گنجور

شمارهٔ ۶۰ - دو محضر

قاضی کشمر ز محضر، شامگاه
رفت سوی خانه با حالی تباه
هر کجا در دید بر دیوار، زد
بانگ بر دربان و خدمتکار زد
کودکان را راند با سیلی و مشت
گربه را با چوبدستی خست و کشت
خشم هم بر کوزه، هم بر آب کرد
هم قدح، هم کاسه را پرتاب کرد
هر چه کم گفتند، او بسیار گفت
حرفهای سخت و ناهموار گفت
کرد خشم آلوده، سوی زن نگاه
گفت کز دست تو روزم شد سیاه
تو ز سرد و گرم گیتی بی خبر
من گرفتار هزاران شور و شر
تو غنودی، من دویدم روز و شب
کاستم من، تو فزودی، ای عجب
تو شدی دمساز با پیوند و دوست
چرخ، روزی صد ره از من کند پوست
ناگواریها مرا برد از میان
تو غنودی در حریر و پرنیان
تو نشستی تا بیارندت ز در
ما بیاوردیم با خون جگر
هر چه کردم گرد، با وزر و وبال
تو بپای آز کردی پایمال
توشه بستم از حلال و از حرام
هم تو خوردی گاه پخته، گاه خام
تا که چشمت دید همیان زری
کردی از دل، آرزوی زیوری
تا یتیم از یک بمن بخشید نیم
تو خریدی گوهر و در یتیم
کور و عاجز بس در افکندم بچاه
تا که شد هموار از بهر تو راه
از پی یک راست، گفتم صد دروغ
ماست را من بردم و مظلوم دوغ
سنگها انداختم در راه‌ها
اشکها آمیختم با آه‌ها
بدرهٔ زر دیدم و رفتم ز دست
بی تامل روز را گفتم شب است
حق نهفتم، بافتم افسانه‌ها
سوختم با تهمتی کاشانه‌ها
این سخنها بهر تو گفتم تمام
تو چه گفتی؟ آرمیدی صبح و شام
ریختم بهر تو عمری آبرو
تو چه کردی از برای من، بگو
رشوت آوردم، تو مال اندوختی
تیرگی کردم، تو بزم افروختی
تا به مرداری بیالودم دهن
تو حسابی ساختی از بهر من
خدمت محضر ز من ناید دگر
هر که را خواهی، بجای من ببر
بعد ازین نه پیروم، نه پیشوا
چون تو، اندر خانه خواهم کرد جا
چون تو خواهم بود پاک از هر حساب
جز حساب سیرو گشت و خورد و خواب
زن بلطف و خنده گفت اینکار چیست
با در و دیوار، این پیکار چیست
امشب از عقل و خرد بیگانه‌ای
گر نه مستی، بیگمان دیوانه‌ای
کودکان را پای بر سر میزنی
مشت بر طومار و دفتر میزنی
خودپسندیدن، و بال است و گزند
دیگران را کی پسندد، خودپسند
من نمیگویم که کاری داشتم
یا چو تو، بر دوش، باری داشتم
میروم فردا من از خانه برون
تو بر افراز این بساط واژگون
میروم من، یک دو روز اینجا بمان
همچو من، دانستنیها را بدان
عارفان، علم و عمل پیوسته‌اند
دیده‌اند اول، سپس دانسته‌اند
زن چو از خانه سحرگه رخت بست
خانه دیوانخانه شد، قاضی نشست
گاه خط بنوشت و گاه افسانه خواند
ماند، اما بیخبر از خانه ماند
روزی اندر خانه سخت آشوب شد
گفتگوی مشت و سنگ و چوب شد
خادم و طباخ و فراش آمدند
تا توانستند، دربان را زدند
پیش قاضی آن دروغ، این راست گفت
در حقیقت، هر چه هر کس خواست گفت
عیبها گفتند از هم بیشمار
رازهای بسته کردند آشکار
گفت دربان این خسان اهریمنند
مجرمند و بی گنه رامیزنند
باز کردم هر سه را امروز مشت
برگرفتم بار دزدیشان ز پشت
بانگ زد خادم بر او کی خود پرست
قفل مخزن را که دیشب میشکست
کوزهٔ روغن تو میبردی بدوش
یا برای خانه یا بهر فروش
خواجه از آغاز شب در خانه بود
حاجب از بهر که، در را میگشود
دایه آمد گفت طفل شیرخوار
گشته رنجور و نمیگیرد قرار
