شمارهٔ ۱۳۱ - گل و خار
در باغ، وقت صبح چنین گفت گل به خار
کز خویش، هیچ نایدت ای زشت روی عار
گلزار، خانهٔ گل و ریحان و سوسن است
آن به که خار، جای گزیند به شورهزار
پژمرده خاطر است و سرافکنده و نژند
در باغ، هر که را نبود رنگ و بو و بار
با من ترا چه دعوی مهر است و همسری
ناچیزی توام، همه جا کرد شرمسار
در صحبت تو، پاک مرا تار و پود سوخت
شاد آن گلی، که خار و خسش نیست در جوار
گه دست میخراشی و گه جامه میدری
با چون توئی، چگونه توان بود سازگار
پاکی و تاب چهرهٔ من، در تو نیست هیچ
با آنکه باغبان منت بوده آبیار
شبنم، هماره بر ورقم بوسه میزند
ابرم بسر، همیشه گهر میکند نثار
در زیر پا نهند ترا رهروان ولیک
ما را بسر زنند، عروسان گلعذار
دل گر نمیگدازی و نیش ار نمیزنی
بیموجبی، چرا ز تو هر کس کند فرار
خندید خار و گفت، تو سختی ندیدهای
آری، هر آنکه روز سیه دید، شد نزار
ما را فکندهاند، نه خویش اوفتادهایم
گر عاقلی، مخند بافتاده، زینهار
گردون، بسوی گوشهنشینان نظر نکرد
بیهوده بود زحمت امید و انتظار
یکروز آرزو و هوس بیشمار بود
دردا، مرا زمانه نیاورد در شمار
با آنکه هیچ کار نمیآیدم ز دست
بس روزها، که با منت افتاده است کار
از خود نبودت آگهی، از ضعف کودکی
آنساعتی که چهره گشودی، عروس وار
تا درزی بهار، برای تو جامه دوخت
بس جامه را گسیختم، ای دوست، پود و تار
هنگام خفتن تو، نخفتم برای آنک
گلچین بسی نهفته درین سبزه مرغزار
از پاسبان خویشتنت، عار بهر چیست
نشنیدهای حکایت گنج و حدیث مار
آنکو ترا فروغ و صاف و جمال داد
در حیرتم که از چه مرا کرد خاکسار
بی رونقیم و بیخود و ناچیز، زان سبب
از ما دریغ داشت خوشی، دور روزگار
ما را غمی ز فتنهٔ باد سموم نیست
در پیش خار و خس چه زمستان، چه نوبهار
با جور و طعن خارکن و تیشه ساختن
بهتر ز رنج طعنه شنیدن، هزار بار
این سست مهر دایه، درین گاهوار تنگ
از بهر راحت تو، مرا داده بس فشار
آئین کینهتوزی گیتی، کهن نشد
پرورد گر یکی، دگری را بکشتزار
ما را بسر فکند و ترا برفراشت سر
ما را فشرد گوش و ترا داد گوشوار
آن پرتوی که چهره تو را جلوهگر نمود
تا نزد ما رسید، بناگاه شد شرار
مشاطهٔ سپهر نیاراست روی من
با من مگوی، کازچه مرا نیست خواستار
خواری سزای خار و خوشی در خور گل است
از تاب خویش و خیرگی من، عجب مدار
شادابی تو، دولت یک هفته بیش نیست
بر عهد چرخ و وعدهٔ گیتی، چه اعتبار
آنان کازین کبود قدح، باده میدهند
خودخواه را بسی نگذارند هوشیار
گر خار یا گلیم، سرانجام نیستی است
در باغ دهر، هیچ گلی نیست پایدار
گلبن، بسی فتاده ز سیل قضا بخاک
گلبرگ، بس شدست ز باد خزان غبار
بس گل شکفت صبحدم و شامگه فسرد
ترسم، تو نیز دیر نمانی بشاخسار
خلق زمانه، با تو بروز خوشی خوشند
تا رنگ باختی، فکنندت برهگذار
روزی که هیچ نام و نشانی نداشتی
جز من، ترا که بود هواخواه و دوستدار
پروین، ستم نمیکند ار باغبان دهر
گل را چراست عزت و خار از چه روست خوار
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در باغ، وقت صبح چنین گفت گل به خار
کز خویش، هیچ نایدت ای زشت روی عار
هوش مصنوعی: در باغ صبح، گل به خار گفت که تو هیچ خوبی را از خودت نمیتوانی به نمایش بگذاری ای زشتروی، این تو حقیر است.
