گنجور

شمارهٔ ۵۹ - دکان ریا

این‌چنین خواندم که روزی روبهی
پایبند تلّه گشت اندر رهی
حیلهٔ روباهی‌اش از یاد رفت
خانهٔ تزویر را بنیاد رفت
گرچه ز آئین سپهر آگاه بود
هرچه بود، آن شیر و این روباه بود
تیره‌روزش کرد چرخ نیل‌فام
تا شود روشن که شاگردی‌ست خام
با همه تردستی، از پای اوفتاد
دل به رنج و تن به بدبختی نهاد
گرچه در نیرنگ‌سازی داشت دَست
بندِ نیرنگِ قضایش دست بست
حرص، با رسوائیش همراه کرد
تیغ ذِلّت، ناخُنش کوتاه کرد
بود روزِ کار و یارائی نداشت
بود وقت رفتن و پائی نداشت
آهنی سنگینْ دُمش را کنده بود
مرگ را می‌دید، امّا زنده بود
می‌فشردی اِشکَمِ ناهار را
می‌گزیدی حلقه و مِسمار را
دامِ تأدیب است، دام روزگار
هرکه شد صیّاد، آخر شد شکار
ماکیان‌ها کُشته بود این روبهک
زان سبب شد صید روباه فلک
خیرگی‌ها کرده بود این خودپسند
خیرگی را چاره زندان‌ست و بند
ماکیانی ساده از دِه دور گشت
بر سر آن تلّه و روبه گذشت
از بلای دام و زندان بی‌خبر
گفت: زانِ کیست این ایوان و در؟!
گفت روبه: این در و ایوان ماست
پوستین‌دوزیم و این دُکّان ماست
هست ما را بهتر از هر خواسته
اندرین دُکّان، دمی آراسته
ساده و پاکیزه و زیبا و نرم
همچو خز شایان و چون سنجاب گرم
می‌فروشیم این دُم پُرپشم را
باز کن وقت خریدن چشم را
گر دُم ما را خریداری کنی
همچو ما یک عمر طرّاری کنی
گر ز مهر این دَم ببندیمت به دُم
راه را هرگز نخواهی کرد گم
گر ز رسم و راه ما آگه شوی
ماکیانی بس کنی، روبه شوی
گر که بربندی درِ چون و چرا
سودها بینی در این بیع و شریٰ
باید آن دُمِّ کژت کندن ز تن
وین دم نیکو به جایش دوختن
ماکیان را این مقال آمد پسند
گفت: برگو دُمَّت ای روباه چند؟
گفت: باید دید کالا را نخست
ورنه، این بیع و شریٰ ناید درست
گر خریداری، درآی اندر دکان
نرخ، آنگه پرس از بازارگان
ماکیان را آن فریب از راه بُرد
راست اندر تِله روباه برد
کاش می‌دانست روبه ناشتاست
وان نه دُکّان است، دُکّان ریاست
تا دهن بگشود بهر چندوچون
چنگ روباه از گلویش ریخت خون
آن دل فارغ، ز خون آکنده شد
وان سر بی‌باک، از تن کنده شد
ره‌ندیده، روی بر راهی نهاد
چشم‌بسته، پای در چاهی نهاد
هیچ نگرفت و گرفتند آنچه داشت
هم گذشت از کارِ دُم، هم سر گذاشت
بر سر آن است نفس حیله‌ساز
که کُند راهی سوی راهِ تو باز
تا در آن ره، سر بپیچاند تو را
وندر آن آتش بسوزاند تو را
اهرمن هرگز نخواهد بست در
تا تو را می‌اُفتد از کویش گذر
در جوارت، حرصْ زان دکّان گشود
که تو بربندی دکانِ خویش زود
تا شوی بیدار، رفتست آنچه هست
تا بدانی کیستی، رفتی ز دست
با مسافر، دزد چون گردید دوست
زاد و برگ آن مسافر زانِ اوست
گوهر کانِ هویٰ جز سنگ نیست
آب‌ورنگش جز فریب و رنگ نیست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این‌چنین خواندم که روزی روبهی
پایبند تلّه گشت اندر رهی
هوش مصنوعی: روزی روزگاری روباهی در مسیرش به تلی از خاک چسبید و گرفتار شد.
حیلهٔ روباهی‌اش از یاد رفت
خانهٔ تزویر را بنیاد رفت
