گنجور

شمارهٔ ۲۷ - برگ گریزان

شنیدستم که وقت برگریزان
شد از باد خزان، برگی گریزان
میان شاخه‌ها خود را نهان داشت
رخ از تقدیر، پنهان چون توان داشت
بخود گفتا کز این شاخ تنومند
قضایم هیچگه نتواند افکند
سموم فتنه کرد آهنگ تاراج
ز تن ها سر، ز سرها دور شد تاج
قبای سرخ گل دادند بر باد
ز مرغان چمن برخاست فریاد
ز بن برکند گردون بس درختان
سیه گشت اختر بس نیکبختان
به یغما رفت گیتی را جوانی
کرا بود این سعادت جاودانی
ز نرگس دل، ز نسرین سر شکستند
ز قمری پا، ز بلبل پر شکستند
برفت از روی رونق بوستان را
چه دولت بی گلستان باغبان را
ز جانسوز اخگری برخاست دودی
نه تاری ماند زان دیبا، نه پودی
بخود هر شاخه‌ای لرزید ناگاه
فتاد آن برگ مسکین بر سر راه
از آن افتادن بیگه، برآشفت
نهان با شاخک پژمان چنین گفت
که پروردی مرا روزی در آغوش
بروز سختیم کردی فراموش
نشاندی شاد چون طفلان بمهدم
زمانی شیردادی، گاه شهدم
بخاک افتادنم روزی چرا بود
نه آخر دایه‌ام باد صبا بود
هنوز از شکر نیکیهات شادم
چرا بی موجبی دادی به بادم
هنرهای تو نیرومندیم داد
ره و رسم خوشت، خرسندیم داد
گمان میکردم ای یار دلارای
که از سعی تو باشم پای بر جای
چرا پژمرده گشت این چهر شاداب
چه شد کز من گرفتی رونق و آب
بیاد رنج روز تنگدستی
خوشست از زیردستان سرپرستی
نمودی همسر خوبان باغم
ز طیب گل، بیاکندی دماغم
کنون بگسستیم پیوند یاری
ز خورشید و ز باران بهاری
دمی کز باد فروردین شکفتم
بدامان تو روزی چند خفتم
نسیمی دلکشم آهسته بنشاند
مرا بر تن، حریر سبز پوشاند
من آنگه خرم و فیروز بودم
نخستین مژدهٔ نوروز بودم
نویدی داد هر مرغی ز کارم
گهرها کرد هر ابری نثارم
گرفتم داشتم فرخنده نامی
چه حاصل، زیستم صبحی و شامی
بگفتا بس نماند برگ بر شاخ
حوادث را بود سر پنجه گستاخ
چو شاهین قضا را تیز شد چنگ
نه از صلحت رسد سودی نه از جنگ
چو ماند شبرو ایام بیدار
نه مست اندر امان باشد، نه هشیار
جهان را هر دم آئینی و رائی است
چمن را هم سموم و هم صبائی است
ترا از شاخکی کوته فکندند
ولیک از بس درختان ریشه کندند
تو از تیر سپهر ار باختی رنگ
مرا نیز افکند دست جهان سنگ
نخواهد ماند کس دائم بیک حال
گل پارین نخواهد رست امسال
ندارد عهد گیتی استواری
چه خواهی کرد غیر از سازگاری
ستمکاری، نخست آئین گرگست
چه داند بره کوچک یا بزرگست
تو همچون نقطه، درمانی درین کار
که چون میگردد این فیروزه پرگار
نه تنها بر تو زد گردون شبیخون
مرا نیز از دل و دامن چکد خون
جهانی سوخت ز اسیب تگرگی
چه غم کز شاخکی افتاد برگی
چو تیغ مهرگانی بر ستیزد
ز شاخ و برگ، خون ناب ریزد
بساط باغ را بی گل صفا نیست
تو برگی، برگ را چندان بها نیست
چو گل یک هفته ماند و لاله یکروز
نزیبد چون توئی را ناله و سوز
چو آن گنجینه را گلشن شد از دست
چه غم گر برگ خشکی نیست یا هست
مرا از خویشتن برتر مپندار
تو بشکستی، مرا بشکست بازار
کجا گردن فرازد شاخساری
که بر سر نیستش برگی و باری
نماند بر بلندی هیچ خودخواه
درافتد چون تو روزی بر گذرگاه

