گنجور

شمارهٔ ۷۵ - زاهد خودبین

آن نشنیدید که در شیروان
بود یکی زاهد روشن روان
زنده‌دلی، عالم و فرخ ضمیر
مهر صفت، شهرتش آفاق گیر
نام نکویش علم افراخته
توسن زهدش همه جا تاخته
همقدم تاجوران زمین
همنفس حضرت روح‌الامین
مسئلت آموز دبیران خاک
نیتش آرایش مینوی پاک
پیش نشین همه آزادگان
پشت و پناه همه افتادگان
مرد رهی، خوش روش و حق پرست
روز و شبش، سبحهٔ طاعت بدست
جایگهش، کوه و بیابان شده
طعمه‌اش از بیخ درختان شده
رفته ز چین و ختن و هند و روم
مردم بسیار، بدان مرز و بوم
هر که بدان صومعه بشتافتی
عارضه ناگفته، شفا یافتی
کور در آن بادیه بینا شدی
عاجز بیچاره، توانا شدی
خلق بر او دوخته چشم نیاز
او بسوی دادگر کار ساز
شب، شدی از دیده نهان روز وار
در کمر کوه، بزندان غار
روز، بعزلتگه خود تاختی
با همه کس، نرد کرم باختی
صبحدمی، روی ز مردم نهفت
هر در طاعت که توان سفت، سفت
ریخت ز چشم آب و بسر خاک کرد
گرد ز آئینهٔ دل، پاک کرد
حلقه بدر کوفت زنی بی‌نوا
گفت که رنجورم و خواهم دوا
از چه شد این نور، بظلمت نهان
از چه برنجید ز ما ناگهان
از چه بر این جمع، در خیر بست
اینهمه افتاده بدید و نشست
از چه، دلش میل مدارا نداشت
از چه، سر همسری ما نداشت
ای پدر پیر، ز چین آمدم
از بلد شک، به یقین آمدم
نور تو رهبر شد و ره یافتم
نام تو پرسیدم و بشتافتم
روز، بچشم همه کس روشنست
لیک، شب تیره بچشم منست
گر ز ره لطف، نگاهم کنی
فارغ ازین حال تباهم کنی
ساعتی، ای شیخ، نیاسوده‌ام
باد صفت، بادیه پیموده‌ام
دیده به بی دیده فکندن، خوش است
خار دل سوخته کندن، خوش است
پیر، بدان لابه نداد اعتبار
گریه همی کرد چو ابر بهار
تا که سر از سجدهٔ شکران گرفت
دیو غرورش ز گریبان گرفت
گفت که این سجده و تسبیح چیست
بر تو و کردار تو، باید گریست
رنج تو در کارگه بندگی
گشت تهی دستی و شرمندگی
زان همه سرمایه، ترا سود کو
تار قماشت چه شد و پود کو
نوبت از خلق گسستن نبود
گاه در صومعه بستن نبود
سست شد این پایه و فرصت شتافت
گم شد و دیگر نتوانیش یافت
عجب، سمند تو شد و تاختی
رفتی و بار و بنه انداختی
دامنت از اخگر پندار سوخت
آنهم گل، زاتش یک خار سوخت
رشته نبود آنکه تو میتافتی
جامه نبود آنکه تو میبافتی
سودگر نفس به بازار شد
گوهر پست تو پدیدار شد
راهروانی که بره داشتی
بر در خویش از چه نگهداشتی
آنکه درش، روز کرم بسته بود
قفل در حق نتواند گشود
نفس تو، چون خودسر و محتاله شد
زهد تو، چون کفر دو صد ساله شد
طاعت بی صدق و صفا، هیچ نیست
اینهمه جز روی و ریا، هیچ نیست

