گنجور

شمارهٔ ۱۲۳ - گره گشای

پیرمردی، مفلس و برگشته بخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
هم پسر، هم دخترش بیمار بود
هم بلای فقر و هم تیمار بود
این، دوا میخواستی، آن یک پزشک
این، غذایش آه بودی، آن سرشک
این، عسل میخواست، آن یک شوربا
این، لحافش پاره بود، آن یک قبا
روزها میرفت بر بازار و کوی
نان طلب میکرد و میبرد آبروی
دست بر هر خودپرستی میگشود
تا پشیزی بر پشیزی میفزود
هر امیری را، روان میشد ز پی
تا مگر پیراهنی، بخشد به وی
شب، بسوی خانه می آمد زبون
قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون
روز، سائل بود و شب بیمار دار
روز از مردم، شب از خود شرمسار
صبحگاهی رفت و از اهل کرم
کس ندادش نه پشیز و نه درم
از دری میرفت حیران بر دری
رهنورد، اما نه پائی، نه سری
ناشمرده، برزن و کوئی نماند
دیگرش پای تکاپوئی نماند
درهمی در دست و در دامن نداشت
ساز و برگ خانه برگشتن نداشت
رفت سوی آسیا هنگام شام
گندمش بخشید دهقان یک دو جام
زد گره در دامن آن گندم، فقیر
شد روان و گفت کای حی قدیر
گر تو پیش آری بفضل خویش دست
برگشائی هر گره کایام بست
چون کنم، یارب، در این فصل شتا
من علیل و کودکانم ناشتا
میخرید این گندم ار یک جای کس
هم عسل زان میخریدم، هم عدس
آن عدس، در شوربا میریختم
وان عسل، با آب می‌آمیختم
درد اگر باشد یکی، دارو یکی است
جان فدای آنکه درد او یکی است
بس گره بگشوده‌ای، از هر قبیل
این گره را نیز بگشا، ای جلیل
این دعا میکرد و می‌پیمود راه
ناگه افتادش به پیش پا، نگاه
دید گفتارش فساد انگیخته
وان گره بگشوده، گندم ریخته
بانگ بر زد، کای خدای دادگر
چون تو دانائی، نمیداند مگر
سالها نرد خدائی باختی
این گره را زان گره نشناختی
این چه کار است، ای خدای شهر و ده
فرقها بود این گره را زان گره
چون نمی‌بیند، چو تو بیننده‌ای
کاین گره را برگشاید، بنده‌ای
تا که بر دست تو دادم کار را
ناشتا بگذاشتی بیمار را
هر چه در غربال دیدی، بیختی
هم عسل، هم شوربا را ریختی
من ترا کی گفتم، ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
ابلهی کردم که گفتم، ای خدای
گر توانی این گره را برگشای
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت، دیگر چه بود
من خداوندی ندیدم زین نمط
یک گره بگشودی و آنهم غلط
الغرض، برگشت مسکین دردناک
تا مگر برچیند آن گندم ز خاک
چون برای جستجو خم کرد سر
دید افتاده یکی همیان زر
سجده کرد و گفت کای رب ودود
من چه دانستم ترا حکمت چه بود
هر بلائی کز تو آید، رحمتی است
هر که را فقری دهی، آن دولتی است
تو بسی زاندیشه برتر بوده‌ای
هر چه فرمان است، خود فرموده‌ای
زان بتاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را
تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند
تا که با لطف تو، پیوندم زنند
گر کسی را از تو دردی شد نصیب
هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب
هر که مسکین و پریشان تو بود
خود نمیدانست و مهمان تو بود
رزق زان معنی ندادندم خسان
تا ترا دانم پناه بیکسان
ناتوانی زان دهی بر تندرست
تا بداند کآنچه دارد زان تست
زان به درها بردی این درویش را
تا که بشناسد خدای خویش را
اندرین پستی، قضایم زان فکند
تا تو را جویم، تو را خوانم بلند
من به مردم داشتم روی نیاز
گرچه روز و شب در حق بود باز
من بسی دیدم خداوندان مال
تو کریمی، ای خدای ذوالجلال
بر در دونان، چو افتادم ز پای
هم تو دستم را گرفتی، ای خدای
گندمم را ریختی، تا زر دهی
رشته‌ام بردی، که تا گوهر دهی
در تو، پروین، نیست فکر و عقل و هوش
ورنه دیگ حق نمی‌افتد ز جوش

