گنجور

شمارهٔ ۱۶۵ - این قطعه را در تعزیت پدر بزرگوار خود سروده‌ام

پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
تیشه‌ای بود که شد باعث ویرانی من
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگْ گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من
مه گردون ادب بودی و در خاک شدی
خاکْ زندان تو گشت، ای مه زندانی من
از ندانستنِ من دزدِ قضا آگه بود
چو تو را برد، بخندید به نادانی من
آن که در زیرِ زمینْ داد سر و سامانت
کاش می‌خورد غم بی‌سر و سامانی من
به سر خاک تو رفتم، خطِ پاکش خواندم
آه از این خط که نوشتند به پیشانی من
رفتی و روز مرا تیره‌تر از شب کردی
بی‌تو در ظلمتم، ای دیدهٔ نورانی من
بی‌تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منَند
قدمی رنجه کن از مهر به مهمانی من
صفحهٔ رویْ ز انظارْ نهان می‌دارم
تا نخوانند بر این صفحه پریشانی من
دهرْ بسیار چو من سربه‌گریبان دیده است
چه تفاوت کندَش سربه‌گریبانی من
عضو جمعیت حق گشتی و دیگر نخوری
غم تنهایی و مهجوری و حیرانی من
گل و ریحانِ کدامین چمنَت بنْمودند
که شکستی قفس، ای مرغ گلستانی من
من که قدر گهر پاک تو می‌دانستم
ز چه مفقود شدی، ای گهر کانی من
من که آب تو ز سرچشمهٔ دل می‌دادم
آب و رنگت چه شد، ای لالهٔ نُعمانی من
من یکی مرغ غزل‌خوانِ تو بودم، چه فتاد
که دگر گوش نداری به نواخوانی من!
گنج خود خواندیَم و رفتی و بگذاشتیَم
ای عجب؛ بعد تو با کیست نگهبانی من!

