گنجور

شمارهٔ ۱۶۲ - همنشین ناهموار

آب نالید، وقت جوشیدن
کاوخ از رنج دیگ و جور شرار
نه کسی میکند مرا یاری
نه رهی دارم از برای فرار
نه توان بود بردبار و صبور
نه فکندن توان ز پشت، این بار
خواری کس نخواستم هرگز
از چه رو، کرد آسمانم خوار
من کجا و بلای محبس دیگ
من کجا و چنین مهیب حصار
نشوم لحظه‌ای ز ناله خموش
نتوانم دمی گرفت قرار
از چه شد بختم، این چنین وارون
از چه شد کارم، این چنین دشوار
از چه در راه من فتاد این سنگ
از چه در پای من شکست این خار
راز گفتم ولی کسی نشنید
سوختم زار و ناله کردم زار
هر چه بر قدر خلق افزودم
خود شدم در نتیجه بیمقدار
از من اندوخت طرف باغ، صفا
رونق از من گرفت فصل بهار
یاد باد آن دمی که میشستم
چهرهٔ گل بدامن گلزار
یاد باد آنکه مرغزار، ز من
لاله‌اش پود و سبزه بودش تار
رستنیها تمام طفل منند
از گل و خار سرو و بید و چنار
وقتی از کار من شماری بود
از چه بیرونم این زمان ز شمار
چرخ، سعی مرا شمرد بهیچ
دهر، کار مرا نمود انکار
من، بیک جا، دمی نمی ماندم
ماندم اکنون چو نقش بر دیوار
من که بودم پزشک بیماران
آخر کار، خود شدم بیمار
من که هر رنگ شستم، از چه گرفت
روشن آئینهٔ دلم زنگار
نه صفائیم ماند در خاطر
نه فروغیم ماند بر رخسار
آتشم همنشین و دود ندیم
شعله‌ام همدم و شرارم یار
زین چنین روز، داشت باید ننگ
زین چنین کار داشت باید عار
هیچ دیدی ز کار درماند
کاردانی چو من، در آخر کار
باختم پاک تاب و جلوهٔ خویش
بسکه بر خاطرم نشست غبار
سوز ما را، کسی نگفت که چیست
رنج ما را، نخورد کس تیمار
با چنین پاکی و فروزانی
این چنینم کساد شد بازار
آخر، این آتشم بخار کند
بهوای عدم، روم ناچار
گفت آتش، از آنکه دشمن تست
طمع دوستی و لطف مدار
همنشین کسی که مست هوی ست
نشد، ای دوست، مردم هشیار
هر که در شوره‌زار، کشت کند
نبود از کار خویش، برخوردار
خام بودی تو خفته، زان آتش
کرد هنگام پختنت بیدار
در کنار من، از چه کردی جای
که ز دودت شود سیاه کنار
هر کجا آتش است، سوختن است
این نصیحت، بگوش جان بسپار
دهر ازین راهها زند بیحد
چرخ ازین کارها کند بسیار
نقش کار تو، چون نهان ماند
تا بود روزگار آینه‌دار
پردهٔ غیب را کسی نگشود
نکته‌ای کس نخواند زین اسرار
گرت اندیشه‌ای ز بدنامی است
منشین با رفیق ناهموار
عاقلان از دکان مهره‌فروش
نخریدند لؤلؤ شهوار
کس ز خنجر ندید، جز خستن
کس ز پیکان نخواست، جز پیکار
سالکان را چه کار با دیوان
طوطیان را چه کار با مردار
چند دعوی کنی، بکار گرای
هیچگه نیست گفته چون کردار

