گنجور

شمارهٔ ۲۲ - باد بروت

عالمی طعنه زد به نادانی
که بهر موی من دو صد هنر است
چون توئی را به نیم جو نخرند
مرد نادان ز چارپا بتر است
نه تن این، بر دل تو بار بلاست
نه سر این، بر تن تو درد سر است
بر شاخ هنر چگونه خوری
تو که کارت همیشه خواب و خور است
نشود هیچگاه پیرو جهل
هر که در راه علم، رهسپر است
نسزد زندگی و بی‌خبری
مرده است آنکه چون تو بیخبر است
ره آزادگان، دگر راهی است
مردمی را اشارتی دگر است
راحت آنرا رسد که رنج برد
خرمن آنرا بود که برزگر است
هنر و فضل در سپهر وجود
عالم افروز چون خور و قمر است
گر تو هفتاد قرن عمر کنی
هستیت هیچ و فرصتت هدر است
سر ما را بسر بسی سوداست
ره ما را هزار رهگذر است
نه شما را ز دهر منظوری است
نه کسی را سوی شما نظر است
همهٔ خلق، دوستان منند
مگسانند هر کجا شکر است
همچو مرغ هوا سبک بپرم
که مرا علم، همچو بال و پر است
وقت تدبیر، دانشم یار است
روز میدان، فضیلتم سپر است
باغ حکمت، خزان نخواهد دید
هر زمان جلوه‌ایش تازه‌تر است
همترازوی گنج عرفان نیست
هر چه در کان دهر، سیم و زر است
عقل، مرغ است و فکر دانهٔ او
جسم راهی و روح راهبر است
هم ز جهل تو سوخت حاصل تو
عمر چون پنبه، جهل چون شرر است
صبح ما شامگه نخواهد داشت
آفتاب شما به باختر است
تو ز گفتار من بسی بتری
آنچه گفتم هنوز مختصر است
گفت ما را سر مناقشه نیست
این چه پر گوئی و چه شور و شر است
بی سبب گرد جنگ و کینه مگرد
که نه هر جنگجوی را ظفر است
فضل، خود همچو مشک، غماز است
علم، خود همچو صبح، پرده در است
چون بنائی است پست، خود بینی
که نه‌اش پایه و نه بام و در است
گفتهٔ بی عمل چو باد هواست
ابره را محکمی ز آستر است
هیچگه شمع بی فتیله نسوخت
تا عمل نیست، علم بی اثر است
خویش را خیره بی نظیر مدان
مادر دهر را بسی پسر است
اگرت دیده‌ایست، راهی پوی
چند خندی بر آنکه بی بصر است
نیکنامی ز نیک کاری زاد
نه ز هر نام، شخص نامور است
خویشتن خواه را چه معرفتست
شاخه عجب را چه برگ و بر است
از سخن گفتن تو دانستم
که نه خشک اندرین سبد، نه تر است
در تو برقی ز نور دانش نیست
همه باد بروت بی ثمر است
اگر این است فضل اهل هنر
خنکا آن کسی که بی هنر است

