گنجور

شمارهٔ ۲۵ - بلبل و مور

بلبلی از جلوهٔ گل بی قرار
گشت طربناک بفصل بهار
در چمن آمد غزلی نغز خواند
رقص کنان بال و پری برفشاند
بیخود از این سوی بدانسو پرید
تا که بشاخ گل سرخ آرمید
پهلوی جانان چو بیفکند رخت
مورچه‌ای دید بپای درخت
با همه هیچی، همه تدبیر و کار
با همه خردی، قدمش استوار
ز انده ایام نگردد زبون
رایت سعیش نشود واژگون
قصه نراند ز بتان چمن
پا ننهد جز بره خویشتن
مرغک دلداده بعجب و غرور
کرد یکی لحظه تماشای مور
خنده کنان گفت که ای بیخبر
مور ندیدم چو تو کوته نظر
روز نشاط است، گه کار نیست
وقت غم و توشهٔ انبار نیست
همرهی طالع فیروزبین
دولت جان پرور نوروز بین
هان مکش این زحمت و مشکن کمر
هین بنشین، می‌شنو و می‌نگر
نغمهٔ مرغان سحرخیز را
معجزهٔ ابر گهرریز را
مور بدو گفت بدینسان جواب
غافلی، ای عاشق بیصبر و تاب
نغمهٔ مرغ سحری هفته‌ایست
قهقهٔ کبک دری هفته‌ایست
روز تو یکروز بپایان رسد
نوبت سرمای زمستان رسد
همچو من ای دوست، سرائی بساز
جایگه توش و نوائی بساز
بر نشد از روزن کس، دود ما
نیست جز از مایهٔ ما، سود ما
ساخته‌ام بام و در و خانه‌ای
تا نروم بر در بیگانه‌ای
تو بسخن تکیه‌کنی، من بکار
ما هنر اندوخته‌ایم و تو عار
کارگر خاکم و مزدور باد
مزد مرا هر چه فلک داد، داد
لانه بسی تنگ و دلم تنگ نیست
بس هنرم هست، ولی ننگ نیست
کار خود، ای دوست نکو میکنم
پارگی وقت رفو میکنم
شبچره داریم شب و روز چاشت
روزی ما کرد سپهر آنچه داشت
سر ننهادیم ببالین کس
بالش ما همت ما بود و بس
رنجه کن امروز چو ما پای خویش
گرد کن آذوقهٔ فردای خویش
خیز و بیندای به گل، بام را
بنگر از آغاز، سرانجام را
لانه دل‌افروزتر است از چمن
کار، گرانسنگتر است از سخن
گر نروی راست در این راه راست
چرخ بلند از تو کند بازخواست
گر نشوی پخته در این کارها
دهر بدوش تو نهد بارها
گل دو سه روزیست ترا میهمان
میبردش فتنهٔ باد خزان
گفت ز سرما و زمستان مگو
مسلهٔ توبه به مستان مگو
نو گل ما را ز خزان باک نیست
باد چرا میبردش خاک نیست
ما ز گل اندود نکردیم بام
دامن گل بستر ما شد مدام
عاشق دلسوخته آگه نشد
آگه ازین فرصت کوته نشد
شب همه شب بر سر آنشاخه خفت
هر سحرش چشم بدت دور گفت
کاش بدانگونه که امید داشت
باغ و چمن رونق جاوید داشت
چونکه مهی چند بدینسان گذشت
گشت خریف و گه جولان گذشت
چهر چمن زرد شد از تند باد
برگ ز گل، غنچه ز گلشن فتاد
دولت گلزار بیکجا برفت
وان گل صد برگ بیغما برفت
در رخ دلدار جمالی نماند
شام خوشی، روز وصالی نماند
طرح چمن طیب و صفائی نداشت
گلبن پژمرده بهائی نداشت
دزد خزان آمد و کالا ربود
راحت از آن عاشق شیدا ربود
دید که هنگام زمستان شده
موسم هشیاری مستان شده
خرمنش از برق هوی سوخته
دانه و آذوقه نیندوخته
اندهش از دیده و دل نور برد
دست طلب نزد همان مور برد
گفت چنین خانه و مهمان کجا
مور کجا، مرغ سلیمان کجا
گفت یکی روز مرا دیده‌ای
نیک بیندیش کجا دیده‌ای
گفت حدیث تو بگوش آشناست
منعم دوشینه چرا بی نواست
در صف گلشن نه چنان دیدمت
رقص کنان، نغمه زنان دیدمت
لقمهٔ بی دود و دمی داشتی
صحبت زیبا صنمی داشتی
بر لب هر جوی، صلا میزدی
طعنه بخاموشی ما میزدی
بسترت آنروز گل آمود بود
خاطرت آسوده و خشنود بود
ریخته بال و پر زرین تو
چونی و چونست نگارین تو
گفت نگارین مرا باد برد
میشنوی؟ آن گل نوزاد مرد
مرحمتی میکن و جائیم ده
گرسنه‌ام، برگ و نوائیم ده
گفت که در خانه مرا سور نیست
ریزه خور مور به جز مور نیست
رو که در خانهٔ خود بسته‌ایم
نیست گه کار، بسی خسته‌ایم
دانه و قوتی که در انبان ماست
توشهٔ سرمای زمستان ماست
رو بنشین تا که بهار آیدت
شاهد دولت بکنار آیدت
چرخ بکار تو قراری دهد
شاخ گلی روید و باری دهد
ما نگرفتیم ز بیگانه وام
پخته ندادیم بسودای خام
مورچه گر وام دهد، خود گداست
چون تو در ایام شتا، ناشتاست

