گنجور

شمارهٔ ۷۲ - روح آزاد

تو چو زری، ای روان تابناک
چند باشی بستهٔ زندان خاک
بحر مواج ازل را گوهری
گوهر تحقیق را سوداگری
واگذار این لاشهٔ ناچیز را
در نورد این راه آفت خیز را
زر کانی را چه نسبت با سفال
شیر جنگی را چه خویشی با شغال
باخرد، صلحی کن و رائی بزن
کژدم تن را بسر، پائی بزن
هیچ پاکی همچو تو پاکیزه نیست
گوش هستی را چنین آویزه نیست
تو یکی تابنده گوهر بوده‌ای
رخ چرا با تیرگی آلوده‌ای
تو چراغ ملک تاریک تنی
در سیاهی‌ها، چو مهر روشنی
از نظر پنهانی، از دل نیستی
کاش میگفتی کجائی، کیستی
محبس تن بشکن و پرواز کن
این نخ پوسیده از پا باز کن
تا ببینی کآنچه دید ماسواست
تا بدانی خلوت پاکان جداست
تا بدانی صحبت یاران خوشست
گیر و دار زلف دلداران خوشست
تا ببینی کعبهٔ مقصود را
بر گشائی چشم خواب آلود را
تا نمایندت بهنگام خرام
سیرگاهی خالی از صیاد و دام
تا بیاموزند اسرار حقت
تا کنند از عاشقان مطلقت
تا تو، پنهان از تو، چون و چندهاست
عهدها، میثاقها، پیوندهاست
چند در هر دام، باید گشت صید
چند از هر دیو، باید دید کید
چند از هر تیغ، باید باخت سر
چند از هر سنگ، باید ریخت پر
مرغک اندر بیضه چون گردد پدید
گوید اینجا بس فراخ است و سپید
عاقبت کان حصن سخت از هم شکست
عالمی بیند همه بالا و پست
گه پرد آزاد در کهسارها
گه چمد سر مست در گلزارها
گاه بر چیند ز بامی دانه‌ای
سر کند خوش نغمهٔ مستانه‌ای
جست و خیز طائران بیند همی
فارغ اندر سبزه بنشیند دمی
بینوائی مهره‌ای تابنده داشت
کاز فروغش دیده و دل زنده داشت
خیره شد فرجام زان جلوه‌گری
بردش از شادی بسوی گوهری
گفت این لعلست، از من میخرش
گفت سنگست این، چه خوانی گوهرش
رو، که این ما را نمی‌آید بکار
گر متاعی خوبتر داری بیار
دکهٔ خر مهره، جای دیگر است
تحفهٔ گوهر فروشان، گوهر است
برتری تنها برنگ و بوی نیست
آینهٔ جان از برای روی نیست
تا نداند دخل و خرجش چند بود
هیچ بازرگان نخواهد برد سود
چشم جانرا، بی نگه دیدارهاست
پای دل را، بی قدم رفتارهاست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تو چو زری، ای روان تابناک
چند باشی بستهٔ زندان خاک
هوش مصنوعی: تو مانند زری زیبا و درخشان هستی، اما چه مدت می‌خواهی در زندان خاکی محبوس بمانی؟
بحر مواج ازل را گوهری
گوهر تحقیق را سوداگری
هوش مصنوعی: دریای پرموج وجود، همچون گوهری ارزشمند است و فردی که به جستجوی حقیقت می‌پردازد، مانند تجّاری است که در این دریا به دنبال گوهری می‌گردد.
واگذار این لاشهٔ ناچیز را
در نورد این راه آفت خیز را
هوش مصنوعی: این جسم بی‌ارزش را به مسیر پر از خطر بسپارید.
زر کانی را چه نسبت با سفال
شیر جنگی را چه خویشی با شغال
هوش مصنوعی: طلا و سفال هیچ ارتباطی به هم ندارند، مثل این که شیر جنگی هیچ نسبتی با شغال ندارد.
باخرد، صلحی کن و رائی بزن
کژدم تن را بسر، پائی بزن