گلزار، خانهٔ گل و ریحان و سوسن است
آن به که خار، جای گزیند به شورهزار
هوش مصنوعی: باغی که پر از گل و گیاهان خوشبو است، بهتر است که زیباییها را در خود داشته باشد تا اینکه در بیابانهای خشک و بیثمر زندگی کند.
پژمرده خاطر است و سرافکنده و نژند
در باغ، هر که را نبود رنگ و بو و بار
هوش مصنوعی: هر کس که در زندگی رنگ و طراوت و شادی نداشته باشد، مانند گیاه پژمردهای است که در باغ نشسته و دلی غمگین و خجالتزده دارد.
با من ترا چه دعوی مهر است و همسری
ناچیزی توام، همه جا کرد شرمسار
هوش مصنوعی: با من چه ادعایی درباره عشق و همسری داری که من به نوعی در همه جا باعث شرمندگی تو شدهام؟
در صحبت تو، پاک مرا تار و پود سوخت
شاد آن گلی، که خار و خسش نیست در جوار
هوش مصنوعی: در مکالمهی تو، تمام وجودم سوخته و نابود شده است. خوشحالم از این که در کنار تو، گلی وجود دارد که نه خار دارد و نه علفهای هرز.
گه دست میخراشی و گه جامه میدری
با چون توئی، چگونه توان بود سازگار
هوش مصنوعی: گاهی دستت را میخراشی و گاهی لباسهایت را پاره میکنی. با وجود کسی مثل تو، چطور ممکن است هماهنگی وجود داشته باشد؟
پاکی و تاب چهرهٔ من، در تو نیست هیچ
با آنکه باغبان منت بوده آبیار
هوش مصنوعی: چهرهٔ زیبا و درخشان من به خاطر تو نیست، هرچند که باغبان زحمت کشیده و مراقب من بوده است.
شبنم، هماره بر ورقم بوسه میزند
ابرم بسر، همیشه گهر میکند نثار
هوش مصنوعی: شبنم به طور مداوم بر صورت من بوسه میزند و ابر همیشه مرواریدهایی را به زمین میریزد.
در زیر پا نهند ترا رهروان ولیک
ما را بسر زنند، عروسان گلعذار
هوش مصنوعی: رهگذران ممکن است تو را زیر پا بگذارند، اما ما را مانند عروسانی که از گل و نرمی برخوردارند، مورد توجه و ستایش قرار خواهند داد.
دل گر نمیگدازی و نیش ار نمیزنی
بیموجبی، چرا ز تو هر کس کند فرار
هوش مصنوعی: اگر دلت نمیسوزد و بیدلیل آزار نمیدهی، پس چرا هر کسی از تو دوری میکند؟
خندید خار و گفت، تو سختی ندیدهای
آری، هر آنکه روز سیه دید، شد نزار
هوش مصنوعی: خار خندید و گفت، تو هرگز سختیها را تجربه نکردی. بله، هر کسی که روزهای تاریک و سختی را دیده باشد، به ضعف و زوال میرسد.
ما را فکندهاند، نه خویش اوفتادهایم
گر عاقلی، مخند بافتاده، زینهار
هوش مصنوعی: ما را به خود نمیافتند، بلکه دیگران ما را به زمین زدهاند. اگر عاقل هستی، از مسخره کردن ما بپرهیز.
گردون، بسوی گوشهنشینان نظر نکرد
بیهوده بود زحمت امید و انتظار
هوش مصنوعی: آسمان به جانب افرادی که در تنهایی زندگی میکنند، توجهی نکرد و بنابراین، تلاش برای امید و انتظار، بیفایده بود.