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پیرمردی، مفلس و برگشته بخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
هوش مصنوعی: یک پیرمرد فقیر و بدشانس در زندگی‌اش با روزگاری دشوار و پرچالش مواجه بوده است.
هم پسر، هم دخترش بیمار بود
هم بلای فقر و هم تیمار بود
هوش مصنوعی: هر دو فرزندش، پسر و دخترش، بیمار بودند و همچنین در عذاب فقر و مشکلات精神ی به سر می‌بردند.
این، دوا میخواستی، آن یک پزشک
این، غذایش آه بودی، آن سرشک
هوش مصنوعی: تو به دنبال درمان بودی، اما یکی از پزشکانش فقط آه و ناله داشت، و آن دیگری نیز با اشک‌هایش غذا می‌خورد.
این، عسل میخواست، آن یک شوربا
این، لحافش پاره بود، آن یک قبا
هوش مصنوعی: یکی از آنها خواهان عسل بود، در حالی که دیگری به یک آش گرم نیاز داشت. یکی لحافش پاره شده بود و دیگری به قبا (لباس) احتیاج داشت.
روزها میرفت بر بازار و کوی
نان طلب میکرد و میبرد آبروی
هوش مصنوعی: او هر روز به بازار و کوچه‌ها می‌رفت تا نان تهیه کند و در این راه، آبروی خود را حفظ می‌کرد.
دست بر هر خودپرستی میگشود
تا پشیزی بر پشیزی میفزود
هوش مصنوعی: او به هر خودخواهی که برمی‌خورد، دست می‌زد و تلاش می‌کرد تا بر دارایی‌اش حتی مقدار کمی بیفزاید.
هر امیری را، روان میشد ز پی
تا مگر پیراهنی، بخشد به وی
هوش مصنوعی: هر فرمانروایی از میان رفته و به ذهنش خطور می‌کند که شاید لباسی به کسی بدهد.
شب، بسوی خانه می آمد زبون
قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون
هوش مصنوعی: شب به سوی خانه می‌آمد، خسته و ناتوان از تلاش روز، و دلش پر از غم و درد بود.
روز، سائل بود و شب بیمار دار
روز از مردم، شب از خود شرمسار
هوش مصنوعی: در طول روز، خوشحال و سرزنده بودیم و با دیگران ارتباط داشتیم، اما شب که فرا می‌رسید، احساس درونی ما پر از تنهایی و ناراحتی می‌شد و از خودمان خجالت می‌کشیدیم.
صبحگاهی رفت و از اهل کرم
کس ندادش نه پشیز و نه درم
هوش مصنوعی: صبحگاهان کسی از افراد با دست و دل باز به او کمک نکرد و نه چیزی کم ارزش به او داد و نه پولی.
از دری میرفت حیران بر دری
رهنورد، اما نه پائی، نه سری
هوش مصنوعی: یک مسافر از دروازه‌ای با حالتی گیج‌کننده و سردرگم عبور می‌کند، اما نه پا دارد و نه سر.
ناشمرده، برزن و کوئی نماند
دیگرش پای تکاپوئی نماند
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر می‌رسد که دیگر خیابان‌ها و محله‌ها برای او جایی نمانده‌اند و هیچ نیرویی برای حرکت و تلاش کردن در او باقی نمانده است.
درهمی در دست و در دامن نداشت
ساز و برگ خانه برگشتن نداشت
هوش مصنوعی: در دستش پولی نبود و در دامنش چیزی نداشت که نشان‌دهنده‌ی وسایل زندگی باشد، بنابراین هیچ امکاناتی برای بازگشت به خانه نداشت.
رفت سوی آسیا هنگام شام
گندمش بخشید دهقان یک دو جام
هوش مصنوعی: در هنگام غروب، او به سمت آسیا رفت و کشاورز یک یا دو جام گندم به او داد.
زد گره در دامن آن گندم، فقیر
شد روان و گفت کای حی قدیر
هوش مصنوعی: در دامان گندم گره‌ای زده شد و روح فردی فقیر به اندیشه افتاد و با صدای بلند دعا کرد و از قدرت خداوند یاری خواست.
گر تو پیش آری بفضل خویش دست
برگشائی هر گره کایام بست
هوش مصنوعی: اگر تو با نعمت و فضل خودت دست کمک را دراز کنی، هر دردی که در زندگی داری را می‌توانی برطرف کنی.
چون کنم، یارب، در این فصل شتا
من علیل و کودکانم ناشتا
هوش مصنوعی: ای خدا، در این فصل تابستان چه کاری انجام دهم وقتی که من بیمار هستم و کودکانم هنوز چیزی نخورده‌اند؟
میخرید این گندم ار یک جای کس
هم عسل زان میخریدم، هم عدس
هوش مصنوعی: اگر کسی از جایی گندم می‌خرید، من هم از آنجا عسل می‌خریدم و هم عدس.
آن عدس، در شوربا میریختم
وان عسل، با آب می‌آمیختم
هوش مصنوعی: من عدس را در سوپ می‌ریختم و عسل را با آب ترکیب می‌کردم.
درد اگر باشد یکی، دارو یکی است
جان فدای آنکه درد او یکی است
هوش مصنوعی: اگر دردها یکی باشد، درمان نیز واحد است. جانم را فدای آن کسی می‌کنم که تنها یک درد دارد.
بس گره بگشوده‌ای، از هر قبیل
این گره را نیز بگشا، ای جلیل
هوش مصنوعی: تو تا کنون گره‌های زیادی را باز کرده‌ای، پس این گره را نیز بگشا، ای بزرگوار.
این دعا میکرد و می‌پیمود راه
ناگه افتادش به پیش پا، نگاه
هوش مصنوعی: او در حال دعا و پیمودن راه بود که به طور ناگهانی نگاهش به چیزی افتاد که زیر پا بود.
دید گفتارش فساد انگیخته
وان گره بگشوده، گندم ریخته
هوش مصنوعی: گفتار او موجب فساد و مشکل شده و این مشکل را برطرف کرده، مانند اینکه دانه‌های گندم را ریخته باشد.
بانگ بر زد، کای خدای دادگر
چون تو دانائی، نمیداند مگر
هوش مصنوعی: صدای آسمان برخاست و گفت: ای خدای دادگر، تو را چه دانشی است که نمی‌دانی مگر با علم خودت؟
سالها نرد خدائی باختی
این گره را زان گره نشناختی
هوش مصنوعی: سال‌ها در بازی زندگی، به خداوند اعتماد کردی و باختی. اما نتوانستی این مشکل را بشناسی و درک کنی که از کجا نشأت می‌گیرد.
این چه کار است، ای خدای شهر و ده
فرقها بود این گره را زان گره