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عالمی طعنه زد به نادانی
که بهر موی من دو صد هنر است
هوش مصنوعی: شخصی به نادانی من انتقاد کرد که به خاطر موهایم، دو صد هنر در من نهفته است.
چون توئی را به نیم جو نخرند
مرد نادان ز چارپا بتر است
هوش مصنوعی: اگر ارزش تو را به مبلغ ناچیزي که هیچ است بخرند، پس فرد نادان از چارپايی که فقط به خاطر حمل بار است، بدتر است.
نه تن این، بر دل تو بار بلاست
نه سر این، بر تن تو درد سر است
هوش مصنوعی: نه اینکه بدنی که اینجا است، بر روی دل تو سنگینی می‌کند و نه اینکه سرت بر روی بدن تو، مشکل و درد ایجاد می‌کند.
بر شاخ هنر چگونه خوری
تو که کارت همیشه خواب و خور است
هوش مصنوعی: چطور می‌توانی به دنیا هنر دست یابی در حالی که همیشه تنها در خواب و خوراک هستی؟
نشود هیچگاه پیرو جهل
هر که در راه علم، رهسپر است
هوش مصنوعی: هر کس که بر مسیر علم گام بردارد، هرگز در دام جهل نخواهد افتاد.
نسزد زندگی و بی‌خبری
مرده است آنکه چون تو بیخبر است
هوش مصنوعی: زندگی بدون آگاهی ارزش چندانی ندارد و کسی که مانند تو بی‌خبر است، مرده به حساب می‌آید.
ره آزادگان، دگر راهی است
مردمی را اشارتی دگر است
هوش مصنوعی: راه انسان‌های آزاد و آزاداندیش، متفاوت از دیگران است و نشانه‌ها و راهنمایی‌هایی که برای مردم عادی وجود دارد، برای آن‌ها معانی دیگری دارد.
راحت آنرا رسد که رنج برد
خرمن آنرا بود که برزگر است
هوش مصنوعی: آرامش و راحتی به کسی می‌رسد که در سختی و زحمت تلاش کرده باشد؛ تنها کسی که در این کار زحمت می‌کشد، می‌تواند از نتیجه کارش بهره‌مند شود.
هنر و فضل در سپهر وجود
عالم افروز چون خور و قمر است
هوش مصنوعی: هنر و فضیلت در دنیای وجود مانند خورشید و ماه هستند که نور و روشنی می‌بخشند.
گر تو هفتاد قرن عمر کنی
هستیت هیچ و فرصتت هدر است
هوش مصنوعی: اگر تو هفتاد قرن عمر کنی، وجود تو هیچ است و زمانت بیهوده می‌گذرد.
سر ما را بسر بسی سوداست
ره ما را هزار رهگذر است
هوش مصنوعی: ما به دنبال سود و منفعت هستیم و در مسیرمان با هزاران انتخاب و فرصت مواجه هستیم.
نه شما را ز دهر منظوری است
نه کسی را سوی شما نظر است
هوش مصنوعی: نه دنیا به شما هدفی دارد، نه کسی به سوی شما توجهی نشان می‌دهد.
همهٔ خلق، دوستان منند
مگسانند هر کجا شکر است
هوش مصنوعی: همهٔ انسان‌ها برای من دوستان خوبی هستند، اما مانند مگس‌هایی هستند که فقط به سمت شیرینی و نعمت‌ها می‌روند.
همچو مرغ هوا سبک بپرم
که مرا علم، همچو بال و پر است
هوش مصنوعی: مانند یک پرنده در آسمان به آرامی پرواز می‌کنم، زیرا علم و دانش من مانند بال و پر برایم عمل می‌کند.
وقت تدبیر، دانشم یار است
روز میدان، فضیلتم سپر است
هوش مصنوعی: در زمان برنامه‌ریزی و تفکر، علم و دانشی که دارم مرا یاری می‌کند، و در زمان عمل و اقدام، فضیلت‌ها و ویژگی‌های نیک من به عنوان حفاظ و سپری برای من عمل می‌کند.
باغ حکمت، خزان نخواهد دید
هر زمان جلوه‌ایش تازه‌تر است
هوش مصنوعی: باغ دانش هرگز دوران رکود را تجربه نمی‌کند، زیرا همیشه جلوه‌اش تازه و زیباست.
همترازوی گنج عرفان نیست
هر چه در کان دهر، سیم و زر است
هوش مصنوعی: در دنیای مادی، هیچ چیزی به ارزش و جایگاه معرفت و حکمت نخواهد بود، حتی اگر تمام ثروت و جواهرات دنیا را در اختیار داشته باشیم.