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شنیدستم که وقت برگریزان
شد از باد خزان، برگی گریزان
هوش مصنوعی: شنیده‌ام که در زمان پاییز، هنگامی که باد می‌وزد، برگی از درخت جدا شده و به زمین می‌افتد.
میان شاخه‌ها خود را نهان داشت
رخ از تقدیر، پنهان چون توان داشت
هوش مصنوعی: در بین شاخه‌ها، خود را پنهان کرد و چهره‌اش را از سرنوشت دور نگه داشت، چون قدرت این کار را داشت.
بخود گفتا کز این شاخ تنومند
قضایم هیچگه نتواند افکند
هوش مصنوعی: او به خود گفت که هیچ تقدیری نمی‌تواند از این درخت پرتوان او را بیندازد یا آسیب بزند.
سموم فتنه کرد آهنگ تاراج
ز تن ها سر، ز سرها دور شد تاج
هوش مصنوعی: شرایط سخت و فریبنده‌ای به وجود آمده که توجه مردم را به سمت غارت جسم‌ها جلب کرده و در نتیجه، تاج و اعتبار از سر آنها دور شده است.
قبای سرخ گل دادند بر باد
ز مرغان چمن برخاست فریاد
هوش مصنوعی: بر تن گل ردای قرمزی پوشاندند و از درختان چمن صدای ناله‌ای به گوش رسید.
ز بن برکند گردون بس درختان
سیه گشت اختر بس نیکبختان
هوش مصنوعی: آسمان به شدت بسیاری از درختان را از ریشه درآورده و ستاره‌های خوشبختی را هم از میان برده است.
به یغما رفت گیتی را جوانی
کرا بود این سعادت جاودانی
هوش مصنوعی: جوانی و زیبایی زندگی به راحتی از بین می‌رود و این خوشبختی بی‌نهایت که آرزوی همه است، به دست هر کسی نمی‌آید.
ز نرگس دل، ز نسرین سر شکستند
ز قمری پا، ز بلبل پر شکستند
هوش مصنوعی: از دل نرگس، گل نسرین را شگفت کردند و با پای قمری، پر بلبل را شکستند.
برفت از روی رونق بوستان را
چه دولت بی گلستان باغبان را
هوش مصنوعی: باغی که در آن گل و خوشبویی نباشد، دیگر رونق و زیبایی ندارد و باغبان هم در این شرایط خوشحال نخواهد بود.
ز جانسوز اخگری برخاست دودی
نه تاری ماند زان دیبا، نه پودی
هوش مصنوعی: از آتش جانسوزی دودی برخواست که نه تار و نخی از پارچه باقی ماند و نه پودی از آن.
بخود هر شاخه‌ای لرزید ناگاه
فتاد آن برگ مسکین بر سر راه
هوش مصنوعی: هر شاخه ناگهان لرزید و برگ بیچاره‌ای از آن افتاد و بر سر راه قرار گرفت.
از آن افتادن بیگه، برآشفت
نهان با شاخک پژمان چنین گفت
هوش مصنوعی: در شب هنگام، صدای برآمدن و خشم پنهان پژمان با رشته‌ای از احساسات عمیق بیان شد.
که پروردی مرا روزی در آغوش
بروز سختیم کردی فراموش
هوش مصنوعی: روزی مرا در آغوش خود پرورش دادی و اکنون در سختی‌ها فراموشم کردی.
نشاندی شاد چون طفلان بمهدم
زمانی شیردادی، گاه شهدم
هوش مصنوعی: تو مرا شاد کردی مانند کودکان که در آغوشم آرام می‌گیرند. در برخی لحظات، از شیر و در برخی دیگر، از عسل به من نوشاندی.
بخاک افتادنم روزی چرا بود
نه آخر دایه‌ام باد صبا بود
هوش مصنوعی: چرا باید روزی به زمین بیفتم، وقتی که دایه‌ام نسیم صبحگاهی بود؟
هنوز از شکر نیکیهات شادم
چرا بی موجبی دادی به بادم
هوش مصنوعی: من هنوز به خاطر خوبی‌هایت شادمانم، چرا که به من بدون هیچ دلیلی لطفت را عطا کردی.