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بلبلی از جلوهٔ گل بی قرار
گشت طربناک بفصل بهار
هوش مصنوعی: بلبل به خاطر زیبایی گل بسیار هیجان‌زده و شاداب شده است و این خوشحالی او به فصل بهار مربوط می‌شود.
در چمن آمد غزلی نغز خواند
رقص کنان بال و پری برفشاند
هوش مصنوعی: در باغ، شعری زیبا به‌طور شاداب خوانده شد و موجودی با بال و پرش، در حال رقص، زیبایی‌اش را به نمایش گذاشت.
بیخود از این سوی بدانسو پرید
تا که بشاخ گل سرخ آرمید
هوش مصنوعی: بی‌دلیل از این سمت به آن سمت پرش کرد تا بر روی گل سرخ نشیند.
پهلوی جانان چو بیفکند رخت
مورچه‌ای دید بپای درخت
هوش مصنوعی: زمانی که محبوب کنار خود را ترک کند، مانند مورچه‌ای می‌بینیم که در پای درخت در حال حرکت است.
با همه هیچی، همه تدبیر و کار
با همه خردی، قدمش استوار
هوش مصنوعی: با وجود تمام بی‌پناهی و نبود امکانات، با همه تلاش‌ها و تدابیر و با وجود کم‌حالی، او همچنان استوار و محکم قدم برمی‌دارد.
ز انده ایام نگردد زبون
رایت سعیش نشود واژگون
هوش مصنوعی: از ناراحتی و غم روزگار، پرچم حقانیت به زمین نمی‌افتد و تلاش‌های او بی‌ثمر نخواهد بود.
قصه نراند ز بتان چمن
پا ننهد جز بره خویشتن
هوش مصنوعی: داستانی که از معصومیت و زیبایی می‌گوید، تنها بر افرادی تأثیر می‌گذارد که در مسیری خاص و از پیش تعیین‌شده قدم می‌زنند و به خودشان بیندیشند.
مرغک دلداده بعجب و غرور
کرد یکی لحظه تماشای مور
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که عاشق شده است، در حیرت و خودپسندی به تماشای یک مور پرداخت و لحظه‌ای را در این تماشا گذراند.
خنده کنان گفت که ای بیخبر
مور ندیدم چو تو کوته نظر
هوش مصنوعی: با لبخند گفت: ای کسی که نمی‌دانی، من هیچ مورچه‌ای را مثل تو، که بینایش محدود است، ندیده‌ام.
روز نشاط است، گه کار نیست
وقت غم و توشهٔ انبار نیست
هوش مصنوعی: این روز، روز شادی و خوشحالی است و هیچ کار و دغدغه‌ای وجود ندارد. وقت غم و اندوه نیست و نیازی به جمع‌آوری و ذخیره‌سازی چیزها نیست.
همرهی طالع فیروزبین
دولت جان پرور نوروز بین
هوش مصنوعی: پیوند خوش شانسی و فرصت‌های خوب، زندگی را برای ما روشن و دل‌نشین می‌کند و به ما حس شادی و تازگی می‌بخشد.
هان مکش این زحمت و مشکن کمر
هین بنشین، می‌شنو و می‌نگر
هوش مصنوعی: ای دوست، دیگر خودت را خسته نکن و این بار فشار به خود نیاور. بیا بنشین، گوش بده و ببین که چه می‌گویم.
نغمهٔ مرغان سحرخیز را
معجزهٔ ابر گهرریز را
هوش مصنوعی: صدای پرندگان صبحگاهی را مانند معجزه‌ای از ابرهایی که جواهرات را باران می‌زنند، توصیف می‌کند.
مور بدو گفت بدینسان جواب
غافلی، ای عاشق بیصبر و تاب
هوش مصنوعی: مور به او گفت: «این گونه جواب می‌دهی، غافلی! ای عاشق، بی‌صبر و آرام.»
نغمهٔ مرغ سحری هفته‌ایست
قهقهٔ کبک دری هفته‌ایست
هوش مصنوعی: صدای زیبا و دلنشین پرنده سحرگاهی، یک هفته مثل خندهٔ خوش رنگ کبوتر کوهی است.