هوش مصنوعی: این چه اتفاقی است، ای پروردگار سرزمین و روستا؟ چرا این گره با آن گره تفاوت دارد؟
چون نمی‌بیند، چو تو بیننده‌ای
کاین گره را برگشاید، بنده‌ای
هوش مصنوعی: وقتی کسی نمی‌تواند چیزی را ببیند و تو می‌توانی، این نشان می‌دهد که تو در قضاوت و فهم خود توانایی داری که این مشکل را حل کنی و گره را باز کنی.
تا که بر دست تو دادم کار را
ناشتا بگذاشتی بیمار را
هوش مصنوعی: من کار را به دست تو سپردم، اما تو ناشتا، بیمار را رها کردی.
هر چه در غربال دیدی، بیختی
هم عسل، هم شوربا را ریختی
هوش مصنوعی: هر چیزی که در غربال مشاهده کردی، به این معنی نیست که هم عسل و هم سوپ را باید بریزی. این جمله نشان‌دهنده این است که باید دقت کنیم و هر چیزی را بدون توجه و تحلیل قبول نکنیم.
من ترا کی گفتم، ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
هوش مصنوعی: من به تو نگفتم که ای دوست عزیز، این مشکل را حل کن و زحمت را از دوش بردار.
ابلهی کردم که گفتم، ای خدای
گر توانی این گره را برگشای
هوش مصنوعی: من بی‌فکری کردم که گفتم، ای خدا اگر توانایی، این مشکل را حل کن.
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت، دیگر چه بود
هوش مصنوعی: زمانی که نتوانستی آن گره را باز کنی، این گره که به خودی خود باز شد، دیگر چه فایده‌ای داشت؟
من خداوندی ندیدم زین نمط
یک گره بگشودی و آنهم غلط
هوش مصنوعی: من هیچ خدایی را ندیدم که یک مشکل را حل کند و حتی در این کار هم اشتباه کند.
الغرض، برگشت مسکین دردناک
تا مگر برچیند آن گندم ز خاک
هوش مصنوعی: در نهایت، فرد بیچاره و دردکشیده به خانه بازگشت تا شاید بتواند گندم را از زمین جمع آوری کند.
چون برای جستجو خم کرد سر
دید افتاده یکی همیان زر
هوش مصنوعی: وقتی که برای جستجو سرم را پایین آوردم، متوجه شدم که یک کیسه طلا روی زمین افتاده است.
سجده کرد و گفت کای رب ودود
من چه دانستم ترا حکمت چه بود
هوش مصنوعی: سجده کرد و گفت: ای پروردگار محبت، من چه می‌دانستم حکمت تو چیست؟
هر بلائی کز تو آید، رحمتی است
هر که را فقری دهی، آن دولتی است
هوش مصنوعی: هر سختی یا مصیبتی که از طرف تو ناشی شود، در واقع نعمتی است. و هر کسی که دچار فقر شود، در واقع به نوعی به عزت و برکتی دست یافته است.
تو بسی زاندیشه برتر بوده‌ای
هر چه فرمان است، خود فرموده‌ای
هوش مصنوعی: تو از بسیاری از اندیشه‌ها بالاتر هستی و هر آنچه را که به عنوان دستور و فرمان می‌شناسی، خودت به آن رسیده‌ای و ساخته‌ای.
زان بتاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را
هوش مصنوعی: از تاریکی عبور کن تا بنده بتواند آن چهره درخشان را ببیند.
تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند
تا که با لطف تو، پیوندم زنند
هوش مصنوعی: تیشه بر هر رگ و بندم می‌زنند تا با لطف تو، پیوندی برقرار شود.
گر کسی را از تو دردی شد نصیب
هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب
هوش مصنوعی: اگر کسی از تو رنجی ببیند و به مشکل برخورد کند، در نهایت تو همان کسی خواهی بود که او را درمان می‌کنی و بهبود می‌بخشی.
هر که مسکین و پریشان تو بود
خود نمیدانست و مهمان تو بود
هوش مصنوعی: هر کسی که بیچاره و گمگشته به نظر می‌رسد، خود را همچنان نمی‌شناخت و در واقع مهمان تو بود.
رزق زان معنی ندادندم خسان
تا ترا دانم پناه بیکسان
هوش مصنوعی: خداوند روزی را به دست خائنان نداد تا این که تو را به پناهی برای کسانی که در سختی و در تنگنا هستند، بشناسم.
ناتوانی زان دهی بر تندرست
تا بداند کآنچه دارد زان تست
هوش مصنوعی: ناتوانی را به فرد سالمی نشان بده تا او بفهمد که آنچه دارد به خاطر توست.
زان به درها بردی این درویش را
تا که بشناسد خدای خویش را
هوش مصنوعی: به خاطر تو این درویش را به درگاه محبوب راهنمایی کردی تا بتواند خداوند خود را بشناسد.
اندرین پستی، قضایم زان فکند
تا تو را جویم، تو را خوانم بلند
هوش مصنوعی: در این دنیا، مقدر شده که من از روی ناچاری به جستجوی تو پردازم و تو را به صدا درآورم.
من به مردم داشتم روی نیاز
گرچه روز و شب در حق بود باز
هوش مصنوعی: من به مردم تاکید داشتم که در زمان نیاز به سوی من بیایند، هرچند که من همواره در تلاش بودم تا به آنها کمک کنم.
من بسی دیدم خداوندان مال
تو کریمی، ای خدای ذوالجلال
هوش مصنوعی: من بارها افرادی را دیده‌ام که صاحب ثروت و دارایی‌های زیاد هستند، اما تو ای خداوند بزرگ و با جلال، بزرگواری و کرامت را به نمایش می‌گذاری.
بر در دونان، چو افتادم ز پای
هم تو دستم را گرفتی، ای خدای
هوش مصنوعی: زمانی که به درگاه انسان‌های پست و بی‌مقدار افتادم و به زمین افتادم، تو دستم را گرفتی، ای خدای بزرگ.
گندمم را ریختی، تا زر دهی
رشته‌ام بردی، که تا گوهر دهی
هوش مصنوعی: تو دانه‌های گندم من را پاشیدی تا زر و طلا به دست آوری و رشته و زندگی‌ام را از من گرفتی تا گوهر و ارزش بیشتری به دست آورم.
در تو، پروین، نیست فکر و عقل و هوش
ورنه دیگ حق نمی‌افتد ز جوش
هوش مصنوعی: در تو، پروین، هیچ تفکر و درکی وجود ندارد، ورنه نباید حقیقت تا این حد جوش و خروش داشته باشد.

