شمارهٔ ۱۲۵ - گفتار و کردار
به گربه گفت ز راه عتاب، شیر ژیان
ندیدهام چو تو هیچ آفریده، سرگردان
خیال پستی و دزدی، تو را برد همه روز
بسوی مطبخ شه، یا به کلبهٔ دهقان
گهی ز کاسهٔ بیچارگان، بری گیپا
گهی ز سفرهٔ درماندگان، ربائی نان
ز ترکتازی تو، مانده بیوهزن ناهار
ز حیلهسازی تو، گشته مطبخی نالان
چرا زنی ره خلق، ای سیه دل، از پی هیچ
چه پر کنی شکم، ای خودپرست، چون انبان
برای خوردن کشک، از چه کوزه میشکنی
قضا به پیرزن آنرا فروختست گران
بزخم قلب فقیران، چه کس نهد مرهم
وگر برند خسارت، چه کس دهد تاوان
مکن سیاه، سر و گوش و دم ز تابه و دیگ
سیاهی سر و گوش، از سیهدلیست نشان
نه ماست مانده ز آزت بخانهٔ زارع
نه شیر مانده ز جورت، بکاسهٔ چوپان
گهت ز گوش چکانند خون و گاه از دم
شبی ز سگ رسدت فتنه، روزی از دربان
تو از چه، ملعبهٔ دست کودکان شدهای
بچشم من نشود هیچکس ز بیم، عنان
بیا به بیشه و آزاد زندگانی کن
برای خوردن و خوش زیستن، مکش وجدان
شکارگاه، بسی هست و صید خفته بسی
بشرط آنکه کنی تیز، پنجه و دندان
مرا فریب ندادست، هیچ شب گردون
مرا زبون ننمودست، هیچ روز انسان
مرا دلیری و کارآگهی، بزرگی داد
به رای پیر، توانیم داشت بخت جوان
زمانهام نفکندهست هیچگاه بدام
نشانهام ننمودهست هیچ تیر و کمان
چو راه بینی و رهرو، تو نیز پیشتر آی
چو هست گوی سعادت، تو هم بزن چوگان
شنید گربه نصیحت ز شیر و کرد سفر
نمود در دل غاری تهی و تیره، مکان
گهی چو شیر بغرید و بر زمین زد دم
برای تجربه، گاهی بگوش داد تکان
بخویش گفت، کنون کز نژاد شیرانم
نه شهر، وادی و صحرا بود مرا شایان
برون جهم ز کمینگاه وقت حمله، چنین
فرو برم بتن خصم، چنگ تیز چنان
نبود آگهیم پیش از این، که من چه کسم
بوقت کار، توان کرد این خطا جبران
چو شد ز رنگ شب، آن دشت هولناک سیاه
نمود وحشت و اندیشه، گربه را ترسان
تنش بلرزه فتاد از صدای گرگ و شغال
دلش چو مرغ تپید، از خزیدن ثعبان
گهی درخت در افتاد و گاه سنگ شکست
ز تند باد حوادث، ز فتنهٔ طوفان
ز بیم، چشم زحل خون ناب ریخت بخاک
چو شاخ بلرزید زهرهٔ رخشان
در تنور نهادند و شمع مطبخ مرد
طلوع کرد مه و ماند در فلک حیران
شبان چو خفت، برآمد ببام آغل گرگ
چنین زنند ره خفتگان شب، دزدان
گذشت قافلهای، کرد نالهای جرسی
بدست راهزنی، گشت رهروی عریان
شغال پیر، بامید خوردن انگور
بجست بر سر دیوار کوته بستان
خزید گربهٔ دهقان به پشت خیک پنیر
زدند تا که در انبار، موشکان جولان
ز کنج مطبخ تاریک، خاست غوغائی
مگر که روبهکی برد، مرغکی بریان
پلنگ گرسنه آمد ز کوهسار بزیر
بسوی غار شد اندر هوای طعمه، روان
شنید گربهٔ مسکین صدای پا و ز بیم
ز جای جست که بگریزد و شود پنهان
ز فرط خوف، فراموش کرد گفتهٔ خویش
که کار باید و نیرو، نه دعوی و عنوان
نه ره شناخت، نهاش پای رفتن ماند
نه چشم داشت فروغ و نه پنجه داشت توان
نمود آرزوی شهر و در امید فرار
دمی بروزنهٔ سقف غار شد نگران
گذشت گربگی و روزگار شیری شد
ولیک شیر شدن، گربه را نبود آسان
بناگهان ز کمینگاه خویش، جست پلنگ
به ران گربه فرو برد چنگ خون افشان
بزیر پنجهٔ صیاد، صید نالان گفت