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آب نالید، وقت جوشیدن
کاوخ از رنج دیگ و جور شرار
هوش مصنوعی: آب با ناله‌ای به گلایه پرداخت، زمانی که در دیگ به جوش آمده و تحت فشار آتش قرار گرفت.
نه کسی میکند مرا یاری
نه رهی دارم از برای فرار
هوش مصنوعی: هیچ کس به من کمک نمی‌کند و راهی برای فرار از این وضعیت ندارم.
نه توان بود بردبار و صبور
نه فکندن توان ز پشت، این بار
هوش مصنوعی: نه می‌توان همیشه صبور و شکیبا بود و نه می‌توان از دوش خود این بار سنگین را به راحتی برداشت.
خواری کس نخواستم هرگز
از چه رو، کرد آسمانم خوار
هوش مصنوعی: هرگز نخواستم که کسی را پایین بیاورم یا تحقیر کنم، اما چرا آسمان، من را به مقام پایین‌تری فرو کشید؟
من کجا و بلای محبس دیگ
من کجا و چنین مهیب حصار
هوش مصنوعی: من کجا و آن مشکلاتی که در زندان وجود دارد، من کجا و این حصار وحشتناک!
نشوم لحظه‌ای ز ناله خموش
نتوانم دمی گرفت قرار
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توانم از صدای ناله و غم دور شوم و حتی نمی‌توانم برای لحظه‌ای آرامش بگیرم.
از چه شد بختم، این چنین وارون
از چه شد کارم، این چنین دشوار
هوش مصنوعی: چرا بخت من این‌گونه به هم ریخته شده است؟ چرا کارهایم این‌قدر سخت و دشوار شده‌اند؟
از چه در راه من فتاد این سنگ
از چه در پای من شکست این خار
هوش مصنوعی: چرا این سنگ در مسیر من افتاده و چرا این خار در پای من شکسته شده است؟
راز گفتم ولی کسی نشنید
سوختم زار و ناله کردم زار
هوش مصنوعی: راز خود را به زبان آوردم، اما هیچ کس صدای مرا نشنید. به شدت دلتنگ و غمگین شدم و به حال زار و ناله کردم.
هر چه بر قدر خلق افزودم
خود شدم در نتیجه بیمقدار
هوش مصنوعی: هر چقدر که به ارزش و اعتبار مردم اضافه کردم، در نهایت خود به انسان بی‌ارزشی تبدیل شدم.
از من اندوخت طرف باغ، صفا
رونق از من گرفت فصل بهار
هوش مصنوعی: به من اشاره شده که بهار زیبایی و شادابی را از من گرفته و به باغ رونق و خرمی بخشیده است.
یاد باد آن دمی که میشستم
چهرهٔ گل بدامن گلزار
هوش مصنوعی: یاد آن لحظه‌ای به خوبی افتادم که در کنار گل‌ها نشسته بودم و صورت زیبای گل را تماشا می‌کردم.
یاد باد آنکه مرغزار، ز من
لاله‌اش پود و سبزه بودش تار
هوش مصنوعی: به یاد می‌آورم آن زمان که دشت و چمن‌ها پر از لاله و سبزه بودند و زیبایی طبیعی آن‌ها برای من یادآور روزهای خوب زندگی‌ام بود.
رستنیها تمام طفل منند
از گل و خار سرو و بید و چنار
هوش مصنوعی: تمام گیاهان و درختان مانند فرزندان من هستند، که از گل، خار، سرو، بید و چنار تشکیل شده‌اند.
وقتی از کار من شماری بود
از چه بیرونم این زمان ز شمار
هوش مصنوعی: زمانی که تو به تعداد کارهایم توجه کردی، حالا از چه دلیلی من از آن شمار خارج شدم؟
چرخ، سعی مرا شمرد بهیچ
دهر، کار مرا نمود انکار
هوش مصنوعی: زمان، تلاش‌های من را نادیده گرفت و در هیچ دوره‌ای، کار من را تأیید نکرد.
من، بیک جا، دمی نمی ماندم
ماندم اکنون چو نقش بر دیوار
هوش مصنوعی: من هیچ وقت در جایی ثابت نمی‌ماندم، اما حالا به مانند نقشی بر دیوار مانده‌ام.
من که بودم پزشک بیماران
آخر کار، خود شدم بیمار
هوش مصنوعی: من که زمانی پزشک بیماران بودم، حالا خودم به بیماری مبتلا شدم.
من که هر رنگ شستم، از چه گرفت
روشن آئینهٔ دلم زنگار
هوش مصنوعی: من که هر رنگ و حالی را تجربه کرده‌ام، چرا دل من هنوز زنگار گرفته و آیینه اش روشن نمی‌شود؟
نه صفائیم ماند در خاطر
نه فروغیم ماند بر رخسار
هوش مصنوعی: نه یاد و نشانی از ما در ذهن کسی باقی مانده و نه نور و درخشانی از ما بر چهره‌ها وجود دارد.
آتشم همنشین و دود ندیم
شعله‌ام همدم و شرارم یار
هوش مصنوعی: آتش در کنار من است و دود دوست من، شعله همواره همراه من است و جرقه‌هایم یار و یاور من هستند.
زین چنین روز، داشت باید ننگ
زین چنین کار داشت باید عار
هوش مصنوعی: از این روزهای چنین، باید احساس شرمساری کرد و از این کارها باید خجالت کشید.
