گنجور

شمارهٔ ۳۱ - بی آرزو

بغاری تیره، درویشی دمی خفت
دران خفتن، باو گنجی چنین گفت
که من گنجم، چو خاکم پست مشمار
مرا زین خاکدان تیره بردار
بس است این انزوا و خاکساری
کشیدن رنج و کردن بردباری
شکستن خاطری در سینه‌ای تنگ
نهادن گوهر و برداشتن سنگ
فشردن در تنی، پاکیزه جانی
همائی را فکندن استخوانی
بنام زندگی هر لحظه مردن
بجای آب و نان، خونابه خوردن
بخشت آسودن و بر خاک خفتن
شدن خاکستر و آتش نهفتن
ترا زین پس نخواهد بود رنجی
که دادت آسمان، بیرنج گنجی
ببر زین گوهر و زر، دامنی چند
بخر پاتابه و پیراهنی چند
برای خود مهیا کن سرائی
چراغی، موزه‌ای، فرشی، قبائی
بگفت ای دوست، ما را حاصل از گنج
نخواهد بود غیر از محنت و رنج
چو میباید فکند این پشته از پشت
زر و گوهر چه یکدامن چه یکمشت
ترا بهتر که جوید نام جوئی
که ما را نیست در دل آرزوئی
مرا افتادگی آزادگی داد
نیفتاد آنکه مانند من افتاد
چو ما بستیم دیو آز را دست
چه غم گر دیو گردون دست ما بست
چو شد هر گنج را ماری نگهدار
نه این گنجینه میخواهم، نه آن مار
نهان در خانهٔ دل، رهزنانند
که دائم در کمین عقل و جانند
چو زر گردید اندر خانه بسیار
گهی دزد از در آید، گه ز دیوار
سبکباران سبک رفتند ازین کوی
نکردند این گل پر خار را بوی
ز تن زان کاستم کاز جان نکاهم
چو هیچم نیست، هیچ از کس نخواهم
فسون دیو، بی تاثیر خوشتر
عدوی نفس، در زنجیر خوشتر
هراس راه و بیم رهزنم نیست
که دیناری بدست و دامنم نیست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بغاری تیره، درویشی دمی خفت
دران خفتن، باو گنجی چنین گفت
هوش مصنوعی: در یک شب تاریک، یک درویش لحظه‌ای خوابش برد و در همین خواب به او گفتند که گنجی نیز وجود دارد.
که من گنجم، چو خاکم پست مشمار
مرا زین خاکدان تیره بردار
هوش مصنوعی: من مانند خاک، در نقطه‌ای پایین و پست هستم، اما از من به عنوان یک موجود بی‌ارزش و فراموش‌شده یاد نکن، بلکه مرا از این دنیا و زندگی تاریک جدا کن.
بس است این انزوا و خاکساری
کشیدن رنج و کردن بردباری
هوش مصنوعی: دیگر بس است که در تنهایی و فروتنی زندگی کنم و زحمت بکشم و صبر کنم.
شکستن خاطری در سینه‌ای تنگ
نهادن گوهر و برداشتن سنگ
هوش مصنوعی: آزار دادن کسی که دلش پر از احساسات و تنگناهاست، مثل قراردادن یک جواهر در دل سنگی و سنگین است.
فشردن در تنی، پاکیزه جانی
همائی را فکندن استخوانی
هوش مصنوعی: فشردن و نگه‌داشتن در دل خود، انسانی با روحی پاک را به تنگنا می‌اندازد و در این میان، بار سنگینی بر دوش او قرار می‌دهد.
بنام زندگی هر لحظه مردن
بجای آب و نان، خونابه خوردن
هوش مصنوعی: به خاطر زندگی، هر لحظه باید از خود بگذریم و بجای داشتن نیازهای اولیه، با درد و رنج روبه‌رو شویم.
بخشت آسودن و بر خاک خفتن
شدن خاکستر و آتش نهفتن
هوش مصنوعی: بخشش و آرامش یعنی اینکه انسان بعد از مرگ در خاک آرام بگیرد، نه اینکه فقط به خاک تبدیل شود و آتش و درد و رنجش پنهان بماند.
ترا زین پس نخواهد بود رنجی
که دادت آسمان، بیرنج گنجی
هوش مصنوعی: از این پس تو دیگر زجری نخواهی کشید که آسمان به تو داده است، زیرا به جای آن، به گنجی بدون زحمت دست خواهی یافت.
ببر زین گوهر و زر، دامنی چند