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
تیشه‌ای بود که شد باعث ویرانی من
هوش مصنوعی: پدر آن تیشه‌ای که بر زمین تو فرود آمد، همان سرنوشتی بود که باعث خرابی من شد.
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگْ گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من
هوش مصنوعی: یوسف را نام نهادند و او را به گرگ سپردند. مرگ تو به شکل گرگ درآمده است، ای یوسف عزیز من.
مه گردون ادب بودی و در خاک شدی
خاکْ زندان تو گشت، ای مه زندانی من
هوش مصنوعی: ای مه گردون، تو به ادبی چون ماه هستی، اما اکنون به خاک تبدیل شده‌ای و در این خاک زندگی‌ات در بند افتاده است. تو، ای مه، اکنون زندانی من شده‌ای.
از ندانستنِ من دزدِ قضا آگه بود
چو تو را برد، بخندید به نادانی من
هوش مصنوعی: من از ندانم‌کاری خود مطلع نبودم، اما دزد سرنوشت به این نادانی من آگاه بود و وقتی تو را از من گرفت، به این نادانی من خندید.
آن که در زیرِ زمینْ داد سر و سامانت
کاش می‌خورد غم بی‌سر و سامانی من
هوش مصنوعی: کسی که در زیر زمین زندگی می‌کند و به حالتی آرام و منظم دارد، ای کاش غم‌های بی‌نظمی و بی‌سامانی من را حس می‌کرد.
به سر خاک تو رفتم، خطِ پاکش خواندم
آه از این خط که نوشتند به پیشانی من
هوش مصنوعی: به سر مزار تو رفتم و نوشته‌ای را که به وضوح مشخص بود، خواندم. ای کاش به جای این نوشته، سرنوشت بهتری برای من رقم می‌خورد.
رفتی و روز مرا تیره‌تر از شب کردی
بی‌تو در ظلمتم، ای دیدهٔ نورانی من
هوش مصنوعی: تو رفتی و روزهای من را تاریک‌تر از شب کردی. بی‌تو در این تاریکی غوطه‌ورم، ای روشنایی چشمانم.
بی‌تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منَند
قدمی رنجه کن از مهر به مهمانی من
هوش مصنوعی: بدون تو، اشک و غم و حسرت همه در کنار من هستند. لطفاً با مهربانی قدمی بردار و به مهمانی من بیا.
صفحهٔ رویْ ز انظارْ نهان می‌دارم
تا نخوانند بر این صفحه پریشانی من
هوش مصنوعی: من چهره‌ام را از نگاه دیگران پنهان می‌کنم تا این پریشانی و آشفتگی‌ام را کسی نبیند.
دهرْ بسیار چو من سربه‌گریبان دیده است
چه تفاوت کندَش سربه‌گریبانی من
هوش مصنوعی: در طول زمان، افراد زیادی مانند من در حال ناله و افسوس خوردن بوده‌اند؛ پس چه تفاوتی دارد که من هم به این حالت دچار شوم؟
عضو جمعیت حق گشتی و دیگر نخوری
غم تنهایی و مهجوری و حیرانی من
هوش مصنوعی: به جمع افرادی پیوسته‌ای و دیگر نگران تنها بودن و حس بی‌کسی و سردرگمی من نیستی.
گل و ریحانِ کدامین چمنَت بنْمودند
که شکستی قفس، ای مرغ گلستانی من
هوش مصنوعی: کدام گل و گیاه از چمن‌تان تو را فریب داد که قفس را شکستی، ای پرنده‌ی گلستان من؟
من که قدر گهر پاک تو می‌دانستم
ز چه مفقود شدی، ای گهر کانی من
هوش مصنوعی: من که ارزش و اهمیت گوهر پاک تو را می‌دانستم، چرا از من دور شدی ای گوهر گران‌بها؟
من که آب تو ز سرچشمهٔ دل می‌دادم
آب و رنگت چه شد، ای لالهٔ نُعمانی من
هوش مصنوعی: من از دل خود به تو عشق می‌ورزیدم و تمام وجودم را برای تو گذاشتم، حالا چرا این‌گونه از من دوری می‌کنی، ای گل زیبای من؟
من یکی مرغ غزل‌خوانِ تو بودم، چه فتاد
که دگر گوش نداری به نواخوانی من!
هوش مصنوعی: من یکی از عاشقانی بودم که همیشه برای تو شعری می‌خواندم، حالا چه شده که دیگر به نغمه‌خوانی من توجهی نداری؟
گنج خود خواندیَم و رفتی و بگذاشتیَم
ای عجب؛ بعد تو با کیست نگهبانی من!
هوش مصنوعی: من گنج خود را به تو سپردم و تو رفتی و مرا تنها گذاشتی، چه عجیبی است! حالا بعد از تو، چه کسی حافظ و نگهبان من خواهد بود؟

خوانش ها

این قطعه را در تعزیت پدر بزرگوار خود سروده‌ام به خوانش زهرا بهمنی

حاشیه ها

1389/09/06 10:12
مروارید

پدر عزیزم دلم برات تنگ شده....به امید دیدار

1389/11/10 03:02
AH-HAMRAH

dishab be roozegaare siyaaham geristam
taa nime shab ze dooriye maaham geristam.

1390/08/09 00:11
ناشناس

بابا زیر خاکی ومن اینجام دوست دارم منو ببخش 10 ساله رفتی وصدات دیگه تو خونه ما نیست بابا اون بافتنی که برام خریده بودی هنوز هست عروسک نو ه ات که دوست داشتی هست ولی تو کجایی بابا؟

1391/01/21 20:03
ناشناس

بابا جونم دلم خیلی برات تنگ شده.کاش هنوزم پیشم بودی.بابا جون چهار ماهه که نیستی دلم داره می ترکه خیلی تنها شدم آخه تو عزیزترینم تو این دنیا بودی.دلم برا صدات برا لبخندت برا شوخی کردنت خیلی خیلی تنگ شده.کاش از این خواب بد بیدار شم.

