شمارهٔ ۱۴۶ - نا آزموده
قاضی بغداد، شد بیمار سخت
از عدالتخانه بیرون برد رخت
هفتهها در دام تب، چون صید ماند
محضرش، خالی ز عمرو زید ماند
مدعی، دیگر نیامد بر درش
ماند گرد آلود، مهر و دفترش
دادخواه و مردم بیدادگر
هر دو، رو کردند بر جای دگر
آن دکان عجب شد بی مشتری
دیگری برداشت کار داوری
مدتی، قاضی ز کسب و کار ماند
آن متاع زرق، بی بازار ماند
کس نمی آورد دیگر نامهای
برهای، قندی، خروسی، جامهای
نیمهشب، دیگر کسی بر در نبود
صحبتی از بدرههای زر نبود
از کسی، دیگر نیامد پیشکش
از میان برخاست، صلح و کشمکش
مانده بود از گردش دوران، عقیم
حرف قیم، دعوی طفل یتیم
بر نمی آورد بزاز دغل
طاقهٔ کشمیری، از زیر بغل
زر، دگر ننهاد مرد کم فروش
زیر مسند، تا شود قاضی خموش
چون همی نیروش کم شد، ضعف بیش
عاقبت روزی، پسر را خواند پیش
گفت، دکان مرا ایام بست
دیگرم کاری نمیآید ز دست
تو بمسند برنشین جای پدر
هر چه من بردم، تو بعد از من ببر
هر چه باشد، باز نامش مسند است
گر زیانش ده بود، سودش صد است
گر بدانی راه و رسم کار را
گرم خواهی کرد این بازار را
سالها اندر دبستان بودهای
بس کتاب و بس قلم فرسودهای
آگهی، از حکم و از فتوای من
از سخنها و اشارتهای من
کار دیوانخانه، میدانی که چیست
وانکه میبایست بارش برد، کیست
تو بسی در محضر من ماندهای
هر چه در دفتر نوشتم، خواندهای
خوش گذشت از صید خلق، ایام من
ای پسر، دامی بنه چون دام من
حق بر آنکس ده که میدانی غنی است
گر سراپا حق بود مفلس، دنی است
حرف ظالم، هر چه گوید میپذیر
هر چه از مظلوم میخواهی بگیر
گاه باید زد به میخ و گه به نعل
گر سند خواهند، باید کرد جعل
در رواج کار خود، چون من بکوش
هر که را پر شیرتر بینی، بدوش
گفت، آری، داوری نیکو کنم
خدمت هر کس بقدر او کنم
صبحگاهان رفت و در محضر نشست
شامگه برگشت، خون آلوده دست
گفت، چون رفتم بمحضر صبحگاه
روستائی زادهای آمد ز راه
کرد نفرین بر کسان کدخدای
که شبانگه ریختندم در سرای
خانهام از جورشان ویرانه شد
کودک شش سالهام، دیوانه شد
روغنم بردند و خرمن سوختند
برهام کشتند و بز بفروختند
گر که این محضر برای داوری است
دید باید، کاین چه ظلم و خودسری است
گفتم این فکر محال از سر بنه
داوری گر نیک خواهی، زر بده
گفت، دیناری مرا در کار نیست
گفتمش، کمتر ز صد دینار نیست
من همی گفتم بده، او گفت نی
او همی رفت و منش رفتم ز پی
چون درشتی کرد با من، کشتمش
قصه کوته گشت، رو در هم مکش
گر تو میبودی به محضر، جای من
همچو من، کوته نمیکردی سخن
چونکه زر میخواستی و زر نداشت
گفتههای او اثر دیگر نداشت
خیره سر میخواندی و دیوانهاش
میفرستادی به زندانخانهاش
تو، به پنبه میبری سر، ای پدر
من به تیغ این کار کردم مختصر
آن چنان کردم که تو میخواستی
راستی این بود و گفتم راستی
زرشناسان، چون خدا نشناختند
سنگشان هر جا که رفت انداختند
شمارهٔ ۱۴۵ - مور و مار: با مور گفت مار، سحرگه بمرغزارشمارهٔ ۱۴۷ - نا اهل: نوگلی، روزی ز شورستان دمید
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
قاضی بغداد، شد بیمار سخت
از عدالتخانه بیرون برد رخت
هوش مصنوعی: قاضی بغداد به شدت بیمار شد و از محل کارش، عدالتخانه، خارج گردید و وسایلش را با خود برد.
