شمارهٔ ۳۷ - پیوند نور
بدامان گلستانی شبانگاه
چنین میکرد بلبل راز با ماه
که ای امید بخش دوستداران
فروغ محفل شب زندهداران
ز پاکیت، آسمان را فر و پاکی
ز انوارت، زمین را تابناکی
شبی کز چهره، برقع برگشائی
برخسار گل افتد روشنائی
مرا خوشتر نباشد زان دمی چند
که بر گلبرگ، بینم شبنمی چند
مبارک با تو، هر جا نوبهاریست
مصفا از تو، هر جا کشتزاری است
نکوئی کن چو در بالا نشستی
نزیبد نیکوان را خودپرستی
تو نوری، نور با ظلمت نخوابد
طبیب از دردمندان رخ نتابد
بکان اندر، تو بخشی لعل را فام
تجلی از تو گیرد باده در جام
فروغ افکن بهر کوتاه بامی
که هر بامی نشانی شد ز نامی
چراغ پیرزن بس زود میرد
خوشست ار کلبهاش نور از تو گیرد
بدین پاکیزگی و نیک رائی
گهی پیدا و گه پنهان چرائی
مرو در حصن تاریکی دگر بار
دل صاحبدلان را تیره مگذار
نشاید رهنمون را چاه کندن
زمانی سایه، گه پرتو فکندن
بدین گردنفرازی، بندگی چیست
سیه کاری چه و تابندگی چیست
بگفتا دیدهٔ ما را برد خواب
به پیش جلوهٔ مهر جهانتاب
نه از خویش اینچنین رخشان و پاکم
ز تاب چهرهٔ خور تابناکم
هر آن نوری که بینی در من، اوراست
من اینجا خوشه چینم، خرمن اوراست
نه تنها چهرهٔ تاریکم افروخت
هنرها و تجلیهایم آموخت
جهان افروزی از اخگر نیاید
بزرگی خردسالان را نشاید
درین بازار هم چون و چرائیست
مرا نیز ار بپرسی رهنمائی است
چرا بالم که در بالا نشستم
چو از خود نیست هیچم، زیردستم
فروغ من بسی بیرنگ و تابست
کجا مهتاب همچون آفتابست
رخ افروزد چو مهر عالم آرای
همان بهتر که من خالی کنم جای
مرا آگاه زین آئین نکردند
فراتر زین رهم تلقین نکردند
ز خط خویش گر بیرون نهم گام
براندازندم از بالای این بام
من از نور دگر گشتم منور
سحرگه بر تو بگشایند آن در
چو با نور و صفا کردیم پیوند
نمیپرسیم این چونست و آن چند
درین درگه، بلند او شد که افتاد
کسی استاد شد کاو داشت استاد
اگر کار آگهی آگه ز کاریست
هم از شاگردی آموزگاریست
چه خوانی بندگی را بی نیازی
چه نامی عجز را گردنفرازی
درین شطرنج، فرزین دیگری بود
کجا مانند زر باشد زراندود
بباید زین مجازی جلوه رستن
سوی نور حقیقت رخت بستن
گهی پیدا شویم و گاه پنهان
چنین بودست حکم چرخ گردان
هزاران نکته اندر دل نهفتیم
یکی بود از هزار، اینها که گفتیم
ز آغاز، انده انجام داریم
زمانه وام ده، ما وامداریم
توانگر چون شویم از وام ایام
چو فردا باز خواهد خواست این وام
بر آن قوم آگهان، پروین، بخندند
که بس بی مایه، اما خودپسندند
شمارهٔ ۳۶ - پیک پیری: ز سَری، موی سپیدی روئیدشمارهٔ ۳۸ - تاراج روزگار: نهال تازه رسی گفت با درختی خشک
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بدامان گلستانی شبانگاه
چنین میکرد بلبل راز با ماه
هوش مصنوعی: در شبهنگام، بلبل در کنار گلستان به ماه صحبت میکند و رازهایی را با او در میان میگذارد.
که ای امید بخش دوستداران
فروغ محفل شب زندهداران
هوش مصنوعی: ای کسی که امیدی برای دوستداران و روشنایی بخش محفل شب زندهداران هستی.
ز پاکیت، آسمان را فر و پاکی
ز انوارت، زمین را تابناکی
هوش مصنوعی: از طهارت و پاکی تو، آسمان زیبا و نورانی است و نور وجود تو، زمین را درخشان و پرنور کرده است.
شبی کز چهره، برقع برگشائی
برخسار گل افتد روشنائی
هوش مصنوعی: شبی که وقتی از چهرهات حجاب کنار برود، روشنایی بر چهرهات مانند نوری که بر گل میافتد، ظاهر میشود.