گفت ناظر، دختر من دیده است
مطبخی کشک و عدس دزدیده است
ناگهان، فراش همیانی گشود
گفت کاین زرها میان هیمه بود
باغبان آمد که دزد، این ناظر است
غائبست از حق، اگرچه حاضر است
زر فزون میگیرد و کم میخرد
آنچه دینار است و درهم، میبرد
میکند از ما به جور و ظلم، پوست
خواجه مهمانست، صاحبخانه اوست
دوش، یک من هیمه را باری نوشت
خوشه‌ای آورد و خرواری نوشت
از کنار در، کنیز آواز داد
بعد ازین، نان را کجا باید نهاد
کودکان نان و عسل را خورده‌اند
سفره‌اش را نیز با خود برده‌اند
دید قاضی، خانه پرشور و شر است
محضر است، اما دگرگون محضر است
کار قاضی جز خط و دفتر نبود
آشنا با این چنین محضر نبود
او چه میدانست آشوب از کجاست
وین کم و افزون، که افزود و که کاست
چون امین نشناخت از دزد و دغل
دفتر خود را نهاد اندر بغل
گفت زین جنگ و جدل، سر خیره گشت
بایدم رفتن، گه محضر گذشت
چون ز جا برخاست، زن در را گشود
گفت دیدی آنچه گفتم راست بود
تو، به محضر داوری کردی هزار
لیک اندر خانه درماندی ز کار
گرچه ترساندی خلایق را بسی
از تو در خانه نمیترسد کسی
تو بسی گفتی ز کار خویشتن
من نگفتم هیچ و دیدی کار من
تا تو اندر خانه دیدی گیر و دار
چند روزی ماندی و کردی فرار
من کنم صد شعله در یکدم خموش
گاه دستم، گاه چشمم، گاه گوش
هر که بینی رشته‌ای دارد بدست
هر کجا راهی است، رهپوئیش هست
تو چه میدانی که دزد خانه کیست
زین حکایت حق کدام، افسانه چیست
زن، بدام افکند دزد خانه را
از حقیقت دور کرد افسانه را

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قاضی کشمر ز محضر، شامگاه
رفت سوی خانه با حالی تباه
هوش مصنوعی: قاضی شهر کشمر در پایان روز به طرف خانه‌اش رفت، اما حالش خوب نبود و آشفته به نظر می‌رسید.
هر کجا در دید بر دیوار، زد
بانگ بر دربان و خدمتکار زد
هوش مصنوعی: هر جا که نگاه کردم و دیواری دیدم، به دربان و خدمتکار صدا زدم.
کودکان را راند با سیلی و مشت
گربه را با چوبدستی خست و کشت
هوش مصنوعی: کودکان را با سیلی و مشت راند و گربه را با چوبدستی خسته و کشت. این جمله بیان می‌کند که در برخی مواقع، افراد از روش‌های خشونت‌آمیز برای کنترل یا برخورد با دیگران استفاده می‌کنند، چه این افراد کودکان باشند یا حیوانات. این رفتارها معمولاً نشان‌دهنده‌ی نوعی تسلط و یا ناپختگی در رفتار انسانی است.
خشم هم بر کوزه، هم بر آب کرد
هم قدح، هم کاسه را پرتاب کرد
هوش مصنوعی: خشم به میزانی همه چیز را تحت تأثیر قرار داد؛ هم به کوزه آسیب زد، هم بر آب تأثیر گذاشت و هم باعث شد که لیوان و کاسه را به دور بیندازد.
هر چه کم گفتند، او بسیار گفت
حرفهای سخت و ناهموار گفت
هوش مصنوعی: هر چه دیگران به طور مختصر و کم بیان کردند، او با جملات طولانی و دشوار سخن گفت.
کرد خشم آلوده، سوی زن نگاه
گفت کز دست تو روزم شد سیاه
هوش مصنوعی: او با عصبانیت به زن نگاه کرد و گفت که به خاطر تو روزگارم تیره و تار شده است.
تو ز سرد و گرم گیتی بی خبر
من گرفتار هزاران شور و شر
هوش مصنوعی: تو از این روزگار پر تلاطم و تغییر خبر نداری، اما من در میان مشکلات و هیجانات بی‌پایان دست و پا می‌زنم.
