گنجور

شمارهٔ ۵۶ - دریای نور

بالماس میزد چکش زرگری
بهر لحظه میجست از آن اخگری
بنالید الماس کای تیره رای
ز بیداد تو، چند نالم چو نای
بجز خوبی و پاکی و راستی
چه کردم که آزار من خواستی
بگفتا مکن خاطر خویش تنگ
ترازوی چرخت گران کرده سنگ
مرنج ار تنت را جفائی رسد
کزین کار، کارت بجائی رسد
هم اکنون، تراش تو گردد تمام
برویت کند نیکبختی سلام
همین دم، فروزان و پاکت کنم
پسندیده و تابناکت کنم
دگر باره بگریست گوهر نهان
که آوخ! سیه شد بچشمم جهان
بدین خردیم، آسمان درشت
بدام بلای تو افکند و کشت
مرا هر رگ و هر پی و بند بود
بخشکید پاک این چه پیوند بود
که این تیشهٔ کین بدست تو داد
فتاد این وجود نزارم، فتاد
ببخشای لختی، نگهدار دست
شکست این سر دردمندم، شکست
نه آسایشی ماند اندر تنم
نه رونق به رخسارهٔ روشنم
بگفتا چو زین دخمه بیرون شوی
بزیبائی خویش، مفتون شوی
بشوئیم از رویت این گرد را
بخوبان دهیم این ره آورد را
چو بردارد این پرده را پرده‌دار
سخنهای پنهان شود آشکار
در آن حال، دانی که نیکی نکوست
که بینی تو مغزی و رفتست پوست
سوم بار، برخاست بانگ چکش
بناگاه برهم شد آن روی خوش
بگفت ای ستمکار، مشکن مرا
به بدرائی، از پا میفکن مرا
وفا داشتم چشم و دیدم جفا
بگشتم ز هر روی، خوردم قفا
بگفت ار صبوری کنی یک نفس
کشد بار جور تو بسیار کس
چو رفت این سیاهی و آلودگی
نماند زبونی و فرسودگی
دلت گر ز اندیشه خون کرده‌ام
بچهر، آب و رنگت فزون کرده‌ام
بریدم، ولی تیره و زشت را
شکستم، ولی سنگ و انکشت را
چو بینند روی دل آرای تو
چو آگه شوند از تجلای تو
چو پرسند از موج این آبها
ازین جلوه‌ها، رنگها، تابها
بتی چون بگردن در اندازدت
فراتر ز دل، جایگه سازدت
چو نقاد چرخ از تو کالا کند
چو هر روز، نرخ تو بالا کند
چو زین داستان گفتگوها رود
چو این آب حیوان به جوها رود
چو هر دم بیفزایدت خواستار
چو آیند سوی تو از هر کنار
چو بیدار بختی ببیند تو را
چو بر دیگران بر گزیند ترا
چو بر چهر خوبان تبسم کنی
چو این کوی تاریک را گم کنی
چو در مخزنت جا دهد گوهری
چو بنشاندت اندر انگشتری
چو در تیرگی، روشنائی شوی
چو آمادهٔ دلربائی شوی
چو بیرون کشی رخت زین تنگنای
چو اقبال گردد تو را رهنمای
چو آسودگی زاید این روز سخت
چو فرخنده گردی و پیروزبخت
چو پیرایه‌ها ماندت در گرو
چو بینی ره نیک و آئین نو
چو افتادی اندر ترازوی مهر
چو صد راه داد و گرفتت سپهر
رهائی دهندت چو زین رنجها
چو ریزند بر پای تو گنجها
چو بازارگانان خرندت بزر
برندت ز شهری به شهر دگر
چو دیهیم شاهت نشیمن شود
چو از دیدنت، دیده روشن شود
بیاد آر، زین دکهٔ تنگ من
ز سنگینی آهن و سنگ من
چو نام تو خوانند دریای نور
درودیم بفرست زان راه دور
ترا هر چه قیمت نهد روزگار
بدار از من و این چکش یادگار
چو مشاطه، رخسارت آراستم
فزودم دو صد، گر یکی کاستم
تو روزی که از حصن کان آمدی
بس آلوده و سرگران آمدی
بدین گونه روشن نبودی و پاک
بهم بود مخلوط، الماس و خاک
حدیث نهان چکش گوش دار
نگین سازدت چرخ یا گوشوار
نه مشت و قفایت به سر میزنم
بدین درگه نور، در میزنم