هفتهها در دام تب، چون صید ماند
محضرش، خالی ز عمرو زید ماند
هوش مصنوعی: او هفتهها در تب بیماری گرفتار بود و مانند صیادی که در دام افتاده باشد، نتوانست به محضر فرد مورد نظرش برود و از عمرش نیز کم شد.
مدعی، دیگر نیامد بر درش
ماند گرد آلود، مهر و دفترش
هوش مصنوعی: مدعی دیگر به در خانهاش نیامد و گرد و غبار بر مهر و دفترش نشسته است.
دادخواه و مردم بیدادگر
هر دو، رو کردند بر جای دگر
هوش مصنوعی: مدعی و مظلوم هر دو، به سراغ یکدیگر رفتند و به دنبال حق خود بودند.
آن دکان عجب شد بی مشتری
دیگری برداشت کار داوری
هوش مصنوعی: آن دکان با شگفتی، دیگر مشتری ندارد و کار قضاوت به دست دیگری سپرده شده است.
مدتی، قاضی ز کسب و کار ماند
آن متاع زرق، بی بازار ماند
هوش مصنوعی: مدتی قاضی به خاطر آن کالا که تبلیغاتی و فریبنده بود، از فعالیتهایش دور ماند و آن کالا نیز بدون بازار و خریدار باقی ماند.
کس نمی آورد دیگر نامهای
برهای، قندی، خروسی، جامهای
هوش مصنوعی: هیچکس دیگر نامهای از بره، قند، خروس یا لباسی به همراه نمیآورد.
نیمهشب، دیگر کسی بر در نبود
صحبتی از بدرههای زر نبود
هوش مصنوعی: نیمهشب، هیچکس در کنار در نبود و خبری از زرهای طلایی نیز به گوش نمیرسید.
از کسی، دیگر نیامد پیشکش
از میان برخاست، صلح و کشمکش
هوش مصنوعی: دیگر کسی پیشکش و هدیهای نیاورد و از میان رفت، صلح و درگیری نیز به پایان رسید.
مانده بود از گردش دوران، عقیم
حرف قیم، دعوی طفل یتیم
هوش مصنوعی: از گذر زمان، تنها سخنان بیحاصلی باقی مانده است، مانند دعوای یک کودک یتیم که هیچ فرزندی ندارد.
بر نمی آورد بزاز دغل
طاقهٔ کشمیری، از زیر بغل
هوش مصنوعی: بزاز حقهباز نمیتواند پارچهٔ کشمیری را از زیر بغلش بیرون آورد.
زر، دگر ننهاد مرد کم فروش
زیر مسند، تا شود قاضی خموش
هوش مصنوعی: مرد کمفروش دیگر طلا را زیر جایگاه نمیگذارد تا قاضی ساکت بماند.
چون همی نیروش کم شد، ضعف بیش
عاقبت روزی، پسر را خواند پیش
هوش مصنوعی: زمانی که قدرت او کم شد و ضعفش بیشتر گردید، بالاخره روزی پسرش را به نزد خود فراخواند.
گفت، دکان مرا ایام بست
دیگرم کاری نمیآید ز دست
هوش مصنوعی: او گفت که به خاطر روزگار، مغازهام را بستهاند و دیگر هیچ کاری از دستم برنمیآید.
تو بمسند برنشین جای پدر
هر چه من بردم، تو بعد از من ببر
هوش مصنوعی: تو بر جای پدر نشستهای، هر چیزی که من به دست آوردم، تو بعد از من آن را بردار.