تو غنودی، من دویدم روز و شب
کاستم من، تو فزودی، ای عجب
هوش مصنوعی: تو در حال راحتی و آرامش هستی، در حالی که من از روز و شب تلاش می‌کنم و مدام از خودم کم می‌کنم. جالب اینجاست که در عوض تو هر روز موفق‌تر و پیشرفته‌تر می‌شوی.
تو شدی دمساز با پیوند و دوست
چرخ، روزی صد ره از من کند پوست
هوش مصنوعی: تو به دوستی با روزگار و چرخ زمان آشتی کردی، در حالی که هر روز بارها از من جدا می‌شوی.
ناگواریها مرا برد از میان
تو غنودی در حریر و پرنیان
هوش مصنوعی: ناگواری‌ها و مشکلات زندگی باعث شدند که از کنارت دور شوم، در حالی که تو در آرامش و زیبایی زندگی می‌کنی.
تو نشستی تا بیارندت ز در
ما بیاوردیم با خون جگر
هوش مصنوعی: تو منتظر بودی تا برایت چیزی بیاورند، اما ما برای اینکه تو را به درون خود راه دهیم، با تمام سختی‌ها و جان‌فشانی خود این کار را انجام دادیم.
هر چه کردم گرد، با وزر و وبال
تو بپای آز کردی پایمال
هوش مصنوعی: هر کاری که انجام دادم، تمام بار سنگین آن به خاطر تو بوده و تو هم به خاطر آز و حرص خودم را در ندامت و سختی انداختی.
توشه بستم از حلال و از حرام
هم تو خوردی گاه پخته، گاه خام
هوش مصنوعی: من از چیزهای حلال برای خودم توشه جمع کرده‌ام، ولی تو گاهی از چیزهای حرام هم بهره‌مند شده‌ای، چه به صورت آماده و پخته و چه به صورت خام.
تا که چشمت دید همیان زری
کردی از دل، آرزوی زیوری
هوش مصنوعی: وقتی چشمت همانی از طلا را دید، از دل آرزوی زیور برانگیخت.
تا یتیم از یک بمن بخشید نیم
تو خریدی گوهر و در یتیم
هوش مصنوعی: تا زمانی که یک یتیم را با نیم سکه کمک کردی، تو مانند کسی هستی که جواهر ارزشمندی خریده‌ای اما هنوز در یتیمی به سر می‌بری.
کور و عاجز بس در افکندم بچاه
تا که شد هموار از بهر تو راه
هوش مصنوعی: من در سختی‌ها و مشکلات زیادی گرفتار شدم تا بتوانم راهی هموار برای تو بسازم.
از پی یک راست، گفتم صد دروغ
ماست را من بردم و مظلوم دوغ
هوش مصنوعی: به دنبال یک راست، من صد دروغ را بیان کردم و سوء استفاده از موقعیت را پرچمدار شدم.
سنگها انداختم در راه‌ها
اشکها آمیختم با آه‌ها
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی موانع و مشکلاتی را قرار دادم و درد و غم خود را با صبر و فریادهایم ترکیب کردم.
بدرهٔ زر دیدم و رفتم ز دست
بی تامل روز را گفتم شب است
هوش مصنوعی: در دشت زری دیده‌ام و بدون درنگ از آنجا دور شدم و روز را به شب تشبیه کردم.
حق نهفتم، بافتم افسانه‌ها
سوختم با تهمتی کاشانه‌ها
هوش مصنوعی: من حقوق خود را نادیده گرفتم و داستان‌هایی را بافته‌ام، در حالی که با تهمت‌ها خانه‌ام را از بین برده‌ام.
این سخنها بهر تو گفتم تمام
تو چه گفتی؟ آرمیدی صبح و شام
هوش مصنوعی: این حرف‌ها را به خاطر تو زدم، حالا تو چه پاسخی دادی؟ صبح و شب را آرام و بی‌خبر گذراندی.
ریختم بهر تو عمری آبرو
تو چه کردی از برای من، بگو
هوش مصنوعی: من برای تو عمر و آبرویم را صرف کردم، تو برای من چه کار کردی؟ بگو.
رشوت آوردم، تو مال اندوختی
تیرگی کردم، تو بزم افروختی
هوش مصنوعی: من از طریق دورویی و رشوه‌خواری خود به مشکلات و تضادها دامن زدم، در حالی که تو با تلاش و مهارت، جشن و شادی را برای دیگران فراهم کردی.