بدین طریق بمیرند مردم نادان
بشهر، گربه و در کوهسار شیر شدم
خیال بیهده بین، باختم درین ره جان
ز خودپرستی و آزم چنین شد آخر، کار
بنای سست بریزد، چو سخت شد باران
گرفتم آنکه بصورت بشیر میمانم
ندارم آن دل و نیرو، همین بسم نقصان
بلند شاخه، بدست بلند میوه دهد
چرا که با نظر پست، برتری نتوان
حدیث نور تجلی، بنزد شمع مگوی
نه هر که داشت عصا، بود موسی عمران
بدان خیال که قصری بنا کنی روزی
به تیشه، کلبهٔ آباد خود مکن ویران
چراغ فکر، دهد چشم عقل را پرتو
طبیب عقل ، کند درد آز را درمان
ببین ز دست چکار آیدت، همان میکن
مباش همچو دهل، خودنما و هیچ میان
بهل که کان هوی را نیافت کس گوهر
مرو، که راه هوس را نیافت کس پایان
چگونه رام کنی توسن حوادث را
تو، خویش را نتوانی نگاهداشت عنان
منه، گرت بصری هست، پای در آتش
مزن، گرت خردی هست، مشت بر سندان
شمارهٔ ۱۲۴ - گریهٔ بی سود: باغبانی، قطرهای بر برگ گلشمارهٔ ۱۲۶ - گل بی عیب: بلبلی گفت سحر با گل سرخ
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به گربه گفت ز راه عتاب، شیر ژیان
ندیدهام چو تو هیچ آفریده، سرگردان
هوش مصنوعی: به گربه گفتند که با نرمی و طعنه، هیچ موجودی را مانند تو که سرسخت و ماجراجو هستی، ندیدهام. تو نمونهای بینظیر از موجودات سرگردان هستی.
خیال پستی و دزدی، تو را برد همه روز
بسوی مطبخ شه، یا به کلبهٔ دهقان
هوش مصنوعی: تصور کارهای ناپسند و دزدی، تو را هر روز به سمت آشپزخانهٔ سلطنتی یا به خانهٔ یک دهقان میبرد.
گهی ز کاسهٔ بیچارگان، بری گیپا
گهی ز سفرهٔ درماندگان، ربائی نان
هوش مصنوعی: گاهی به سختی و فقر و بیچارگی، چیزی به چنگ میآوری و گاهی در میانهی ناکامی و درماندگی، لقمهای نان میگیری.
ز ترکتازی تو، مانده بیوهزن ناهار
ز حیلهسازی تو، گشته مطبخی نالان
هوش مصنوعی: از سرعت و شتاب تو، زن بیوه از چلوک خود مانده است و به خاطر نیرنگها و فریبهای تو، آشپزخانهاش در غم و اندوه به سر میبرد.
چرا زنی ره خلق، ای سیه دل، از پی هیچ
چه پر کنی شکم، ای خودپرست، چون انبان
هوش مصنوعی: چرا در پی مسایل بیاهمیت هستی، ای دل سیاه، و خودت را بیهوده مشغول میکنی؟ چرا مانند کیسهای، فقط به فکر پر کردن شکم خودی؟
برای خوردن کشک، از چه کوزه میشکنی
قضا به پیرزن آنرا فروختست گران
هوش مصنوعی: چرا خودت را به زحمت میاندازی و چیزهای بیاهمیت را خراب میکنی، در حالی که آنچه پیدا کردهای، برای دیگران باارزش و گرانبهاست؟
بزخم قلب فقیران، چه کس نهد مرهم
وگر برند خسارت، چه کس دهد تاوان
هوش مصنوعی: در این دنیا، هیچکس به فکر جراحتها و دردهای دل فقیران نیست و اگر آنها متضرر شوند، هیچکس مسئولیت جبران خسارتشان را بر عهده نمیگیرد.
مکن سیاه، سر و گوش و دم ز تابه و دیگ
سیاهی سر و گوش، از سیهدلیست نشان
هوش مصنوعی: از تابه و دیگ سیاه نباید سر و گوش و دم را سیاه کنی، چراکه سیاهی نشاندهندهی دل سیاه است.
نه ماست مانده ز آزت بخانهٔ زارع
نه شیر مانده ز جورت، بکاسهٔ چوپان
هوش مصنوعی: نه از آزمایش تو چیزی برای زارع باقی مانده و نه از قدرت تو چیزی برای چوپان.