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بالماس میزد چکش زرگری
بهر لحظه میجست از آن اخگری
هوش مصنوعی: سازنده طلا با چکش به روی سنگ قیمتی ضربه می‌زند و در هر لحظه در جستجوی نوری از آتش است.
بنالید الماس کای تیره رای
ز بیداد تو، چند نالم چو نای
هوش مصنوعی: الماس به خاطر ظلم و ستم تو نالان است. من هم مثل نی از این بی‌عدالتی می‌نالم. چند بار باید از این اوضاع ناراحت شوم؟
بجز خوبی و پاکی و راستی
چه کردم که آزار من خواستی
هوش مصنوعی: غیر از خوبی و پاکی و صداقت چه کار بزرگی انجام داده‌ام که باعث آزار تو شدم؟
بگفتا مکن خاطر خویش تنگ
ترازوی چرخت گران کرده سنگ
هوش مصنوعی: او گفت: دل خود را آزرده نکن، چون بار سنگینی بر دوش تو خواهد گذاشت.
مرنج ار تنت را جفائی رسد
کزین کار، کارت بجائی رسد
هوش مصنوعی: ناراحت نشو اگر به بدنی تو آسیبی برسد، زیرا از این تجربه ممکن است به نتیجه خوبی برسی.
هم اکنون، تراش تو گردد تمام
برویت کند نیکبختی سلام
هوش مصنوعی: همین حالا، زیبایی و جذابیت تو به طور کامل نمایان می‌شود و فرخندگی در چهره‌ات تأثیر خوبی می‌گذارد.
همین دم، فروزان و پاکت کنم
پسندیده و تابناکت کنم
هوش مصنوعی: در این لحظه، تو را به گونه‌ای روشن و زیبا می‌سازم که برای من خوشایند باشد و درخشان‌تر از پیش شوم.
دگر باره بگریست گوهر نهان
که آوخ! سیه شد بچشمم جهان
هوش مصنوعی: دوباره اشک از چشمانم می‌چکد و در دل غمینی می‌گویم: وای! که جهان در نظرم تیره و تار شده است.
بدین خردیم، آسمان درشت
بدام بلای تو افکند و کشت
هوش مصنوعی: ما به دلیل خرد و دانایی‌امان، تحت تاثیر بلای تو قرار گرفته و دچار مشکلات بزرگی شدیم.
مرا هر رگ و هر پی و بند بود
بخشکید پاک این چه پیوند بود
هوش مصنوعی: هر رگ و هر عضله و هر پیوندی از من قطع شده و بر سرنوشت من تاثیر گذاشته است. این چه ارتباطی است که موجب این دگرگونی شده؟
که این تیشهٔ کین بدست تو داد
فتاد این وجود نزارم، فتاد
هوش مصنوعی: تو با تیشهٔ کین خود بر این وجود نزار ضربه زدی و باعث شدی که این وجود فرو بریزد.
ببخشای لختی، نگهدار دست
شکست این سر دردمندم، شکست
هوش مصنوعی: لطفاً کمی صبر کن و دست این سر دردمند را که شکست خورده نگه‌دار.
نه آسایشی ماند اندر تنم
نه رونق به رخسارهٔ روشنم
هوش مصنوعی: نه در بدنم آرامشی باقی مانده و نه زیبایی و سرحالی در چهره‌ام دیده می‌شود.
بگفتا چو زین دخمه بیرون شوی
بزیبائی خویش، مفتون شوی
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی از این مکان تاریک خارج شوی، به زیبایی خودت مجذوب خواهی شد.
بشوئیم از رویت این گرد را
بخوبان دهیم این ره آورد را
هوش مصنوعی: بیا از چهره‌ات این غبار را بشوییم و این هدیه را به خوبی تقدیم کنیم.
چو بردارد این پرده را پرده‌دار
سخنهای پنهان شود آشکار
هوش مصنوعی: وقتی که پرده‌دار این پرده را کنار بزند، سخن‌های پنهان آشکار می‌شود.
در آن حال، دانی که نیکی نکوست
که بینی تو مغزی و رفتست پوست
هوش مصنوعی: در آن زمان، آیا می‌دانی که نیکی چیست؟ اینکه تو فقط ظواهر را می‌بینی و حقیقت از کنارت می‌گذرد.
سوم بار، برخاست بانگ چکش
بناگاه برهم شد آن روی خوش
هوش مصنوعی: در سومین بار، صدای چکش ناگهان بلند شد و آن چهره دلنشین خراب شد.