هنرهای تو نیرومندیم داد
ره و رسم خوشت، خرسندیم داد
هوش مصنوعی: هنرهای تو ما را قوی و پرتوان کرده است و به خاطر روش و رفتار خوبت، ما خوشحال و راضی هستیم.
گمان میکردم ای یار دلارای
که از سعی تو باشم پای بر جای
هوش مصنوعی: من فکر می‌کردم ای دوست زیبا، که با تلاش تو می‌توانم در جایگاه خود ثابت بمانم.
چرا پژمرده گشت این چهر شاداب
چه شد کز من گرفتی رونق و آب
هوش مصنوعی: چرا این چهره‌ی شاداب این‌گونه پژمرده شده است؟ چه چیزی باعث شد که از من نشاط و زندگی‌ات را بگیری؟
بیاد رنج روز تنگدستی
خوشست از زیردستان سرپرستی
هوش مصنوعی: به یاد آوردن رنج و سختی‌های روزهای فقر و تنگدستی، حس خوبی به انسان می‌دهد و او را وادار می‌کند که به زیر دستانش رسیدگی کند و از آنها حمایت کند.
نمودی همسر خوبان باغم
ز طیب گل، بیاکندی دماغم
هوش مصنوعی: تو با ظاهر زیبای خود به من نشان دادی که در کنار خوبان قرار داری و با عطر خوش گل‌های طیب، معطر کردی روح و روانم.
کنون بگسستیم پیوند یاری
ز خورشید و ز باران بهاری
هوش مصنوعی: اکنون رابطه ما با دوستی و رفاقت از نور خورشید و باران بهاری جدا شده است.
دمی کز باد فروردین شکفتم
بدامان تو روزی چند خفتم
هوش مصنوعی: در زمان بهار، وقتی نسیم ملایم آن می‌وزید و خوشبویی گل‌ها به مشام می‌رسید، لحظاتی در آغوش تو استراحت کردم.
نسیمی دلکشم آهسته بنشاند
مرا بر تن، حریر سبز پوشاند
هوش مصنوعی: نسیمی ملایم و دلپذیر مرا به آرامی بر جسمی نرم و لطیف نشاند، که مانند حریر سبز رنگ است.
من آنگه خرم و فیروز بودم
نخستین مژدهٔ نوروز بودم
هوش مصنوعی: من زمانی شاد و خوشحال هستم که بهار و نوروز آغاز شود و اولین بشارت این فصل را بگویم.
نویدی داد هر مرغی ز کارم
گهرها کرد هر ابری نثارم
هوش مصنوعی: هر پرنده‌ای خبر خوشی از کارهای من می‌دهد و هر ابر نیز برای من قطره‌های باران را نثار می‌کند.
گرفتم داشتم فرخنده نامی
چه حاصل، زیستم صبحی و شامی
هوش مصنوعی: من با نامی خوش و نیکو زندگی کردم، اما در نهایت چه فایده‌ای داشت، چرا که فقط یک صبح و یک شام زندگی کردم.
بگفتا بس نماند برگ بر شاخ
حوادث را بود سر پنجه گستاخ
هوش مصنوعی: او می‌گوید دیگر چیزی به جز چالش‌ها و مشکلات در زندگی باقی نمانده و تمام جوانی و قدرت خود را به کار خواهد گرفت تا با آن‌ها مقابله کند.
چو شاهین قضا را تیز شد چنگ
نه از صلحت رسد سودی نه از جنگ
هوش مصنوعی: زمانی که سرنوشت ناگهان به سرعت عمل می‌کند، نه از خوبی‌ها سودی می‌توان برد و نه از جنگ و ستیز.
چو ماند شبرو ایام بیدار
نه مست اندر امان باشد، نه هشیار
هوش مصنوعی: وقتی که شب طولانی می‌شود و روزی در کار نیست، نه آدم مستی می‌تواند در آرامش بماند و نه فرد هشیاری می‌تواند احساس راحتی کند.
جهان را هر دم آئینی و رائی است
چمن را هم سموم و هم صبائی است
هوش مصنوعی: جهان همیشه در حال تغییر و تحول است، در حالی که باغ هم تحت تأثیر طوفان‌ها و نسیم‌ها قرار دارد.
ترا از شاخکی کوته فکندند
ولیک از بس درختان ریشه کندند
