شمارهٔ ۲۶ - برف و بوستان
به ماه دی، گلستان گفت با برف
که ما را چند حیران میگذاری
بسی باریدهای بر گلشن و راغ
چه خواهد بود گر زین پس نباری
بسی گلبن، کفن پوشید از تو
بسی کردی بخوبان سوگواری
شکستی هر چه را، دیگر نپیوست
زدی هر زخم، گشت آن زخم کاری
هزاران غنچه نشکفته بردی
نوید برگ سبزی هم نیاری
چو گستردی بساط دشمنی را
هزاران دوست را کردی فراری
بگفت ای دوست، مهر از کینه بشناس
ز ما ناید به جز تیمارخواری
هزاران راز بود اندر دل خاک
چه کردستیم ما جز رازداری
بهر بی توشه ساز و برگ دادم
نکردم هیچگه ناسازگاری
بهار از دکهٔ من حله گیرد
شکوفه باشد از من یادگاری
من آموزم درختان کهن را
گهی سرسبزی و گه میوهداری
مرا هر سال، گردون میفرستد
به گلزار از پی آموزگاری
چمن یکسر نگارستان شد از من
چرا نقش بد از من مینگاری
به گل گفتم رموز دلفریبی
به بلبل، داستان دوستاری
ز من، گلهای نوروزی شب و روز
فرا گیرند درس کامکاری
چو من گنجور باغ و بوستانم
درین گنجینه داری هر چه داری
مرا با خود ودیعتهاست پنهان
ز دوران بدین بی اعتباری
هزاران گنج را گشتم نگهبان
بدین بی پائی و ناپایداری
دل و دامن نیالودم به پستی
بری بودم ز ننگ بد شعاری
سپیدم زان سبب کردند در بر
که باشد جامهٔ پرهیزکاری
قضا بس کار بشمرد و بمن داد
هزاران کار کردم گر شماری
برای خواب سرو و لاله و گل
چه شبها کردهام شب زندهداری
به خیری گفتم اندر وقت سرما
که میل خواب داری؟ گفت آری
به بلبل گفتم اندر لانه بنشین
که ایمن باشی از باز شکاری
چو نسرین اوفتاد از پای، گفتم
که باید صبر کرد و بردباری
شکستم لاله را ساغر، که دیگر
ننوشد می بوقت هوشیاری
فشردم نرگس مخمور را گوش
که تا بیرون کند از سر خماری
چو سوسن خسته شد گفتم چه خواهی
بگفت ار راست باید گفت، یاری
ز برف آماده گشت آب گوارا
گوارائی رسد زین ناگواری
بهار از سردی من یافت گرمی
منش دادم کلاه شهریاری
نه گندم داشت برزیگر، نه خرمن
نمیکردیم گر ما پردهداری
اگر یکسال گردد خشکسالی
زبونی باشد و بد روزگاری
از این پس، باغبان آید به گلشن
مرا بگذشت وقت آبیاری
روان آید به جسم، این مردگانرا
ز باران و ز باد نو بهاری
درختان، برگ و گل آرند یکسر
بدل بر فربهی گردد نزاری
بچهر سرخ گل، روشن کنی چشم
نه بیهوده است این چشم انتظاری
نثارم گل، ره آوردم بهار است
رهآورد مرا هرگز نیاری
عروس هستی از من یافت زیور
تو اکنون از منش کن خواستگاری
خبر ده بر خداوندان نعمت
که ما کردیم این خدمتگزاری
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به ماه دی، گلستان گفت با برف
که ما را چند حیران میگذاری
هوش مصنوعی: در ماه دی، گلستان به برف گفت که چرا ما را اینقدر گیج و سردرگم میکنی؟
بسی باریدهای بر گلشن و راغ
چه خواهد بود گر زین پس نباری
هوش مصنوعی: تاکنون بارانهای زیادی بر روی باغ و زمینهای سرسبز آمده است. اگر از این پس دیگر باران نبارد، وضعیت آنها چگونه خواهد بود؟
بسی گلبن، کفن پوشید از تو
بسی کردی بخوبان سوگواری
هوش مصنوعی: بسیاری از گلها به خاطر تو، خود را در لباس عزا پوشاندند و برای نیکان سوگواری کردند.
شکستی هر چه را، دیگر نپیوست
زدی هر زخم، گشت آن زخم کاری
هوش مصنوعی: هر چیزی که شکستی دیگر به هم نمیپیوندد و هر زخم که زدی، آن زخم به جراحت عمیق تبدیل شد.
هزاران غنچه نشکفته بردی
نوید برگ سبزی هم نیاری
هوش مصنوعی: تو خیلی وعدهها و امیدها به من دادی، اما هیچ نشانهای از خوشحالی و سرسبزی در زندگیام نمیبینی.