گهت ز گوش چکانند خون و گاه از دم
شبی ز سگ رسدت فتنه، روزی از دربان
هوش مصنوعی: گاهی از گوش تو خون میچکد و گاهی از دمی که به سگ شبیه است، تو را دچار مشکل میکند؛ روزی هم از دربانی با تو سر و کار خواهد داشت.
تو از چه، ملعبهٔ دست کودکان شدهای
بچشم من نشود هیچکس ز بیم، عنان
هوش مصنوعی: تو چرا به بازیچهای در دست کودکان تبدیل شدهای؟ من امیدوارم که هیچ کس به خاطر ترس از تو، کنترل خود را از دست ندهد.
بیا به بیشه و آزاد زندگانی کن
برای خوردن و خوش زیستن، مکش وجدان
هوش مصنوعی: بیایید در دشت و جنگل زندگی را به شکلی آزاد و شاداب تجربه کنیم. برای لذت بردن و خوشی، از این احساس عذاب وجدان دوری کنیم.
شکارگاه، بسی هست و صید خفته بسی
بشرط آنکه کنی تیز، پنجه و دندان
هوش مصنوعی: در محیط طبیعی، شکارگاههای زیادی وجود دارد و شکارهای زیادی هم در خواب به سر میبرند، به شرطی که تو با دقت و مهارت عمل کنی و از قابلیتهایت به خوبی استفاده کنی.
مرا فریب ندادست، هیچ شب گردون
مرا زبون ننمودست، هیچ روز انسان
هوش مصنوعی: من هرگز فریب شب را نخوردهام و هیچ روزی در برابر انسانها خوار نشدهام.
مرا دلیری و کارآگهی، بزرگی داد
به رای پیر، توانیم داشت بخت جوان
هوش مصنوعی: من شجاعت و آگاهی دارم که به من بزرگی میبخشد; با عقل بزرگسالان و تجربه، میتوانیم بر موقعیت جوانی خود فائق آییم.
زمانهام نفکندهست هیچگاه بدام
نشانهام ننمودهست هیچ تیر و کمان
هوش مصنوعی: در این دنیا هرگز به دام نیفتادهام و هیچ علامتی از عشق یا تیر و کمان نداشتهام.
چو راه بینی و رهرو، تو نیز پیشتر آی
چو هست گوی سعادت، تو هم بزن چوگان
هوش مصنوعی: وقتی که راه و رهرو را میبینی، تو هم قدم جلوتر بردار. اگر فرصتی برای خوشبختی پیش میآید، تو هم آن را غنیمت بشمار و با تمام توان برای رسیدن به آن تلاش کن.
شنید گربه نصیحت ز شیر و کرد سفر
نمود در دل غاری تهی و تیره، مکان
هوش مصنوعی: گربه نصیحتی از شیر شنید و تصمیم به سفر گرفت و به درون غاری تاریک و خالی رفت.
گهی چو شیر بغرید و بر زمین زد دم
برای تجربه، گاهی بگوش داد تکان
هوش مصنوعی: گاهی مانند شیر غرش میکند و دم خود را به زمین میکوبد تا تجربهای کسب کند، و گاهی هم به آرامی به صدا در میآید و تکان میخورد.
بخویش گفت، کنون کز نژاد شیرانم
نه شهر، وادی و صحرا بود مرا شایان
هوش مصنوعی: او به خود گفت که اکنون من از نسل شیران هستم و برایم شایسته نیست که تنها در شهر، وادی یا صحرا زندگی کنم.
برون جهم ز کمینگاه وقت حمله، چنین
فرو برم بتن خصم، چنگ تیز چنان
هوش مصنوعی: زمانی که زمان حمله میرسد، از پنهانگاه بیرون میآیم و با چنگال تیزم بر بدن دشمن میافتم.
نبود آگهیم پیش از این، که من چه کسم
بوقت کار، توان کرد این خطا جبران
هوش مصنوعی: قبل از این، من اطلاعی نداشتم که چه کسی هستم و در زمان نیاز، چگونه میتوانم این اشتباه را برطرف کنم.
چو شد ز رنگ شب، آن دشت هولناک سیاه
نمود وحشت و اندیشه، گربه را ترسان
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا میرسد، دشت تاریک و وحشتناکی به نظر میرسد که موجب ترس و نگرانی میشود و گربه را نیز میترساند.
