گنجور

شمارهٔ ۱۶۳ - یاد یاران

ای جسم سیاه مومیائی
کو آنهمه عجب و خودنمائی
با حال سکوت و بهت، چونی
در عالم انزوا چرائی
آژنگ ز رخ نمیکنی دور
ز ابروی، گره نمیگشائی
معلوم نشد به فکر و پرسش
این راز که شاه یا گدائی
گر گمره و آزمند بودی
امروز چه شد که پارسائی
با ما و نه در میان مائی
وقتی ز غرور و شوق و شادی
پا بر سر چرخ می‌نهادی
بودی چو پرندگان، سبکروح
در گلشن و کوهسار و وادی
آن روز، چه رسم و راه بودت
امروز، نه سفله‌ای، نه رادی
پیکان قضا بسر خلیدت
چون شد که ز پا نیوفتادی
صد قرن گذشته و تو تنها
در گوشهٔ دخمه ایستادی
گوئی که ز سنگ خاره زادی
کردی ز کدام جام می نوش
کاین گونه شدی نژند و مدهوش
بر رهگذر که، دوختی چشم
ایام، ترا چه گفت در گوش
بند تو، که بر گشود از پای
بار تو، که برگرفت از دوش
در عالم نیستی، چه دیدی
کاینسان متحیری و خاموش
دست چه کسی، بدست بودت
از بهر که، باز کردی آغوش
دیری است که گشته‌ای فراموش
شاید که سمند مهر راندی
نانی بگرسنه‌ای رساندی
آفت زدهٔ حوادثی را
از ورطهٔ عجز وارهاندی
از دامن غرقه‌ای گرفتی
تا دامن ساحلش کشاندی
هر قصه که گفتنی است، گفتی
هر نامه که خواندنیست خواندی
پهلوی شکستگان نشستی
از پای فتاده را نشاندی
فرجام، چرا ز کار ماندی
گوئی بتو داده‌اند سوگند
کاین راز، نهان کنی به لبخند
این دست که گشته است پر چین
بودست چو شاخه‌ای برومند
کردست هزار مشکل آسان
بستست هزار عهد و پیوند
بنموده به گمرهی، ره راست
بگشوده ز پای بنده‌ای، بند
شاید که به بزمگاه فرعون
بگرفته و داده ساغری چند
کو دولت آن جهان خداوند
زان دم که تو خفته‌ای درین غار
گردنده سپهر، گشته بسیار
بس پاک دلان و نیک کاران
آلوده شدند و زشت کردار
بس جنگ، به آشتی بدل شد
بس صلح و صفا که گشت پیکار
بس زنگ که پاک شد به صیقل
بس آینه را گرفت زنگار
بس باز و تذرو را تبه کرد
شاهین عدم، بچنگ و منقار
ای یار، سخن بگوی با یار
ای مرده و کرده زندگانی
ای زندهٔ مرده، هیچ دانی
بس پادشهان و سرافرازان
بردند بخاک، حکمرانی
بس رمز ز دفتر سلیمان
خواندند به دیو، رایگانی
بگذشت چه قرنها، چه ایام
گه باغم و گه بشادمانی
بس کاخ بلند پایه، شد پست
اما تو بجای، همچنانی
بر قلعهٔ مرگ، مرزبانی
شداد نماند در شماری
با کار قضا نکرد کاری
نمرود و بلند برج بابل
شد خاک و برفت با غباری
مانا که ترا دلی پریشان
در سینه تپیده روزگاری
در راه تو، اوفتاده سنگی
در پای تو، در شکسته خاری
دزدیده، بچهرهٔ سیاهت
غلتیده سرشک انتظاری
در رهگذر عزیز یاری