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن نشنیدید که در شیروان
بود یکی زاهد روشن روان
هوش مصنوعی: آیا نشنیده‌اید که در شیروان، زاهدی با روحی روشن و خالص وجود داشت؟
زنده‌دلی، عالم و فرخ ضمیر
مهر صفت، شهرتش آفاق گیر
هوش مصنوعی: انسانی که دارای روحیه شاد و خوش‌دل است، به علم و دانش دست یافته و دارای روح نیکوکاری است، باید شهرت و محبوبیتش در سراسر جهان بگستراند.
نام نکویش علم افراخته
توسن زهدش همه جا تاخته
هوش مصنوعی: نام نیک او همچون اسبی است که علم و دانش را به دوش می‌کشد و همواره در همه جا بر زهد و بخشش خود تاکید دارد.
همقدم تاجوران زمین
همنفس حضرت روح‌الامین
هوش مصنوعی: هم‌قدم با کسانی که در زمین مقام بلندی دارند و هم‌نفس با روح پاک و فرشته‌گون.
مسئلت آموز دبیران خاک
نیتش آرایش مینوی پاک
هوش مصنوعی: سؤال تو را از معلمان زمین بپرس که نیت او را با خطی زیبا تزئین کرده‌اند.
پیش نشین همه آزادگان
پشت و پناه همه افتادگان
هوش مصنوعی: این فرد پیشاهنگ و الگوی تمامی آزادگان است و همچنین حمایتگر و حامی تمامی کسانی است که در سختی و مشکلات به سر می‌برند.
مرد رهی، خوش روش و حق پرست
روز و شبش، سبحهٔ طاعت بدست
هوش مصنوعی: مردی در راه درست و با اخلاق نیکو، هر روز و شب به عبادت و انگیزه‌های معنوی خود می‌پردازد و در دست دارد تسبیحی که نماد اطاعت و بندگی اوست.
جایگهش، کوه و بیابان شده
طعمه‌اش از بیخ درختان شده
هوش مصنوعی: محل زندگی‌اش تبدیل به کوه و بیابان شده و درختان به طور کامل طعمه‌اش شده‌اند.
رفته ز چین و ختن و هند و روم
مردم بسیار، بدان مرز و بوم
هوش مصنوعی: مردم زیادی از چین، ختن، هند و روم به این سرزمین آمده‌اند و خبر از حضور آن‌ها در این منطقه می‌دهد.
هر که بدان صومعه بشتافتی
عارضه ناگفته، شفا یافتی
هوش مصنوعی: هرکس که به آن مکان معنوی و مقدس مراجعه کند، با مسئله‌ای که در دل داشته به آرامش می‌رسد و درمان می‌شود.
کور در آن بادیه بینا شدی
عاجز بیچاره، توانا شدی
هوش مصنوعی: در آن دشت بی‌پایان، کسی که کور بود ناگهان بینا شد و آن کسی که در وضعیت بیچارگی و ناتوانی به سر می‌برد، به قدرت و توانایی رسید.
خلق بر او دوخته چشم نیاز
او بسوی دادگر کار ساز
هوش مصنوعی: مردم با چشمان پر از نیاز به او دوخته شده‌اند و به سوی justice طلبی می‌نگرند.
شب، شدی از دیده نهان روز وار
در کمر کوه، بزندان غار
هوش مصنوعی: در شب، تو از دید پنهان شدی مانند روز که در کمر کوه، درون غار زندگی می‌کنی.
روز، بعزلتگه خود تاختی
با همه کس، نرد کرم باختی
هوش مصنوعی: روز، به خانه‌ی تنهایی خود رفتی و با هر کسی که بود، رقابت محبت را باختی.
صبحدمی، روی ز مردم نهفت
هر در طاعت که توان سفت، سفت
هوش مصنوعی: در صبح زود، وقتی کسی چهره‌اش را از مردم پنهان کرده، به هر در و مکانی که می‌تواند، با تمام توان و تلاشش می‌چسبد و می‌کوشد به طاعت و بندگی بپردازد.
ریخت ز چشم آب و بسر خاک کرد
گرد ز آئینهٔ دل، پاک کرد
هوش مصنوعی: آب از چشمانش فرو ریخت و خاک را به سر زد، گرد و غبار دلش را از آینه‌اش پاک کرد.
حلقه بدر کوفت زنی بی‌نوا
گفت که رنجورم و خواهم دوا
هوش مصنوعی: حلقه ماه به زمین کوبیده شد و کسی بی‌صدا گفت که من دردمند هستم و به درمان نیاز دارم.
از چه شد این نور، بظلمت نهان
از چه برنجید ز ما ناگهان
هوش مصنوعی: چرا این نور در تاریکی پنهان شد و ناگهان از ما ناراحت شد؟
از چه بر این جمع، در خیر بست
اینهمه افتاده بدید و نشست
هوش مصنوعی: این جمع، چرا در خوبی‌ها گرد هم آمده است و این همه در حال تماشا و نشستن هستند؟
از چه، دلش میل مدارا نداشت
از چه، سر همسری ما نداشت
هوش مصنوعی: دلش هیچ تمایلی به آرامش نداشت و از طرفی همسرش هیچ علاقه‌ای به برقراری رابطه نداشت.
ای پدر پیر، ز چین آمدم
از بلد شک، به یقین آمدم
هوش مصنوعی: ای پدر پیر، من از سرزمین شک و تردید به اینجا آمده‌ام و اکنون با قطعیت و یقین به اینجا آمده‌ام.
نور تو رهبر شد و ره یافتم
نام تو پرسیدم و بشتافتم
هوش مصنوعی: نور تو راهنمای من شد و من راه را پیدا کردم. وقتی نام تو را پرسیدم، با شوق و سرعت به سمت تو آمدم.
