شمارهٔ ۷۳ - روح آزرده
به شکوه گفت جوانی فقیر با پیری
به روزگار، مرا روی شادمانی نیست
بلای فقر، تنم خسته کرد و روح بِکُشت
به مرگ قانعم، آن نیز رایگانی نیست
کسی به مثل من اندر نَبردگاه جهان
سیاه روزِ بَلاهای ناگهانی نیست
گُرسنه بَر سَرِ خوانِ فلک نشستم و گفت
که خیرگی مَکن، این بَزمِ میهمانی نیست
بِه خَلق داد سَراَفرازی و مرا خواری
که در خورِ تو، ازین بِه که میستانی نیست
بِه دَهر، هیچکس مِهربان نشد با من
مرا خَبر زِ رَه و رَسمِ مهربانی نیست
خوش نیافتم از روزگار سُفله دَمی
از آن خوشم که سپنجی است، جاودانی نیست
به خنده، پیرِ خردمند گُفت تُند مَرو
که پرتگاه جهان، جای بَد عِنانی نیست
چو بِنگری، همه سر رشتهها بدست قضاست
رَهِ گُریز، زِ تقدیرِ آسمانی نیست
وَدیعهایست سعادت، که رایگان بخشند
درین معامله، اَرزانی و گِرانی نیست
دلِ ضعیف، بِگردابِ نفس دون مَفکن
غریقِ نَفس، غَریقی که وارهانی نیست
چو دستگاهِ جوانیت هست، سودی کُن
که هیچ سود، چو سَرمایهٔ جوانی نیست
زِ بازویت نَربودند تا توانائی
زَمانِ خستگی و عجز و ناتوانی نیست
به ملک زندگی، ای دوست، رَنج باید بُرد
دِلی که مُرد، سزاوار زِندگانی نیست
من و تو از پیِ کَشف حقیقت آمدهایم
ازین مُسابقه، مَقصود کامرانی نیست
به دفترِ گُل و طومارِ غُنچه در گُلزار
به جز حکایتِ آشوبِ مِهرگانی نیست
بِنای تن، همه بَهرِ خوشی نساختهاند
وجودِ سر، همه از بهرِ سرگرانی نیست
زِ مرگ و هَستی ما، چرخ را زیان نَرسد
سپهر سنگدل است، این سخن نهانی نیست
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به شکوه گفت جوانی فقیر با پیری
به روزگار، مرا روی شادمانی نیست
هوش مصنوعی: جوان فقیر به پیرمردی در مورد روزگارش میگوید که او هیچ شادی و خوشحالی در چهرهاش نمیبیند.
بلای فقر، تنم خسته کرد و روح بِکُشت
به مرگ قانعم، آن نیز رایگانی نیست
هوش مصنوعی: فقر باعث خستگی جسمم شده و روح من را به ناکامی کشانده است. حتی مرگ هم برایم رضایتبخش نیست و آن هم به صورت رایگان نیست.
کسی به مثل من اندر نَبردگاه جهان
سیاه روزِ بَلاهای ناگهانی نیست
هوش مصنوعی: هیچ کس در این دنیای تاریک و پر از مشکلات مانند من در میدان نبرد نایستاده است.
گُرسنه بَر سَرِ خوانِ فلک نشستم و گفت
که خیرگی مَکن، این بَزمِ میهمانی نیست
هوش مصنوعی: گرسنگی موجب شده تا در جایی بنشینم که امید به غذا یا مهمانی نیست. به من هشدار میدهند که از اینجا ناامید نشوم، زیرا این مکان جایی برای میهمانی و خوشگذرانی نیست.
بِه خَلق داد سَراَفرازی و مرا خواری
که در خورِ تو، ازین بِه که میستانی نیست
هوش مصنوعی: تو به خلق و مکانت افتخار میکنی و من در مقابل تو به ذلت افتادهام، زیرا هیچ چیز در برابر تو برای من از این بدتر نیست که تو مرا نپذیری.