هر چه باشد، باز نامش مسند است
گر زیانش ده بود، سودش صد است
هوش مصنوعی: هر چه که باشد، باز هم نام آن بلند و معتبر است. حتی اگر ضررهایی داشته باشد، سودهایی که به همراه دارد بسیار بیشتر است.
گر بدانی راه و رسم کار را
گرم خواهی کرد این بازار را
هوش مصنوعی: اگر بدانی چطور باید کارها را انجام بدهی، میتوانی این بازار را رونق بخشی.
سالها اندر دبستان بودهای
بس کتاب و بس قلم فرسودهای
هوش مصنوعی: سالها در مدرسه درس خواندهای و زمان زیادی را صرف مطالعه و نوشتن کردهای.
آگهی، از حکم و از فتوای من
از سخنها و اشارتهای من
هوش مصنوعی: بدان که از تصمیمات و نظریات من، و همچنین از سخنان و نشانههایی که میزنم، مطلع باش.
کار دیوانخانه، میدانی که چیست
وانکه میبایست بارش برد، کیست
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به وظایف و مسئولیتهای دیوانخانه اشاره میکند و از این میگوید که کارهای آنجا مشخص است، اما این که چه کسی باید بار سنگین وظایف را به دوش بگیرد، سوالی است که باید پاسخ آن را شناخت.
تو بسی در محضر من ماندهای
هر چه در دفتر نوشتم، خواندهای
هوش مصنوعی: تو مدت زیادی است که در کنار من هستی و هر آنچه را که در زندگیام نوشتهام، تو از پیش خواندهای.
خوش گذشت از صید خلق، ایام من
ای پسر، دامی بنه چون دام من
هوش مصنوعی: ای پسر، روزهای من با شکار مردم به خوبی گذشت، پس تو هم دام خود را بیفکن مانند دام من.
حق بر آنکس ده که میدانی غنی است
گر سراپا حق بود مفلس، دنی است
هوش مصنوعی: به کسی حق بده که میدانی از نظر مالی مستحکم است، حتی اگر شخصی که حقیقتاً شایستهاست، در شرایطی فقیر باشد. این دنیا به چنین معیاری ارزش میدهد.
حرف ظالم، هر چه گوید میپذیر
هر چه از مظلوم میخواهی بگیر
هوش مصنوعی: هر چه که ستمگر بگوید، باید قبول کنی و هر خواستهای که از فرد مورد ستم داری، از او بگیر.
گاه باید زد به میخ و گه به نعل
گر سند خواهند، باید کرد جعل
هوش مصنوعی: گاهی اوقات باید به شیوهای سخت و جدی عمل کرد و گاهی هم باید به نرمی و ملاحظه رفتار کرد. اگر به چیزی نیاز باشد، گاهی اوقات باید برای رسیدن به آن، تدبیر و دستکاریهایی انجام داد.
در رواج کار خود، چون من بکوش
هر که را پر شیرتر بینی، بدوش
هوش مصنوعی: برای پیشرفت در کار و زندگی، باید مانند من تلاش کنی و هر کس را که قویتر و مصممتر میبینی، به همکاری دعوت کنی تا از تواناییهای او بهرهمند شوی.
گفت، آری، داوری نیکو کنم
خدمت هر کس بقدر او کنم
هوش مصنوعی: او گفت: بله، من با انصاف و خوبی به هر کسی طبق شایستگیاش خدمت میکنم.
صبحگاهان رفت و در محضر نشست
شامگه برگشت، خون آلوده دست
هوش مصنوعی: در صبح به محفل رفت و در شب دوباره برنگشت، با دستانی که به خون آلوده بودند.
گفت، چون رفتم بمحضر صبحگاه
روستائی زادهای آمد ز راه
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که فردی در صبح به دیدن یک روستائی، که به نظر میرسد جوان و تازهنفس است، رفته و از او و روز او حرف میزند.