هوش مصنوعی: با تفکر و عقل، صلحی برقرار کن و فکری درست داشته باش، مانند کژدم که به پاهایش می‌زند.
هیچ پاکی همچو تو پاکیزه نیست
گوش هستی را چنین آویزه نیست
هوش مصنوعی: هیچ کس به اندازه تو خالص و پاک نیست و این زیبایی و پاکی به گوش هستی آویخته نشده است.
تو یکی تابنده گوهر بوده‌ای
رخ چرا با تیرگی آلوده‌ای
هوش مصنوعی: تو یک گوهر درخشان و باارزش هستی، اما چرا صورتت به تاریکی و کثیفی آغشته شده است؟
تو چراغ ملک تاریک تنی
در سیاهی‌ها، چو مهر روشنی
هوش مصنوعی: تو مانند چراغی هستی که در تاریکی‌ها نور می‌افشانی، همانند خورشید که روشنایی می‌بخشد.
از نظر پنهانی، از دل نیستی
کاش میگفتی کجائی، کیستی
هوش مصنوعی: ای کاش از جایی که پنهان هستی، به من می‌گفتی کجا هستی و کی هستی.
محبس تن بشکن و پرواز کن
این نخ پوسیده از پا باز کن
هوش مصنوعی: زنجیرهای محدودکننده بدن را کنار بگذار و آزادانه پرواز کن. این بندهای کهنه را از پاهای خود باز کن.
تا ببینی کآنچه دید ماسواست
تا بدانی خلوت پاکان جداست
هوش مصنوعی: برای این‌که متوجه شوی آن‌چه دیگران می‌بینند، چیزی جز خودت نیست، ابتدا باید دریابی که حال و هوای انسان‌های پاک و خالص از هم متفاوت است.
تا بدانی صحبت یاران خوشست
گیر و دار زلف دلداران خوشست
هوش مصنوعی: تا وقتی که درک کنی صحبت کردن با دوستان چقدر لذت‌بخش است، باید توجه داشته باشی که زیبایی و جذابیت موهای معشوقان نیز دلنشین و خوشایند است.
تا ببینی کعبهٔ مقصود را
بر گشائی چشم خواب آلود را
هوش مصنوعی: تا اینکه کعبهٔ آرزوی خود را ببینی، باید چشمان خسته و خواب‌آلودت را باز کنی.
تا نمایندت بهنگام خرام
سیرگاهی خالی از صیاد و دام
هوش مصنوعی: برای تو بخوانند و در لحظه‌ای که به آرامی حرکت می‌کنی، مکانی را فراهم کنند که از شکارچی و دام خالی باشد.
تا بیاموزند اسرار حقت
تا کنند از عاشقان مطلقت
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که افرادی که به عشق و حقیقت نگاه می‌کنند، باید به یادگیری رازهای الهی بپردازند تا بتوانند عشق ناب و واقعی را درک کرده و به آن دست یابند.
تا تو، پنهان از تو، چون و چندهاست
عهدها، میثاقها، پیوندهاست
هوش مصنوعی: در پنهان بودن تو، مسائلی وجود دارد که شامل پیمان‌ها و ارتباطات مختلفی می‌شود.
چند در هر دام، باید گشت صید
چند از هر دیو، باید دید کید
هوش مصنوعی: باید بارها در دام افتاد تا در نهایت چند شکار به دست آورد و برای شناختن دشمنان، باید بارها ترفندهای آن‌ها را بررسی کرد.
چند از هر تیغ، باید باخت سر
چند از هر سنگ، باید ریخت پر
هوش مصنوعی: برای دستیابی به موفقیت و پیشرفت، گاهی اوقات باید هزینه‌هایی پرداخت کنیم و شکست‌هایی را متحمل شویم. باید بدانیم که برای کسب نتایج خوب، باید از موانع و چالش‌ها عبور کنیم و گاهی با مشکلاتی روبرو شویم.
مرغک اندر بیضه چون گردد پدید
گوید اینجا بس فراخ است و سپید