تنش بلرزه فتاد از صدای گرگ و شغال
دلش چو مرغ تپید، از خزیدن ثعبان
هوش مصنوعی: آدمی در اثر صدای گرگ و شغال ترسیده و لرزید و قلبش مانند پرندهای به تپش درآمده است، از ترس خزیدن مار.
گهی درخت در افتاد و گاه سنگ شکست
ز تند باد حوادث، ز فتنهٔ طوفان
هوش مصنوعی: زمانی درختان سقوط میکنند و گاهی سنگها در نتیجه وزش شدید باد و طوفانها شکسته میشوند. با این حال، حوادث و ناملایمات طبیعی همیشه وجود دارند و میتوانند به آرامش و ثبات آسیب بزنند.
ز بیم، چشم زحل خون ناب ریخت بخاک
چو شاخ بلرزید زهرهٔ رخشان
هوش مصنوعی: از ترس و نگرانی، چشمت همانند زحل خون خالصی به زمین ریخت، وقتی که شاخ درخت بلرزید و زهرهی زیبا نمایان شد.
در تنور نهادند و شمع مطبخ مرد
طلوع کرد مه و ماند در فلک حیران
هوش مصنوعی: در تنور قرارش دادند و در روشنایی آشپزخانه، مردی تابناک مانند ماه طلوع کرد و در آسمان حیرتزده ماند.
شبان چو خفت، برآمد ببام آغل گرگ
چنین زنند ره خفتگان شب، دزدان
هوش مصنوعی: هنگامی که شبان خوابش برد، گرگها به بالای آغل میآیند و به خواب شبنشینان حمله میکنند؛ این مثل دزدان است که در غفلت دیگران اقدام به کارهای خود میکنند.
گذشت قافلهای، کرد نالهای جرسی
بدست راهزنی، گشت رهروی عریان
هوش مصنوعی: یک گروه مسافرتی گذر کردند و صدایی از آنها شنیده شد. راهزنی با دزدیدن چیزی از آنها، باعث شد که یکی از مسافران بدون لباس و ناتوان بماند.
شغال پیر، بامید خوردن انگور
بجست بر سر دیوار کوته بستان
هوش مصنوعی: شغال سالخوردهای به امید اینکه بتواند انگور بخورد، به بالای دیوار باغ کوتاه رفت.
خزید گربهٔ دهقان به پشت خیک پنیر
زدند تا که در انبار، موشکان جولان
هوش مصنوعی: گربهٔ کشاورز به آرامی و بیصدا به سمت دکهٔ پنیر رفت و در آنجا موشها به راحتی در حال بازی و جست و خیز بودند.
ز کنج مطبخ تاریک، خاست غوغائی
مگر که روبهکی برد، مرغکی بریان
هوش مصنوعی: از گوشهٔ تاریک آشپزخانه، صدای شوری و هیاهویی بلند شد، اما فقط مرغی خوشمزه و آمادهٔ طبخ به سمت خارج برده میشود.
پلنگ گرسنه آمد ز کوهسار بزیر
بسوی غار شد اندر هوای طعمه، روان
هوش مصنوعی: پلنگ گرسنه از کوه پایین آمد و به سمت غار رفت تا طعمهاش را پیدا کند.
شنید گربهٔ مسکین صدای پا و ز بیم
ز جای جست که بگریزد و شود پنهان
هوش مصنوعی: گربهٔ بیچاره صدای پا را شنید و از ترس جایش را ترک کرد تا مخفی شود.
ز فرط خوف، فراموش کرد گفتهٔ خویش
که کار باید و نیرو، نه دعوی و عنوان
هوش مصنوعی: به خاطر ترس شدید، او گفتههای خود را فراموش کرد. او متوجه شد که عمل و توانایی باید محور کار باشد، نه فقط ادعا و نامگذاری.
نه ره شناخت، نهاش پای رفتن ماند
نه چشم داشت فروغ و نه پنجه داشت توان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فرد نه راهی برای شناخت و درک حقیقت دارد و نه توانایی حرکت در آن مسیر، همچنین نه امیدی به روشنایی و آگاهی دارد و نه نیروی کافی برای اقدام. به عبارت دیگر، او در سیاهی و ناامیدی به سر میبرد و هیچ ابزاری برای تغییر وضعیت خود ندارد.
نمود آرزوی شهر و در امید فرار
دمی بروزنهٔ سقف غار شد نگران
هوش مصنوعی: آرزوهای شهر در دل او زنده میشود و در انتظار لحظهای است که از دریچه سقف غار به بیرون نگاهی بیندازد و نگران آینده باشد.