روز تو یکروز بپایان رسد
نوبت سرمای زمستان رسد
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که فصل زمستان به پایان می‌رسد و بهار خواهد آمد.
همچو من ای دوست، سرائی بساز
جایگه توش و نوائی بساز
هوش مصنوعی: ای دوست، مانند من، جایی برای خود بساز و به آن صدا و زنده‌گی ببخش.
بر نشد از روزن کس، دود ما
نیست جز از مایهٔ ما، سود ما
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از این روزن بیرون نرفته است، هیچ دودی که از ما بلند می‌شود تنها ناشی از وجود خود ماست و سود ما نیز از ذات خودمان نشأت می‌گیرد.
ساخته‌ام بام و در و خانه‌ای
تا نروم بر در بیگانه‌ای
هوش مصنوعی: من خانه‌ای ساخته‌ام با در و بامی، تا دیگر نیازی نباشد به در کسی بروم و به او وابسته شوم.
تو بسخن تکیه‌کنی، من بکار
ما هنر اندوخته‌ایم و تو عار
هوش مصنوعی: تو به سخن تکیه می‌کنی، در حالی که ما با هنر و تلاش خود به دستاوردهایی رسیده‌ایم و تو نسبت به آن شرمساری.
کارگر خاکم و مزدور باد
مزد مرا هر چه فلک داد، داد
هوش مصنوعی: من کارگری هستم که از خاک به وجود آمده‌ام و مانند یک مزدور به کار مشغولم. هرچه که آسمان یا سرنوشت برای من مقدر کرده، به من عطا کرده است.
لانه بسی تنگ و دلم تنگ نیست
بس هنرم هست، ولی ننگ نیست
هوش مصنوعی: خانه‌ام خیلی کوچک است، اما دل من تنگ نیست. در واقع، من چنان هنری دارم که این تنگنای فضا اهمیت ندارد و باعث شرمساری من نمی‌شود.
کار خود، ای دوست نکو میکنم
پارگی وقت رفو میکنم
هوش مصنوعی: ای دوست، من کار خود را به خوبی انجام می‌دهم و زمان هدر رفته را درست می‌کنم.
شبچره داریم شب و روز چاشت
روزی ما کرد سپهر آنچه داشت
هوش مصنوعی: ما در طول شب و روز همچون شبچراغی داریم، و هر روز با توجه به آنچه که آسمان برای ما فراهم کرده، روزی‌مان تأمین می‌شود.
سر ننهادیم ببالین کس
بالش ما همت ما بود و بس
هوش مصنوعی: ما سر بر بالین کسی نگذاشتیم، بلکه آرزوی ما تنها همت خودمان بود و بس.
رنجه کن امروز چو ما پای خویش
گرد کن آذوقهٔ فردای خویش
هوش مصنوعی: امروز زحمت بکش و تلاش کن، تا برای فردای خود آماده‌سازی و امکانات لازم را فراهم کنی.
خیز و بیندای به گل، بام را
بنگر از آغاز، سرانجام را
هوش مصنوعی: بیدار شو و به زیبایی‌های گل توجه کن، و از ابتدا تا انتهای کار را در نظر بگیر.
لانه دل‌افروزتر است از چمن
کار، گرانسنگتر است از سخن
هوش مصنوعی: لانه‌ای که دل را شاد می‌کند، از چمن و علف‌زار زیباتر و باارزش‌تر است.
گر نروی راست در این راه راست
چرخ بلند از تو کند بازخواست
هوش مصنوعی: اگر در این مسیر صحیح به درستی قدم نگذاری، زندگی تو را مورد بازخواست قرار خواهد داد.
گر نشوی پخته در این کارها
دهر بدوش تو نهد بارها
هوش مصنوعی: اگر در این کارها成熟 نشوی، زندگی بارهای زیادی را بر دوشت می‌گذارد.
گل دو سه روزیست ترا میهمان
میبردش فتنهٔ باد خزان