شاید که ترا بروی زانو
جا داشته کودکی سخنگو
روزیش کشیده‌ای بدامن
گاهیش نشانده‌ای به پهلو
گه گریه و گاه خنده کرده
بوسیده گهت و سر گهی رو
یکبار، نهاده دل به بازی
یک لحظه، ترا گرفته بازو
گامی زده با تو کودکانه
پرسیده ز شهر و برج و بارو
در پای تو، هیچ مانده نیرو
گرد از رخ جان پاک رفتی
وین نکته ز غافلان نهفتی
اندرز گذشتگان شنیدی
حرفی ز گذشته‌ها نگفتی
از فتنه و گیر و دار، طاقی
با عبرت و بمی و بهت، جفتی
داد و ستد زمانه چون بود
ای دوست، چه دادی و گرفتی
اینجا اثری ز رفتگان نیست
چون شد که تو ماندی و نرفتی
چشم تو نگاه کرد و خفتی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای جسم سیاه مومیائی
کو آنهمه عجب و خودنمائی
هوش مصنوعی: ای بدن سیاه مومیایی، کجا هستی با آن همه شگفتی و خودنمایی؟
با حال سکوت و بهت، چونی
در عالم انزوا چرائی
هوش مصنوعی: با حالت سکوت و حیرت، چرا در دنیای تنهایی سر می‌زنی؟
آژنگ ز رخ نمیکنی دور
ز ابروی، گره نمیگشائی
هوش مصنوعی: چهره‌ات را نمی‌نمایانی و از ابرویی که داری، هیچ گره‌ای را نمی‌گشائی.
معلوم نشد به فکر و پرسش
این راز که شاه یا گدائی
هوش مصنوعی: این بیت به این موضوع اشاره دارد که هیچ‌کس نتوانسته به درستی بفهمد که آیا کسی که در نظر گرفته می‌شود، فردی مانند شاه است یا یک گدای ساده. به عبارتی، تفاوت بین مقام و موقعیت‌ها در ظاهر و واقعیت پنهان شده است.
گر گمره و آزمند بودی
امروز چه شد که پارسائی
هوش مصنوعی: اگر در گذشته گمراه و طمع‌کار بودی، امروز چه شده است که به پارسایی و دیانت رسیده‌ای؟
با ما و نه در میان مائی
هوش مصنوعی: با ما باشید و نه اینکه فقط در میان ما قرار داشته باشید.
وقتی ز غرور و شوق و شادی
پا بر سر چرخ می‌نهادی
هوش مصنوعی: وقتی با احساس سرشار از غرور و خوشحالی، بر فراز زندگی قدم برمی‌دارد.
بودی چو پرندگان، سبکروح
در گلشن و کوهسار و وادی
هوش مصنوعی: شبیه پرندگان بودی، آزاد و خوش‌روح در باغ‌ها، کوه‌ها و دره‌ها.
آن روز، چه رسم و راه بودت
امروز، نه سفله‌ای، نه رادی
هوش مصنوعی: آن روز که در رفتار و کردار تو، رسم خاصی وجود داشت، امروز دیگر نه به انسان‌های پستی وابسته‌ای، نه به کسانی که ارزشی ندارند.
پیکان قضا بسر خلیدت
چون شد که ز پا نیوفتادی
هوش مصنوعی: چگونه شد که تیر تقدیر به تو اصابت کرد اما تو بر زمین نیفتادی؟
صد قرن گذشته و تو تنها
در گوشهٔ دخمه ایستادی
هوش مصنوعی: صد قرن گذشته و تو همچنان در یک مکان دورافتاده و تاریک مانده‌ای.
گوئی که ز سنگ خاره زادی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تو از سنگ سخت و بی‌رحم به دنیا آمده‌ای.
کردی ز کدام جام می نوش
کاین گونه شدی نژند و مدهوش
هوش مصنوعی: از کدام جام شراب نوشیده‌ای که این‌گونه غمگین و گیج شده‌ای؟
بر رهگذر که، دوختی چشم
ایام، ترا چه گفت در گوش
هوش مصنوعی: ای روزگار، وقتی که به رهگذر نگاه کردی و به او چشم دوختی، چه چیزی را در گوش او whispered؟
بند تو، که بر گشود از پای
بار تو، که برگرفت از دوش
هوش مصنوعی: کسی که زنجیر تو را باز کرد و بار سنگین تو را از دوش تو برداشت، فقط اوست که تو را از بند رهایی می‌دهد.
در عالم نیستی، چه دیدی
کاینسان متحیری و خاموش
هوش مصنوعی: در دنیای عدم، چه چیزی را مشاهده کردی که این افراد در شگفتی و سکوت به سر می‌برند؟
دست چه کسی، بدست بودت
از بهر که، باز کردی آغوش
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این مفهوم می‌پردازد که شخص از چه کسی یا چیزی حمایت و پشتیبانی گرفته که توانسته است به استقبال دیگری بیاید و آغوش خود را باز کند. این احساس می‌تواند به نوعی نشان‌دهنده اعتماد و نزدیکی باشد که فرد نسبت به دیگری دارد.