هوش مصنوعی: حیله و نیرنگ آن روباه فراموش شده و بنیاد خانهٔ فریب و فریبکاری از بین رفته است.
گرچه ز آئین سپهر آگاه بود
هرچه بود، آن شیر و این روباه بود
هوش مصنوعی: هرچند که به اصول و قوانین جهان آگاه بود، اما در این جا شیر و روباه هر کدام نشان‌دهندهٔ ویژگی‌های متفاوت و متضاد هستند.
تیره‌روزش کرد چرخ نیل‌فام
تا شود روشن که شاگردی‌ست خام
هوش مصنوعی: روزگار بدی بر او گذشت و سختی‌های زندگی او را تحت فشار قرار داد تا اینکه متوجه شد هنوز در مسیر یادگیری و رشد به سمت بلوغ نگرفته است.
با همه تردستی، از پای اوفتاد
دل به رنج و تن به بدبختی نهاد
هوش مصنوعی: با وجود تمام مهارت‌ها و تلاش‌ها، دل به درد و رنج افتاد و زندگی به سختی کشیده شد.
گرچه در نیرنگ‌سازی داشت دَست
بندِ نیرنگِ قضایش دست بست
هوش مصنوعی: هرچند که او در فریبکاری و نیرنگ زدن مهارت داشت، اما سرنوشتش او را محدود کرده و در عمل نمی‌توانست به خواسته‌هایش برسد.
حرص، با رسوائیش همراه کرد
تیغ ذِلّت، ناخُنش کوتاه کرد
هوش مصنوعی: حرص و طمع، انسان را به رسوایی می‌کشاند و باعث می‌شود که او به ذلت و humiliation بیفتد. این وضعیت باعث می‌شود که قدرت و نفوذ او کاهش یابد و توانایی‌هایش محدود شود.
بود روزِ کار و یارائی نداشت
بود وقت رفتن و پائی نداشت
هوش مصنوعی: در روزهایی که فعالیت و کار بود، نتوانستم همراهی کنم و در زمان رفتن، هیچ نیرویی برای حرکت نداشتم.
آهنی سنگینْ دُمش را کنده بود
مرگ را می‌دید، امّا زنده بود
هوش مصنوعی: یک جسم سنگین به شدت دچار آسیب شده و در حال نزدیک شدن به مرگ است، اما همچنان زنده است و این وضعیت را احساس می‌کند.
می‌فشردی اِشکَمِ ناهار را
می‌گزیدی حلقه و مِسمار را
هوش مصنوعی: تو دندانه‌های حلقه را می‌گزی و من با ناراحتی، در زیر فشار تو، در حال تحمل درد هستم.
دامِ تأدیب است، دام روزگار
هرکه شد صیّاد، آخر شد شکار
هوش مصنوعی: زندگی و روزگار همچون یک دام است که برای تربیت و آموزش افراد طراحی شده است. هر کسی که بخواهد از این دام بهره‌برداری کند و به دیگران آسیب بزند، در نهایت خودش دچار مشکل و آسیب خواهد شد.
ماکیان‌ها کُشته بود این روبهک
زان سبب شد صید روباه فلک
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که روباه، مرغ‌ها را شکار کرده بود و به همین دلیل، سرنوشت او نیز به گونه‌ای رقم خورد که در نهایت خود مورد شکار قرار گرفت. به عبارت دیگر، عمل ناپسند او باعث شد که به دست سرنوشت دچار عاقبتی ناخوشایند شود.
خیرگی‌ها کرده بود این خودپسند
خیرگی را چاره زندان‌ست و بند
هوش مصنوعی: این شخص خودخواه فقط به خود و زیبایی‌هایش فکر می‌کند، اما راه نجات او از این خودپسندی، رهایی از بند و محدودیت‌هایش است.
ماکیانی ساده از دِه دور گشت
بر سر آن تلّه و روبه گذشت
هوش مصنوعی: پرندگان بی‌تجربه‌ای از دور به تپه‌ای رفته و از کنار روباهی عبور کردند.
از بلای دام و زندان بی‌خبر
گفت: زانِ کیست این ایوان و در؟!
هوش مصنوعی: کسی که در دام و زندان گرفتار است، از شرایط سخت و دردناک خود بی‌خبر است و فقط به سوال از وضعیت مکان و درب آن مشغول است.