خوانش ها

گره گشای به خوانش رضا ناظری
گره گشای به خوانش ابوالفضل حسن زاده
شمارهٔ ۱۲۳ - گره گشای به خوانش زهرا بهمنی
شمارهٔ ۱۲۳ - گره گشای به خوانش فاطمه زندی
شمارهٔ ۱۲۳ - گره گشای به خوانش بهناز شکوهی

حاشیه ها

1387/03/29 06:05
ف-ش

بنام خدا
خلاصه داستان اینکه پیر مردی مفلس پسر و دخترش بیمار بودند واز هر آدم خودپرستی طلب کمک میکرد روزها گدائی میکرد وشبها بیمارداری
شبی از ناچاری سوی آسیائی رفت وآسیابان مقداری گندم به اوداد گندم را در دامن ریخت و گره زد که نریزد وبراه افتاد پس رو به خدا کرد وگفت ای گره گشا گره گره از کار من برگشا که این گندم را کسی بخرد وبا پول آن عدس وعسل برای شوربا تهیه کنم
ناگان دید گره دامن باز شده وگندم ها ریخته است زبان باعتراض گشود که خدایا بجای گره گشائی از کارم این گره را باز کردی!!
پس خواست گندم ها را جمع کند کیسه پولی را درآنجا افتاده دید پس خدا را سجده کرد وعذر خواست که حکمت کار تو را از اول ندانستم وسخنانی اینگونه گفت:
هر بلائی کز تو آید رحمتی است
هر که را فقری دهی آن دولتی است....
2- در بیت 19 میآمیختم درست است بیت ششم ازآخرکانچه به جای کنچه بهتر است
---
پاسخ: با تشکر از شما، غلطهای اشاره شده تصحیح شدند.

1388/06/03 09:09
امیر صادقی

این سروده زیبای پروین مصداق این حدیث قدسی است که: "خداوند طوری با بنده اش رفتار میکند که گویی همان یک بنده را دارد و بنده با خداوند طوری رفتار می کند که گویی هزاران خدا دارد".
در این حکایت منظوم مرد بی نوا، غافل از خدا، بر در هر کس و ناکس می پاید تا چیزی بیابد، و نهایتاً چون از خدایان زمینی نا امید می شود روی به خدای آسمانی بلند می کند و می یابد آنچه خداوند برای او در نظر گرفته است.
این گونه امثال در ادبیات ما کم نیستند. براستی که از این شعر حظی بردم وافر
خدایش رحمت کناد

1401/02/09 10:05
حسین .

باسلام

اگر امکان داره چند نمونه شعر در این باب معرفی کنید

ممنون

1403/08/19 12:11
افسانه چراغی

داستان پیر چنگی/ دفتر اول مثنوی مولانا

1388/09/10 11:12
منیژه خانم

یکی از ویژگیهای اشعار پروین(که هم در این شعر و هم در شهر لطف حق وی قابل مشاهده است) اینست که ابتدا همه زوایای نومیدی از خلق و بسته بودن تمامی درهای دنیا به روی او را به خوبی به تصویر می کشد(که البته فهم کامل آن صرفا در مواردی برای خواننده یا شنونده قابل درک است که خود فی الحال در موقعیتی مشابه قرار گرفته باشد) و سپس نمایش امداد غیبی(یدالله فوق ایدیهم) را نیز بر همان روال نمایان می گرداند(که باز درک کامل آن مستلزم تشابه با آن موقعیت در حال است).

1390/01/29 11:03

اشعر زیبای پروین سراسر پند آموز و اکنده از نکات تربیتی است خدایش او را بیامرزد . نمونه ی این موضوع یعنی توکل به خدای متعال و درخواست استعانت از او در اموزه ای دینی و فرهنگی ما کم نیست . در داستان حضرت یوسف زمانی که یوسف در زندان بود بدلیل یاری خواستن از بنده ی خدا چند سال دیگر در زندان بدست فراموشی سپرده شد تا اینکه به حکم خدا از زندان رها یی یافت و به آن دولت و مکنت رسید . من نیز سعادت این را داشته ام که یاری خداوند را در سخت ترین لحظات زندگیم احساس کنم . براستی که هیچ لذتی بالاتر از درک لطف و رحمت خدا نیست . اینکه با تمام وجود او را درکنار خود حس کنی .