کرد نفرین بر کسان کدخدای
که شبانگه ریختندم در سرای
هوش مصنوعی: نفرین کردم بر کسانی که شبانه به خانهام حمله کردند و مرا در آنجا به زمین انداختند.
خانهام از جورشان ویرانه شد
کودک شش سالهام، دیوانه شد
هوش مصنوعی: بر اثر ظلم و ستم آنان، خانهام به تلی از ویرانه تبدیل شد و کودکم که تنها شش سال دارد، دچار جنون و بیتابی شده است.
روغنم بردند و خرمن سوختند
برهام کشتند و بز بفروختند
هوش مصنوعی: روغن من را بردند و کشتزارم را خراب کردند، برهام را از بین بردند و به جای آن بز فروختند.
گر که این محضر برای داوری است
دید باید، کاین چه ظلم و خودسری است
هوش مصنوعی: اگر این جلسه برای قضاوت و رسیدگی بهحساب است، باید ببینیم که این چه ظلم و خودسریهایی در آن وجود دارد.
گفتم این فکر محال از سر بنه
داوری گر نیک خواهی، زر بده
هوش مصنوعی: به او گفتم، اگر میخواهی به خوبی قضاوت کنی، بهتر است این فکر ناممکن را رها کنی و به جای آن پول بدهی.
گفت، دیناری مرا در کار نیست
گفتمش، کمتر ز صد دینار نیست
هوش مصنوعی: او گفت که در کارش، یک دینار هم اهمیت ندارد. من به او گفتم که برای کارهایی که انجام میگیرد، کمتر از صد دینار هم ارزش ندارد.
من همی گفتم بده، او گفت نی
او همی رفت و منش رفتم ز پی
هوش مصنوعی: من مدام میگفتم به من بده، اما او میگفت نه و در نهایت او به راه خودش ادامه داد و من هم از او پیروی کردم.
چون درشتی کرد با من، کشتمش
قصه کوته گشت، رو در هم مکش
هوش مصنوعی: وقتی با من بد رفتار کرد، او را کشتم و داستان به سرعت تمام شد؛ بنابراین دیگر چهرهی خود را در هم نکش.
گر تو میبودی به محضر، جای من
همچو من، کوته نمیکردی سخن
هوش مصنوعی: اگر تو در کنار من بودی، مانند من، هرگز سخن را کوتاه نمیکردی.
چونکه زر میخواستی و زر نداشت
گفتههای او اثر دیگر نداشت
هوش مصنوعی: وقتی که به دنبال طلا بودی و طلا در دسترس نداشت، گفتههای او دیگر برایت اهمیت نداشت.
خیره سر میخواندی و دیوانهاش
میفرستادی به زندانخانهاش
هوش مصنوعی: تو با لحن سرکش و خیرهکنندهای آواز میخواندی و او را که دیوانهوار عاشقت بود به زندان میفرستادی.
تو، به پنبه میبری سر، ای پدر
من به تیغ این کار کردم مختصر
هوش مصنوعی: تو با نرمی و آسانی کار میکنی، اما من با سختی و تندی این کار را انجام دادم.
آن چنان کردم که تو میخواستی
راستی این بود و گفتم راستی
هوش مصنوعی: من به گونهای عمل کردم که تو آرزو داشتی و حقیقت این است که همین را نیز بیان کردم.
زرشناسان، چون خدا نشناختند
سنگشان هر جا که رفت انداختند
هوش مصنوعی: زرشناسان، از آنجا که خدا را نشناختهاند، ارزش سنگ خود را در هر جا که رفتند، به راحتی کنار گذاشتند.
حاشیه ها
1398/01/04 10:04
سرِ زمین
بیت هفت مصرع اول
کس نمیاورد دیگر نامه اب
1401/10/31 11:12
علیرضا پی تی آر
1402/10/23 16:12
فرزانه رامین
چجوری میتونم معنی شعر رو پیدا کنیم