هیچ دیدی ز کار درماند
کاردانی چو من، در آخر کار
هوش مصنوعی: هیچ کس را همچون من ندیدی که در شرایط سخت و ناامیدی، بتواند به خوبی عمل کند و از پس مشکلات برآید.
باختم پاک تاب و جلوهٔ خویش
بسکه بر خاطرم نشست غبار
هوش مصنوعی: به خاطر تأثیرات و یادهای زیادی که بر ذهنم نشسته، دیگر نتوانستم جذابیت و زیبایی خود را حفظ کنم و احساس کردم که تمام انعطاف و شکوه‌ام از بین رفته است.
سوز ما را، کسی نگفت که چیست
رنج ما را، نخورد کس تیمار
هوش مصنوعی: درد و رنج ما را هیچ‌کس ندانست و کسی هم به ما توجهی نکرد.
با چنین پاکی و فروزانی
این چنینم کساد شد بازار
هوش مصنوعی: با وجود این همه پاکی و درخشانی که داری، اوضاع من به شدت خراب شده است.
آخر، این آتشم بخار کند
بهوای عدم، روم ناچار
هوش مصنوعی: در نهایت، این آتش در درونم به طرز ناخواسته‌ای به بخار تبدیل می‌شود و به دنیای عدم می‌روم.
گفت آتش، از آنکه دشمن تست
طمع دوستی و لطف مدار
هوش مصنوعی: آتش گفت: به خاطر اینکه تو دشمن من هستی، هرگز امید دوستی و محبت نداشته باش.
همنشین کسی که مست هوی ست
نشد، ای دوست، مردم هشیار
هوش مصنوعی: دوست عزیز، کسی که با انسان‌های غفلت‌زده و دلبسته به خواسته‌های دنیایی هم‌نشین شود، به هشیاری خود آسیب می‌زند. پس بهتر است که با افرادی هم‌صحبت شویم که بیدار و آگاه هستند.
هر که در شوره‌زار، کشت کند
نبود از کار خویش، برخوردار
هوش مصنوعی: هر کسی در زمین‌های شور و بی‌حاصل زراعت کند، از نتیجه کارش بهره‌مند نخواهد شد.
خام بودی تو خفته، زان آتش
کرد هنگام پختنت بیدار
هوش مصنوعی: زمانی که تو هنوز نادان و بی‌تجربه بودی، حرارتی که ناشی از آتش پختنت بود، تو را بیدار کرد و به شعور رساند.
در کنار من، از چه کردی جای
که ز دودت شود سیاه کنار
هوش مصنوعی: کنار من نشسته‌ای، چه کردی که در کنار تو، همگی سیاه و تیره شده‌اند؟
هر کجا آتش است، سوختن است
این نصیحت، بگوش جان بسپار
هوش مصنوعی: هر جا آتش وجود دارد، حتماً خطر سوختن هم هست؛ بنابراین این توصیه را به خوبی درک کن و در زندگی‌ات به آن توجه داشته باش.
دهر ازین راهها زند بیحد
چرخ ازین کارها کند بسیار
هوش مصنوعی: زندگی در این جهان بی‌پایان و بی‌نهایت از طریق راه‌های مختلف ادامه دارد و زمان با انجام کارهای فراوان در حال چرخش است.
نقش کار تو، چون نهان ماند
تا بود روزگار آینه‌دار
هوش مصنوعی: کار و نقش تو به گونه‌ای است که تا زمانی که روزگار را در آینه می‌بینی، پنهان و نهان باقی می‌ماند.
پردهٔ غیب را کسی نگشود
نکته‌ای کس نخواند زین اسرار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نتوانسته است رازهای نهفته در عالم غیب را افشا کند و به تفسیر آن اسرار بپردازد.
گرت اندیشه‌ای ز بدنامی است
منشین با رفیق ناهموار
هوش مصنوعی: اگر به فکر بدنامی هستی، نباید با دوستانی که با تو هم‌خوانی ندارند، معاشرت کنی.
عاقلان از دکان مهره‌فروش
نخریدند لؤلؤ شهوار
هوش مصنوعی: عقلای جامعه از فروشگاه جواهرات، مرواریدهای زودگذر و فریبنده را خریداری نکردند.
کس ز خنجر ندید، جز خستن
کس ز پیکان نخواست، جز پیکار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از خنجر جز درد و رنجی ندیده است و هیچ‌کس از پیکان جز چالش و مبارزه‌ای نمی‌خواهد.
سالکان را چه کار با دیوان
طوطیان را چه کار با مردار
هوش مصنوعی: سالیان در مسیری که در پیش دارند، نیازی به فکر کردن به چیزهای بیهوده و دنیوی ندارند. آنها باید بر روی هدف خود تمرکز کنند و از مسائل غیر ضروری دوری کنند، مانند آنکه طوطیان در پی مردار باشند که برایشان بی‌معنی است.
چند دعوی کنی، بکار گرای
هیچگه نیست گفته چون کردار
هوش مصنوعی: چندین بار می‌توانی ادعا کنی و سخن بگویی، اما در عمل هیچ سودی ندارد. عمل و کردار مهم‌تر از گفتار است.

حاشیه ها

1387/02/13 06:05
ف-ش

در چند بیت به آخر مانده لؤلؤ به جای لل
---
پاسخ: با تشکر از شما، تصحیح شد.