گنجور

شمارهٔ ۱۴۵ - مور و مار

با مور گفت مار، سحرگه بمرغزار
کاز ضعف و بیخودی، تو چنین خردی و نزار
همچون تو، ناتوان نشنیدم بهیچ جا
هر چند دیده‌ام چو تو جنبندگان هزار
غافل چرا روی، که کشندت چو غافلان
پشت از چه خم کنی، که نهندت به پشت بار
سر بر فراز، تا نزنندت بسر قفا
تن نیک‌دار، تا ندهندت به تن فشار
از خود مرو، ز دیدن هر دست زورمند
جان عزیز، خیره بهر پا مکن نثار
کار بزرگ هستی خود را مگیر خرد
آگه چو زین شمار نه‌ای، پند گوشدار
از سست کاری، اینهمه سختی کشی و رنج
بی موجبی کسی نشد، ایدوست، چون تو خوار
آن را که پای ظلم نهد بر سرت، بزن
چالاک باش همچو من، اندر زمان کار
از خویشتن دفاع کن، ارزانکه زنده‌ای
از من، ببین چگونه کند هر کسی فرار
ننگ است با دو چشم به چه سرنگون شدن
مرگ است زندگانی بی قدر و اعتبار
من، جسم زورمند بسی سرد کرده‌ام
هرگز نداده‌ام به بداندیش زینهار
سرگشته چون تو، بر سر هر ره نگشته‌ام
گاهی به سبزه خفته‌ام آسوده، گه به غار
از بهر نیم دانه، تو عمری تلف کنی
من صبح موش صید کنم، شام سوسمار
همواره در گذرگه خلقی، تو تیره‌روز
هر روز پایمالی و هر لحظه بی‌قرار
خندید مور و گفت، چنین است رسم و راه
از رنج و سعی خویش، مرا نیست هیچ عار
آسوده آنکه در پی گنجی کشید رنج
شاد آنکه چون منش، قدمی بود استوار
بیهش چه خوانیم، که ندیدست هیچ کس
مانند مور، عاقبت اندیش و هوشیار
من، دانه‌ای به لانه کشم با هزار سعی
از پا دراوفتم به ره اندر، هزار بار
از کار سخت خود نکنم هیچ شکوه، زانک
ناکرده کار، می‌نتوان زیست کامکار
غافل توئی، که بد کنی و بی‌خبر روی
در رهگذار من نبود دام و گیر و دار
من، تن بخاک میکشم و بار میبرم
از مور، بیش ازین چه توان داشت انتظار
کوشم بزندگی و ننالم بگاه مرگ
زین زندگی و مرگ که بودست شرمسار
جز سعی، نیست مورچگان را وظیفه‌ای
با فکر سیر و خفتن خوش، مور را چه کار
شادم که نیست نیروی آزار کردنم
در زحمت است، آنکه تو هستیش در جوار
جز بددلی و فکرت پستت، چه خصلتی است
از مردم زمانه، ترا کیست دوستدار
ایمن مشو ز فتنه، چو خود فتنه میکنی
گر چیره‌ای تو، چیره‌تر است از تو روزگار
افسونگر زمانه، ترا هم کند فسون
صیاد چرخ پیر، ترا هم کند شکار
ای بی‌خبر، قبیلهٔ ما بس هنرورند
هرگز نبوده‌است هنرمند، خاکسار
مورم، کسی مرا نکشد هیچگه بعمد
ماری تو، هر کجاست بکوبند مغز مار
با بد، به جز بدی نکند چرخ نیلگون
از خار، هیچ میوه نچیدند غیر خار
جز نام نیک و زشت، نماند ز کارها
جز نیکوئی مکن، که جهان نیست پایدار