بخر پاتابه و پیراهنی چند
هوش مصنوعی: برو از این جواهر و طلا، تعدادی دامن و چند پیراهن بخر.
برای خود مهیا کن سرائی
چراغی، موزه‌ای، فرشی، قبائی
هوش مصنوعی: برای خود جایی را آماده کن که پر از نور و زیبایی باشد، جایی که می‌توانی تماشا کنی و از آن لذت بری.
بگفت ای دوست، ما را حاصل از گنج
نخواهد بود غیر از محنت و رنج
هوش مصنوعی: دوست عزیز، به من گفت که ما به جز از سختی‌ها و زحمت‌ها به چیزی ارزشمند دست نخواهیم یافت.
چو میباید فکند این پشته از پشت
زر و گوهر چه یکدامن چه یکمشت
هوش مصنوعی: برای دستیابی به خوشبختی و وفور نعمت، باید بار سنگین و مشکلات را کنار گذاشت؛ چه این بار از طلا و جواهر باشد یا از چیزهای اندک و ناچیز.
ترا بهتر که جوید نام جوئی
که ما را نیست در دل آرزوئی
هوش مصنوعی: بهتر است که کسی به دنبال تو باشد که آرزویی در دل ما نیست.
مرا افتادگی آزادگی داد
نیفتاد آنکه مانند من افتاد
هوش مصنوعی: افتادگی و humility به من آزادی و آزادگی بخشیده، اما آن کس که مانند من در افتادگی است، به زمین نیفتاده و همچنان در اوج است.
چو ما بستیم دیو آز را دست
چه غم گر دیو گردون دست ما بست
هوش مصنوعی: وقتی ما دستان دیو آز را بند می‌کنیم، چه غم از آنکه دیو گردون هم دستان ما را ببندد.
چو شد هر گنج را ماری نگهدار
نه این گنجینه میخواهم، نه آن مار
هوش مصنوعی: وقتی هر گنجی که به دست می‌آید، نگهداری همچون مار دارد، نه به دنبال این گنجینه هستم و نه به دنبال آن مار.
نهان در خانهٔ دل، رهزنانند
که دائم در کمین عقل و جانند
هوش مصنوعی: در دل انسان، افرادی پنهان هستند که همیشه در حال دسیسه و نقشه‌کشی برای آسیب رساندن به عقل و روح او هستند.
چو زر گردید اندر خانه بسیار
گهی دزد از در آید، گه ز دیوار
هوش مصنوعی: وقتی که طلا در خانه زیاد شود، گاهی دزد از در وارد می‌شود و گاهی از دیوار.
سبکباران سبک رفتند ازین کوی
نکردند این گل پر خار را بوی
هوش مصنوعی: سبکباران به آرامی از این مکان عبور کردند و به عطر این گل که پر از خار بود، توجهی نکردند.
ز تن زان کاستم کاز جان نکاهم
چو هیچم نیست، هیچ از کس نخواهم
هوش مصنوعی: از آنجایی که من از جان جدا شدم و به تن خود توجه می‌کنم، حال که هیچ چیزی از من باقی نمانده، چیزی از کسی نمی‌طلبم.
فسون دیو، بی تاثیر خوشتر
عدوی نفس، در زنجیر خوشتر
هوش مصنوعی: سحر و جادو دیوانه‌کننده است، اما خنثی کردن دشمنی نفس، در حالی که در زنجیر نهان باشد، بسیار بهتر است.
هراس راه و بیم رهزنم نیست
که دیناری بدست و دامنم نیست
هوش مصنوعی: من از مسیر و خطر دزدان نمی‌ترسم، زیرا نه پولی در دست دارم و نه چیزی در دامنم.

خوانش ها

بی آرزو به خوانش طوبی برزگر
شمارهٔ ۳۱ - بی آرزو به خوانش عندلیب
شمارهٔ ۳۱ - بی آرزو به خوانش فرهاد بشیریان

حاشیه ها

1392/02/09 10:05

سلام . خیلی ممنون . از خدای بزرگ موفقیتتان را خواستارم . خدا رحمت کنه خانم پروین اعتصامی رو که به این زیبایی با شعر مطلب رو میرسونند . بسیار زیباست .

1403/06/20 17:09
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

زِ تن  زآن کاستم  کاز جان  نکاهم

چو هیچم نیست، هیچ از کس نخواهم