتش یک خار سوخت
رشته نبود آنکه تو میتافتی
جامه نبود آنکه تو میبافتی
سودگر نفس به بازار شد
گوهر پست تو پدیدار شد
راهروانی که بره داشتی
بر در خویش از چه نگهداشتی
آنکه درش، روز کرم بسته بود
قفل در حق نتواند گشود
نفس تو، چون خودسر و محتاله شد
زهد تو، چون کفر دو صد ساله شد
طاعت بی صدق و صفا، هیچ نیست
اینهمه جز روی و ریا، هیچ نیست
شمارهٔ ۷۴ - روش آفرینش: سخن گفت با خویش، دلوی بنخوتشمارهٔ ۷۶ - سپید و سیاه: کبوتری، سحر اندر هوای پروازی
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
شمارهٔ ۷۵ - زاهد خودبین به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1390/10/13 23:01
عاشق سبک پروین
ضمن سلام و خسته نباشی
در مصراع دوم بیت 35 این شعر انهم گل
باید به ان همه گل تبدیل شود .من در حال حاضر کتاب پروین در دسترس ندارم ولی وزن شعری را خوب درک می کنم . دقت کنید که همه ی مصراع های دوم این شعر 10 هجا دارد اما این مصراع به اشتباه 9 هجا دارد .به احتمال قوی باید تصحیح شود .
1398/04/06 13:07
فریبرز مصطفوی
با درود ... بنظر میرسد که املای :" آن همه گل ..." صحیح باشد.