گفت روبه: این در و ایوان ماست
پوستین‌دوزیم و این دُکّان ماست
هوش مصنوعی: روباه به در و ایوان اشاره می‌کند و می‌گوید که ما در اینجا در حال کار با پوست هستیم و این‌جا مغازه‌ی ما است.
هست ما را بهتر از هر خواسته
اندرین دُکّان، دمی آراسته
هوش مصنوعی: ما را در اینجا بیش از هر چیزی که می‌خواهیم، یک لحظه خوب و آراسته وجود دارد.
ساده و پاکیزه و زیبا و نرم
همچو خز شایان و چون سنجاب گرم
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف چیزی به شکل زیبا و لطیف اشاره دارد که به سادگی و پاکی خاصی برخوردار است. مانند خز طبیعی و لطیف، و همچنین به گرمی سنجاب که در طبیعت شناخته شده است، این ویژگی‌ها را به تصویر می‌کشد.
می‌فروشیم این دُم پُرپشم را
باز کن وقت خریدن چشم را
هوش مصنوعی: ما در این لحظه، این محصول را که با پشمالو تزئین شده است به فروش می‌رسانیم. وقتی قصد خرید داری، دقت کن و خوب نگاه کن.
گر دُم ما را خریداری کنی
همچو ما یک عمر طرّاری کنی
هوش مصنوعی: اگر تو هم مثل ما به دم ما توجه کنی، می‌توانی یک عمر به هنرنمایی و شوخی بپردازی.
گر ز مهر این دَم ببندیمت به دُم
راه را هرگز نخواهی کرد گم
هوش مصنوعی: اگر این لحظه به محبت تو گرفتار شوم، هرگز در مسیر زندگی‌ام راه را گم نخواهم کرد.
گر ز رسم و راه ما آگه شوی
ماکیانی بس کنی، روبه شوی
هوش مصنوعی: اگر با روش و سبک ما آشناییم، می‌توانی مانند یک ماکیان نقش بازی کنی و به سمت ما بیایی.
گر که بربندی درِ چون و چرا
سودها بینی در این بیع و شریٰ
هوش مصنوعی: اگر به دقت و توجه در مسائل و شرایط بپردازی، می‌توانی در این معامله‌ها و تجارت‌ها، منافع و فایده‌های زیادی ببینی.
باید آن دُمِّ کژت کندن ز تن
وین دم نیکو به جایش دوختن
هوش مصنوعی: باید بخش کج و زایدی از وجودت را کنار بگذاری و به جای آن، چیزی بهتر و صحیح‌تر بسازی.
ماکیان را این مقال آمد پسند
گفت: برگو دُمَّت ای روباه چند؟
هوش مصنوعی: ماکیان (پرندگان) از اینکه روباه درباره‌شان چیزی گفت، خوششان آمد و به او گفتند: ساکت باش و دم‌ات را نشان نده.
گفت: باید دید کالا را نخست
ورنه، این بیع و شریٰ ناید درست
هوش مصنوعی: باید ابتدا جنس را بررسی کرد، وگرنه این خرید و فروش صحیح نخواهد بود.
گر خریداری، درآی اندر دکان
نرخ، آنگه پرس از بازارگان
هوش مصنوعی: اگر خریدار هستی، به دکان بیا و قیمت را بپرس، سپس از فروشنده بازار هم سوال کن.
ماکیان را آن فریب از راه بُرد
راست اندر تِله روباه برد
هوش مصنوعی: ماکیان در دام روباه افتادند و فریب آن را خوردند.
کاش می‌دانست روبه ناشتاست
وان نه دُکّان است، دُکّان ریاست
هوش مصنوعی: کاش روباه می‌دانست که در حال حاضر گرسنه است و این تنها یک مغازه نیست، بلکه جایگاه قدرت است.
تا دهن بگشود بهر چندوچون
چنگ روباه از گلویش ریخت خون
هوش مصنوعی: زمانی که دهانش را برای صحبت باز کرد، صدای تلخ و نیشدار مثل چنگالی از گلویش خارج شد و باعث ریختن خون گردید.
آن دل فارغ، ز خون آکنده شد