دیری است که گشته‌ای فراموش
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که تو را فراموش کرده‌ام.
شاید که سمند مهر راندی
نانی بگرسنه‌ای رساندی
هوش مصنوعی: شاید توانسته‌ای اسب خود را برانید و نانی به گرسنگی برسانی.
آفت زدهٔ حوادثی را
از ورطهٔ عجز وارهاندی
هوش مصنوعی: تو توانسته‌ای فردی را که دچاره مشکلات و ناکامی‌ها شده از غرق شدن در عجز و ناتوانی نجات دهی.
از دامن غرقه‌ای گرفتی
تا دامن ساحلش کشاندی
هوش مصنوعی: تو از دامن دریا به ساحل رسیدی و آن را به خودت کشاندی.
هر قصه که گفتنی است، گفتی
هر نامه که خواندنیست خواندی
هوش مصنوعی: هر داستانی که قابلیت بیان دارد، تو بیان کردی و هر نامه‌ای که قابلیت خواندن دارد، تو خواندی.
پهلوی شکستگان نشستی
از پای فتاده را نشاندی
هوش مصنوعی: در کنار افرادی که شکست خورده‌اند نشستی و به کسی که از پا افتاده است، آرامشی دادی.
فرجام، چرا ز کار ماندی
هوش مصنوعی: در نهایت، چرا از کار و کوشش بازماندی؟
گوئی بتو داده‌اند سوگند
کاین راز، نهان کنی به لبخند
هوش مصنوعی: گویی به تو قسم داده‌اند که این راز را با لبخند پنهان کنی.
این دست که گشته است پر چین
بودست چو شاخه‌ای برومند
هوش مصنوعی: این دست که اکنون پر از چروک و چین شده، شبیه به شاخه‌ای است که درختی بلند و سرسبز باشد.
کردست هزار مشکل آسان
بستست هزار عهد و پیوند
هوش مصنوعی: او هزار مشکل را حل کرده و هزاران عهد و پیوند را برقرار ساخته است.
بنموده به گمرهی، ره راست
بگشوده ز پای بنده‌ای، بند
هوش مصنوعی: به توجیه به گمراهی، راه صحیحی به پای یک بنده باز شده است.
شاید که به بزمگاه فرعون
بگرفته و داده ساغری چند
هوش مصنوعی: شاید در مجلس مهمانی فرعون، چند جام شراب را در دست گرفته و به کسی داده باشد.
کو دولت آن جهان خداوند
هوش مصنوعی: خوشبختی و نعمت زندگی در دست خداوند است.
زان دم که تو خفته‌ای درین غار
گردنده سپهر، گشته بسیار
هوش مصنوعی: از زمانی که تو در این غار تاریک خوابیده‌ای، دنیا و زمان دچار تغییرات زیادی شده‌اند.
بس پاک دلان و نیک کاران
آلوده شدند و زشت کردار
هوش مصنوعی: تعداد زیادی از انسان‌های باصفا و نیکوکار دچار آلودگی شدند و کسانی که کردار زشت دارند بیشتر از اینها شدند.
بس جنگ، به آشتی بدل شد
بس صلح و صفا که گشت پیکار
هوش مصنوعی: دیگر جنگ‌ها به صلح تبدیل شد و اینقدر آرامش و دوستی ایجاد شد که درگیری‌ها به پایان رسید.
بس زنگ که پاک شد به صیقل
بس آینه را گرفت زنگار
هوش مصنوعی: بعد از مدت‌ها که زنگارها از روی آینه پاک شدند، حالا آینه دوباره نور و روشنی خود را به دست آورده است.
بس باز و تذرو را تبه کرد
شاهین عدم، بچنگ و منقار
هوش مصنوعی: شاهین وجود پرندگان را با چنگال و نوکش نابود کرد و آن‌ها را به یاد عدم انداخت.
ای یار، سخن بگوی با یار
هوش مصنوعی: ای دوست، با یار خود سخن بگوی.
ای مرده و کرده زندگانی
ای زندهٔ مرده، هیچ دانی
هوش مصنوعی: ای کسی که مرده و زندگی را تمام کرده‌ای، ای کسی که در حال زندگی، مرده‌ای، آیا چیزی می‌دانی؟
بس پادشهان و سرافرازان
بردند بخاک، حکمرانی
هوش مصنوعی: بسیاری از پادشاهان و افراد برجسته به خاک سپرده شده‌اند و حکمرانی‌ آنها به پایان رسیده است.
بس رمز ز دفتر سلیمان
خواندند به دیو، رایگانی
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که بسیاری از رازها و اسرار را از نوشته‌های سلیمان خوانده‌اند و این موضوع به‌طور رایگان و بدون هزینه‌ای برای دیوان و چیزهای دیگر بیان شده است. این تعبیر می‌تواند به نوعی نشان‌دهنده این باشد که دانش و حکمت سلیمان در دسترس همه قرار دارد.