یکروز آرزو و هوس بیشمار بود
دردا، مرا زمانه نیاورد در شمار
هوش مصنوعی: یک روز، آرزو و خواستههای زیادی داشتم، اما افسوس که زندگی به من اجازه نداد به این خواستههایم برسم.
با آنکه هیچ کار نمیآیدم ز دست
بس روزها، که با منت افتاده است کار
هوش مصنوعی: با اینکه نتوانستم هیچ کاری انجام دهم، اما در این روزها کارها به زحمت و با منت پیش میروند.
از خود نبودت آگهی، از ضعف کودکی
آنساعتی که چهره گشودی، عروس وار
هوش مصنوعی: تو هنوز از خود خبر نداری، مثل کودکی ضعیف که در لحظهای که چهرهاش را نمایان میکند، شگفتزده و معصوم به نظر میرسد.
تا درزی بهار، برای تو جامه دوخت
بس جامه را گسیختم، ای دوست، پود و تار
هوش مصنوعی: به خاطر تو، بهار را به دوختن لباس مشغول شدم و برای این کار، خیلی از لباسهایم را از هم باز کردم، ای دوست، تار و پود را برایت کنار گذاشتم.
هنگام خفتن تو، نخفتم برای آنک
گلچین بسی نهفته درین سبزه مرغزار
هوش مصنوعی: زمانی که تو به خواب میروی، من خوابم نمیبرد زیرا که در این دشت، گلهای زیبای زیادی پنهان شدهاند.
از پاسبان خویشتنت، عار بهر چیست
نشنیدهای حکایت گنج و حدیث مار
هوش مصنوعی: باید از خودت محافظت کنی و نسبت به آنچه درون خودت وجود دارد، بیتوجه نباشی. شنیدهای که چگونه گنجینهها از دشمنان خود محافظت میکنند و چطور مارها به هر کسی که به آنها نزدیک شود، هشدار میدهند.
آنکو ترا فروغ و صاف و جمال داد
در حیرتم که از چه مرا کرد خاکسار
هوش مصنوعی: کسی که به تو نور و زیبایی و صفا بخشید، من در شگفتم که چرا مرا به حالت خاکی و فروتن درآورد.
بی رونقیم و بیخود و ناچیز، زان سبب
از ما دریغ داشت خوشی، دور روزگار
هوش مصنوعی: ما بیرمق و بیهویت و بیارزشیم، به همین خاطر خوشی از ما دور شده و روزگار به ما رحم نمیکند.
ما را غمی ز فتنهٔ باد سموم نیست
در پیش خار و خس چه زمستان، چه نوبهار
هوش مصنوعی: ما نگران آثار و مشکلات ناشی از بادهای گرم و سوزان نیستیم، زیرا در میان خار و علف، چه در زمستان و چه در بهار، برای ما تفاوتی ندارد.
با جور و طعن خارکن و تیشه ساختن
بهتر ز رنج طعنه شنیدن، هزار بار
هوش مصنوعی: تحمل سختی و داعش دیگران بهتر از این است که به سخنان و تهمتهای آزاردهنده گوش دهی.
این سست مهر دایه، درین گاهوار تنگ
از بهر راحت تو، مرا داده بس فشار
هوش مصنوعی: مادرپرور، به خاطر راحتی تو در این گهواره تنگ، زحمتهای زیادی کشیده و فشارهای زیادی را تحمل کرده است.
آئین کینهتوزی گیتی، کهن نشد
پرورد گر یکی، دگری را بکشتزار
هوش مصنوعی: قوانین و رفتارهای دنیا در مورد کینه و دشمنی همیشه وجود داشته است؛ اگر یک نفر را به قتل برسانند، شخص دیگری نیز دچار آسیب خواهد شد.
