شمارهٔ ۱۵۱ - نغمهٔ خوشهچین
از درد پای، پیرزنی ناله کرد زار
کامروز، پای مزرعه رفتن نداشتم
برخوشه چینیم فلک سفله، گر گماشت
عیبش مکن، که حاصل و خرمن نداشتم
دانی، ز من برای چه دامن گرفت دهر
من جز سرشک گرم، بدامن نداشتم
سر، درد سر کشید و تن خسته عور ماند
ایکاش، از نخست سر و تن نداشتم
هستی، وبال گردن من شد ز کودکی
ایکاش، این وبال بگردن نداشتم
پیر شکسته را نفرستند بهر کار
من برگ و ساز خانه نشستن نداشتم
از حملههای شبرو دهرم خبر نبود
من چون زمانه، چشم به روزن نداشتم
صد معدن است در دل هر سنگ کوهبخت
من، یک گهر از این همه معدن نداشتم
فقرم چو گشت دوست، شنیدم ز دوستان
آن طعنهها، که چشم ز دشمن نداشتم
گر جور روزگار کشیدم، شگفت نیست
یارای انتقام کشیدن نداشتم
دیگر کبوترم بسوی لانه برنگشت
مانا شنیده بود که ارزن نداشتم
از کلبه، خیره گربهٔ پیرم نبست رخت
دیگر پنیر و گوشت، به مخزن نداشتم
بد دل، زمانه بود که ناگه ز من برید
من قصد از زمانه بریدن نداشتم
زانروی، چرخ سنگ بسر زد مرا که من
مانند چرخ، سنگ و فلاخن نداشتم
هر روز بر سرم، سر موئی سپید شد
افزود برف و چارهٔ رفتن نداشتم
من خود چو آتش، از شرر فقر سوختم
پروای سردی دی و بهمن نداشتم
ماندم بسی و دیدهٔ من شصت سال دید
اما چه سود، بهره ز دیدن نداشتم
همواره روزگار سیه دید، چشم من
آسایشی ز دیدهٔ روشن نداشتم
دستی نماند تا که بدوزد قبای من
حاجت به جامه و نخ و سوزن نداشتم
روزی که پند گفت بمن گردش فلک
آن روز، گوش پند شنیدن نداشتم
هرگز مرا ز داشتن خلق رشک نیست
زان غبطه میخورم که چرا من نداشتم
شمارهٔ ۱۵۰ - نشان آزادگی: به سوزنی ز ره شکوه گفت پیرهنیشمارهٔ ۱۵۲ - نغمهٔ رفوگر: شب شد و پیرِ رفوگر ناله کرد
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از درد پای، پیرزنی ناله کرد زار
کامروز، پای مزرعه رفتن نداشتم
هوش مصنوعی: پیرزنی به خاطر درد پایش به شدت ناله میکرد و میگفت که امروز نمیتواند به مزرعه برود.
برخوشه چینیم فلک سفله، گر گماشت
عیبش مکن، که حاصل و خرمن نداشتم
هوش مصنوعی: اگرچه زندگی گاهی بر ما سخت میگیرد و به ما آسیب میزند، نباید به آن عیبجویی کنیم، زیرا در این وضعیت، من چیزی برای از دست دادن ندارم و خودم را به دلهره نمیاندازم.
دانی، ز من برای چه دامن گرفت دهر
من جز سرشک گرم، بدامن نداشتم
هوش مصنوعی: میدانی چرا زمانه به من توجه کرده است؟ چون جز اشکهای گرم، چیز دیگری برای عرضه نداشتم.
سر، درد سر کشید و تن خسته عور ماند
ایکاش، از نخست سر و تن نداشتم
هوش مصنوعی: سرم درد و تنم خسته است و عیبی به من چسبیده. ای کاش از اول اصلاً سر و بدنی نداشتم.
هستی، وبال گردن من شد ز کودکی
ایکاش، این وبال بگردن نداشتم
هوش مصنوعی: از کودکی تا به حال، بار سنگینی به دوش من افتاده که آرزو میکنم ای کاش این بار را نداشتم.
پیر شکسته را نفرستند بهر کار
من برگ و ساز خانه نشستن نداشتم
هوش مصنوعی: نمیتوانند فردی پیر و ناتوان را برای انجام کارهای من بفرستند، چون من دیگر توانایی نشستن و تماشا کردن را هم ندارم.
از حملههای شبرو دهرم خبر نبود
من چون زمانه، چشم به روزن نداشتم
هوش مصنوعی: من از حملات و حملههای شبانه زمانه بیخبر بودم، زیرا مثل روزگار، چشمم به روزنه ی روشنی نبود.