1390/10/23 15:12

با عرض سلام :
1-در بیت دوم مصرع اول بجای (می آمد ) کلمه ( میمد ) آمده 2 - همین بیت دوم مصرع دوم کلمه (قالب ) اشتباه است و کلمه ی (غالب ) به معنی بیشتر و اکثرا صحیح می باشد . 3- در بیت ماقبل آخر ، مصرع دوم کلمه ی (که تا ) صحیح است ولی اشتباها (تا که ) آمده است .
متشکرم

1400/04/23 00:06
توصیف السلطان

موارد 3 و 1 را موافقم

درمورد فرموده دومتان... خیر. (قالب) به معنای کالبد، تن و بدن، صحیح می‌باشد. (غالب) به معنای چیره‌شده و پیروز و دربرگرفته، هرچند که با مفهوم مشابهی با فرموده حضرتعالی هم سابقا استفاده شده؛ لکن در این مورد صحیح نمی‌باشد.

1392/10/05 08:01
یعقوب خاوری

با سلام به محضر آقای یاوری، بیت دوم نیست بلکه بیت 8 است. تذکر اول و سوم درست، ولی تذکر دوم که فرمودید غالب درست است، همان قالب درست و در اینجا به معنای جسم و بدن است؛ یعنی دیگر نیرویی در بدن نمانده بود.
لطفا در بیت 8 میمد به می آمد و در بیت ما قبل آخر تا که به که تا تبدیل شود.

1392/11/24 18:01
اانا

سلام خیییییییییییلییییییییی شعر قشنگی بود و خییییییلیییییییی هم به درد تحقیقم خورد....
....خدایا انقدر حکمت آمیز باهامون برخورد نکن ..هی نمی فهمیم هی حرص می خوریم...مث این پیرمرده.......

1393/01/15 13:04
سید عباس کاظمی

بنام خدا
راضی به رضای خدا بودن و شکر نعمت داشتن در هر حالی نعمت است. اگر کسی بتواند در سختی و رنج این گونه رفتار کند بسیار انسان است و انسانیت بزرگترین موهبت خداوندی است.

1393/03/02 11:06

یکی از زیباترین اشعار اختر چرخ ادب همین شعر می باشد در اینجا نیز شاعر بیشتر به این اشاره دارد که بعضی مواقع برای ما یک گرفتاری پیش می آید که خیر ما در آن است مانند همین پیرمرد برگشته بخت اما ما به دلیل جهل و نااگاهی خود به زمین و زمان ناسزا می گوییم و بعد که آثار خیر همان گرفتاری برایمان روشن گشت به اشتباه خود پی می بریم .

1393/06/13 09:09
مهدی پژوهنده

در بیت یکی مانده به آخر ، وزن مصرع دوم خراب است و به نظر می رسد این گونه صحیحتر باشد: رشته ام بردی که تا گوهر دهی

1393/06/14 09:09
ناشناس

وقتی مشکلی برایمان به وجود میاید فکر می کنیم خداوند در جای دیگری به کار دیگری مشغول است ، یادمان می رود که حضور خداوند همیشگی و بدون قید و شرط است...

1394/07/16 23:10
سید امیر حسین رازقی

شعری حکمنت انگیزی بود تنها چیزی که در پایان شعر توجه نشده این است صاحب واقعی همیان زر پیدا شده کیست آایا می توان صاحب همیان گنشده باشد

1396/10/12 19:01

در پاسخ به آقای علی داکری بزرگوار : درست است در آسیاب ، آسیابان کار می کند اما دهقان هم برای آرد کردن گندمش به آنجا می رود و در ادامه هم بیان می دارد که دهقان به او گندم داد .اما در مورد اینکه مال پیدا شده را انسان نمی تواند تصاحب نماید ، خوشبینانه ترین نظر این است که او به مژدگانی که از پیدا کردن همیان زر نصیبش می شده خوشحال بوده نه خود همیان زر .

1397/07/21 22:10
رشید

در بیت زیر، مصرع دوم، جای دو کلمه باید عوض شود تا وزن و قافیه رعایت گردد:
گندمم را ریختی تا زر دهی
رشته ام بردی،تا که گوهر دهی
باید باشد:
رشته ام بردی که تا گوهر دهی

1397/10/19 22:01
صمد

گندمم را ریختی، تا زر دهی
رشته‌ام بردی، تا که گوهر دهی
در مصرع دوم این بیت باید جای * تا * و *که* عوض بشه تا وزن درست بشه
گندمم را ریختی، تا زر دهی
رشته‌ام بردی، که تا گوهر دهی

1398/02/23 22:04
مهدی

چرا مشکل وزنی این مصرع را که برخی از خوانندگان محترم هم گزارش داده‌اند، اصلاح نمی‌کنید:
در بیت زیر، مصرع دوم، جای دو کلمه باید عوض شود تا وزن و قافیه رعایت گردد:
گندمم را ریختی تا زر دهی
رشته ام بردی،تا که گوهر دهی
باید باشد:
رشته ام بردی که تا گوهر دهی

1398/02/23 22:04
مهدی

در مصرع دوم بیت 37 نسخه بدلی از سوی رهبر فرهیخته انقلاب مطرح شده است که مناسب است در پرانتز یا پاورقی تذکر داده شود:
هر بلائی کز تو آید رحمتی است
هر که را فقری دهی آن دولتی است(هر که را رنجی دهی، آن راحتی است)

1398/03/24 18:05
سرگشته

در بیت هشتم، مصرع اول، کلمۀ «می‌آمد» به اشتباه «میمد» تایپ شده. لطفاً اصلاح کنید.