وان سر بی‌باک، از تن کنده شد
هوش مصنوعی: دل آرام و بی‌خیال، پر از اندوه و غم شد و سر بی‌پروا، از بدن جدا گردید.
ره‌ندیده، روی بر راهی نهاد
چشم‌بسته، پای در چاهی نهاد
هوش مصنوعی: کسی که راه را نمی‌شناسد، با چشمی بسته قدم بر می‌دارد و بی‌خبر از آن، در چاهی سقوط می‌کند.
هیچ نگرفت و گرفتند آنچه داشت
هم گذشت از کارِ دُم، هم سر گذاشت
هوش مصنوعی: هیچ چیز به دست نیاورد و تمام دارایی‌اش از دست رفت. هم زمان گذشت و هم از کار افتاد.
بر سر آن است نفس حیله‌ساز
که کُند راهی سوی راهِ تو باز
هوش مصنوعی: نفس فریبنده در پی آن است که راهی به سوی هدف تو پیدا کند.
تا در آن ره، سر بپیچاند تو را
وندر آن آتش بسوزاند تو را
هوش مصنوعی: در آن مسیر به گونه‌ای تو را منحرف خواهد کرد که در آتش آن بسوزی.
اهرمن هرگز نخواهد بست در
تا تو را می‌اُفتد از کویش گذر
هوش مصنوعی: اهریمن هرگز نمی‌تواند در را ببندد، زیرا تو از کوچه‌اش عبور می‌کنی و به او دست نمی‌دهی.
در جوارت، حرصْ زان دکّان گشود
که تو بربندی دکانِ خویش زود
هوش مصنوعی: در نزدیکی تو، آنچه را که در دکان خود دارم به خاطر تو رها کردم و به زودی دکان خود را مدیریت می‌کنم.
تا شوی بیدار، رفتست آنچه هست
تا بدانی کیستی، رفتی ز دست
هوش مصنوعی: بیدار شدن تو دیگر فایده‌ای ندارد، آنچه که بود و هست رفته است. تا بخواهی بفهمی کیستی، این شناخت از دستت رفته.
با مسافر، دزد چون گردید دوست
زاد و برگ آن مسافر زانِ اوست
هوش مصنوعی: وقتی دزد با مسافر دوست می‌شود، به این دلیل است که او به دنبال مال و اموال مسافر است و همین مسافر است که زاد و برگ او یا به عبارت دیگر وسایل و دارایی‌های او را به همراه دارد.
گوهر کانِ هویٰ جز سنگ نیست
آب‌ورنگش جز فریب و رنگ نیست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ارزش واقعی چیزها اغلب در سطح ظاهر آنها پنهان است و بسیاری از زیبایی‌ها و جذابیت‌ها فقط فریبنده‌ و ناپایدارند. در واقع، آنچه که به نظر می‌رسد، ممکن است خالی از محتوا و حقیقت باشد.

خوانش ها

دکان ریا به خوانش طوبی برزگر
شمارهٔ ۵۹ - دکان ریا به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1394/08/17 13:11

در این شعر پروین بار دیگر به پند و نصیحت انسان پرداخته است و از او می خواهد هیچگاه چه در اوج قدرت و چه در قعر ذلت از فریبکاری شیطان غافل نشود زیرا هیچوقت اهریمن از فریب او دست برنمی دارد و همواره او را در جهت نادرست مدد می کند.

1395/01/31 00:03
عابدینی

شعری است:
«ساده و پاکیزه و زیبا و نرم»
مملو از پند و نصیحت، ای پسر!

1399/08/30 17:10
Ebi

شعر های پروین بدلیل همراهی با زمانه هیچ وقت از نو بودن وتازگی آنها کم نشده نخواهد شد پروین شاعری معاصر و پرافتخار کشور نمونه اینست که بین زن و مرد نه تنها فرقی نیست بلکه آنچه انسانها را متمایز میکند جنسیت انسان نیست بلکه دانایی و درک اوست

واقعا زیباست

1402/06/25 00:08
مجتبی

«هیچ نگرفت و گرفتند آنچه داشت» چه مصرع ناب و جانسوزی...