تا به مرداری بیالودم دهن
تو حسابی ساختی از بهر من
هوش مصنوعی: من به خاطر تو خود را به چیزی بی‌ارزش و بی‌فایده آلوده کردم و تو برای من حسابی و ترتیبی درست کردی.
خدمت محضر ز من ناید دگر
هر که را خواهی، بجای من ببر
هوش مصنوعی: دیگر از من هیچ کمکی نمی‌توانی بگیری، هر کس را که می‌خواهی، به جای من به خدمت ببر.
بعد ازین نه پیروم، نه پیشوا
چون تو، اندر خانه خواهم کرد جا
هوش مصنوعی: از این پس نه از تو پیروی می‌کنم و نه رهبری تو را می‌پذیرم، بلکه در خانه خودم زندگی خواهم کرد.
چون تو خواهم بود پاک از هر حساب
جز حساب سیرو گشت و خورد و خواب
هوش مصنوعی: وقتی که تو را می‌خواهم، باید از هر نوع محاسبه و حسابداری دیگر آزاد باشم، جز تنها محاسبه‌ای که مربوط به سفر، غذا و خواب است.
زن بلطف و خنده گفت اینکار چیست
با در و دیوار، این پیکار چیست
هوش مصنوعی: زنی با نیکی و لبخند از مرد پرسید که چرا این کار را با دیوار و در انجام می‌دهی و این دعوا و جدال چه معنایی دارد؟
امشب از عقل و خرد بیگانه‌ای
گر نه مستی، بیگمان دیوانه‌ای
هوش مصنوعی: امشب اگر احساست بر اساس عقل و خرد نیست، یا به خاطر مستی است یا اینکه واقعاً دیوانه شده‌ای.
کودکان را پای بر سر میزنی
مشت بر طومار و دفتر میزنی
هوش مصنوعی: تو به بچه‌ها بی‌احترامی می‌کنی و با مشت به نوشته‌ها و یادداشت‌هایشان ضربه می‌زنی.
خودپسندیدن، و بال است و گزند
دیگران را کی پسندد، خودپسند
هوش مصنوعی: خودپسندی و این نوع نگرش، باعث می‌شود که فرد به خود و ویژگی‌هایش بپردازد و در عین حال، آسیب دیدن از دیگران را نمی‌تواند تحمل کند.
من نمیگویم که کاری داشتم
یا چو تو، بر دوش، باری داشتم
هوش مصنوعی: من نمی‌گویم که کار خاصی داشتم یا مثل تو، زیر بار مسئولیت سنگینی بودم.
میروم فردا من از خانه برون
تو بر افراز این بساط واژگون
هوش مصنوعی: فردا از خانه بیرون می‌روم، تو این وضعیت آشفته را درست کن و بهبود ببخش.
میروم من، یک دو روز اینجا بمان
همچو من، دانستنیها را بدان
هوش مصنوعی: من می‌روم، اما تو برای چند روزی اینجا بمان و مانند من، اطلاعات و دانسته‌ها را خوب درک کن.
عارفان، علم و عمل پیوسته‌اند
دیده‌اند اول، سپس دانسته‌اند
هوش مصنوعی: عارفان به ارتباط نزدیک بین دانش و عمل توجه دارند. آنها ابتدا با چشم خود حقیقت را می‌بینند و سپس با آگاهی خود آن را درک می‌کنند.
زن چو از خانه سحرگه رخت بست
خانه دیوانخانه شد، قاضی نشست
هوش مصنوعی: وقتی زن قبل از صبح خانه را ترک کرد، خانه به یک مکان بی‌نظم و شلوغ تبدیل شد و قاضی هم به آنجا آمد.
گاه خط بنوشت و گاه افسانه خواند
ماند، اما بیخبر از خانه ماند
هوش مصنوعی: گاهی مداد به دست می‌گرفت و داستانی را می‌خواند، اما در عین حال از سرنوشتی که در انتظارش بود بی‌خبر ماند.
روزی اندر خانه سخت آشوب شد
گفتگوی مشت و سنگ و چوب شد
هوش مصنوعی: روزی در خانه دعوایی شدید رخ داد و گفتگوهای تندی میان مشت و سنگ و چوب صورت گرفت.
خادم و طباخ و فراش آمدند
تا توانستند، دربان را زدند
هوش مصنوعی: خدمتکار، آشپز و دربان به هر طریقی که می‌توانستند، به دربانی که ایستاده بود، ضربه زدند.