1398/03/19 14:06
پاینده ایران

چه شعر زیبائی...
درود درود درود بر تو ای بانوی شعر و ادب.
آری!
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ
(خدایا)تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم.
وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ.. احقاف-آیه 5
وکیست گمراه تر از کسی که جز الله را به فریاد میخواند..
هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ
اوّل و آخر و پیدا و پنهان اوست؛ و او به هر چیز داناست.(اول الله، آخر الله، ظاهر الله، باطن الله ..)
و متاسفانه همه را صدا می زنیم(یا..یا... )!جز آنکه باید صدا زنیم...
پس بگو یا الله

1400/04/23 01:06
توصیف السلطان

دو عین شما، بینا و پویا هستند! تبریک به شما، دو عین و به دوعین شما!

در مورد جمله انتهایی... به راستی چه تلخ است که گاهی مردم، پیغمبر و امام و امام‌زاده را هم تراز خدا، یا بالاتر از آن میپندارند! آه، از جهل و وای از عناد و داد از سوء استفاده! چه تلخ است اینکه به جای توسل، بت‌پرستی پیشه کنیم! به یاد می‌آورم که مداحی در دوران طفولیت بنده، نوحه‌ای در مراسمی خواند و گفت: کعبه 4 گوشه دارد... حرم ما 6 گوشه!!! خدایمان حسین است و پیامیرمان، عباس!!!

یا الله! یا الله! امان از جهل!

1403/11/22 16:01
ماه خوبان

این قصه سر دراز دارد! افراط و تفریط.

مولایمان همواره مومنین را به میانه روی دعوت کردند.

که در مورد خود امیر نیز سخنان گزافی از دو سو بیان شده که هر دو نادرست است. دعای کمیل که منسوب به اوست را مطالعه بفرمایید متوجه می‌شوید که در عین خضوع بیان شده . و سلاطین ما متاسفانه در پی مدیحه سرایی برای خود بودند و بابتش زر و سیم هم پرداخت میکردند.

البته که توسل به هر یک از چارده برای امور دنیا و آخرت به عنوان شفیع  مجرب هست 

1398/05/21 19:08
مسعود فولادی

سلام. با توجه به پیوستگی عناصر داستان به هم آنهم در پس پرده و توسط شعوری ماورای فهم انسانها. آیا میتوان به این نتیجه رسید که همیان زری که مرد مسکین آن شب یافت، مجموع کمک های نا شده ی مردم است به مرد فقیر؟ با توجه به متن زیبای شعر اینطور برمی آید که مرد مسکین در دریوزگی خیلی موفق نبوده و حتی آن شب کذایی هیچ کس بهش کمکی ننموده. لذا گم شدن همیان زر از دارایی کس دیگر اشاره دارد به این موضوع که با انفاق میتوان مال خود را حفظ و حراست نمود و چون انفاقی در کار نباشد گوشه ای از مال بر باد خواهد رفت و به دست صاحبش خواهد افتاد. در اینجا کسی که مالش را از دست داده میتواند تاجری موفق در ثروت اندوزی بوده باشد و چون همیانی از زرهایش را از دست داده متوصل به اخذ آن مبلغ از کیسه خلق الله خواهد شد.

1400/04/23 01:06
توصیف السلطان

در این باب، تنها مورد مشخص این است که هیچ‌چیز مشخص نیست! آن شایدی که شما آوردید... هزاران شاید دیگر پشتش هست! در مورد چنین موضوعاتی، نمیتوان اظهار نظر قطعی نمود و به نظر شخص بنده، این، خود از براهینیست برای وجوب وجودی ماورایی برای اداره امور جهان که ما آن را (خدا) مینامیم. بحث را زیاد طول نمیدهم... لکن گفتنیست که فرموده شما، همانقدر که میتواند صحیح باشد، میتواند غلط باشد! اکن چون دوست میداریم درست باشد، آنرا درست بپنداریم... این بحثی دیگر و بابی جداست!

البته شما در داستان چنین برداشتی کردید و شاید گفته‌های من، اصلا منظور نظرتان نبوده‌اند. در این صورت، هیچ بعید نیست که گفته‌هایتان درست باشند و دیدگاهی منحصر به فرد و گیراست! 👌🏻

1398/11/29 12:01
کامران

در یک بیت به آخر مانده طاهراً جایِ "که" و "تا" عوض شده است.
گندمم را ریختی، تا زر دهی
رشته‌ام بردی، که تا گوهر دهی

1398/12/05 12:03
احسان

با درود
افزون بر ویرایش هایی که در بیت 8 (می آمد) و بیت یکی مانده به پایان (که تا) بایسته است، در بیت 12 واژه "کوئی" نادرست و با همزه نوشته شده است. واژه "کویی" درست است.
سپاسگزار از شما

1398/12/05 12:03
احسان

و همچنین در پاره ی دوم از این بیت، "تکاپویی" درست است.

1399/04/05 07:07
رئیسی ورکانی

در بیت: گندمم را ریختی تا زر دهی
رشته ام بردی،تا گوهر دهی. کلمه(که) اضافه است . لطفا بردارید

1400/04/23 01:06
توصیف السلطان

دوست عزیز! معیار اینکه میگوییم آن بیت مشکل دارد، وزن و نحوه خوانش شعر است. با راه‌حل شما، میشود از چاله به چاه افتادن! 😄 به نظر میرسد اصلاح و تغییر (تا که) به (که تا) راهی بهتر باشد. هرچند که اینجانب، آن را نیز نهایی نمیدانم. با توجه به مابقی شعر و ادبیات شاعره در ابیات دیگر، (که تا) صحیح به نظر نمیرسد.

