گنجور

شمارهٔ ۱۳۳ - گل و شبنم

گلی، خندید در باغی سحرگاه
که کس را نیست چون من عمر کوتاه
ندادند ایمنی از دستبردم
شکفتم روز و وقت شب فسردم
ندیدندم به جز برگ و گیا، روی
نکردندم به جز صبح و صبا، بوی
در آغوش چمن، یک دم نشستم
زمان دلربائی، دیده بستم
ز چهرم برد گرما، رونق و تاب
نکرده جلوه، رنگم شد چو مهتاب
نه صحبت داشتم با آشنائی
نه بلبل در وثاقم زد صلائی
اگر دارای سود و مایه بودم
عروس عشق را پیرایه بودم
اگر بر چهره‌ام تابی فزودند
بدین تردستی از دستم ربودند
ز من، فردا دگر نام و نشان نیست
حساب رنگ و بوئی، در میان نیست
کسی کو تکیه بر عهد جهان کرد
درین سوداگری، چون من زیان کرد
فروزان شبنمی، کرد این سخن گوش
بخندید و ببوسیدش بناگوش
بگفت، ای بی‌خبر، ما رهگذاریم
بر این دیوار، نقشی می‌نگاریم
من آگه بودم از پایان این کار
ترا آگاه کردن بود دشوار
ندانستی که در مهد گلستان
سحر خندید گل، شب گشت پژمان
تو ماندی یک شبی شاداب و خرم
نمی‌ماند به جز یک لحظه شبنم
چه خوش بود ار صفای ژاله می‌ماند
جمال یاسمین و لاله می‌ماند
جهان، یغماگر بس آب و رنگ است
مرا هم چون تو وقت، ای دوست، تنگ است
من از افتادن خود، خنده کردم
رخ گلبرگ را تابنده کردم
چو اشک، از چشم گردون اوفتادم
به رخسار خوش گل، بوسه دادم
به گل، زین بیشتر زیور چه بخشد
به شبنم، کار ازین بهتر چه بخشد
اگرچه عمر کوتاهم، دمی بود
خوشم کاین قطره، روزی شبنمی بود
چو بر برگ گلی، یک دم نشستم
ز گیتی خوش‌دلم، هر جا که هستم
اگرچه سوی من، کس را نظر نیست
کسی را، خوبی از من بیشتر نیست
نرنجیدم ز سیر چرخ گردان
درونم پاک بود و روی، رخشان
چو گفتندم بیارام، آرمیدم
چو فرمودند پنهان شو، پریدم
درخشیدم چو نور اندر سیاهی
برفتم با نسیم صبحگاهی
نه خندیدم به بازی‌های تقدیر
نه دانستم چه بود این رمز و تفسیر
اگرچه یک نفس بودیم و مردیم
چه باک، آن یک نفس را غم نخوردیم
به ما دادند کالای وجودی
که برداریم ازین سرمایه سودی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گلی، خندید در باغی سحرگاه
که کس را نیست چون من عمر کوتاه
هوش مصنوعی: در صبح زود، گلی در باغی خندید، و من تنها کسی بودم که دیدمش، چون عمرم کوتاه است و دیگر کسی در آنجا نیست.
ندادند ایمنی از دستبردم
شکفتم روز و وقت شب فسردم
هوش مصنوعی: به من احساس امنیت ندادند و در نتیجه، روز و شب را بی‌خیال و بی‌دغدغه سپری نکردم.
ندیدندم به جز برگ و گیا، روی
نکردندم به جز صبح و صبا، بوی
هوش مصنوعی: جز درختان و گیاهان مرا ندیدند و به جز صبح و نسیم، به من توجه نکردند.
در آغوش چمن، یک دم نشستم
زمان دلربائی، دیده بستم
هوش مصنوعی: در دامن چمن مدتی را استراحت کردم و در آن لحظه‌های دل‌انگیز، چشمانم را بستم و از زیبایی‌ها لذت بردم.
ز چهرم برد گرما، رونق و تاب
نکرده جلوه، رنگم شد چو مهتاب
هوش مصنوعی: گرمای چهره‌ام را از دست داده‌ام و جلوه و زیبایی‌ام کم‌رنگ شده است، طوری که رنگ من مانند رنگ ماه شب‌تاب شده است.
نه صحبت داشتم با آشنائی
نه بلبل در وثاقم زد صلائی
هوش مصنوعی: نه با کسی که آشنا بودم صحبت کرده‌ام و نه صدای بلبل به من رسیده است.
اگر دارای سود و مایه بودم
عروس عشق را پیرایه بودم
هوش مصنوعی: اگر ثروت و دارایی داشتم، به زیبایی‌های عشق می‌افزودم.
اگر بر چهره‌ام تابی فزودند
بدین تردستی از دستم ربودند
هوش مصنوعی: اگر بر چهره‌ام زیبایی و جذابیت بیفزایند، به این لطافت و هنرمندی، آنها از دست من می‌ربایند.
ز من، فردا دگر نام و نشان نیست
حساب رنگ و بوئی، در میان نیست
هوش مصنوعی: فردا دیگر از من نشانی وجود ندارد و هیچ اثری از رنگ و بوی من باقی نخواهد ماند.
کسی کو تکیه بر عهد جهان کرد
درین سوداگری، چون من زیان کرد
هوش مصنوعی: کسی که به وعده‌های دنیا تکیه کند، در این معامله مانند من ضرر می‌کند.
فروزان شبنمی، کرد این سخن گوش
بخندید و ببوسیدش بناگوش