بگفت ای ستمکار، مشکن مرا
به بدرائی، از پا میفکن مرا
هوش مصنوعی: ای ستمکار، مرا به سختی خود آزمایش نکن، مرا از پا نینداز.
وفا داشتم چشم و دیدم جفا
بگشتم ز هر روی، خوردم قفا
هوش مصنوعی: من همیشه وفادار بودم و با چشمان خود دیدم که چگونه به من بی‌وفایی کردند. از هر طرف به من آسیب رسید و در نهایت، ظلم و جفا را تحمل کردم.
بگفت ار صبوری کنی یک نفس
کشد بار جور تو بسیار کس
هوش مصنوعی: اگر یک لحظه صبر کنی، بار سنگینی که بر دوش داری، برای کسان دیگری نیز خواهد بود که آن را تحمل می‌کنند.
چو رفت این سیاهی و آلودگی
نماند زبونی و فرسودگی
هوش مصنوعی: وقتی این تاریکی و آلودگی از بین برود، دیگر نشانی از ضعف و کهنگی باقی نمی‌ماند.
دلت گر ز اندیشه خون کرده‌ام
بچهر، آب و رنگت فزون کرده‌ام
هوش مصنوعی: اگر دل تو به خاطر افکار و اندیشه‌هایت غمگین و دلتنگ شده، من به خاطر آن، بیش از پیش سعی کرده‌ام تا زیبایی و رنگ و لعاب وجودت را افزون کنم.
بریدم، ولی تیره و زشت را
شکستم، ولی سنگ و انکشت را
هوش مصنوعی: من از چیزی که مرا خسته کرده بریدم، اما موانع ناپسند را شکست دادم و با مشکلات سخت مقابله کردم.
چو بینند روی دل آرای تو
چو آگه شوند از تجلای تو
هوش مصنوعی: وقتی که چهره زیبا و دلنشین تو را ببینند، از درخشندگی و زیبایی تو مطلع می‌شوند.
چو پرسند از موج این آبها
ازین جلوه‌ها، رنگها، تابها
هوش مصنوعی: اگر از موج این آب‌ها دربارهٔ زیبایی‌ها، رنگ‌ها و تابش‌هایشان بپرسند،
بتی چون بگردن در اندازدت
فراتر ز دل، جایگه سازدت
هوش مصنوعی: اگر بتی را به گردن خود آویزان کنی، از دل فراتر می‌رود و برایت مکان ویژه‌ای فراهم می‌کند.
چو نقاد چرخ از تو کالا کند
چو هر روز، نرخ تو بالا کند
هوش مصنوعی: وقتی که زمان و شرایط به نفع تو باشد، ارزش و قیمت تو هم افزایش می‌یابد.
چو زین داستان گفتگوها رود
چو این آب حیوان به جوها رود
هوش مصنوعی: زمانی که داستان‌ها و گفتگوها به پایان می‌رسند، مانند آبی که به جوی‌ها می‌رسد و جریان می‌یابد، زندگی و گفتگوها هم در ادامه مسیر خود به جلو می‌روند.
چو هر دم بیفزایدت خواستار
چو آیند سوی تو از هر کنار
هوش مصنوعی: هر زمان که خواهانان به سمت تو می‌آیند و در پی تو هستند، نشان می‌دهد که تو به آن‌ها اهمیت زیادی می‌دهی و آنان را جذب می‌کنی.
چو بیدار بختی ببیند تو را
چو بر دیگران بر گزیند ترا
هوش مصنوعی: وقتی که بختت بیدار باشد و تو را ببیند، تو را از بین دیگران انتخاب می‌کند.
چو بر چهر خوبان تبسم کنی
چو این کوی تاریک را گم کنی
هوش مصنوعی: وقتی که بر چهره خوبان لبخند بزنی، انگار که این مسیر تاریک را فراموش می کنی.
چو در مخزنت جا دهد گوهری
چو بنشاندت اندر انگشتری
هوش مصنوعی: اگر در گنجینه‌ات جواهر ارزشمندی را جای دهی، مانند این است که تو را در انگشتری زیبا بنشانند.
چو در تیرگی، روشنائی شوی
چو آمادهٔ دلربائی شوی
هوش مصنوعی: زمانی که در دل تاریکی، نور و روشنی می‌شوی و به زیبایی و جذابیت خوشایندی می‌رسی.
چو بیرون کشی رخت زین تنگنای
چو اقبال گردد تو را رهنمای
هوش مصنوعی: وقتی که از این شرایط سخت و تنگ‌نای زندگی خارج شوی، سرنوشت تو را هدایت خواهد کرد و به مسیر روشن‌تری خواهد برد.
چو آسودگی زاید این روز سخت
چو فرخنده گردی و پیروزبخت