پیش قاضی آن دروغ، این راست گفت
در حقیقت، هر چه هر کس خواست گفت
هوش مصنوعی: در دادگاه، آن کسی که دروغ می‌گفت و این فرد که حقیقت را بیان می‌کرد، در واقع هر کسی تنها به خواسته خود و آنچه که می‌خواست، صحبت کرد.
عیبها گفتند از هم بیشمار
رازهای بسته کردند آشکار
هوش مصنوعی: عیب‌ها به قدری زیاد هستند که هر کدام به تنهایی می‌توانند داستانی داشته باشند و رازهای پنهان خود را به وضوح آشکار می‌کنند.
گفت دربان این خسان اهریمنند
مجرمند و بی گنه رامیزنند
هوش مصنوعی: در اینجا دربان می‌گوید که این افراد بداندیش و خبیث هستند و در حالی که گناهکارند، بی‌هیچ دلیلی آرامش را از دیگران سلب می‌کنند.
باز کردم هر سه را امروز مشت
برگرفتم بار دزدیشان ز پشت
هوش مصنوعی: امروز همه چیز را بررسی کردم و متوجه شدم که آنها از پشت سر کاری ناپسند انجام داده‌اند.
بانگ زد خادم بر او کی خود پرست
قفل مخزن را که دیشب میشکست
هوش مصنوعی: خادم به او خبر داد که باید خود را از قید خودخواهی رها کند، زیرا دیشب دروازهٔ مخزن شکسته شده بود.
کوزهٔ روغن تو میبردی بدوش
یا برای خانه یا بهر فروش
هوش مصنوعی: شما یا باید کوزهٔ روغن را برای خانه‌تان به دوش بزنید یا برای فروش به جایی ببرید.
خواجه از آغاز شب در خانه بود
حاجب از بهر که، در را میگشود
هوش مصنوعی: آقای محترم از آغاز شب در خانه‌اش بود. حالا نمی‌دانیم چرا در را باز می‌کردند.
دایه آمد گفت طفل شیرخوار
گشته رنجور و نمیگیرد قرار
هوش مصنوعی: پرستار آمد و گفت که کودک شیرخوار بیمار و بی‌قرار شده است و نمی‌تواند آرام بگیرد.
گفت ناظر، دختر من دیده است
مطبخی کشک و عدس دزدیده است
هوش مصنوعی: ناظر گفت که دخترش دیده که کسی در حال دزدیدن کشک و عدس از آشپزخانه است.
ناگهان، فراش همیانی گشود
گفت کاین زرها میان هیمه بود
هوش مصنوعی: ناگهان، خدمتکاری کیسه‌ای را باز کرد و گفت که این سکه‌ها در میان هیزم‌ها پنهان شده بودند.
باغبان آمد که دزد، این ناظر است
غائبست از حق، اگرچه حاضر است
هوش مصنوعی: باغبان آمده تا بداند که دزد در حال سرقت است. هرچند او به ظاهر در آنجا حاضر است، اما از حقیقت و واقعیت دور است و درک درستی ندارد.
زر فزون میگیرد و کم میخرد
آنچه دینار است و درهم، میبرد
هوش مصنوعی: طلا بیشتر می‌شود و کم‌تر خریداری می‌شود، در حالی که آنچه به عنوان دینار و درهم است، به راحتی به تاراج می‌رود.
میکند از ما به جور و ظلم، پوست
خواجه مهمانست، صاحبخانه اوست
هوش مصنوعی: با ظلم و ستمی که بر ما می‌رود، این‌گونه است که ما همچون مهمانی در خانه‌ای هستیم که صاحب‌اش به ما ظلم می‌کند.
دوش، یک من هیمه را باری نوشت
خوشه‌ای آورد و خرواری نوشت
هوش مصنوعی: دیشب، یک هیزم را به صورت یک بار نوشتند و خوشه‌ای برداشت کردند که مقدار زیادی از آن ثبت شده بود.
از کنار در، کنیز آواز داد
بعد ازین، نان را کجا باید نهاد
هوش مصنوعی: دختر خدمتکار از کنار در صدا زد و پرسید حالا باید نان را کجا بگذارم؟
کودکان نان و عسل را خورده‌اند
سفره‌اش را نیز با خود برده‌اند
هوش مصنوعی: کودکان با لذت نان و عسل را خورده‌اند و حالا سفره‌اش را هم با خود برده‌اند.