عقل، مرغ است و فکر دانهٔ او
جسم راهی و روح راهبر است
هوش مصنوعی: عقل مانند پرنده‌ای است که برای تغذیه‌اش به فکر نیاز دارد و فکر، ماده‌ای است که عقل به دنبال آن می‌گردد. در این میان، روح، نیرویی است که عقل را در مسیر راهنمایی می‌کند.
هم ز جهل تو سوخت حاصل تو
عمر چون پنبه، جهل چون شرر است
هوش مصنوعی: از نادانی تو زندگی‌ات مانند پنبه به راحتی در حال سوختن است، زیرا نادانی مانند جرقه‌ای است که همه چیز را نابود می‌کند.
صبح ما شامگه نخواهد داشت
آفتاب شما به باختر است
هوش مصنوعی: صبح ما، شب خواهد بود؛ چرا که آفتاب شما در سمت غربی است.
تو ز گفتار من بسی بتری
آنچه گفتم هنوز مختصر است
هوش مصنوعی: تو از سخنان من بسیار بیشتر می‌دانی؛ آنچه من گفته‌ام هنوز خیلی کم است.
گفت ما را سر مناقشه نیست
این چه پر گوئی و چه شور و شر است
هوش مصنوعی: گفت که ما هیچ بحث و جدلی نداریم، پس این چه حاشیه‌سازی و هیاهوئی است؟
بی سبب گرد جنگ و کینه مگرد
که نه هر جنگجوی را ظفر است
هوش مصنوعی: بی‌دلیل به جنگ و دشمنی نرو، زیرا نه هر جنگجویی همیشه پیروز می‌شود.
فضل، خود همچو مشک، غماز است
علم، خود همچو صبح، پرده در است
هوش مصنوعی: هنر و فضیلت مانند مشک است که بوی خوبی دارد و شما را به سمت خود جذب می‌کند. علم و دانش نیز مانند صبح روشن است که همه چیز را نمایان می‌سازد و پرده‌ها را کنار می‌زند.
چون بنائی است پست، خود بینی
که نه‌اش پایه و نه بام و در است
هوش مصنوعی: چون یک ساختمان ضعیف و کم‌دوام است، خود را ببین که نه از زیرساخت محکمی برخوردار است و نه سقف و درستی دارد.
گفتهٔ بی عمل چو باد هواست
ابره را محکمی ز آستر است
هوش مصنوعی: اگر کسی چیزی بگوید ولی عمل نکند، حرفش هیچ ارزشی ندارد. ارزش واقعی در پشتوانهٔ عمل و اقدام است.
هیچگه شمع بی فتیله نسوخت
تا عمل نیست، علم بی اثر است
هوش مصنوعی: هیچ گاه شمعی بدون فتیله نمی‌سوزد و بنابراین عمل بدون علم بی‌اثر است.
خویش را خیره بی نظیر مدان
مادر دهر را بسی پسر است
هوش مصنوعی: خودت را بی‌نظیر و بی‌همتا نپندار، زیرا دهر (زمان) فرزندان زیادی را به دنیا می‌آورد.
اگرت دیده‌ایست، راهی پوی
چند خندی بر آنکه بی بصر است
هوش مصنوعی: اگر چشمی داری، مسیر را بپیمای و به کسی که نابیناست بخند.
نیکنامی ز نیک کاری زاد
نه ز هر نام، شخص نامور است
هوش مصنوعی: تاریخچه خوب شخص به خاطر کارهای نیک اوست و نه به دلیل نامی که دارد. یعنی شهرت واقعی از اعمال شایسته می‌آید، نه فقط از یک نام مشهور.
خویشتن خواه را چه معرفتست
شاخه عجب را چه برگ و بر است
هوش مصنوعی: کسی که به خودخواهی و خودپسندی مشغول است، چه درکی از خود دارد و چه چیزی باعث تظاهر اوست؟
از سخن گفتن تو دانستم
که نه خشک اندرین سبد، نه تر است
هوش مصنوعی: از صحبت‌های تو فهمیدم که در این سبد نه چیزی خشک وجود دارد و نه چیزی تر.
در تو برقی ز نور دانش نیست
همه باد بروت بی ثمر است
هوش مصنوعی: در تو نشانه‌ای از روشنی علم وجود ندارد و همه صفات تو بدون فایده و بیهوده است.
اگر این است فضل اهل هنر
خنکا آن کسی که بی هنر است
هوش مصنوعی: اگر این است ویژگی و برتری هنرمندان، پس خوش به حال آن کسی که هنری ندارد.