گذشت گربگی و روزگار شیری شد
ولیک شیر شدن، گربه را نبود آسان
هوش مصنوعی: زمانی گذشت و حالتی شجاعانه و قوی ایجاد شد، اما برای گربه سخت بود که به این حالت شجاعت و قدرت دست یابد.
بناگهان ز کمینگاه خویش، جست پلنگ
به ران گربه فرو برد چنگ خون افشان
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی، پلنگی که در کمین نشسته بود، با چنگال خود به ران گربه ضربه زد و خون را به اطراف پاشید.
بزیر پنجهٔ صیاد، صید نالان گفت
بدین طریق بمیرند مردم نادان
هوش مصنوعی: در زیر دست صیاد، ماهی شکار شده میگوید که مردم نادان به این روش خواهند مرد.
بشهر، گربه و در کوهسار شیر شدم
خیال بیهده بین، باختم درین ره جان
هوش مصنوعی: در شهر به مانند یک گربه رفتار کردم و در کوهسار به شجاعت شیر تبدیل شدم. اما در این راه، با اندیشههای بیهوده، جان خود را از دست دادم.
ز خودپرستی و آزم چنین شد آخر، کار
بنای سست بریزد، چو سخت شد باران
هوش مصنوعی: از خودخواهی و طمع این نتیجه به وجود آمد که ساختار ضعیف فرو میریزد، همانطور که وقتی باران شدید میشود.
گرفتم آنکه بصورت بشیر میمانم
ندارم آن دل و نیرو، همین بسم نقصان
هوش مصنوعی: میرسیم به اینجا که شخصی بیان میکند از رویدادهای خوشایند و مژدهدهندهای که به او رسیده، خرسند است، اما در عین حال از نبود دل و توان برای ادامهدادن این خوشحالی ابراز ناتوانی میکند. در واقع، او از ناکامی و کاهلی در خود صحبت میکند و به نوعی به نقصان و کمبود اشاره دارد که مانع از ادامه یافتن احساسات مثبت او میشود.
بلند شاخه، بدست بلند میوه دهد
چرا که با نظر پست، برتری نتوان
هوش مصنوعی: درختانی که شاخههای بلندی دارند، میوههای خوب و با کیفیتی میدهند زیرا نمیتوان با نگرش کوتاه و محدود به موفقیتهای بزرگ دست پیدا کرد.
حدیث نور تجلی، بنزد شمع مگوی
نه هر که داشت عصا، بود موسی عمران
هوش مصنوعی: حکایت نور و روشنی را نزد شمع بیان نکن، زیرا هر کس که چوب دستی داشت، موسی پسر عمران نبود.
بدان خیال که قصری بنا کنی روزی
به تیشه، کلبهٔ آباد خود مکن ویران
هوش مصنوعی: به خاطر داشتن خیال و آرزوی بزرگ، خود را به زحمت نینداز و زندگی آرام و خوش خود را خراب نکن.
چراغ فکر، دهد چشم عقل را پرتو
طبیب عقل ، کند درد آز را درمان
هوش مصنوعی: چراغ تفکر، روشنایی به چشمان خرد میبخشد و پزشک عقل، دردهای ناشی از رنج را درمان میکند.
ببین ز دست چکار آیدت، همان میکن
مباش همچو دهل، خودنما و هیچ میان
هوش مصنوعی: به آنچه از دستت برمیآید توجه کن و تلاش کن، اما مانند دهل خود را به نمایش نگذار و در کارهایت میانافکنی نکن.
بهل که کان هوی را نیافت کس گوهر
مرو، که راه هوس را نیافت کس پایان
هوش مصنوعی: اجازه بده که هیچکس به دنبال عشق نرود، چون هیچ کس به انتهای آرزوها و هوسها نرسیده است.
چگونه رام کنی توسن حوادث را
تو، خویش را نتوانی نگاهداشت عنان
هوش مصنوعی: چطور میتوانی مشکلات و رویدادهای ناگوار را کنترل کنی، در حالی که خودت را نمیتوانی مهار کنی؟
منه، گرت بصری هست، پای در آتش
مزن، گرت خردی هست، مشت بر سندان
هوش مصنوعی: اگر عقل و درک داری، پا در آتش نگذار و اگر خرد و فهمی داری، بر چیزی که نمیارزد، نزن.
حاشیه ها
1399/12/22 19:02
Mostafa Rahmani
تو از چه، ملعبهٔ دست کودکان شدهای
بچشم من نشود هیچکس ز بیم، عنان
دَر لت دوم کلمه "عنان" باید "عیان" شود.
ماخذ: کتاب چاپی دیوان اشعار