بگذشت چه قرنها، چه ایام
گه باغم و گه بشادمانی
هوش مصنوعی: سال‌ها و زمان‌های زیادی گذشته است، برخی اوقات در حزن و غم بوده‌ام و برخی دیگر در شادی و خوشحالی.
بس کاخ بلند پایه، شد پست
اما تو بجای، همچنانی
هوش مصنوعی: بسیاری از کاخ‌های بلند و بزرگ، به زیر آمده‌اند، اما تو همچنان در جایگاه خود ثابت و استوار باقی مانده‌ای.
بر قلعهٔ مرگ، مرزبانی
هوش مصنوعی: در دژی که مرگ در آن قرار دارد، کسی به نگهبانی ایستاده است.
شداد نماند در شماری
با کار قضا نکرد کاری
هوش مصنوعی: شداد، که یکی از قدرتمندان و ستمگران تاریخ است، نتوانست در برابر سرنوشت دوام بیاورد و در نهایت با کارهایش نتوانست مانع از وقوع تقدیر شود.
نمرود و بلند برج بابل
شد خاک و برفت با غباری
هوش مصنوعی: نمرود و برج بلند بابل روزی در اوج خود بودند، اما سرانجام به خاک تبدیل شدند و با گذر زمان فراموش شدند.
مانا که ترا دلی پریشان
در سینه تپیده روزگاری
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که تو در دل خود احساساتی ناپایدار و نگران داری که در طول زمان لحظه به لحظه تپیده و زندگی‌ات را تحت تأثیر قرار داده است.
در راه تو، اوفتاده سنگی
در پای تو، در شکسته خاری
هوش مصنوعی: در مسیر تو، مانعی وجود دارد؛ سنگی که در راهت افتاده و خارهایی که می‌توانند به تو آسیب برسانند.
دزدیده، بچهرهٔ سیاهت
غلتیده سرشک انتظاری
هوش مصنوعی: چشم انتظار تو با چهره‌ای غمگین و اشک‌هایی از سر ناامیدی به سر می‌برد.
در رهگذر عزیز یاری
هوش مصنوعی: در مسیر کسی که برایم عزیز است، یار و همراهی وجود دارد.
شاید که ترا بروی زانو
جا داشته کودکی سخنگو
هوش مصنوعی: شاید بر روی زانویم جایی برای تو باشد، مانند یک کودک صحبت کننده.
روزیش کشیده‌ای بدامن
گاهیش نشانده‌ای به پهلو
هوش مصنوعی: تو روزی را به دامن او کشانده‌ای و آن را در کنار او قرار داده‌ای.
گه گریه و گاه خنده کرده
بوسیده گهت و سر گهی رو
هوش مصنوعی: گاهی گریه کرده‌ام و گاهی هم خندیده‌ام؛ گاه تو را بوسیده‌ام و گاه سرم را پایین انداخته‌ام.
یکبار، نهاده دل به بازی
یک لحظه، ترا گرفته بازو
هوش مصنوعی: یک بار دل را به بازی سپردم و برای یک لحظه تو را در آغوش گرفتم.
گامی زده با تو کودکانه
پرسیده ز شهر و برج و بارو
هوش مصنوعی: با تو گام‌هایی برداشته‌ام و به شیوه‌ای کودکانه درباره شهر و برج‌ها و دژها سؤال کرده‌ام.
در پای تو، هیچ مانده نیرو
هوش مصنوعی: در برابر تو، دیگر هیچ نیرویی برایم باقی نمانده است.
گرد از رخ جان پاک رفتی
وین نکته ز غافلان نهفتی
هوش مصنوعی: تو با رفتن از این دنیای پاک و روشن، گرد غفلت را از چهره‌ات دور کردی و این نکته را از چشم بی‌خبران پنهان نگه داشتی.
اندرز گذشتگان شنیدی
حرفی ز گذشته‌ها نگفتی
هوش مصنوعی: حرف‌های گذشتگان را شنیدی، اما چیزی از تجربیات گذشته را یاد نگرفتی.
از فتنه و گیر و دار، طاقی
با عبرت و بمی و بهت، جفتی
هوش مصنوعی: در میان آشفتگی‌ها و مشکلات، به یک تجربه و درس عبرت تلنگر می‌زنیم تا با آرامش به زندگی ادامه دهیم.
داد و ستد زمانه چون بود
ای دوست، چه دادی و گرفتی
هوش مصنوعی: دوست عزیز، در زندگی و در تعاملات با دیگران چه چیزی را به دست آوردی و چه چیزی را از دست دادی، به یاد داشته باش.
اینجا اثری ز رفتگان نیست
چون شد که تو ماندی و نرفتی
هوش مصنوعی: در اینجا نشانه‌ای از کسانی که رفته‌اند وجود ندارد، چطور ممکن است که تو اینجا مانده‌ای و نرفته‌ای؟
چشم تو نگاه کرد و خفتی
هوش مصنوعی: چشم تو به من نگریست و من در خواب فرو رفتم.