دید قاضی، خانه پرشور و شر است
محضر است، اما دگرگون محضر است
هوش مصنوعی: قاضی مشاهده می‌کند که خانه پر از هیجان و شلوغی است. اینجا محلی برای رسیدگی به امور قضایی است، اما وضعیت آن به صورت دیگری تغییر کرده است.
کار قاضی جز خط و دفتر نبود
آشنا با این چنین محضر نبود
هوش مصنوعی: کار قاضی فقط نوشتن و ثبت پرونده‌ها بود و او به این نوع محیط آشنایی نداشت.
او چه میدانست آشوب از کجاست
وین کم و افزون، که افزود و که کاست
هوش مصنوعی: او نمی‌دانست که آشفتگی‌ها از کجا سرچشمه می‌گیرند و چه چیزی کم می‌شود یا برمی‌افزاید.
چون امین نشناخت از دزد و دغل
دفتر خود را نهاد اندر بغل
هوش مصنوعی: زمانی که شخصی، که باید امانت‌دار باشد، نتواند دزد و حقه‌باز را بشناسد، در واقع امین در کارش به اشتباه عمل می‌کند و از بی‌احتیاطی خود، به مشکل می‌افتد.
گفت زین جنگ و جدل، سر خیره گشت
بایدم رفتن، گه محضر گذشت
هوش مصنوعی: به خاطر این نزاع و بحث‌ها، سرم گیج شده است و باید بروم، چون وقت گذشت.
چون ز جا برخاست، زن در را گشود
گفت دیدی آنچه گفتم راست بود
هوش مصنوعی: وقتی او از جایش بلند شد، زن در را باز کرد و گفت: "دیدی آنچه را که گفتم، حقیقت داشت."
تو، به محضر داوری کردی هزار
لیک اندر خانه درماندی ز کار
هوش مصنوعی: تو در حضور قاضی هزار بار صحبت کردی، اما در خانه خودت از انجام کارها ناامید و درمانده هستی.
گرچه ترساندی خلایق را بسی
از تو در خانه نمیترسد کسی
هوش مصنوعی: هرچند که تو مردم را به شدت ترساندی، اما هیچ‌کس در خانه از تو نمی‌ترسد.
تو بسی گفتی ز کار خویشتن
من نگفتم هیچ و دیدی کار من
هوش مصنوعی: تو خیلی درباره‌ی کارهای خودت صحبت کردی، اما من هیچ چیزی نگفتم و در عوض، تو خودت کار من را دیدی.
تا تو اندر خانه دیدی گیر و دار
چند روزی ماندی و کردی فرار
هوش مصنوعی: تو در این خانه مدتی را گذراندی و مشکلات را دیدی، اما به زودی تصمیم به فرار گرفتی.
من کنم صد شعله در یکدم خموش
گاه دستم، گاه چشمم، گاه گوش
هوش مصنوعی: من می‌توانم در یک لحظه صدها احساس و تلاطم درونم ایجاد کنم؛ گاهی از طریق دستم، گاهی از طریق چشمانم و گاهی از طریق گوش‌هایم.
هر که بینی رشته‌ای دارد بدست
هر کجا راهی است، رهپوئیش هست
هوش مصنوعی: هر کسی که ببینی در دستش رشته‌ای دارد، در هر راهی که برود، راهی برای پیشرفت و موفقیت دارد.
تو چه میدانی که دزد خانه کیست
زین حکایت حق کدام، افسانه چیست
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی که دزد خانه چه کسی است و در این داستان، حقیقت از کدام افسانه پرده‌برداری می‌کند؟
زن، بدام افکند دزد خانه را
از حقیقت دور کرد افسانه را
هوش مصنوعی: زنی دزد خانه را به دام انداخت و او را از واقعیت دور کرد و به دنیای افسانه‌ها هدایت کرد.

خوانش ها

دو محضر به خوانش طوبی برزگر

حاشیه ها

1398/01/17 19:04
سعید سلطانی

واژه ی (( در )) در مصرع " از تو در خانه نمی ترسد کسی " جا افتاده.
لطفا اصلاح کنید.

1399/11/26 01:01
هادی

سلام، (کار قاضی جز خط و دفتر نبود ، ) به نظر می‌رسد جز خط و جز دفتر نبود صحیح است.
همچنین : از تو در خانه نمی ترسد کسی ... صحیح به نظر می رسد