هوش مصنوعی: تو را از ساقه‌ای کوتاه کردند، اما به خاطر این که درختان ریشه‌های عمیق و قوی‌تری دارند، همچنان رشد کرده‌ای.
تو از تیر سپهر ار باختی رنگ
مرا نیز افکند دست جهان سنگ
هوش مصنوعی: اگر تو به خاطر تیر تقدیر رنگ و روی خود را باخته‌ای، من نیز تحت تأثیر دست سرنوشت سنگین بارم.
نخواهد ماند کس دائم بیک حال
گل پارین نخواهد رست امسال
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند برای همیشه در یک حال بماند و زیبایی و جوانی نیز همیشگی نیست و در سال جاری نیز چیزی از آن نخواهد ماند.
ندارد عهد گیتی استواری
چه خواهی کرد غیر از سازگاری
هوش مصنوعی: عهد و پیمان زندگی در این دنیا پایدار نیست، پس جز سازش و هماهنگی چه راه دیگری داری؟
ستمکاری، نخست آئین گرگست
چه داند بره کوچک یا بزرگست
هوش مصنوعی: ستمگر، اصولاً همانند گرگ عمل می‌کند و هیچ توجهی به وضعیت و اندازهٔ بره‌ها ندارد، خواه کوچک باشند یا بزرگ.
تو همچون نقطه، درمانی درین کار
که چون میگردد این فیروزه پرگار
هوش مصنوعی: تو مانند نقطه‌ای هستی که در این ماجرا درمانی وجود دارد، زیرا وقتی که این پرگار می‌چرخد، تو را به خوبی می‌توانی پیدا کنی.
نه تنها بر تو زد گردون شبیخون
مرا نیز از دل و دامن چکد خون
هوش مصنوعی: نه تنها فقط تو مورد ظلم و ستم قرار گرفته‌ای، بلکه من هم به شدت تحت تأثیر این وضعیت هستم و از دل و زندگی‌ام غم و اندوه فراوانی جاری شده است.
جهانی سوخت ز اسیب تگرگی
چه غم کز شاخکی افتاد برگی
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر آسیب تگرگ آسیب دیده است، اما چه اهمیتی دارد که یک برگ از درختی فرو افتاده باشد؟
چو تیغ مهرگانی بر ستیزد
ز شاخ و برگ، خون ناب ریزد
هوش مصنوعی: وقتی که تیغ گل‌مهرگان با شاخ و برگ درگیر می‌شود، خون خالصی به زمین می‌ریزد.
بساط باغ را بی گل صفا نیست
تو برگی، برگ را چندان بها نیست
هوش مصنوعی: باغ بدون گل زیبایی ندارد و تو هم تنها یک برگ هستی که ارزشی ندارد.
چو گل یک هفته ماند و لاله یکروز
نزیبد چون توئی را ناله و سوز
هوش مصنوعی: مانند گل که یک هفته خوشبو است و لاله که فقط یک روز می‌درخشد، درد و اندوه تو از این هم بیشتر است.
چو آن گنجینه را گلشن شد از دست
چه غم گر برگ خشکی نیست یا هست
هوش مصنوعی: وقتی که آن گنجینه به باغی شاداب و پر رونق تبدیل شد، چه اهمیتی دارد اگر برگ خشک وجود داشته باشد یا نه.
مرا از خویشتن برتر مپندار
تو بشکستی، مرا بشکست بازار
هوش مصنوعی: من را از خودت بالاتر تصور نکن، زیرا تو مرا شکستی و این من بودم که بازار را خالی کردم.
کجا گردن فرازد شاخساری
که بر سر نیستش برگی و باری
هوش مصنوعی: کجا وجود دارد درختی که سرش هیچ برگ و باری نداشته باشد و بخواهد خود را بالا بکشد و خود را نشان دهد؟
نماند بر بلندی هیچ خودخواه
درافتد چون تو روزی بر گذرگاه
هوش مصنوعی: هیچ کس در بلندیِ خودخواهی باقی نمی‌ماند؛ روزی خواهد رسید که مانند تو بر سر راه قرار می‌گیرد و به زمین می‌افتد.