حاشیه ها

1387/02/12 07:05
ف-ش

هو
درابیات بالا پس از هر پنج بیت یک مصرع به عنوان بند آمده که صحیح نگارش نگردیده وقافیه ها به هم
ریخته است مثلا مصرع :
با ما ونه در میان مائی دربین پنج بیت بالا وپنج بیت پائین باید قرار گیرد همین طور مصرع
گوئی که زسنگ خاره زادی و.....رک به اصل دیوان
---
پاسخ: چینش ابیات مطابق فرموده تصحیح شد.
در بند ششم مصرع «بس آینه را گرفت زنگار» در دو بیت تکرار شده که با توجه معنی مورد اول صحیح به نظر نمی‌رسد، از دوستان اگر کسی به نسخه‌ی چاپی دسترسی دارد مصرع صحیح را در بیت مذکور بازگو کند.

1387/03/24 04:05
ف-ش

هو
با اظهار تشکر ومسرت از اقدام شما به تصحیحاتی که لازمه آن سایت با ارزش است بیت سوم در بند ششم در دیوان چاپ 1341 چنین است:
بس جنگ به آشتی بدل شد
بس صلح وصفا که گشت پیکار
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1391/02/10 07:05
عبدالله

با سلام
در مصرع دوم از بیت سوم در بند آخر کلمه "بمی" نامفهوم است. شاید لغت دیگری بوده و اشتباه تایپی است.لطفا بررسی و اصلاح فرمایید.

1392/02/09 22:05

سلام . بسیار ممنون . خدا قوّت .

1392/02/17 18:05

سلام . اگر اشتباه نکنم چند اصلاح قابل صورت گرفتن است :
در پاراگراف 5 " کردست " ، " کدرست " نوشته شده است .
در پاراگراف 7 " سرفرازان " ، " سرافرازان " نوشته شده است .
در پاراگراف 9 " بوسیده گهت سرو گهی رو " ، " بوسیده گهت و سر گهی رو " نوشته شده است .
در پاراگراف آخر " بیم " ، " بمی " نوشته شده است .
البته من در مورد لغات صحیح کاملا مطمئن نیستم لطفا پیش از اصلاح برسی دقیق شود . باز هم از زحماتتان ممنون .

1394/09/16 11:12
ناشناسی دیگر

دمتان گرم ن - آ همه با شمایند
اما ناشناس ایران نشناس،
شما هم عقده گشایی میکنید؟
عقده خود کم بینی را عرض میکنم ، لابد فروسی هم
تحت تاثیر شکسپیر ، حافظ و سعدی زیر نفوذ ادبی تنسی ویلیامز و خیام شاگرد استفن هاوکینگ بوده است.!!!

1394/09/16 12:12
کوکب

تصحیح
سرکار خانم یا آقای ” ن،آ “

1398/04/13 14:07
محمدامین

سلام و درود
«شاهین عدم» چیست؟

1399/11/27 15:01
احمدآرام نژاد

درود وعرض ادب در مصرع"کدرست هزار مشکل آسان"آاشتباه تایپی صورت گرفته و کرده است هزار مشکل آسان صحیح است

1399/11/27 15:01
احمدآرام نژاد

درودوعرض ادب در مصرع "بس پادشهان و سرافرازان"سرفرازان صحیح است

1399/11/27 15:01
احمدآرام نژاد

درود وعرض ادب
در مصرع"بوسیده گهت و سر گهی رو"واو عطف باید بین سر وگهی قرار گیرد

1399/11/10 13:02
محسن

با درود،در دلیل سرایش این شعر گفته میشه که مسابقه ای برگذار میشه با موضوع سخن از زبان مومیایی که در اون مسابقه تنی چند از اکابر شعر زمان هم شرکت میکنن و نهایتن شعر بانو پروین ، همین شعر بالا ، برنده ی مسابقه میشه.یادشون گرامی.