1391/03/10 13:06
علی

این چه سرنوشت است و چه حال است بی پدری قامت راستمو خرد و به زیرم بکشید باباتو کجایی تا شوم من چاکرت!هر بار این شع پروین ومی خونم بی اختیار اشک سرآزیر مشیشه یه جماعت بزرگ سالهاست از دوریت میسوزن واقعا اسمت برازندت بود جلیل

1391/03/12 09:06
حسین س.

سلام به همه.
بعد از گذشت بیش از 10 سال و نیم از فوت پدرم، فقط با بیت اول و دوم این شعر، اشکم در اومد. خدا رحمتش کنه پروین رو که در واقع رحمت شده است.

1391/10/25 20:12
امیر

بابای مهربون و خوبم بخدا باور نمیکنم رفتی تو همیشه پیش منی باهام حرف میزنی عاشقتم بابایی کمرم شکست تو رفتی شب قبل از رفتنت با هم تلفنی حرف زدیم میخندیدی گفتی جز عروسی تو هیچ آرزویی ندارم تابحال در هیچ جشنی نرقصیدم اما در عروسی تو شولات میکنم بابایی تورو خدا بگو بیان منم ببرن پیش خودت اینجا رو بدون تو دوست ندارم تو بزرگترین معلم عشق و محبت بودی برام بابا...تا ابد دوستت دارم اگه بازم بدنیا بیام دوست دارم تو بابام باشی.به امید دیدار هر چه زودتر دلم واسه تکیه کلامات یه ذره شده واسه خنده های قشنگت..وای چقدر حرف دارم بابا باهات...میدونم اینا رو میخونی..بهت قول میدم با تمتم وجود مراقب یادگاریت مامان عزیزم هستم.

1391/11/08 13:02
رضا

خدای رو سپاس که هنوز از نعمت پدر برخوردارم
پدری که همیشه زنگ میزنه و میگه بیا ببینمت .پدری که همه فکرش خوشی ماست.
برم او ومادرم رو ببینم ودستشون رو ببوسم وکنارشون خوش باشم

1392/03/28 10:05
محمد رضا غلامی سیبک

چقدر برام پدرم دلم تنگ شده ، چون خیلی ما را دوست داشت ، خیلی ؟ وقتی تنها 12 سال داشتم پدرم را از دست دادم و بزرگترین شکست در زندگی من و خانواده ام رقم خورد . این شعر زنده یاد پروین اعتصامی روی مزار پدرم حک شده که میگه : پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل تیشه ای بود که شد باعث ویرانی ما آنکه در زیر زمین داد سر و سامانت کاش میخورد غم بی سر و سامانی من .
واقعا وقتی این دو بیتی را میبینم اینقدر دلم برام پدرم تنگ میشه که فقط با گریه کردن آروم میگیرم .روحش شاد و یادش بخیر

1392/03/28 10:05
محمد رضا غلامی سیبک

چقدر برام پدرم دلم تنگ شده ، چون خیلی ما را دوست داشت ، خیلی ؟ وقتی تنها 12 سال داشتم پدرم را از دست دادم و بزرگترین شکست در زندگی من و خانواده ام رقم خورد . این شعر زنده یاد پروین اعتصامی روی مزار پدرم حک شده که میگه : پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل تیشه ای بود که شد باعث ویرانی ما آنکه در زیر زمین داد سر و سامانت کاش میخورد غم بی سر و سامانی من .
واقعا وقتی این دو بیتی را میبینم اینقدر دلم برام پدرم تنگ میشه که فقط با گریه کردن آروم میگیرم .روحش شاد و یادش بخیر

1392/03/02 21:06
علی

نعمت بزرگی رو از دست دادم . دستم نمیرسید کاری کنم . جلوی روزگار رو بگیرم . زندگی بدون پدر و مادر بی معنا شد .

1392/04/06 11:07

بابا 4 روزه که نیستی!بعد 3 ماه اومدم ببینمت ولی جوابمو ندادی...غریب بودم بی پشتوانه هم شدم...بابا دلم بدجوری پره!بغض گلوم خالی نمیشه...خیلی وقته ندیدمت اگه به خوابم نیای پسرت میاد پیشتا!!!:-((

1392/04/06 12:07
امین کیخا

برادران و خواهرانم به عنوان انسان همدل و همدرد شما هستم ، بنیاییم که ایزد امرزیدار و شنونده است و ما بزرگ امید . با ارزوی ارامش دلهای بی شکیب .