هوش مصنوعی: چند روزی است که گل تو را به مهمانی دعوت کرده است، اما باد خزان آن را به سرقت می‌برد.
گفت ز سرما و زمستان مگو
مسلهٔ توبه به مستان مگو
هوش مصنوعی: از سرما و سرمای زمستان صحبت نکن، موضوع توبه را با افرادی که در حال خوشی‌اند، در میان نگذار.
نو گل ما را ز خزان باک نیست
باد چرا میبردش خاک نیست
هوش مصنوعی: گل نو شما از سرمای زمستان نگران نیست، زیرا باد نمی‌تواند آن را به خاک ببرد.
ما ز گل اندود نکردیم بام
دامن گل بستر ما شد مدام
هوش مصنوعی: ما بام را با گل نپوشانده‌ایم، اما دامن ما همیشه بستر گل است.
عاشق دلسوخته آگه نشد
آگه ازین فرصت کوته نشد
هوش مصنوعی: عاشق معیوب و غمگینی که متوجه نشد، از این زمان کوتاه بهره‌ای نبرد.
شب همه شب بر سر آنشاخه خفت
هر سحرش چشم بدت دور گفت
هوش مصنوعی: هر شب بر روی آن شاخه خوابیده و هر صبح برای او آرزوی دوری از چشم بد را می‌کنم.
کاش بدانگونه که امید داشت
باغ و چمن رونق جاوید داشت
هوش مصنوعی: ای کاش که همان‌طور که آرزو داشتم، باغ و چمن همیشه سرسبز و پررونق می‌بودند.
چونکه مهی چند بدینسان گذشت
گشت خریف و گه جولان گذشت
هوش مصنوعی: وقتی که ماه چند روز به این شکل گذشت، فصل خریف (پاییز) فرا رسید و زمان جولان و جنب و جوش هم تمام شد.
چهر چمن زرد شد از تند باد
برگ ز گل، غنچه ز گلشن فتاد
هوش مصنوعی: چهره‌ی باغ به خاطر باد تند زرد و پژمرده شده است و گل‌ها و غنچه‌ها از درختان ریخته‌اند.
دولت گلزار بیکجا برفت
وان گل صد برگ بیغما برفت
هوش مصنوعی: روزگار خوش و لذتی که در گلزار بود، به یکباره گذشت و آن گل زیبای بی‌نوا نیز از میان رفت.
در رخ دلدار جمالی نماند
شام خوشی، روز وصالی نماند
هوش مصنوعی: در چهره محبوب هیچ نشانه‌ای از زیبایی باقی نمانده و شب‌های خوشی و روزهای دیدار هم از بین رفته‌اند.
طرح چمن طیب و صفائی نداشت
گلبن پژمرده بهائی نداشت
هوش مصنوعی: چمن زیبا و خوشبو جلوه‌ای نداشت و باغ گل نیز ارزش و شکوهی نداشت.
دزد خزان آمد و کالا ربود
راحت از آن عاشق شیدا ربود
هوش مصنوعی: پاییز به سرعت آمد و با خود زیبایی‌ها را برد، آرامش دل عاشق بی‌تاب را نیز با خود برد.
دید که هنگام زمستان شده
موسم هشیاری مستان شده
هوش مصنوعی: می‌بیند که در فصل زمستان، زمانی رسیده که مستان به هوش آمده‌اند و هوشیاری پیدا کرده‌اند.
خرمنش از برق هوی سوخته
دانه و آذوقه نیندوخته
هوش مصنوعی: خوشه‌های گندم او به دلیل جاذبه‌های دنیوی از بین رفته و ذخیره‌ای برای آینده نداشته است.
اندهش از دیده و دل نور برد
دست طلب نزد همان مور برد
هوش مصنوعی: شگفتی از چشم و دل به دنبال فهمیدن است، همان‌طور که مورچه به دنبال غذا می‌رود.
گفت چنین خانه و مهمان کجا
مور کجا، مرغ سلیمان کجا
هوش مصنوعی: در این بیت، گوینده به مقایسه‌ای میان دو چیز متفاوت می‌پردازد و نشان می‌دهد که خانه و مهمان به چه میزان به هم وابسته‌اند. او با اشاره به این که مور و مرغ سلیمان از نظر مقام و شأن بسیار متفاوت‌اند، به نوعی از ناهماهنگی یا فاصله بین این دو چیز سخن می‌گوید. در واقع، او می‌خواهد بگوید که این دو در یک سطح نیستند و وجود یکی در کنار دیگری نامناسب است.