هوش مصنوعی: در اینجا شبنم زیبایی وجود دارد که با صحبت‌های دلنشینش، گوش‌ها را به شنیدن و بوسیدن دعوت می‌کند.
بگفت، ای بی‌خبر، ما رهگذاریم
بر این دیوار، نقشی می‌نگاریم
هوش مصنوعی: گفت: ای کسی که از حقیقت بی‌خبری، ما در حال عبور از این دیوار هستیم و در این مسیر، اثری را به جا می‌گذاریم.
من آگه بودم از پایان این کار
ترا آگاه کردن بود دشوار
هوش مصنوعی: من می‌دانستم که نتیجه این کار چیست، اما به تو اطلاع دادن درباره‌اش مشکل بود.
ندانستی که در مهد گلستان
سحر خندید گل، شب گشت پژمان
هوش مصنوعی: نمی‌دانستی که در بستر گلستان، در صبح زود، گل به خنده درآمد، اما شب دوباره پژمرده شد.
تو ماندی یک شبی شاداب و خرم
نمی‌ماند به جز یک لحظه شبنم
هوش مصنوعی: تو در یک شب شاداب و سرزنده باقی ماندی و تنها چیزی که باقی نمی‌ماند، یک لحظهٔ شبنم است.
چه خوش بود ار صفای ژاله می‌ماند
جمال یاسمین و لاله می‌ماند
هوش مصنوعی: اگر زیبایی شبنم ادامه پیدا کند، چقدر خوب می‌شود که زیبایی گل یاسمن و لاله باقی بماند.
جهان، یغماگر بس آب و رنگ است
مرا هم چون تو وقت، ای دوست، تنگ است
هوش مصنوعی: دنیا همچون دزدی است که فقط ظاهری جذاب و رنگارنگ دارد و من هم مانند تو، در این زمان محدود، احساس می‌کنم که زمان برایم کم است.
من از افتادن خود، خنده کردم
رخ گلبرگ را تابنده کردم
هوش مصنوعی: من به خاطر افتادن خودم خندیدم و تلاش کردم تا زیبایی گلی را که در کنارم بود، بیشتر نمایان کنم.
چو اشک، از چشم گردون اوفتادم
به رخسار خوش گل، بوسه دادم
هوش مصنوعی: مانند اشک، از آسمان به زمین افتادم و به چهره زیبای گل بوسه زدم.
به گل، زین بیشتر زیور چه بخشد
به شبنم، کار ازین بهتر چه بخشد
هوش مصنوعی: به گل، اگر این زیور بیشتر باشد، چه فایده‌ای دارد؟ این کار از این بهتر چه سودی دارد؟
اگرچه عمر کوتاهم، دمی بود
خوشم کاین قطره، روزی شبنمی بود
هوش مصنوعی: با اینکه زندگی‌ام بسیار کوتاه است، اما لحظه‌ای را که در آن شاد بودم به یاد می‌آورم، زیرا این لحظه به اندازه‌ی یک شبنم ارزشمند بود.
چو بر برگ گلی، یک دم نشستم
ز گیتی خوش‌دلم، هر جا که هستم
هوش مصنوعی: وقتی که بر روی گلبرگ نشستم، لحظه‌ای از دنیا و مشکلات آن آزاد شدم و خوشحالم، هر جایی که باشم.
اگرچه سوی من، کس را نظر نیست
کسی را، خوبی از من بیشتر نیست
هوش مصنوعی: با وجود اینکه از طرف من کسی به تو نگاه نمی‌کند، اما هیچ کس به اندازه من خوب نیست.
نرنجیدم ز سیر چرخ گردان
درونم پاک بود و روی، رخشان
هوش مصنوعی: من از گردش‌های روزگار ناراحت نیستم، زیرا درونم پاک و چهره‌ام درخشان است.
چو گفتندم بیارام، آرمیدم
چو فرمودند پنهان شو، پریدم
هوش مصنوعی: وقتی به من گفتند که آرام باش، آرام گرفتم و وقتی که گفتند مخفی شو، یعنی پنهان شو، فوراً حرکت کردم و رفتم.
درخشیدم چو نور اندر سیاهی
برفتم با نسیم صبحگاهی
هوش مصنوعی: در میان تاریکی مانند نوری درخشان شدم و با نسیم صبحگاهی پرواز کردم.
نه خندیدم به بازی‌های تقدیر
نه دانستم چه بود این رمز و تفسیر
هوش مصنوعی: نه به مسخره‌های سرنوشت خندیدم و نه اینکه فهمیدم این راز و تفسیر چه چیزی است.
اگرچه یک نفس بودیم و مردیم
چه باک، آن یک نفس را غم نخوردیم
هوش مصنوعی: ما در یک لحظه زندگی کردیم و جان سپردیم، ولی این یک لحظه را با غم سپری نکردیم.
به ما دادند کالای وجودی
که برداریم ازین سرمایه سودی
هوش مصنوعی: به ما نشانی از وجود داده‌اند که می‌توانیم از این فرصت بهره‌برداری کنیم و سودی به دست آوریم.

خوانش ها

گل و شبنم به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1389/09/25 13:11
منصور محمدزاده

خواهشمند است مورد زیر را تصحیح فرمایید:
نادرست:
چو اشک، از چشم گردون افتادم
به رخسار خوش گل، بوسه دادم
درست:
چو اشک، از چشم گردون اوفتادم
به رخسار خوش گل، بوسه دادم

1392/08/28 19:10
حامد مهدوی دوست

آقای منصور محمدزاده موافقم. ممنون