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

با مور گفت مار، سحرگه بمرغزار
کاز ضعف و بیخودی، تو چنین خردی و نزار
هوش مصنوعی: مار به مور گفت: صبح زود به مرتع برو. به خاطر همان ضعف و ناتوانی‌ات، تو اینقدر بیخود و ضعیف هستی.
همچون تو، ناتوان نشنیدم بهیچ جا
هر چند دیده‌ام چو تو جنبندگان هزار
هوش مصنوعی: هیچ موجودی را مانند تو ناتوان ندیده‌ام، هرچند که هزاران جنبنده مانند تو را دیده‌ام.
غافل چرا روی، که کشندت چو غافلان
پشت از چه خم کنی، که نهندت به پشت بار
هوش مصنوعی: چرا غافل هستی و بر خود آگاه نیستی؟ نکنه که مانند دیگران به زمین بیفتی و به زانو درآیی. چرا به خودت فشار می‌آوری در حالی که ممکن است دیگران بر دوشت بار بگذارند؟
سر بر فراز، تا نزنندت بسر قفا
تن نیک‌دار، تا ندهندت به تن فشار
هوش مصنوعی: سر خود را بالا نگه‌دار، تا کسانی نتوانند به تو آسیب بزنند. بدن خود را سالم نگه‌دار، تا به تو فشاری وارد نشود.
از خود مرو، ز دیدن هر دست زورمند
جان عزیز، خیره بهر پا مکن نثار
هوش مصنوعی: از خودت دور نشو و به خاطر قدرت دیگران، جان عزیزت را بیهوده فدای پاها نکن.
کار بزرگ هستی خود را مگیر خرد
آگه چو زین شمار نه‌ای، پند گوشدار
هوش مصنوعی: به خودت لجبازی نکن و از ارزش وجودیت کم نکن. اگر به خودت شک داری و نمی‌دانی چه جایگاهی داری، از نصیحت‌ها استفاده کن و به آن‌ها دقت کن.
از سست کاری، اینهمه سختی کشی و رنج
بی موجبی کسی نشد، ایدوست، چون تو خوار
هوش مصنوعی: به خاطر بی‌توجهی و سستی‌ات، این همه مشکل و زحمت را تحمل کردی، اما هیچ‌کس جز خودت، به این وضعیت اهمیت نمی‌دهد. تو در چشم دیگران بی‌ارزش شده‌ای.
آن را که پای ظلم نهد بر سرت، بزن
چالاک باش همچو من، اندر زمان کار
هوش مصنوعی: اگر کسی با ظلم و ستم بر تو فشار آورد، سریع و چابک عمل کن و از خودت دفاع کن، همان‌طور که من این کار را می‌کنم.
از خویشتن دفاع کن، ارزانکه زنده‌ای
از من، ببین چگونه کند هر کسی فرار
هوش مصنوعی: از خودت محافظت کن، زیرا زندگی تو ارزشمند است. ببین چطور هر کسی از مسئولیت‌ها و مشکلات فرار می‌کند.
ننگ است با دو چشم به چه سرنگون شدن
مرگ است زندگانی بی قدر و اعتبار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زنده بودن بدون ارزش و اعتبار، مانند سقوط و بی‌ارادگی است. زندگی بی‌حس انسجام و هدف، ننگین و ناپسند است.
من، جسم زورمند بسی سرد کرده‌ام
هرگز نداده‌ام به بداندیش زینهار
هوش مصنوعی: من بدنی قوی و نیرومند دارم ولی هرگز به بداندیشان اجازه ندادم تا از آن سوءاستفاده کنند و به خودم آسیب برسانند.
سرگشته چون تو، بر سر هر ره نگشته‌ام
گاهی به سبزه خفته‌ام آسوده، گه به غار
هوش مصنوعی: من مانند تو سرگشته و سردرگم هستم و در مسیرهای مختلفی قدم گذاشته‌ام. گاهی اوقات در مکان‌های سبز و دل‌انگیز استراحت کرده‌ام، و گاهی هم به غارها پناه برده‌ام.
از بهر نیم دانه، تو عمری تلف کنی
من صبح موش صید کنم، شام سوسمار
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن یک چیز کوچک، تو عمرت را هدر می‌دهی؛ در حالی که من در صبح موش شکار می‌کنم و در شب سوسمار.
همواره در گذرگه خلقی، تو تیره‌روز
هر روز پایمالی و هر لحظه بی‌قرار
هوش مصنوعی: در میان مردم همیشه در حال گذر هستی، روزها به بدبختی دچار می‌شوی و هر لحظه آرام و قرار نداری.
خندید مور و گفت، چنین است رسم و راه
از رنج و سعی خویش، مرا نیست هیچ عار
هوش مصنوعی: مور با خنده گفت که این مسیر و روش زندگی اینگونه است و من از زحمت و تلاش خود هیچ شرمی ندارم.
آسوده آنکه در پی گنجی کشید رنج
شاد آنکه چون منش، قدمی بود استوار
هوش مصنوعی: کسی که در جستجوی گنج و ثروت زحمتی می‌کشد، آرامش بیشتری دارد. خوشبخت کسی است که چون من، در قدم‌هایش ثبات و استواری دارد.