1392/04/11 10:07
شهرام

3 ماه پیش پدرم رو ازدست دادم حالا هم مادرم به رحمت خدا رفت....
این چه سرنوشتی است که انسانها دارند.
تازه داشتم تلاش میکردم با نبود پدر کنار بیام ولی بلافاصله امید زندگیم هم رفت.....
تمام انگیزه هام پدر و مادر بود همش برباد رفت.
پدر و مادر عزیزم دوستتان دارم .....
دیدار به قیامت.

1392/07/14 21:10
ویدا

12سال گذشت و من داغون تر از قبلم پدر/رضا چون پدر داره به ما فخر میفروشه-بابا تو چرا تنهام گذاشتی اخه!!!!!!!!!!!!!!!!

1392/09/18 23:12

سلام وصلواتم نثار روح همه پدران برزخ رفته.چند سالی است از نعمت دیدار پدر محروم گشته ام.او در زیر لایه های خاک و من بر روی خاکم.بیش از چهل سال دارم و چهل ها خاطره از او .
ده سالی از هجرتش میگذرد ودل هرگز از طلب یاد او دست بردار نیست.برزخ بزرگتر و آرام تر از دنیاست و خدا کند پدرانمان نیز از آن همه زمزم آرامش بنوشند.

1392/10/24 09:12

بابا گوز یااشیمی یارالاروا مرحم ایلرم . تا عالم بوله کی هر یارانین بیر دواسی وار
بابا تازه من و علی میخواستیم صاحب شغل بشیم. تازه میخواستیم درخدمتت باشیم. حیف شد بابا. بابا خیلی دوستت دارم. بابا کاش یه بار دیگه ببینمت. تا حالا اینقدر دلم برات تنگ نشده بود . بابا باشوا دولانیم . منی تک قویما . بابا قرار بود باهات خیلی جاها بریم. خیلی برنامه ها داشتیم. خیلی ارزو 9ها با تو داشتم بابایی . ولی حیف.............................

1392/11/04 01:02
لیلی

الان ساعت یک شبه و همه اهل خونه خوابن!مثل خیلی از شبهایی که تو این یکسال گذشت،تو سکوت و تنهایی شب یادت افتادم بابا.من نه تنها باخوندن این شعرکه باخوندن حاشیه هاو کامنت های زیرش هم اشکام جاری میشه!یک هفته دیگه سال نبودنت میرسه و من هنوزباورم نشده رفتی!فکرمیکنم درباز بوده و تورفتی و یادت رفته راه خونه ازکدوم سمت بودو بازهم گمشدی!آخه باباجونم،توآلزایمر داشتی،حق بده بهم این فکروکنم دیگه!اگه گم نشدی پس کجای این آسمون بزرگی؟چرا اصلا بخوابم نمیای عزیزم؟بخدا دلم برات یذره شده،برای نگاه قشنگت!دوست دارم دستاتو بگیرم تودستام و تو محکم فشارشون بدی و من تودلم بگم باخودم اگرچه مریضی ولی هنوز هم یک پدری..

1400/05/18 01:08
ملیکا رضایی

لیلی ...نمیدانم چه بگویم ...

عزیزم ...

:(((((

1392/11/04 14:02
امین کیخا

لیلی جان . پروردگار را بنیا ( نیایش کن ) شنیده ام که باغ های بهشت سبز تیره هستند . و به دلم باور دارم که خستگی های ما را خواهند شست و اندوه ها می روبند و جانها گش ( لطیف ) می شود و دلها خوش !