روز، بچشم همه کس روشنست
لیک، شب تیره بچشم منست
هوش مصنوعی: روز برای همه روشن و واضح است، اما شب برای من تاریک و بی‌نور است.
گر ز ره لطف، نگاهم کنی
فارغ ازین حال تباهم کنی
هوش مصنوعی: اگر از روی محبت به من نگاهی بیندازی، می‌توانی مرا از این وضعیت آشفته‌ام رها کنی.
ساعتی، ای شیخ، نیاسوده‌ام
باد صفت، بادیه پیموده‌ام
هوش مصنوعی: ای شیخ، مدتی است که آرام ننشسته‌ام و همچون باد آزاد، در دشت و صحرا سفر کرده‌ام.
دیده به بی دیده فکندن، خوش است
خار دل سوخته کندن، خوش است
هوش مصنوعی: نگاه کردن به چیزهایی که نمی‌بینیم، لذت‌بخش است و علاقه‌مند بودن به رفع آلام و دردهای دل نیز، خوشایند است.
پیر، بدان لابه نداد اعتبار
گریه همی کرد چو ابر بهار
هوش مصنوعی: پیر، به خاطر وضعش و درخواست‌هایش، برایش ارزش و اعتبار نداشت و فقط به حالتی مانند باران بهاری به گریه افتاده بود.
تا که سر از سجدهٔ شکران گرفت
دیو غرورش ز گریبان گرفت
هوش مصنوعی: زمانی که انسان از سجدهٔ شکرگزاری سر بلند کرد، شیطان و غرور او بر او تسلط پیدا کرد.
گفت که این سجده و تسبیح چیست
بر تو و کردار تو، باید گریست
هوش مصنوعی: او می‌گوید چرا در برابر تو و اعمالت سجده و ذکرگزاری می‌کنیم؟ باید در این حالت فقط گریه کرد.
رنج تو در کارگه بندگی
گشت تهی دستی و شرمندگی
هوش مصنوعی: رنج و زحمتی که در خدمت به خدا کشیدی، تو را از بی‌پولی و شرمساری رها کرد.
زان همه سرمایه، ترا سود کو
تار قماشت چه شد و پود کو
هوش مصنوعی: از تمام این دارایی‌هایی که داری، فایده‌اش برای تو کجاست؟ آن تار و پود زندگی‌ات چه شد؟
نوبت از خلق گسستن نبود
گاه در صومعه بستن نبود
هوش مصنوعی: زمانی برای دور شدن از مردم نبود و در صومعه نیز فرصتی برای خلوت کردن وجود نداشت.
سست شد این پایه و فرصت شتافت
گم شد و دیگر نتوانیش یافت
هوش مصنوعی: این بنیاد سست شده و فرصت از دست رفته است و دیگر نمی‌توان آن را پیدا کرد.
عجب، سمند تو شد و تاختی
رفتی و بار و بنه انداختی
هوش مصنوعی: چه شگفت‌انگیز! تو مانند یک اسب تندرو به سرعت رفتی و وسایل و لوازمت را هم رها کردی.
دامنت از اخگر پندار سوخت
آنهم گل، زاتش یک خار سوخت
هوش مصنوعی: دامنت بر اثر فکر و خیال مانند آتش گرفته است، و در عین حال، گل نیز خسارت دیده و تنها یک خار مجروح شده است.
رشته نبود آنکه تو میتافتی
جامه نبود آنکه تو میبافتی
هوش مصنوعی: هیچ چیز در این دنیا وجود نداشت که تو بتوانی به آن شکل بدهی یا آن را تغییر دهی؛ مثل اینکه رشته‌ای برای بافتن و یا پارچه‌ای برای دوختن در دسترس نبود.
سودگر نفس به بازار شد
گوهر پست تو پدیدار شد
هوش مصنوعی: تاجر نفس به بازار آمد و ارزش نازل تو آشکار شد.
راهروانی که بره داشتی
بر در خویش از چه نگهداشتی
هوش مصنوعی: مشکلی که در مقابل خودت داری، چرا در نزدیکی خودت را بررسی نمی‌کنی تا به راه حلی برسی؟
آنکه درش، روز کرم بسته بود
قفل در حق نتواند گشود
هوش مصنوعی: کسی که در دلش، روزی را که محبت و کرم پخته است، بسته و قفل کرده باشد، نخواهد توانست به حق و حقیقت دست پیدا کند.
نفس تو، چون خودسر و محتاله شد
زهد تو، چون کفر دو صد ساله شد
هوش مصنوعی: نفس تو به گونه‌ای خودخواه و بی‌قید شده است که برخلاف زهد و دیانتت، به کفر و گناه گرایش پیدا کرده است.
طاعت بی صدق و صفا، هیچ نیست
اینهمه جز روی و ریا، هیچ نیست
هوش مصنوعی: عملی که بدون صداقت و خلوص باشد، ارزشی ندارد و همه این کارها تنها به خاطر نمایش و ظاهرسازی است.

خوانش ها

شمارهٔ ۷۵ - زاهد خودبین به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1390/10/13 23:01
عاشق سبک پروین

ضمن سلام و خسته نباشی
در مصراع دوم بیت 35 این شعر انهم گل
باید به ان همه گل تبدیل شود .من در حال حاضر کتاب پروین در دسترس ندارم ولی وزن شعری را خوب درک می کنم . دقت کنید که همه ی مصراع های دوم این شعر 10 هجا دارد اما این مصراع به اشتباه 9 هجا دارد .به احتمال قوی باید تصحیح شود .

1398/04/06 13:07
فریبرز مصطفوی

با درود ... بنظر میرسد که املای :" آن همه گل ..." صحیح باشد.