گنجور

شمارهٔ ۶۴ - دیده و دل

شکایت کرد روزی دیده با دل
که کار من شد از جور تو مشکل
ترا دادست دست شوق بر باد
مرا کندست سیل اشک، بنیاد
ترا گردید جای آتش، مرا آب
تو زاسایش بری گشتی، من از خواب
ز بس کاندیشه‌های خام کردی
مرا و خویش را بدنام کردی
از آن روزی که گردیدی تو مفتون
مرا آرامگه شد چشمهٔ خون
تو اندر کشور تن، پادشاهی
زوال دولت خود، چندخواهی
چرا باید چنین خودکام بودن
اسیر دانهٔ هر دام بودن
شدن همصحبت دیوانه‌ای چند
حقیقت جستن از افسانه‌ای چند
ز بحر عشق، موج فتنه پیداست
هر آن کو دم ز جانان زد، ز جان کاست
بگفت ای دوست، تیر طعنه تا چند
من از دست تو افتادم درین بند
تو رفتی و مرا همراه بردی
به زندانخانهٔ عشقم سپردی
مرا کار تو کرد آلوده دامن
تو اول دیدی، آنگه خواستم من
به دست جور کندی پایه‌ای را
در آتش سوختی همسایه‌ای را
مرا در کودکی شوق دگر بود
خیالم زین حوادث بی خبر بود
نه می‌خوردم غم ننگی و نامی
نه بودم بستهٔ بندی و دامی
نه می‌پرسیدم از هجر و وصالی
نه آگه بودم از نقص و کمالی
ترا تا آسمان، صاحب نظر کرد
مرا مفتون و مست و بی خبر کرد
شما را قصه دیگرگون نوشتند
حساب کار ما، با خون نوشتند
ز عشق و وصل و هجر و عهد و پیوند
تو حرفی خواندی و من دفتری چند
هر آن گوهر که مژگان تو می‌سُفت
نهان با من، هزاران قصه می‌گفت
مرا سرمایه بردند و ترا سود
ترا کردند خاکستر، مرا دود
بساط من سیه، شام تو دیجور
مرا نیرو تبه گشت و تو را نور
تو، وارون بخت و حال من دگرگون
ترا روزی سرشک آمد، مرا خون
تو از دیروز گویی، من از امروز
تو استادی درین ره، من نوآموز
تو گفتی راه عشق از فتنه پاک است
چو دیدم، پرتگاهی خوفناک است
ترا کرد آرزوی وصل، خرسند
مرا هجران گسست از هم، رگ و بند
مرا شمشیر زد گیتی، ترا مشت
ترا رنجور کرد، اما مرا کشت
اگر سنگی ز کوی دلبر آمد
ترا بر پای و ما را بر سر آمد
بتی، گر تیر ز ابروی کمان زد
ترا بر جامه و ما را به جان زد
ترا یک سوز و ما را سوختن‌هاست
ترا یک نکته و ما را سخن‌هاست
تو بوسی آستین، ما آستان را
تو بینی ملک تن، ما ملک جان را
ترا فرسود گر روز سیاهی
مرا سوزاند عالم سوزِ آهی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

دیده و دل به خوانش طوبی برزگر
شمارهٔ ۶۴ - دیده و دل به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1391/03/21 14:05
سوسن

بیت20/ می سفت:سوراخ می کرد
گوهر سفتن مژگان:کنایه ازگریستن
بیت22/ بساط:روزگار
دیجور:طولانی

1398/02/15 07:05
قباد

تو را گردید جای آتش،مرا آب!یه چیزیش افتاده که وزن نداره،میشه یکی به دادم برسه؟

1398/02/15 08:05
محسن ، ۲

قباد جان
وزن درست است
جای آتش را با سکون ”ی“ بخوان
اینطور: جایآتش

1399/09/07 08:12
دختر*الماسی

شعر بسیار عالی واقعا حال جان ودل ادم رو خوب میکنه

1403/01/20 14:03
بیقرار

حاصل بداهه سرایی امشب در گروه ادیبانه ، با مطلعی از پروین اعتصامی به یاد دوست و‌ همکار فقیدمان « اسلام خیراللهی » روحش شاد 

« مرا در کودکی شوق دگر بود
خیالم زین حوادث، بی خبر بود »

نه دل  دربند دلداری دلافروز 
نه در سر سِرِ سودایی دگر بود 

خیالم خالی از هر خاطر خوش 
به دور از شاعری ، هر شور و شر بود‌

بتی دیدم در آن دوران دیرین 
که زیباتر ز هر قرص قمر بود 

دو چشمش چشمه ای از آب شیرین 
کلامش مملو از شهد و شکر بود 

به سرو قامتش دل بسته بودم 
سخنهایش به دل دُرّ و‌ گهر بود 

به خلوتگاهمان در گوشه ای دنج 
سخن از عشق و ایمان و هنر بود 

امان از دست دست انداز تقدیر 
که در هر پیچ آن صدها خطر بود

برفت از دست ما آن یار دیرین 
تو گویی در دلش میل سفر بود 

مرور اندکی کردم جهان را 
ضرر اندر ضرر اندر ضرر بود 

کنون در هجر رویش بیقرارم 
دریغا بیقراری بی ثمر بود 

#رضارضایی «  بیقرار »

1403/01/21 04:03
nabavar

آفرین بر شما، زیبا بود وزین