1393/05/23 10:07
نجمه

ای پدر ای با دل من همنشین
ای صمیمی، ای بر انگشتر نگین
در صداقت برتر از ایینه ایی
در رفاقت با دل بی کینه ایی
بابا ی عزیزم هنوزم تو رفاقتت حساب میکنم بیا تو خوابم که خیلیییییییی دلتنگتم
روح همه پدرای آسمانی شاد

1393/05/21 21:08
ناشناس

باباچون تورفتی ونمیدونی چطورکمرم شکست چطورتواوج جوانی پژمرده شدم چنان دلم شکسته که بعداز10سال هنوززخمهام ترمیم نشده شایدواسه اینه که خداگفته تودلهای شکسته جاداره نمیدونی چقدرخونمون سوت وکورشده دلم برای سروصداکردنهات شوخیهات تنگ شده چقدردوست داشتی عروسیموببینی بعدتودلسوزی نداشتم فقط چه خوبه که نیستی خواریمونمیبینی تمام جهازموکه قسطی گرفته بودی به اندازه خاکهای روی سنگ قبرت روشون خاک نشسته آخه دختربایدبااجازه پدرعروس بشه نمیدونی همه چطورشاخ وشونه میکشن فقط تنهاآرزوم اینه یه باردیگه حتی شده توروتوخواب ببینم

1393/06/01 13:09
علی - ا- ک

سلام خدا بیامرزد پروین نازنین ادبیات ایران را که شعرهایی عالی دارد. توصیه می کنم شعر مادر موسی ایشان را هم بخوانید. با خواندن این شعرها می بینیم که هرچه جز دوست داشتن و محبت کردن باخت محض است و بهترین کار دنیا دوست داشتن و محبت کردن و داشتن قلبی سرشار از محبت و عشق و خالی از هر نوع کینه و بدخواهی است. آنان که دل به کینه و بدخواهی می دهند دیر متوجه می شوند که همه چیز را باخته اند.

1393/08/31 15:10
سحر

ای نازنین بابای من دلم برات یه ذره شده . هر جا پیرمردی را می بینم که شبیه به شماست وای میستم با عشق نگاهش می کنم.4سال گذشت ولی من هنوز بعضی شبها دلم برای دستات تنگ میشه ،به گوشیت زنگ میزنم آخه آهنگ خداحافظ خواجه امیری رو گذاشتیم روش.
آهای اونایی که پدر دارید و بهش بی احترامی می کنید
آهای !اونایی که پدراتون رو گذاشتید خانه سالمندان ما که پدرمون به 80 سال رسید ازدیدن روی ماهش سیر نشدیم . شما دیگه کی هستید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

1393/08/04 01:11
ناشناس

وای وای بابایی مهربونم فکر میکردم رفتنت یه کابوس طولانیه که تموم میشه ولی بعد از دوسال ونیم تازه میفهمم که دیگه هیچوقت اون اغوش مهربونت که پناه تنهاییهام بود منو بغل نمیکنه چه جوری عشق من ،منو تنها گذاشتی تو این دنیای سباه وبی احساس…توروخدا لااقل بیا تو خوابم چه جوری دلت میاد اینهمه تنهام بذاری ؟…توبهترین بابای دنیا بودی وهستی ومن شرمنده ترین وگناهکارترین دختر روی کره زمین که کاری واست نکرد…خدایا لحظه مرگم رو طوری رقم بزن که خودمو بندازم تو بغل بابام وای یعنی میشه…؟!

1393/08/12 21:11
ﻓﺎﻃﻤﻪ

ﺑﺎﺑﺎ ﺭﻓﺘﻲ و ﺩﺧﺘﺮ 14 ﺳﺎﻟﺘﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﺬاﺷﺘﻲ اﻭﻧﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﺧﺪاﺣﺎﻓﻆﻲ

1393/09/06 00:12
زهرا

امروز 15 آذر سالگرد فوت پدرم دلم خیلی گرفته 29 سال از فوت پدرم گذشته اون موقع من کلاس چهارم دبستان بودم امروز با شوهرم دعوام شده بود اون گفت به همه توصیه میکنم اگه میتوان زن بگیرم بچه یتیم نگیرم چون همشون عقده ای هستن دلم خیلی شکست این دعا بی معنی است خدایا هیچ بچه ای درد یتیمی رو نقشه آمین