گفت یکی روز مرا دیده‌ای
نیک بیندیش کجا دیده‌ای
هوش مصنوعی: یک نفر به من گفت: "یک روز من را دیده‌ای، خوب به یاد بیاور کجا من را دیدی؟"
گفت حدیث تو بگوش آشناست
منعم دوشینه چرا بی نواست
هوش مصنوعی: گفتن تو برای من آشناست، ولی چرا در شب گذشته بی‌صدا بودی؟
در صف گلشن نه چنان دیدمت
رقص کنان، نغمه زنان دیدمت
هوش مصنوعی: تو را در باغ گلستان با حالت رقص و آواز دیدم، اما نه به شکلی که انتظار داشتم.
لقمهٔ بی دود و دمی داشتی
صحبت زیبا صنمی داشتی
هوش مصنوعی: اگر لقمه‌ای بدون دردسر و زیان به دست می‌آوری، می‌توانی از زیبایی‌های زندگی و دوستی‌های دلنشین صحبت کنی.
بر لب هر جوی، صلا میزدی
طعنه بخاموشی ما میزدی
هوش مصنوعی: در کنار هر رودخانه‌ای، تو آواز می‌خواندی و به ما که ساکت بودیم، کنایه می‌زدی.
بسترت آنروز گل آمود بود
خاطرت آسوده و خشنود بود
هوش مصنوعی: در آن روز، بستر تو پر از گل و زیبایی بود و دل تو در آرامش و شادی به سر می‌برد.
ریخته بال و پر زرین تو
چونی و چونست نگارین تو
هوش مصنوعی: بال و پر زیبا و زرین تو چگونه است و زیبایی تو چه شکلی دارد؟
گفت نگارین مرا باد برد
میشنوی؟ آن گل نوزاد مرد
هوش مصنوعی: دختر زیبای من گفت که باد مرا برده است. آیا این را می‌شنوی؟ آن گل تازه شکفته پژمرده شده است.
مرحمتی میکن و جائیم ده
گرسنه‌ام، برگ و نوائیم ده
هوش مصنوعی: لطفی کن و به من جای بده، من گرسنه‌ام؛ به من نشانه‌ای از محبت و زندگی ببخش.
گفت که در خانه مرا سور نیست
ریزه خور مور به جز مور نیست
هوش مصنوعی: کسی می‌گوید که در خانه من روزی نیست، تنها مورچگان هستند و جز آنها کسی در خانه‌ام نیست.
رو که در خانهٔ خود بسته‌ایم
نیست گه کار، بسی خسته‌ایم
هوش مصنوعی: ما کسی را که در خانه‌امان بسته‌ایم، نمی‌بینیم و به همین خاطر، خسته و ناامید هستیم.
دانه و قوتی که در انبان ماست
توشهٔ سرمای زمستان ماست
هوش مصنوعی: آنچه در انبار ما موجود است، خوراک و مواد غذایی لازم برای گذراندن زمستان سخت ماست.
رو بنشین تا که بهار آیدت
شاهد دولت بکنار آیدت
هوش مصنوعی: به آرامی بنشین و منتظر بمان، زیرا به زودی بهار فرا می‌رسد و موفقیت و خوشبختی به سراغت خواهد آمد.
چرخ بکار تو قراری دهد
شاخ گلی روید و باری دهد
هوش مصنوعی: سرنوشت تو را به گونه‌ای رقم می‌زند که مانند شکوفه‌ای روییده و میوه‌ای را به ارمغان بیاورد.
ما نگرفتیم ز بیگانه وام
پخته ندادیم بسودای خام
هوش مصنوعی: ما از دیگران چیزی نگرفته‌ایم و از آن طرف هم چیزی به خاطر آرزوهای نابخردانه‌مان نداده‌ایم.
مورچه گر وام دهد، خود گداست
چون تو در ایام شتا، ناشتاست
هوش مصنوعی: اگر مورچه‌ای وامی به تو بدهد، خود او نیز بی‌چیز است. تو نیز در روزهای زمستانی، چرانی و بی‌غذا هستی.