مرا خوشتر نباشد زان دمی چند
که بر گلبرگ، بینم شبنمی چند
هوش مصنوعی: به من خوشتر از هر چیز دیگری است که لحظهای را ببینم که قطرات شبنم بر روی گلبرگها نشستهاند.
مبارک با تو، هر جا نوبهاریست
مصفا از تو، هر جا کشتزاری است
هوش مصنوعی: با تو، هر جایی که تازگی و شادابی وجود دارد، خوشبختی و خوشحالی است، و هر جا که زراعت و کشاورزی flourishing میکند، نشانهای از وجود توست.
نکوئی کن چو در بالا نشستی
نزیبد نیکوان را خودپرستی
هوش مصنوعی: وقتی در مقام و جایگاه بالایی قرار داری، شایسته نیست که فقط به خودت فکر کنی و در خودپرستی غرق شوی. باید نیکوکار باشی و به دیگران اهمیت بدهی.
تو نوری، نور با ظلمت نخوابد
طبیب از دردمندان رخ نتابد
هوش مصنوعی: تو همچون نوری هستی که نمیتواند در کنار تاریکی قرار گیرد؛ طبیب نیز از مشکلات بیمارانش روی برنگرداند.
بکان اندر، تو بخشی لعل را فام
تجلی از تو گیرد باده در جام
هوش مصنوعی: در اینجا به فردی اشاره شده که با حضورش، زیبایی و رنگ لعل را به واسطه تجلی خود به دیگران میبخشد و این زیبایی مانند بادهای در جامی نمایان میشود.
فروغ افکن بهر کوتاه بامی
که هر بامی نشانی شد ز نامی
هوش مصنوعی: نور خود را بر بالای بامها بتابان، چرا که هر بامی نشانهای از یک نام است.
چراغ پیرزن بس زود میرد
خوشست ار کلبهاش نور از تو گیرد
هوش مصنوعی: چراغ پیرزن خیلی زود خاموش میشود، اما خوب است اگر خانهاش از نور تو روشن شود.
بدین پاکیزگی و نیک رائی
گهی پیدا و گه پنهان چرائی
هوش مصنوعی: این بیت به ویژگیهای خوب و رفتاری نیک اشاره دارد که در برخی مواقع نمایان میشود و گاهی هم مخفی میماند. به نوعی میگوید که چنین خوی و پاکی در هر زمانی و برای هر کسی ممکن است ظاهر شود یا پنهان بماند.
مرو در حصن تاریکی دگر بار
دل صاحبدلان را تیره مگذار
هوش مصنوعی: به جایی که پر از تاریکی است نرو، زیرا بار دیگر دل کسانی را که درک عمیقی از زندگی دارند، غمگین نکن.
نشاید رهنمون را چاه کندن
زمانی سایه، گه پرتو فکندن
هوش مصنوعی: سایه نباید در چاه کندن کمک کند، زیرا تنها زمانی میتواند نور بدهد که به بالا برود.
بدین گردنفرازی، بندگی چیست
سیه کاری چه و تابندگی چیست
هوش مصنوعی: با این وجودی که داری، چه معنایی دارد که به بندگی مشغول باشی؟ تیرهروزی و سیاهکاری چه نسبتی با تابندگی و درخشندگی دارد؟
بگفتا دیدهٔ ما را برد خواب
به پیش جلوهٔ مهر جهانتاب
هوش مصنوعی: گفت که خواب چشمان ما را در جلوه زیبایی خورشید تابان برد.
نه از خویش اینچنین رخشان و پاکم
ز تاب چهرهٔ خور تابناکم
هوش مصنوعی: من اینقدر درخشان و خالص نیستم، بلکه نور چهرهٔ خورشید است که مرا تابناک کرده است.
هر آن نوری که بینی در من، اوراست
من اینجا خوشه چینم، خرمن اوراست
هوش مصنوعی: هر نوری که در من میبینی، به خاطر اوست. من در اینجا فقط جمعآورنده و خوشهچین آن نور هستم.
نه تنها چهرهٔ تاریکم افروخت
هنرها و تجلیهایم آموخت
هوش مصنوعی: هنرها و تجلیها به من یاد دادند که چگونه چهرهٔ تاریکم را روشن کنم.
جهان افروزی از اخگر نیاید
بزرگی خردسالان را نشاید
هوش مصنوعی: برای روشن کردن دنیا و به وجود آوردن نور و روشنی، فقط از یک ذره آتش نمیتوان انتظار داشت. همچنین، بزرگمنشی و بزرگی از کسانی که هنوز کوچک و ناتوان هستند، انتظار نمیرود.
درین بازار هم چون و چرائیست
مرا نیز ار بپرسی رهنمائی است
هوش مصنوعی: در این بازار، شلوغی و هیاهویی وجود دارد و اگر از من بپپرسی، من هم میتوانم به تو راهنمایی کنم.