خوانش ها

باد بروت به خوانش طوبی برزگر
شمارهٔ ۲۲ - باد بروت به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1387/03/28 05:05
ف-ش

عالمی طعنه زد به نادانی .....
همیشه عالم برتر ازنادان محسوب میشود ولی درمنظومه فوق عالم کمتر از نادان جساب شده واین بیان تازگی دارد
دراین منظومه غرور علمی که معمولا دامنگیر اهل علم است به چا لش کشیده شده است ومعلوم میدارد که ارزش واقعی انسان به مکتسبا ت علمی نیست ارزش واقعی انسان در چیز دیگری است
بد نیست اشاره شود که نظامهای آموزشی ورقابتهای تحصیلی طوریست که در عده ای احساس غرور وبرتری ایجاد میکند ولزوما در اکثریتی احساس کمبود وعقب ماندگی پیدا میشود در تحصیلات دانشگاهی وتحصیلات دینی خواه نا خواه این وضع وجود دارد وشاید بتوان از این ارزشها وبی ارزشی هارا تا حدی کاست وجای بحث آن اینجا نیست
این غرور ها و"باد وبروتها" منحصر به عالمان نیست بلکه ثروت وقدرت وارزشهای طایفگی وغیره
یبشتر میتواند عامل آن باشد ودر مجموع نفس انسان وخود بینی او مطرح است میگوید:
چون بنائیست پست خود بینی
که نه اش پایه و نه بام ودر است....
یک سئوال کلی اینست که چرا غرور وبرتری طلبی اینهمه درنظر دانایان مورد نکوهش است مگر چه عیب دارد که انسان به جای احساس نیاز به خود ببالد ؟ به خود با لیدن در همه انسانها ودر اقوام و ملل هست وامری طبیعی است چرا منع میشود؟
پاسخ اینست که صرفنظر از خسارتهای روانی که برای خود فرد ودیگران دارد وشکلی از خود فریبی ودیگران فریبی است مانع دیدن واقعیت ها میشود وراه خداشناسی را می بند د زیرا خود بینی وغرورنوعی خود پرستی است وحالتی است که خدا را از یاد میبرد وجانشین خدا پرستی( معنای صحیح آن مقصوداست) میشود
مناسبترین مثا ل ونمونه ای که در فرهنگ دینی مشهور است فرعون میباشد که از شدت خود بینی خود را خدا ودیگران را بنده خود انگاشت .
نتیجه ای که از مناظره عالم ونادان در منظومه بالا بد ست میآید فقط محکوم دانستن بعضی مغروران ومبرا دانستن خود نیست اینست که هر کمی در احوال خود در هر شرایطی که هست تامل کند وبداند در درونش چه میگذرد اصولا غروربیجا چه متکی به دانش باشد یا چیزهای دیگر به نسبت در همه ما وجود دارد. ارزش واقعی انسان در خودآگاهی ورفع موانع خداشناسی است
( کلمه عالم مثل بسیاری کلمات دیگر دو معنی دارد یک معنی آن دانا بودن وبصیر بودن است ومعنی دیگر انبار معلومات بودن است معنی اول قابل نکوهش نیست)

1387/03/28 05:05
ف-ش

در حاشیه فوق سطر پنجم از آخر" کسی" به جای کمی درست است

1394/08/23 02:10
ناباور

در بیت 12 گمانم بر این است که به جای
نه شما را از دهر منظوری است
باید
نه شما را ز دهر منظوری است
باشد
با سپاس

1394/08/23 02:10
ناباور

به گمانم در بیت 12
نه شما را از دهر منظوری است
باید
نه شما را ز دهر منظوری است
باشد
وگرنه وزن شعر میشکند
با سپاس

1396/03/29 04:05
علی

چقدر زیبا...چقدر زیبا...حظّ بردم
خدایت رحمت کند و شادروان باشی پروین

1402/01/12 12:04
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

در این مثنوی, یک رندی و شیطنتی خاص از پروین اعتصامی شاهد هستیم که هم در نقشِ عالِم و هم در نقشِ نادان در حالِ پند دادن به ما خوانندگان است که همه یِ این پندها از زبان عالِم و نادان نصیحت هایِ خودِ پروین که صد البته درست و بجاست.

طعنه هایِ شدیدِ عالم به نادان , ما را یادِ داستانِ "بِشرِ پرهیزگار" در کتابِ "هفت پیکر" نظامی گنجوی انداخت که مِلیخایِ یهودیِ هرچه از دهانش درآمد بارِ بِشرِ ساده دل  می کرد:

گفت: بِشری تو  ننگِ آدمیان  / من ملیخا امامِ عالمیان

گفت: برگو که بادِ جنبان چیست?  /   خیره چون گاو و خر نباید زیست!

 

 فَکّه > میسان > عراق {۱۲ آوریل ۲۰۲۳}

1402/07/21 11:10
صادق

عجب شعر زیبایی...

روحت شاد بانو