صد معدن است در دل هر سنگ کوهبخت
من، یک گهر از این همه معدن نداشتم
هوش مصنوعی: در دل هر سنگی، گنجینههای ارزشمندی وجود دارد، اما من در میان تمام این ثروتها، حتی یک جواهر هم نداشتهام.
فقرم چو گشت دوست، شنیدم ز دوستان
آن طعنهها، که چشم ز دشمن نداشتم
هوش مصنوعی: وقتی که به دوست فقیر شدم، از دوستان شنیدم که دربارهام صحبت میکنند و به من طعنه میزنند، در حالی که هیچ نگرانی از دشمنان نداشتم.
گر جور روزگار کشیدم، شگفت نیست
یارای انتقام کشیدن نداشتم
هوش مصنوعی: اگر در برابر سختیها و ناملایمات زندگی قرار گرفتهام، چیز عجیبی نیست؛ زیرا توانایی انتقام گرفتن از آنها را نداشتهام.
دیگر کبوترم بسوی لانه برنگشت
مانا شنیده بود که ارزن نداشتم
هوش مصنوعی: دیگر کبوترم به خانه بازنگشت، چون به احتمال زیاد شنیده بود که من دانه ارزن ندارم.
از کلبه، خیره گربهٔ پیرم نبست رخت
دیگر پنیر و گوشت، به مخزن نداشتم
هوش مصنوعی: در کلبهای که زندگی میکنم، گربهی پیرم به من نگاه میکند و من لباسی غیر از پنیر و گوشت ندارم، همچنین در انبار هم چیزی ندارم.
بد دل، زمانه بود که ناگه ز من برید
من قصد از زمانه بریدن نداشتم
هوش مصنوعی: دلشکسته و ناامید شدم، چون ناگهان از من جدا شد. اما من هیچ وقت نخواستم از دنیا فاصله بگیرم.
زانروی، چرخ سنگ بسر زد مرا که من
مانند چرخ، سنگ و فلاخن نداشتم
هوش مصنوعی: از آن طرف، زندگی بر من چرخید و من همچون چرخ، هیچ ابزاری مانند سنگ و فلاخن نداشتم.
هر روز بر سرم، سر موئی سپید شد
افزود برف و چارهٔ رفتن نداشتم
هوش مصنوعی: هر روز که میگذرد، موهای من سفیدتر میشود و به آن برف مانند است. من چارهای برای رفتن و کنار آمدن با این واقعیت ندارم.
من خود چو آتش، از شرر فقر سوختم
پروای سردی دی و بهمن نداشتم
هوش مصنوعی: من مانند آتش از شعلههای فقر سوختم و هیچ دغدغهای از سرما و سختیهای دی و بهمن نداشتم.
ماندم بسی و دیدهٔ من شصت سال دید
اما چه سود، بهره ز دیدن نداشتم
هوش مصنوعی: سالها منتظر ماندم و چشمهای من بیش از شصت سال به جهان نگریستند، اما چه فایدهای داشت؟ هیچ بهرهای از این دیدن نبردم.
همواره روزگار سیه دید، چشم من
آسایشی ز دیدهٔ روشن نداشتم
هوش مصنوعی: همیشه دوران را تاریک و بد دیدم و هرگز آرامشی از چشمان روشنی که در زندگی داشتم، نصیبم نشد.
دستی نماند تا که بدوزد قبای من
حاجت به جامه و نخ و سوزن نداشتم
هوش مصنوعی: هیچ دستی باقی نمانده که لباس من را بدوزد، چون به پارچه و نخ و سوزن نیازی نداشتم.
روزی که پند گفت بمن گردش فلک
آن روز، گوش پند شنیدن نداشتم
هوش مصنوعی: روزی که ستارهها و اوضاع دنیا به من نصیحت کردند، در آن روز قادر به شنیدن نصیحت نبودم.
هرگز مرا ز داشتن خلق رشک نیست
زان غبطه میخورم که چرا من نداشتم
هوش مصنوعی: من هرگز به خاطر بودن دیگران حسود نیستم، بلکه به این خاطر غمگینم که چرا من این ویژگیها را ندارم.
خوانش ها
نغمهٔ خوشهچین به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1394/04/10 00:07
ن
سلام
فعل بیت 12 ظاهرا باید منفی باشد
1397/05/28 10:07
جنان
دستی نماند که تا بدوزد قبای من
این مصراع باید اینگونه باشد
دستی نماند تا که بدوزد قبای من
1401/07/24 19:09
مجتبی
سلام و باید گفت چه شعر جانسوزی..
آنجا که بانو اعتصامی گفتند:
همواره روزگار سیه دید، چشم من
آسایشی ز دیدهٔ روشن نداشتم