1394/02/29 14:04
ناشناس

بابای عزیزم 31سال از پیش مارفتی ومارو تنهاگذاشتی خیلی سخت هنوزم خیلی بهت احتیاج دارم وقتی که با همسرم میرم مغازه محل خرید وبعد از گذشت اینهمه سال از تو تعریف میکنن میبینم هنوزم باعث سر بلندی منی ای کاش بودی ذره ای ازخوبیهات ومیتونستم جبران کنم

1394/02/10 20:05
ناشناس

پدر عزیز باوجودی که خودم نوه دار شدم اما همچنان نیازمند محبت شما هستم

1394/04/23 02:06
حسن

باسلام به همه ارزو میکنم به همه اونایی که پدراشون رو ازدست دادن خداصبربده کسایی هم که ازنعمت داشتن پدر برخوردارن قدربدونن.

1394/04/01 02:07
ناشناس

بدون پدردنیاصفانداره .پدرخوب ومهربانم بعدازتوومتدرچطورتواین دنیای پست سرکنم

1394/05/25 16:07
ناشناس

همیشه با خود میگفتم چرا این قدر درباره یتیمان به ما سفارش شده گذشت تا هفت سال پیش که دختری 18- 19 ساله بودم در کمال ناباوری خبر فوت پدرم را شنیدم آن لحظه فهمیدم گوهری گرانبها ا زندگیم برای همیشه رفت و تمام وجودم به لرزه در آمد تا حدی که بعد از هفت سال هنوز جای این جراحت خوب نشد و نتوانستم انسان قبلی باشم غمی نهفته در درون دارم که با هیچ چیز التیام نمی یابد بله حالا میفهمم چرا قرآن میگه فاماالیتیم فلا تقهر یعنی یتیم را از خودت مران بله چون یتیمی یعنی از دست دادن شادی و آرامش خاطر درونی.

1394/07/30 16:09
طوفان

پدر زن عزیزم که برایم مثل پدر بودی 2 ماه است که رفتی و هنوز آخرین نگاهت جلوی چشمانم هست بگو چطور به دخترت بگم که دیگه نیستی چطور بهش بگم که بابای مظلومش که هیچ وقت از هیچ چیز شکایت نداشت دیگه نیست .بگو چطور آرومش کنم هر کجا میرم و با هر کس که حرف میزنم صورت تو جلوی چشمانم هست . همش فکر میکنم که تقصیر من بود که رفتی . همش فکر میکردم که میای خونه جدید پیش دوستات و حالت خوب میشه افسوس که نشد بیای افسوس ....

1394/07/22 14:10
علی .ح .ش

پدر جان ....انچنان سبک بال پر گشودی که حقیقت رفتنت ،در باورمان نمیگنجد ... بی تو ... انگشت حسرت به دندان می گزیم و از هجرانت آن چنان ماتم زده ایم که دیوانه وار جای جای این خانه تو را می بینیم و لحظه لحظه این زندگی صدایت در گوشمان نجوا میکند ..... بی تو بغض حسرت گلویمان را فشرده و هوای چشمانمان هنور ابریست...فراغت لبخند را بر لبهایمان پژمرد و دلهایمان هنوز بهانه ی نبودنت را میگیرند ...وجودت سایه مهربانی بود برایمان در ناملایمت زندگی و آغوشت ماوای امنی برای لحظه های تنهاییمان .......چگونه باور کنیم به ناگاه عزم سفر کردی ... سفری بی بازگشت ...در نبودت ... سرهایمان را بر شانه های که !!! گذاریم ؟؟؟؟و اشکهایمان را بر دامان که !!!! ریزیم؟؟؟ بی تو قلبهای شکسته امان را به که بسپاریم ؟؟؟؟؟و اندوه دلهایمان را با که وا گوییم ؟؟؟بی تو و با خیال تو لحظه ها را گذراندن بر ما چه دشوار است ... هنوز خاطره های بودنت در چشمانمان مجسم است.... قدری با ما سخن بگوی ... با ما بگوی ...که در عالم نیستی چه دیدی که اینگونه متحیر و خاموش به سوی نیستان اصل خویش بازگشتی ...با ما بگوی به کدامین جرم محکوم به حبس تنهاییمان کردی ... با ما بگوی که از که!!! رنجیدی که اینچنین خویشی را بدرود گفتی ...با ما بگوی که کدامین حرفمان آزردت که تا قیامت از ما روی تافتی.....با ما بگوی چگونه قلبهای شکسته و دلهای اندوه بارمان را تسکین دهیم و بعد از تو با که !!!! کجا!!!! و چگونه!!!!یک دل سیر گریه کنیم ...بر آنچه که بر دودمانمان گذشته است...)(جمعه نهم تیر سال نود و یک .روحش شاد ) تقدیم به روح آرام یافته پدر بزرگم از طرف علی حیدری شاهملکی)