چرا بالم که در بالا نشستم
چو از خود نیست هیچم، زیردستم
هوش مصنوعی: چرا که بالهای من به خاطر نشستن در ارتفاع نیستند، زیرا من هیچگونه وجود مستقلی ندارم و همهچیز زیر دست من قرار دارد.
فروغ من بسی بیرنگ و تابست
کجا مهتاب همچون آفتابست
هوش مصنوعی: روشنی من بسیار ساده و بیپیرایه است، در حالی که ماه درخشش و زیباییاش مانند آفتاب میباشد.
رخ افروزد چو مهر عالم آرای
همان بهتر که من خالی کنم جای
هوش مصنوعی: چهرهاش به زیبایی خورشید میدرخشد و مثل یک جواهر در دنیا میدرخشد؛ بهتر است که من خودم را از این جایگاه خالی کنم.
مرا آگاه زین آئین نکردند
فراتر زین رهم تلقین نکردند
هوش مصنوعی: مرا از این روش و شیوه آگاه نکردند و فراتر از این، مرا هدایت و راهنمایی نکردند.
ز خط خویش گر بیرون نهم گام
براندازندم از بالای این بام
هوش مصنوعی: اگر از نوشتههای خودم فاصله بگیرم و خارج شوم، بهطور ناگهانی و غافلگیرکنندهای مرا به پایین میکشند.
من از نور دگر گشتم منور
سحرگه بر تو بگشایند آن در
هوش مصنوعی: از نور تازهای روشن شدم، در صبحگاه بر تو درهایی باز خواهد شد.
چو با نور و صفا کردیم پیوند
نمیپرسیم این چونست و آن چند
هوش مصنوعی: وقتی که به نور و پاکی متصل شدیم، دیگر از اینکه این ارتباط چطور برقرار شده و چرا به وجود آمده، سوالی نمیپرسیم.
درین درگه، بلند او شد که افتاد
کسی استاد شد کاو داشت استاد
هوش مصنوعی: در این مکان، کسی که به اوج بلندی رسید، به خاطر این که استاد خود را داشت، سقوط نکرد و به همین دلیل، به معلمی برگزیده شد.
اگر کار آگهی آگه ز کاریست
هم از شاگردی آموزگاریست
هوش مصنوعی: اگر کسی از کاری خبر دارد، باید بداند که این آگاهی نتیجهی تجربه و یادگیری او از دیگران است.
چه خوانی بندگی را بی نیازی
چه نامی عجز را گردنفرازی
هوش مصنوعی: آیا میتوانی از سر نیاز، به خدمت و بندگی بپردازی؟ و آیا میتوانی ضعف و ناتوانی را به شکلی بزرگ و با افتخار نشان دهی؟
درین شطرنج، فرزین دیگری بود
کجا مانند زر باشد زراندود
هوش مصنوعی: در این بازی شطرنج، فردی دیگر وجود دارد که مانند طلا، زرق و برق دارد و ارزشمند است.
بباید زین مجازی جلوه رستن
سوی نور حقیقت رخت بستن
هوش مصنوعی: باید از ظاهر و جلوههای فریبنده دنیا رها شویم و به سوی نور حقیقت و معنای واقعی زندگی برویم.
گهی پیدا شویم و گاه پنهان
چنین بودست حکم چرخ گردان
هوش مصنوعی: گاهی ما در زندگی مشهود و نمایان هستیم و گاهی در سایه و پنهان. این نوعی قاعده و فرمان طبیعت و گردش روزگار است.
هزاران نکته اندر دل نهفتیم
یکی بود از هزار، اینها که گفتیم
هوش مصنوعی: ما هزاران فکر و راز در دل داریم، ولی تنها یکی از هزاران را بیان کردهایم، همینهایی که گفته شد.
ز آغاز، انده انجام داریم
زمانه وام ده، ما وامداریم
هوش مصنوعی: از همان ابتدا، ما درد و غم نتیجه را داریم؛ زمانه، به ما بدهکار است، چرا که ما بدهی بزرگی داریم.
توانگر چون شویم از وام ایام
چو فردا باز خواهد خواست این وام
هوش مصنوعی: وقتی ثروتمند شویم و از بدهیهای روزگار رها شویم، فردا دوباره از ما این بدهیها را طلب خواهند کرد.
بر آن قوم آگهان، پروین، بخندند
که بس بی مایه، اما خودپسندند
هوش مصنوعی: افرادی که آگاه و دانا هستند، به آن جمعیتی که خود را بزرگ و مهم میپندارند ولی در واقع چیزی برای عرضه ندارند، میخندند.