ما را بسر فکند و ترا برفراشت سر
ما را فشرد گوش و ترا داد گوشوار
هوش مصنوعی: ما را به زمین افکند و تو را به آسمان برد، سر ما را به زیر پای گذاشت و به تو زینت گوش را داد.
آن پرتوی که چهره تو را جلوهگر نمود
تا نزد ما رسید، بناگاه شد شرار
هوش مصنوعی: پرتوی که زیبایی چهره تو را به نمایش گذاشت و ما را تحت تأثیر قرار داد، ناگهان به شعلهای تبدیل شد.
مشاطهٔ سپهر نیاراست روی من
با من مگوی، کازچه مرا نیست خواستار
هوش مصنوعی: زینتهای آسمان، زیبایی من را نآرایش کن. با من صحبت نکن، زیرا کسی مرا نمیخواهد.
خواری سزای خار و خوشی در خور گل است
از تاب خویش و خیرگی من، عجب مدار
هوش مصنوعی: حس خجالت و سرشکستگی فقط برای کسانی است که در زندگی خود مثل خار هستند و لذت واقعی به آنهایی میرسد که مانند گل زیبا و خوشبو زندگی میکنند. بنابراین، بر اثر شدت احساسات و حیرت من، تعجب نکن.
شادابی تو، دولت یک هفته بیش نیست
بر عهد چرخ و وعدهٔ گیتی، چه اعتبار
هوش مصنوعی: زیبایی و شادابی تو تنها یک هفته دوام دارد و بر اساس وعدههای دنیا و سرنوشت، چه ارزشی دارد؟
آنان کازین کبود قدح، باده میدهند
خودخواه را بسی نگذارند هوشیار
هوش مصنوعی: افرادی که از جام کبود شراب مینوشند، به خودپسندها اجازه نمیدهند که هوشیار و آگاه باقی بمانند.
گر خار یا گلیم، سرانجام نیستی است
در باغ دهر، هیچ گلی نیست پایدار
هوش مصنوعی: زندگی و وجود در این دنیا، مانند گلها و گیاهان، دوام و پایداری ندارد. حتی اگر مقام و موقعیتی داشته باشیم، در نهایت همه چیز به نیستی ختم میشود و هیچ چیز در این عالم دائمی نیست.
گلبن، بسی فتاده ز سیل قضا بخاک
گلبرگ، بس شدست ز باد خزان غبار
هوش مصنوعی: باغ گل، بارها از سرنوشت سخت آسیب دیده و گلبرگهایش به خاطر وزش باد سرد پاییزی، پر از غبار شده است.
بس گل شکفت صبحدم و شامگه فسرد
ترسم، تو نیز دیر نمانی بشاخسار
هوش مصنوعی: در صبح زود، گلها بسیار شکفتهاند و در شب نیز خنکای هوا احساس میشود. نگرانم که تو نیز مدتی طولانی در درخت نمانی.
خلق زمانه، با تو بروز خوشی خوشند
تا رنگ باختی، فکنندت برهگذار
هوش مصنوعی: مردم زمانه در کنار تو شاد و خوشحال هستند، اما وقتی رنگ و انرژی تو کمرنگ شود، به راحتی تو را فراموش میکنند.
روزی که هیچ نام و نشانی نداشتی
جز من، ترا که بود هواخواه و دوستدار
هوش مصنوعی: روزی که هیچ کسی به یاد تو نبود و تنها من بودم که به تو اهمیت میدادم، آن زمان چه کسی به فکر تو بود و دوستت داشت؟
پروین، ستم نمیکند ار باغبان دهر
گل را چراست عزت و خار از چه روست خوار
هوش مصنوعی: پروین به دیگران ظلم نمیکند، اگر باغبان دنیا به گلها آسیب میزند، پس چه دلیلی دارد که برای باید به گلها احترام قائل شود و خارها را بیاحترام بدانند؟
خوانش ها
گل و خار به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1397/09/30 00:11
امیر س
روحش غریق حق است ، یا رب غریقه تر باد
1397/09/30 07:11
ح.گ.
در بیت 17، به جای «برای»، «باری» نگاشته شده است.