1394/08/12 18:11
ناشناس

بیت چهارم رو تقدیم میکنم به همه کسایی که هنوز سایه پدر بالا سرشونه ولی متاسفانه قدر و احترامشو نگر نمیدارن، که تا فرصت هست رو سرشون بذارنشون.

1394/11/07 19:02
هاذی

سلام به همه
درود بر تمام پدران دنیا .آرزو دارم تمامی پدران دنیا در سلامت باشند و خواستار شادی روح تمام پدران از دنیا رفته از درگاه خداوند متعال هستم . من بیست و هفت سالم و سیزده سال پدرم از دنیا رفته و دلم خیلی براش تنگ شده و غمگینم.پدر چه کلمه شیرینی

1394/11/07 19:02
هادی ابراهیمیان

پدرم...خیلی تلاش میکنم زانو نزنم

ولی......باور کن نبودنت خیلی سنگین است

طوریکه...شانه ام تابش نمی آورد.....

1394/11/07 21:02
عبدالرضا ادراکی

پدر جان جند سالی هست که تنهایم گذاشتی ولی جای خالیت تو خونه آزارم میده خودت گفته بودی« پدر زاپاس نداره هرکی داره خیرشو ببینه»واقعا که جایگزین نداری خیلی دلم برات تنگ شده

1395/05/28 20:07
محسن

من تنها دو سالم بود ک پدرمو از دست دادم تنها عکسش
منو آروم میکنه
همه مردم میگن پدر تو خیلی مرد خوشتیپ وزیبایی بود 23ساله ک هنوز با مرگش کنار نیومدم همیشه بیادش اشک میریزم
پدر منو ب علت نامعلومی کشتن
سالهاست ک تکیه گاهی ندارم و با بدبختی بزرگ شدم این شعر دقیقا وصف حال منه
یوسفت نام نهادند و ب گرگت دادند...
:(

1395/08/12 17:11
سمیه

پدرم رو در 12 سالگی و مادرم رو در 32 سالگی یعنی ماه پیش از دست دادم هیچوقت فکر نمیکردم مادرم رو آنقدر زود از دست بدم هیچ وقت دلتنگ پدر نشدم چون مادرم مثل کوه پشتم بود اما الان سرگردون هستم مادرم همه ی هستی من راحت بخواب من هستم و برادرام رو سروسامون میدم بهت قول میدم دخترت مثل خودت محکم و استوار از پس مشکلات بربیاد.برام دعا کن و از خدا بخواه به من توان بده دستت رو می بوسم بهترینم

1395/09/12 02:12
مرضیه

کاش خدا پدری نمی آفرید حالا هم که آفرید اونو پس نمیگرفت :( این عادلانه نیست...

1395/12/23 00:02
مریم .ش

پدرنازنینم 40 روزه صداتو نشنیدیم و رویت رو ندیدیم ...باور نمیکنیم سفرکردنت رو ... واقعا پدر به هرشکلی در هر حالی ودرهر سنی تکیه گاه ادمه..وقتی که نیست بدجوری پشت ادم خالی میشه .. توی دل ادم خالی میشه ... دلتنگتم بابایی .. توروخدا بیا به خوابم تا بدونم حالت چطوره ...
پدرم روحی داشت به زلالی باران .. دلی به وسعت دریا .. غروری به ابهت کوه ..و صبری به قامت درخت .. روانش شاد و یادش گرامی

1395/12/07 13:03
پسرت

بابا، وقتی رفتی معصومه مون 4 سالش بود! اصن تو رو یادش نیست، الان 18 سال شده، کاش بودی می دیدیمون.