خوانش ها

بلبل و مور به خوانش طوبی برزگر

حاشیه ها

1391/07/15 11:10
مهرداد قهرایی پور

قطعه‌ای بسیار زیبا و خاطره انگیز برای من است. این شعر در کتاب‌های دبیرستان نسل ما بود و از آن خوشم می‌آمد و همیشه آن "گرسنه‌ام" در 8 بیت مانده به آخر در زبانم نمیچرخید!

1391/09/22 10:11
محمد

با درود و سپاس
به گمانم در بیت 32 واژه "مسئله" به اشتباه "مسله" نوشته شده است.

1391/12/05 10:03
فرزاد طاهری کورکی دبیر اموزش وپرورش باغملک جانکی

وزن شعر مفتعلن مفتعلن فاعلن میباشد
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1392/01/27 15:03
نرگس کاوند

بسیار عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

1392/02/23 13:04
ساجده

دربیت6 زانده رواین طوری ننویسین:ز انده

1392/02/23 15:04
امین کیخا

هوی عربی ست یعنی عشق و عشق فارسیست یعنی مراقبت کردن و اشک خوانده میشده و در زبان اسلاوی هم هست و ربطی به گیاه عشقه ندارد و هوی به کردی یعنی بهانه و ولی هوا که معنی باد میدهد فارسیست و از وایو که نام فرشته باد بوده در دوره پیش از أوستا گرفته شده دوره مهر پرستی همه اریاییها بعد به عربی رفته است ولی لغت رائج عشق به عربی امروز غرام است که معنی هلاک میدهد و همه زیبا هستند

1392/02/23 15:04
امین کیخا

چرخ به کار تو قراری دهد زیباست زیرا چرخ که میچرخد چگونه قرار و پایداری به کسی دهد

1392/08/24 07:10
نگار مسعودی

این شعر مال کلاس پنجم ما بود و خیلی از قسمت های آن در کتاب ما حذف شده بودند از اینکه شعر را کامل نوشتید ممنونم.

1392/11/16 18:02
مهدی

لطفا معنی شعر بلبل مور را بنویسید

1392/11/18 20:02
نغمه

عالی بود من 18اسفند ب دلیل تولد پروین مشاعره دارم برام ارزوی موففقیت کنید...........