هوش مصنوعی: زمانی که از این روز دشوار آرامش و رهایی پیدا کنی، مانند کسی خواهی بود که خوشبخت و پیروز است.
چو پیرایه‌ها ماندت در گرو
چو بینی ره نیک و آئین نو
هوش مصنوعی: وقتی که زینت‌ها و زیبایی‌ها تو را در بند نگه‌داشته‌اند، زمانی که راه درست و روش جدید را ببینی، باید به آن توجه کنی.
چو افتادی اندر ترازوی مهر
چو صد راه داد و گرفتت سپهر
هوش مصنوعی: زمانی که در مسیر عشق و محبت قرار گرفتی، مانند ترازویی می‌شوی که در آن بالا و پایین‌هایی وجود دارد و زندگی تو تحت تأثیر عوامل مختلفی قرار می‌گیرد. در این حالت، سرنوشت تو به گونه‌ای پیش می‌رود که گاهی چیزهایی را به دست می‌آوری و گاهی از دست می‌دهی.
رهائی دهندت چو زین رنجها
چو ریزند بر پای تو گنجها
هوش مصنوعی: وقتی از این همه رنج و زحمت آزاد شوی، گنجینه‌ای از نعمت‌ها و ثروت‌ها به پاهایت خواهند ریخت.
چو بازارگانان خرندت بزر
برندت ز شهری به شهر دگر
هوش مصنوعی: وقتی فروشندگان تو را می‌خرند، به اعتبار تو افزوده می‌شود و از یک شهر به شهر دیگر می‌روی.
چو دیهیم شاهت نشیمن شود
چو از دیدنت، دیده روشن شود
هوش مصنوعی: وقتی که تاج و تخت تو به وجود آید، خانه‌ات محل آرامش می‌شود و با دیدن تو، چشم‌هایم روشنی می‌گیرد.
بیاد آر، زین دکهٔ تنگ من
ز سنگینی آهن و سنگ من
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که از این جایی که من هستم، به خاطر سنگینی و فشار مشکلات زندگی، احساس تنگی و محدودیت می‌کنم.
چو نام تو خوانند دریای نور
درودیم بفرست زان راه دور
هوش مصنوعی: وقتی نام تو را می‌برند، در دل ما همچون دریای نور می‌تابد. از آن راه دور، درود و سلام به تو می‌فرستیم.
ترا هر چه قیمت نهد روزگار
بدار از من و این چکش یادگار
هوش مصنوعی: زندگی هر چه ارزشی برای تو قائل شود، من تو را از خودم فراموش نمی‌کنم و این چکش، نشانی از آنچه که باید با آن ساخت و خلق کرد، در یادم خواهد ماند.
چو مشاطه، رخسارت آراستم
فزودم دو صد، گر یکی کاستم
هوش مصنوعی: مانند یک آرایشگر که چهره‌ات را زیبا و مرتب کرده‌ام، جمال تو را دوصد برابر کرده‌ام و اگر کمی از زیبایی تو کاسته شده، برای من بی‌اهمیت است.
تو روزی که از حصن کان آمدی
بس آلوده و سرگران آمدی
هوش مصنوعی: روزی که از دامن زمین به سوی ما آمدی، با حالتی ناپاک و سردرگم به اینجا آمدی.
بدین گونه روشن نبودی و پاک
بهم بود مخلوط، الماس و خاک
هوش مصنوعی: به این صورت نبودی که روشن و خالص باشی، بلکه با چیزهای ناخالص مانند خاک، درهم آمیخته بودی.
حدیث نهان چکش گوش دار
نگین سازدت چرخ یا گوشوار
هوش مصنوعی: قصه‌های پنهان را خوب بشنو و به آنها توجه کن، زیرا آن‌ها تو را به نور و زیبایی‌های زندگی هدایت می‌کنند.
نه مشت و قفایت به سر میزنم
بدین درگه نور، در میزنم
هوش مصنوعی: من به این درگاه نور وارد می‌شوم و با ضربه‌زدن به در، نشان می‌دهم که درخواست دارم، نه اینکه با سختی یا خشونت به سر کسی ضربه بزنم.

خوانش ها

دریای نور به خوانش طوبی برزگر

حاشیه ها

1391/02/29 09:04
نظام الدین وفا

در بیت زیر ظاهرا کلمه انگشت به اشتباه "انکشت" نوشته شده. در لغتنامه اینترنتی دهخدا هم واژه "انکشت" وجود نداشت.
بریدم، ولی تیره و زشت را

شکستم، ولی سنگ و انکشت را