خوانش ها

برگ گریزان به خوانش طوبی برزگر

حاشیه ها

1392/12/08 00:03
حمیدرضا-سمنان

چو شاهین قضا را تیز شد چنگ
نه از صلحت رسد سودی نه از جنگ- درشعر فوق اشتباهی چنگ تایپ شده است.ممنون

1394/08/11 08:11
حسین

به نظر میرسد که پروین یک بچه پولدار بی غم بوده و فکر میکرده در این دنیا باید هنرمند باشی تا بالا روی و آدمهای بی هنر آخر کار سقوط میکنند و آدمهای هنرمند و باسواد بالا می آیند . او اگر الان زنده بود متوجه میشد که همه چیز اینجا برعکس است. شاید اگر امروز اینجا بود آن برگ خشک سقوط نمیکرد و باد آن را با خود نمیبرد.

1403/06/20 11:09
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

توصیه می شود که شما ادبیات را رها کرده و  اوقات فراغت خود را با کار دیگری پُر کنید.

1404/01/22 00:03
علی

😂👍

1394/08/11 12:11
Hamishe bidar

دوست عزیز آقا حسین گرامی: با عرض سلام خدمتتون عرض میکنم که ایشان پول به اندازه زندگی داشتند ولی بی غم نبودند.
اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گر چه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آنهمه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
شما کسی را در این عالم پیدا نمیکنید که بی غم باشد، دوست عزیز. شاید تنها چیزی که بیشتر "پولدارها" میدانند و "بی پولها" از آن غافل هستند این است که پول مشکل اصلی آدمها را حل نمیکند. تنها چیزی که میماند حرف، فکرو عمل نیک است. امیدوارم که شما خیلی جوان باشید و به این حقیقت برسید که خیلی چیزها آنطوری که واقعاّ هستند نشان نمیدهند وخیلی چیزها آنطوری که نشان میدهند واقعاّ نستند. عرفا از بود و نمود سخن میگویند.
آدمهای هنرمند و باسواد ونیکوکار بالا هستند و بالاتر میروند. آدمهای بی هنر، بیسواد و بدکاردر واقع هم اکنون سقوط کرده اند اگر واقع بین باشند.
با احترام فراوان!

1401/04/09 16:07
امید مقدم

داخل فایل صوتی واژه سموم .سُموم تلفظ میشه که غلط هست به نظرم و هنگامی که شاعر آن را در تضاد با باد صبا آورده باید سَموم تلفظ میشد.تشکر

1403/06/20 11:09
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

سَموم به بادهای داغ و خشک بهاری یا تابستانی گفته می شود که پروین چند باری بجایِ بادِ خزان بکار برده است.

دوستان اگر نظری در این باره داشته باشند سپاسگزارم خوام بود که به اشتراک بگذارند.

1404/01/22 00:03
علی

جالب بود

1403/06/20 11:09
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

به یغما رفت گیتی را جوانی

کِرا بود این سعادت جاودانی?!

 

به یادِ  رنجِ  روزِ  تنگدستی

خوشست از زیردستان سرپرستی

 

چو شاهینِ قضا را   تیز شد  چنگ

نه از صلحت رسد سودی نه از جنگ

 

چو  مانَد  شَبرو  ایام  بیدار

نه مست اندر اَمان باشد، نه هشیار