هوش مصنوعی: مرغ کوچک وقتی که در تخم نمایان می‌شود، می‌گوید: اینجا خیلی فضا و روشنایی وجود دارد.
عاقبت کان حصن سخت از هم شکست
عالمی بیند همه بالا و پست
هوش مصنوعی: در نهایت، دیوار محکمی که از هم پاشیده می‌شود، باعث می‌شود که دنیا به نوعی تغییر کند و همه افراد، چه در رده‌های بالا و چه در رده‌های پایین، آن را مشاهده کنند.
گه پرد آزاد در کهسارها
گه چمد سر مست در گلزارها
هوش مصنوعی: هر از گاهی در کوهستان‌ها، بادی آزاد وزیدن می‌گیرد و زمانی دیگر، در باغ‌ها، بویی مست‌کننده و دل‌انگیز به مشام می‌رسد.
گاه بر چیند ز بامی دانه‌ای
سر کند خوش نغمهٔ مستانه‌ای
هوش مصنوعی: گاهی بر روی بام، دانه‌ای می‌چید و صدای خوشی را به گوش می‌رساند که نشانه‌ای از شادی و سرمستی است.
جست و خیز طائران بیند همی
فارغ اندر سبزه بنشیند دمی
هوش مصنوعی: پرندگان در حال پرواز و نشاط را می‌بیند و خود را آزاد می‌یابد تا دمی در میان چمن‌ها نشسته و استراحت کند.
بینوائی مهره‌ای تابنده داشت
کاز فروغش دیده و دل زنده داشت
هوش مصنوعی: بینوا، رنگین‌تابی داشت که نورش باعث روشنی چشم‌ها و زنده شدن دل‌ها می‌شد.
خیره شد فرجام زان جلوه‌گری
بردش از شادی بسوی گوهری
هوش مصنوعی: آنگاه که نتیجه‌ی آن نمایش زیبا را دید، از خوشحالی به سمت گوهری درخشان کشیده شد.
گفت این لعلست، از من میخرش
گفت سنگست این، چه خوانی گوهرش
هوش مصنوعی: او می‌گوید این لعل (دانه‌ای قیمتی) است، از من بخر، اما دیگری می‌گوید که این سنگ است، پس چه چیزی به جز گوهر در آن می‌بینی؟
رو، که این ما را نمی‌آید بکار
گر متاعی خوبتر داری بیار
هوش مصنوعی: ای چهره زیبا، تو در اینجا نیازی به ما نداری. اگر کالای بهتری داری، آن را بیاور.
دکهٔ خر مهره، جای دیگر است
تحفهٔ گوهر فروشان، گوهر است
هوش مصنوعی: دکهٔ خر مهره به معنای محل فروش کالاهای بی‌کیفیت است و این نشان می‌دهد که جایگاه واقعی چیزهای با ارزش در مکان‌های دیگر وجود دارد. بنابراین، هدیهٔ کسانی که جواهرات می‌فروشند، واقعاً جواهرات با ارزشی است. این بدان معناست که ارزش واقعی چیزها در جای مناسب و درست خود مشخص می‌شود.
برتری تنها برنگ و بوی نیست
آینهٔ جان از برای روی نیست
هوش مصنوعی: عظمت و superiority صرفاً به ظاهر و جلوه‌های ظاهری مربوط نمی‌شود؛ بلکه عمق روح و باطن انسان باید در نظر گرفته شود.
تا نداند دخل و خرجش چند بود
هیچ بازرگان نخواهد برد سود
هوش مصنوعی: هیچ بازرگانی بدون آگاهی از میزان درآمد و هزینه‌اش نمی‌تواند سودی ببرد.
چشم جانرا، بی نگه دیدارهاست
پای دل را، بی قدم رفتارهاست
هوش مصنوعی: چشم جان به امید دیدار دیگران باز است و دل بدون حرکت و قدم، بی‌هدف و بی‌کار است.

خوانش ها

شمارهٔ ۷۲ - روح آزاد به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1394/02/23 12:04
مرضیه

مصرع اول بیت 11، چنین باید باشد:
تا ببینی کآنچه دیدی ماسواست