1396/10/07 13:01
شهرام

پدرخوب و مهربانم ،خونه بی تو ساکت و کوره، اصلا خونه رو با خودت جمع کردی و بردی یادت هست با هم به دشت و صحرا میرفتیم برای من از اون قدیما میگفتی این اواخر که مریض شدی خیلی دعا کردم که از پیش ما نری ولی صد افسوس که مارو تنها گذاشتی حاجی (پدرم) خیلی تنها شدیم تواصلا کی بودی که دنیا رو جمع کردی بردی کاش تورا در این حال بد مریضی ندیده بودم کاش ما رو هم با خودت میبردی بچه هات خیلی غمگین هستن تو بدون من هیج جا نمیرفتی چطور شد که این دفعه تنها رفتی به امید آن روز که باهم جمع شویم یک جا

1396/12/08 17:03
ناری

دلم برات تنگ شده بابا.
بابا مگه من چند نفرو تو این دنیا دلشتم که تو هم رفتی.بعد رفتنت خیلی تنها شدم.تنهاتر از همیشه.درسته بیمار بودی ولی دلم خوش بود که هستی.کاش بودی حتی اگه بیمار .دلم گرفته.خدایا هیچکس و بی پدر نکن.گ

1397/11/04 16:02
مصطفی شیخ

پدر بزرگوارم ..محمد علی شیخ ... روحت شاد و یادت گرامی

1397/11/04 16:02
مصطفی شیخ

پدر بزرگوارم محمد علی شیخ روحت شاد و یادت گرامی... آمین ...

1398/09/13 00:12
جلیل فتح آبادی

این شعر مرا از کودکی که پدرم جوان بود منقلب میکرد و غم نداشتنش را بر سرم آوار میکرد.

1398/12/02 09:03
جعفر

حقیقتا درود بر تو پروین
یک سال و نیم هست که حسرت نگاه و صدای پدر رو دارم... جز خوابی که هر شب...
میخوام نباشم...

1398/12/10 00:03
فریماه

چقدر زیبا و تاثیررگذاز پروین این شعرراسروده واقعا در وصف پدری این شعررا سروده که شاعر بودن خودرا مدیون زحمات ان پدر است روحشان شاد ،روح تمام پدران درگذشته شاد

1399/09/03 03:12
محمد انواری

همه فانی اند جز الله

1399/12/13 22:03
مریم

بابا جونم نمیگم دلم برات تنگ شده..چون هیچ وقت ندیدمت ولی خیلی بهت نیاز دارم بابا کجایی.کاش میشد بیام دنبالت میخوام تو زندگیم باشی سایه بالا سرم باشی ..خیلی دوست دارم داشته باشمت بابا جونم

1401/07/27 12:09
مجتبی

 سلام، و چه شعر جانسوزی بود، و اشکی به دیده من گمارید...
خداوند رحمت کند هم پروین اعتصامی را و هم پدر و مادر این بانوی بزرگوار را..

ضمن تشکر از سایت گنجور؛ 
بعد از بیت دهم بیت زیر جا افتاده:
"من پشیمانم ازین هستی دور از تو وچشم
هرشبانگاه بگرید به پشیمانی من"

1401/10/01 18:01
Pariya S

از ندانستن من دزد غذا آگه بود

چون تو را برد بخندید به نادانی من

دلم برات تنگ شده پدر ، فقط برام دعا کن....

فکر نکنی هیچوقت فراموش میکنم:))...

1403/06/21 13:09
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

یادش همیشه زنده و راهش بیش از پیش پُر رهرو باد.

مشهد/۲۱ سپتامبر ۲۰۲۴ 

1404/03/25 00:05
شاهین

متأسفانه گوینده، شعر رو خراب کرد!