1399/04/10 16:07
سید علیرضا حسینی

سلام
چگونه میتوانم متن صوتی برای شعر های خانم پروین اعتصامی ارسال کنم

1399/05/24 21:07
طاها

این بیت ناصحیح درج شده است:
شب، بسوی خانه میمد زبون --> می آمد

1399/05/07 14:08
امیر

سلام به همه عزیزان ادب دوست
در بیت قبل از آخز " که " اضافه نیست ، اگه حذف بشه شعر مشکل پیدا میکنه ، " که " جابجا نوشته شده ، درستش اینه :
گندمم را ریختی ، تا زر دهی
رشته ام بردی ، که تا گوهر دهی

1399/05/15 17:08
اسدالهی

بیت ماقبل آخر "که تا گوهر دهی" درست است؛ تا که گوهر دهی با وزن شعر همخوانی ندارد
متشکرم

1399/06/11 14:09
الیاس

سلام. به نظر میاد در بیت یکی مونده به آخر, مصرع دوم کلمه تا و کلمه که با هم جابجا شدند و وزن شعر درست در نمیاد. (رشته ام بردی, که تا گوهر دهی)

1399/10/31 06:12
سیامک

چقدر این شعر زیبا و پند آموزه فقط حیف که اون کیسه زر حتما صاحبی داشته و شرعا باید به دست صاحبش برسه

1400/04/23 00:06
توصیف السلطان

کیسه زری که در تاریکی و در شبی زمستانی، در جایی خارج از شهر افتاده و نهایتا به دست کسی رسیده که مصداق دریافت صدقه و زکات است... فکر نمیکنم این کار، منافاتی با شریعت داشته باشد!

مالی که پیدا میشود را باید چه کرد؟ مگر غیر این است که اگر صاحب پیدا نشد، باید آن را صدقه داد!؟

1399/10/12 16:01
محسن

سلام؛ سوالی ذهنم را درگیر کرده اگر پیرمرد همیان زر نمیافت چه می کرد و می گفت؟ اینکه الخیر و فی ماوقع به کمک میکند از پس رنج برآییم درست. اما اگر خیر نبود چه؟

1400/04/23 00:06
توصیف السلطان

العبد یدبر و الله یقدر

تدبیر انسان، منافاتی با تقدیر الهی ندارد. جهانی که در آن زندگی میکنیم، همچون نوشتن برگه امتحانی‌ست؛ آنچه را فکر میکنیم درست است، مینویسیم و آنچه را میدانیم، بیان میکنیم. لکن بدین معنا نیست که قطعا جواب صحیح و نهایی هم همان چیزیست که نوشته‌ایم. حرف شما مانند این است که بگوییم چون جواب صحیح مشخص است و ورقه اصلاح خواهد شد تا ببینند درست نوشته‌ایم یا غلط، از ترس اینکه پاسخمان اشتباه باشد، چیزی ننویسیم!

خوب و بد، براساس معیار است که تعیین میگردد. معیار بی‌خطا هم نزد خداست و از دسترس بشری چون من وشما، خارج. ولی بدین معنا نیست که قوه تفکر و قدرت اختیارمان را نباید در انجام امور و پیشبرد زندگانی به کار بگیریم.

1399/11/24 12:01
نعیما

یار عزیزی که این مثنوی را خوانده، در چندین مورد ایراد وزنی دارد. لطفا جهت ارتقاء کیفیت اشعار قرائت شده، قبل از آپلود خوانش‌ها، صحت خوانش را بررسی بفرمایید

1400/04/23 00:06
توصیف السلطان

موافقم

1400/01/24 15:03
منوچهر

عزیزان توجه داشته باشی اصل شعر و داستان برگرفته از مولانا میباشد ، و خانوم اعتصامی بر ابیات آن افزوده ، در کل به نظر اینحانب مولانا خورشید تابانیست که متاسفانه ما ایرانیان ایشون رو از یاد بردیم

1400/04/23 00:06
توصیف السلطان

مولانا جلال الدین محمد بلخی، در دل ایرانی جماعت هست و خواهد بود!

لکن صحیح میفرمایید. مع الأسف، گاهی در حقش کم لطفی میکنیم.

1400/04/23 00:06
توصیف السلطان

عزیزان گرانقدر! ارزش ادبی و هنری شعر، نیت پاک شاعره مرحوم و پند نهفته در دل این شعر را با سخنان پوچ پایین نیاورید!

فلانی در فلان‌جا چه میکرد و کیسه زر را پیدا و تصاحب کرد و گناه شد و غیره و ذلک... مشکل اینجاست که جایی که باید به قلبتان رجوع کنید، به مغزتان رجوع میکند و زمانی که باید منطقی فکر کنید، احساسی عمل میکنید!

لااقل هم اگر فکر میکنید، صحیح و کامل فکر کنید! آسیاب بیرون ده واقع می‌شد و در فاصله‌ای قابل توجه از آن؛ چرایی بماند. در بیرون شهر و ده، در تاریکی شب و سرمای زمستان، کیسه‌ای زر یافته شده و یابنده، گدای کوی‌وبرزن است؛ گدایی که به نان شبش محتاج است و عرق شرم بر جبین دارد مقابل خانواده‌اش... بس کنید بحث بیهوده را!

1400/07/05 15:10
محمد

۱- این شعر، ترجمان زیبای آیه ۲۱۶ سوره مبارکه بقره می باشد

《 و عَسی أَنْ تَکْرَهوا شیئاً و هو خیر لکم و عسی أَنْ تحبّوا شیئاً و هو شرٌّ لکم و الله یعلم و أَنتم لا تعلمون》

( و چه بسا چیزی را خوش نمی‌دارید و آن برای شما خوب است، و بسا چیزی را دوست می‌دارید و آن برای شما بد است، و خدا می‌داند و شما نمی‌دانید )

۲- بیت یکی مانده به آخر، در مصرع دوم اشکال وزنی وجود دارد.