چو گستردی بساط دشمنی را
هزاران دوست را کردی فراری
هوش مصنوعی: وقتی که دشمنی را در میان میآوری، به تعداد زیادی دوستان را از خود دور میکنی و در واقع آنها را فراری میدهی.
بگفت ای دوست، مهر از کینه بشناس
ز ما ناید به جز تیمارخواری
هوش مصنوعی: دوست عزیز، محبت را از دشمنی تشخیص بده، زیرا از ما جز دلسوزی و مراقبت نخواهی یافت.
هزاران راز بود اندر دل خاک
چه کردستیم ما جز رازداری
هوش مصنوعی: در دل خاک هزاران راز نهفته است، ولی ما جز نگهداری این رازها چه کردهایم؟
بهر بی توشه ساز و برگ دادم
نکردم هیچگه ناسازگاری
هوش مصنوعی: برای سفر بدون لوازم و توشه آمادهام، هیچ گونه ناهماهنگی و مخالفتی نداشتم.
بهار از دکهٔ من حله گیرد
شکوفه باشد از من یادگاری
هوش مصنوعی: بهار از دکهٔ من زیبایی و شکوفهای میگیرد که نشانی از من خواهد بود.
من آموزم درختان کهن را
گهی سرسبزی و گه میوهداری
هوش مصنوعی: من به درختان قدیمی یاد میدهم که گاهی سرسبز و پرپشت شوند و گاهی هم میوه بدهند.
مرا هر سال، گردون میفرستد
به گلزار از پی آموزگاری
هوش مصنوعی: هر سال، آسمان مرا به باغی زیبا میفرستد تا از زیباییها و تجربیات زندگی بیاموزم.
چمن یکسر نگارستان شد از من
چرا نقش بد از من مینگاری
هوش مصنوعی: چمن به خاطر من مانند یک باغ زیبا و شاداب شده است، اما چرا تصویر نازیبایی از من را به نمایش میگذاری؟
به گل گفتم رموز دلفریبی
به بلبل، داستان دوستاری
هوش مصنوعی: به گل گفتم که رازهای جلب توجه و زیبایی را به بلبل بگوید، داستانی از دوستی را بگوید.
ز من، گلهای نوروزی شب و روز
فرا گیرند درس کامکاری
هوش مصنوعی: از من، گلهای نوروزی در تمام روزها یاد بگیرند که چگونه به خوشبختی و کامیابی دست یابند.
چو من گنجور باغ و بوستانم
درین گنجینه داری هر چه داری
هوش مصنوعی: من مانند نگهبان باغ و بوستان هستم، در این گنجینه تو دارای هر چه که میخواهی هستی.
مرا با خود ودیعتهاست پنهان
ز دوران بدین بی اعتباری
هوش مصنوعی: من رازهای خود را در دل پنهان کردهام و از دنیای بیاعتبار دور و برم به دور هستم.
هزاران گنج را گشتم نگهبان
بدین بی پائی و ناپایداری
هوش مصنوعی: من برای پیدا کردن گنجهای بسیاری تلاش کردم، اما در نهایت به این نتیجه رسیدم که همه چیز به خاطر بیثباتی و عدم پایداری ارزش چندانی ندارد.
دل و دامن نیالودم به پستی
بری بودم ز ننگ بد شعاری
هوش مصنوعی: من خود را به چیزهای بیارزش آلوده نکردم و از ننگ بدگویی و افکار زشت دور بودم.
سپیدم زان سبب کردند در بر
که باشد جامهٔ پرهیزکاری
هوش مصنوعی: من به خاطر پرهیزکاریام سپیدپوشیدهام، چرا که میخواهم در برابر لذات دنیا مقاومت کنم.
قضا بس کار بشمرد و بمن داد
هزاران کار کردم گر شماری
هوش مصنوعی: قسمتهای از سرنوشت را به حساب آورد و به من وعدههای زیادی داد، اگر به شمارش کارهایم بپردازی، متوجه خواهی شد که هزاران کار انجام دادهام.
برای خواب سرو و لاله و گل
چه شبها کردهام شب زندهداری
هوش مصنوعی: من برای خواب سروها و لالهها و گلها، شبها را بیدار ماندهام و صبر کردهام.
به خیری گفتم اندر وقت سرما
که میل خواب داری؟ گفت آری
هوش مصنوعی: در یک روز سرد از دوستم پرسیدم آیا خوابش میآید؟ او پاسخ داد بله.