بیهش چه خوانیم، که ندیدست هیچ کس
مانند مور، عاقبت اندیش و هوشیار
هوش مصنوعی: بی‌خبر چه کسی را وادار به خواندنش کنیم، در حالی که هیچ کس را مانند مور نمی‌بیند که آینده‌نگر و باهوش باشد.
من، دانه‌ای به لانه کشم با هزار سعی
از پا دراوفتم به ره اندر، هزار بار
هوش مصنوعی: من با تلاش بسیار دانه‌ای را به لانه می‌برم، اما در این مسیر بارها و بارها زمین می‌خورم.
از کار سخت خود نکنم هیچ شکوه، زانک
ناکرده کار، می‌نتوان زیست کامکار
هوش مصنوعی: من از کار سخت خود هیچ گله‌ای ندارم، زیرا بدون انجام کار نمی‌توان زندگی خوشایندی داشت.
غافل توئی، که بد کنی و بی‌خبر روی
در رهگذار من نبود دام و گیر و دار
هوش مصنوعی: تو غافل هستی از اینکه بدی می‌کنی و در حالی که خبر نداری، در مسیر من هیچ دام و عسکری وجود ندارد.
من، تن بخاک میکشم و بار میبرم
از مور، بیش ازین چه توان داشت انتظار
هوش مصنوعی: من خودم را به خاک می‌سپارم و از کوچکترین موجودات نیز بیشتر از این انتظار ندارم.
کوشم بزندگی و ننالم بگاه مرگ
زین زندگی و مرگ که بودست شرمسار
هوش مصنوعی: من تلاش می‌کنم که به زندگی ادامه دهم و در زمان مرگ شکایت نکنم. زیرا از این زندگی و مرگ شرمنده‌ای وجود دارد که نمی‌دانم چگونه به آن پاسخ دهم.
جز سعی، نیست مورچگان را وظیفه‌ای
با فکر سیر و خفتن خوش، مور را چه کار
هوش مصنوعی: جز تلاش، مورچگان هیچ وظیفه‌ای ندارند. فکر خواب و آرامش برای مور نیست و باید در پی کار خود باشند.
شادم که نیست نیروی آزار کردنم
در زحمت است، آنکه تو هستیش در جوار
هوش مصنوعی: من خوشحالم که نمی‌توانم به کسی آسیب برسانم و در عوض، بودن تو در کنارم، تمام زحمات و سختی‌ها را برایم قابل تحمل کرده است.
جز بددلی و فکرت پستت، چه خصلتی است
از مردم زمانه، ترا کیست دوستدار
هوش مصنوعی: به جز ناامیدی و افکار منفی‌ات، چه ویژگی مثبتی از مردم این زمانه داری که کسی به تو علاقه‌مند باشد؟
ایمن مشو ز فتنه، چو خود فتنه میکنی
گر چیره‌ای تو، چیره‌تر است از تو روزگار
هوش مصنوعی: به خودت اطمینان نکن که در آرامی هستی، چون اگر خودت باعث مشکلات باشی، حتی اگر بر دیگران تسلط پیدا کنی، زمان و شرایط همواره قوی‌تر از تو خواهد بود.
افسونگر زمانه، ترا هم کند فسون
صیاد چرخ پیر، ترا هم کند شکار
هوش مصنوعی: اگرچه در ابتدا ممکن است با جذابیت ها و فریبندگی های دنیا جذب شوی، اما گذر زمان و تجارب زندگی تو را هم در چنگال خودش می‌گیرند و ممکن است تو نیز به یکی از قربانیان زمان تبدیل شوی.
ای بی‌خبر، قبیلهٔ ما بس هنرورند
هرگز نبوده‌است هنرمند، خاکسار
هوش مصنوعی: ای شخص ناآگاه، قبیلهٔ ما افرادی با talent و مهارت‌های فراوان دارد. هرگز در این جمع کسانی که هنرمند باشند، در عین حال تواضع و خاکساری را از دست نداده‌اند، وجود نداشته است.
مورم، کسی مرا نکشد هیچگه بعمد
ماری تو، هر کجاست بکوبند مغز مار
هوش مصنوعی: من یک موری هستم و هیچ‌کس به عمد مرا نمی‌کشد، اما اگر مار تو هر کجا هست، باید سرش را بکوبند.
با بد، به جز بدی نکند چرخ نیلگون
از خار، هیچ میوه نچیدند غیر خار
هوش مصنوعی: زندگی به کسی که بد باشد، جز بدی چیزی نمی‌دهد و از مشکلات و رنج‌ها، هیچ ثمره‌ای جز درد و رنج حاصل نمی‌شود.
جز نام نیک و زشت، نماند ز کارها
جز نیکوئی مکن، که جهان نیست پایدار
هوش مصنوعی: تنها چیزی که از کارهای انسان باقی می‌ماند، نام نیک و بد است. بنابراین، فقط کارهای نیک انجام بده، زیرا دنیا پایدار نیست و هیچ چیزی ثابت نمی‌ماند.

خوانش ها

مور و مار به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1401/07/20 18:10
مجتبی

به به!
این شعر را باید برای کسانی بخوانیم که عجب و جهل و خود پرستی کورشان کرده. و شیطان در وجودشان دخول کرده.... !

1401/07/20 18:10
مجتبی

به شدت دوست دار ابیات 26 به بعد شده ام.