بِه دَهر، هیچکس مِهربان نشد با من
مرا خَبر زِ رَه و رَسمِ مهربانی نیست
هوش مصنوعی: در دنیا هیچکس با من مهربان نبود و حالا هم خبری از راه و رسم مهربانی ندارم.
خوش نیافتم از روزگار سُفله دَمی
از آن خوشم که سپنجی است، جاودانی نیست
هوش مصنوعی: از زندگی با انسانهای پست و دنیای فانی خوشم نمیآید، فقط از لحظهای که خوشیهایی شبیه به خواب و خیال را تجربه کنم خوشحال میشوم، چون عمر این خوشیها کوتاه و زودگذر است.
به خنده، پیرِ خردمند گُفت تُند مَرو
که پرتگاه جهان، جای بَد عِنانی نیست
هوش مصنوعی: پیر دانا به شوخی به او گفت: سریع نرو، زیرا لبههای خطرناک دنیا، جای خوبی برای بیاحتیاطی نیست.
چو بِنگری، همه سر رشتهها بدست قضاست
رَهِ گُریز، زِ تقدیرِ آسمانی نیست
هوش مصنوعی: وقتی به زندگی بنگری، متوجه میشوی که همه چیز تحت کنترل سرنوشت است و فرار از تقدیر آسمانی ممکن نیست.
وَدیعهایست سعادت، که رایگان بخشند
درین معامله، اَرزانی و گِرانی نیست
هوش مصنوعی: سعادت همانند یک ودیعه است که در این مبادله به رایگان به انسان داده میشود و نیازی به پرداخت هزینه ندارد، نه ارزان است و نه گران.
دلِ ضعیف، بِگردابِ نفس دون مَفکن
غریقِ نَفس، غَریقی که وارهانی نیست
هوش مصنوعی: دل ضعیف را در گرداب نفس پست نینداز، زیرا غرق شدهای که یاری برای نجاتش نیست.
چو دستگاهِ جوانیت هست، سودی کُن
که هیچ سود، چو سَرمایهٔ جوانی نیست
هوش مصنوعی: وقتی که جوانی و تواناییات را داری، از آن به درستی استفاده کن؛ زیرا هیچ چیزی مثل جوانی و انرژیات ارزشمند نیست.
زِ بازویت نَربودند تا توانائی
زَمانِ خستگی و عجز و ناتوانی نیست
هوش مصنوعی: آنها از بازوی تو بهرهبرداری کردند تا در زمان خستگی و ناتوانی، دیگر تواناییت را نداشته باشی.
به ملک زندگی، ای دوست، رَنج باید بُرد
دِلی که مُرد، سزاوار زِندگانی نیست
هوش مصنوعی: برای اینکه در زندگی به خوشی و آرامش دست یابیم، باید سختیها و رنجها را تحمل کنیم. دلی که زندگیاش را از دست داده و مرده است، شایستهی ادامهی زندگی نیست.
من و تو از پیِ کَشف حقیقت آمدهایم
ازین مُسابقه، مَقصود کامرانی نیست
هوش مصنوعی: ما برای کشف حقیقت در این مسیر آمدهایم و هدف ما از این رقابت موفقیت نیست.
به دفترِ گُل و طومارِ غُنچه در گُلزار
به جز حکایتِ آشوبِ مِهرگانی نیست
هوش مصنوعی: در باغ گل، فقط داستانی از دلبستگی و هیجان عشق وجود دارد و چیزی جز این در صفحات گل و غنچه نیست.
بِنای تن، همه بَهرِ خوشی نساختهاند
وجودِ سر، همه از بهرِ سرگرانی نیست
هوش مصنوعی: تن آدمی تنها برای لذت و خوشی ساخته نشده است و سر و فکر انسان هم تنها برای سرگرمی نیست.
زِ مرگ و هَستی ما، چرخ را زیان نَرسد
سپهر سنگدل است، این سخن نهانی نیست
هوش مصنوعی: از مرگ و زندگی ما، به چرخ گردون آسیبی نمیرسد. آسمان بیرحم، این سخن پنهانی نیست.