به بلبل گفتم اندر لانه بنشین
که ایمن باشی از باز شکاری
هوش مصنوعی: به بلبل گفتم در لانهات بمان و آرامش داشته باش، زیرا در اینجا از شکارچیان در امان خواهی بود.
چو نسرین اوفتاد از پای، گفتم
که باید صبر کرد و بردباری
هوش مصنوعی: وقتی نسرین از ساقهاش افتاد، به خود گفتم که باید صبور باشم و تحمل کنم.
شکستم لاله را ساغر، که دیگر
ننوشد می بوقت هوشیاری
هوش مصنوعی: من لاله را درون ساغر شکستم تا دیگر در زمان هوشیاریاش نتواند شراب بنوشد.
فشردم نرگس مخمور را گوش
که تا بیرون کند از سر خماری
هوش مصنوعی: به نرگس مست چنگ زدم تا از حالت خماریام بیرون بیاید.
چو سوسن خسته شد گفتم چه خواهی
بگفت ار راست باید گفت، یاری
هوش مصنوعی: زمانی که سوسن (نماد زیبایی و لطافت) خسته شد، از او پرسیدم چه میخواهد. او پاسخ داد: اگر میخواهی حقیقت را بگویی، یاری میخواهد.
ز برف آماده گشت آب گوارا
گوارائی رسد زین ناگواری
هوش مصنوعی: برف که آب میشود، آب تازه و گوارایی به دست میآید. این نشان میدهد که از سختیها و ناگواریها، در نهایت نتیجهای خوب و دلپذیر به وجود میآید.
بهار از سردی من یافت گرمی
منش دادم کلاه شهریاری
هوش مصنوعی: بهار به خاطر سرمای وجود من، گرمی و نشاط را پیدا کرد و من با شعور و بزرگی خود، این احساس را به آن هدیه دادم.
نه گندم داشت برزیگر، نه خرمن
نمیکردیم گر ما پردهداری
هوش مصنوعی: اگر برزگری نداشتیم که گندم برداشت کند، هیچ محصولی نداشتیم و در این صورت ما هم مسئولیتی در برابر حفاظت از چیزهایی که داریم، نداشتیم.
اگر یکسال گردد خشکسالی
زبونی باشد و بد روزگاری
هوش مصنوعی: اگر یک سال خشکسالی بیفتد، زندگی میتواند سخت و پر از مشکلات شود.
از این پس، باغبان آید به گلشن
مرا بگذشت وقت آبیاری
هوش مصنوعی: از این به بعد، باغبان به گلستان من خواهد آمد، زیرا زمان آبیاری گذشته است.
روان آید به جسم، این مردگانرا
ز باران و ز باد نو بهاری
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زندگی به ارواح مردگان بازمیگردد، مانند تأثیر باران و باد بهاری که روح تازهای به طبیعت میبخشد.
درختان، برگ و گل آرند یکسر
بدل بر فربهی گردد نزاری
هوش مصنوعی: درختان تماماً برگ و گل میزنند تا زیبایی و شادابی به وجود آورند و این وضعیت باعث میشود که حال و هوای اطراف شاداب و پرطراوت شود.
بچهر سرخ گل، روشن کنی چشم
نه بیهوده است این چشم انتظاری
هوش مصنوعی: اگر با چهرهی سرخ گل، چشمانت را برافروزی، این انتظار بیدلیل نیست.
نثارم گل، ره آوردم بهار است
رهآورد مرا هرگز نیاری
هوش مصنوعی: من گلی نثار کردهام، زیرا بهار را به ارمغان آوردهام، اما هیچگاه نمیتوانم از تو یاری بگیرم.
عروس هستی از من یافت زیور
تو اکنون از منش کن خواستگاری
هوش مصنوعی: عروس وجود که تو هستی، زیبایی و جلوهات را از من به دست آوردهای. الان وقت آن است که از من درخواست کنی و خواستگاری کنی.
خبر ده بر خداوندان نعمت
که ما کردیم این خدمتگزاری
هوش مصنوعی: پیام این است که به کسانی که در نعمت و خوشبختی به سر میبرند اطلاع بدهید که ما این خدمت را به انجام رساندیم.
خوانش ها
برف و بوستان به خوانش طوبی برزگر
حاشیه ها
1392/02/23 21:04
امین کیخا
مهر و کینه و شکست و پیوست در پیوند با هم ناسازی ( تضاد)زیبایی رو در بیت اورده است
1392/02/23 23:04
امین کیخا
با نهایت احترام به پروین اما هزارانه زیستن از مورانه بسر بردن هزار بار بهتر است
1393/04/05 09:07
مائده
سپیدم زان سبب کردند درب
که در شعر کردن نوشته شده.لطفا تصحیح بفرمایید