1393/10/03 16:01
مانا

عالی

1393/11/06 15:02
مینا

خخخخخخیییلللییی عالی

1394/02/10 13:05

gooooooooood

1394/09/10 18:12

بسیار شعر زیبایی بود واقعا مناظره هایی که پروین در اشعارش بکار برده فوق العاده است

1395/07/12 23:10
سحر خیز قدوسی

سلام دوستان ادبی! بیست یکم مهر سال 95

مصراع اول بیت نخست مثنوی 63 بیتی «بلبل و مور»ذو بحرین است:
*1 فاعِلاتُن فاعِلاتُن فاغِلُن(فاعِلات) = بحر رمل مسدّس محذوف(مقصور)
*2 دیگر مفتعِلُن مفتعِلُن فاغِلُن(فاعِلات) = بحر سریع مسدّس مطویّ مکشوف (مقصور) است.
بیشترِ مصرع های دیگر بر وزن (مفتعِلُن مفتعِلُن فاغِلُن(فاعِلات) هستند.برخی مصرع ها ممکن است ذوبحرین باشند. برای رسیدن به حقیقت، استقراء تامّ لازم است.
قراءت و خوانش این گونه ابیات برای درست خوانی دقت بیشتر نیاز دارد.

1395/07/13 09:10
سحرخیز قدوسی

سلام دوستان ادبی! بیست و دوم مهر سال 95
این داستان ، بسیار قابل مقایسه و تطبیق با داستان «لنبک آبکش و بهرام گور»در شاهنامۀ فردوسی است.در آنجا شخص خسیس «براهام یهودی»است در اینجا «مورچه» در شاهنامه مهمان، «بهرام گور»است در اینجا،بلبل.نتیجه گیری ها متفاوت است.برای داوری دقیق تر و نتیجه گیری بهتر دوستان گرامی داستان را در همین سامانۀ گنجور، مطالعه کنند.
داستانِ لنبک آبکش و بهرام گور در شاهنامه نسخۀ گنجور143 بیت دارد، با این بیت آغاز می شود:
«چنان بد که روزی به نخچیر شیر
همی رفــت بــا چنــد گُـــرد دلیر»
و با این بیت پایان می پذیرد:
«به ارزانیان داد چیزی که بود
خروشان همی رفت مرد جهود»
دوستان!نقّادان و داوران خوب باشید.

1402/01/13 20:04
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

سحرخیز

این داستانِ مورچه و بلبل هیچ شباهتی به داستانِ لُنبک و ابراهیم جهود در شاهنامه ندارد.

در این داستان, پروین از دریچه عقل, پایانِ عاشقی را فقر و تنگدستی و به گدایی افتادن می داند که تا حدی درست است کاش می شد خرد را در خدمتِ دل آورد, خب خیلی ها خواستند اینکار را بکنند ولی نشد! و نخواهد شد!

پروین در کل شبیه به سعدیِ بوستان و گلستان است نه سعدیِ غزلیات یا حافظ و مولانایِ دیوانِ شمس

داستان لُنبک آبکِش(سقا) و ابراهیم جهود مقایسه لُنبکِ فقیر سخاوتمند است که برای پذیرایی از میهمانِ خویش, بهرامِ گور, حاضر است لباس و حتی مَشکِ آب که وسیله یِ کار و ارتزاقش هست را بفروشد با ابراهیم جهودِ خسیسِ ثروتمند که بهرام گور را با اکراه و تهدید در حیاطِ منزلش جای می دهد و بهرام مجبور می شود زینِ اسبِ خود را بجایِ بالش زیرِ سر بگذارد و  حتی فردایِ آن روز مجبور به تمییزکردن سرگینِ اسبِ خویش با دستمالِ گرانقیمتِ خود می شود ! که صد البته داستانی بسیار زیبا و دلنشین است.

جهت اطلاع 

شاید نزدیک به ۵% از شاهنامه مربوط به بهرام گور و پدرش یزدگردِ اول باشد, هرچه که فردوسی بنا بر محدودیت زمانی نتوانست بدان بپردازد, توسط نظامی گنجوی در کتابِ هفت پیکر به آن پرداخته شده که سرشار از داستانهایِ خیال انگیز می باشد.

فَکّه> میسان> عراق {۱۳ آوریل ۲۰۲۳}

1398/12/22 16:02
علی ۸۲

خطاب به دوستی که می گفت مصرع اول وزنش فاعلاتن فاعلاتن فاعلن هست باید بگم که بستگی به طرز خوانش شما داره و برای درستی وزن باید مصرع اول این گونه خوانده شود:
بل/بُ/لِ/یز/جل/وِ/یِ/گل/بی/قَ/رار
همان طور که مشاهده می کنید،آخر بلبلی پیوسته میشود به از و با مکث بین آنها خوانده نمیشود