بهتر است مصرع به یکی از گونه های ذیل اصلاح شود:

( رشته ام بردی که تا گوهر دهی )

یا

( رشته ام بُبریدی تا گوهر دهی )

 

1400/08/25 19:10
ع.ر.گوهر

با سلام
در بیت هشتم ...
می آمد صحیح میباشد لطفا تصحیح بفرمایید

1401/02/16 11:05
ایمان کیانی

پیوند به وبگاه بیرونی

 

 

1401/04/03 01:07
Mahmood Shams
با سلام و درود ، به متن حاشیه جناب محمد عزیز اضافه کنم که در باب این آیه زیبا از کتاب آسمانی قرآن : آیه ۲۱۶ سوره مبارکه بقره 《 و عَسی أَنْ تَکْرَهوا شیئاً و هو خیر لکم و عسی أَنْ تحبّوا شیئاً و هو شرٌّ لکم و الله یعلم و أَنتم لا تعلمون》 ( و چه بسا چیزی را خوش نمی‌دارید و آن برای شما خوب است، و بسا چیزی را دوست می‌دارید و آن برای شما بد است، و خدا می‌داند و شما نمی‌دانید ) حضرت مولانا در مثنوی معنوی می فرماید : شکر حق را کان دعا مردود شد / من زیان پنداشتم و آن سود شد / بس دعاها که زیانست و هلاک / وز کرم می نشنود یزدان پاک /
1401/04/03 02:07
Mahmood Shams
دوستان گرامی که که فرمودند این داستان از حضرت مولاناست و از ایشان اقتباس شده میشه بفرمایید کدام شعر و در کجا !!؟ بنده چیزی پیدا نکردم در این موزد !! ممنون میشم راهنمایی بفرمایید ، با سپاس
1401/06/14 06:09
شیخ نوید نظری

رحمت و غفران الهی به روح بانو پروین

بنده این شعر رو توی منبر استفاده کردم. بسیار بسیار آرامش بخش.

در پاسخ به چند جوان مأیوس از همه جا هم وقتی این شعر را خواندم، بالاتفاق گفتند: با این ابیات آرامش یافتیم.

لینک منبر حقیر پیوند به وبگاه بیرونی

1402/08/05 20:11
متین .

بینظیررر بوددد👌👌

1402/09/15 15:12
مسعود رمی

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ، روح پر فتوح شاعره نادره دوران ، خانم پروین اعتصامی ، قرین رحمت الهی ، بادا ، آمین ، یا رب العالمین ، سپاس فراوان از سایت بی نظیر گنجور ، که انصافاً مساعی خارق‌العاده در راه فرهنگ ایران زمین مبذول فرموده‌اند ،

1403/01/10 10:04
رضا حیدری

پیرمرد اون همیان زر رو هم باید به صاحبش برگردونه اون همیان از آسمون که نیفتاده حتما مال یک بدبخت دیگه اس که الان باچشمی گریان دربدر داره دنبالش می گرده خدا اگه بخواد ازخزانه غیبش جوری میده که کلاه از سر عقل بشر بیفته نه اینکه یک همیان اون هم مال کس دیگه رو سرراهش بزاره پیرمرد فکر کنم اینجا هم داره امتحان میشه طفلی کم گرفتاری داشت ...

1403/02/09 16:05
مهدی ابراهیم پور

سلام این شعری که اینجا گذاشتید ازمولانا هست نه پروین اعتصامی لطفادرمنبع اثار دقت کنید

1403/02/09 19:05
محمد رضوانی

خانم پروین اعتصامی بدون شک طلایه دار بانوان شاعر در شعر فارسی است .بدون تردید استاد بی بدیل مناظره و پندهای اخلاقی است.اما یک اشکال بر کار ایشان غیرقابل انکاره. پروین بسیاری از کارهای مولانا را بازگویی و بازسازی کرده اما من‌هرگز ندیدم یک مورد اشاره ای مختصر کنه و نامی از صاحب اصلی اثر ببره. ما در هزار سال شعر فارسی شاید کپی رایت نداشتیم اما پایبندی اخلاقی شاعر را در ابن موارد داریم که بسیارند.‌حوب بود خانم پروین که از خانواده فرهیخته ای بودند چنین اخلاق مداری حرفه ای را رعایت‌می‌کردند. 

1403/02/09 23:05
رضا از کرمان

سلام جناب رضوانی 

  درسته  این  تمثیل  در قالب مثنوی ودقیقا هم وزن با مثنوی معنوی است  ولی وزن در انحصار هیچ شاعری نبوده ونیست  وبنظر من تمامی ایده پردازی های مرحومه پروین اعتصامی خلاقانه وبدیع اند وهمچنین انتخاب کلمات وهم آوایی وبکار گیری صنایع ادبی نشان از تبحر بالای ایشان در سرایش شعر است،  وبه گفته حضرتعالی اگر از مولانا اقتباسی کرده من شعر اصلی مولوی و اقتباس پروین را ندیده ام اگر امکان دارد نمونه ارایه بفرمایید .

 شاد باشی عزیز

1403/08/07 13:11
Darya Alavi Moghaddam

با احترام 

این مثنوی مرا به یاد  مطلع  غزلی بسیار معروف از  حافظ شیرازی انداخت:

سال‌ها دل طلب جام‌ جم از ما می‌کرد

وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا  می‌کرد