شمارهٔ ۱۱۹ - کیفر بی هنر
بخویش، هیمه گه سوختن بزاری گفت
که ای دریغ، مرا ریشه سوخت زین آذر
همیشه سر بفلک داشتیم در بستان
کنون چه رفت که ما را نه ساق ماند و نه سر
خوش آنزمان که مرا نیز بود جایگهی
میان لاله ونسرین و سوسن و عبهر
حریر سبز بتن بود، پیش از این ما را
چه شد که جامه گسست و سیاه شد پیکر
من از کجا و فتادن بمطبخ دهقان
مگر نبود در این قریه، هیزم دیگر
بوقت شیر، ز شیرم گرفت دایهٔ دهر
نه با پدر نفسی زیستم، نه با مادر
عبث بباغ دمیدم که بار جور کشم
بزیر چرخ تو گوئی نه جوی بود و نه جر
ز بیخ کنده شدیم این چنین بجور، از آنک
ز تندباد حوادث، نداشتیم خبر
فکند بی سببی در تنور پیرزنم
شوم ز خار و خسی نیز، عاقبت کمتر
ز دیده، خون چکدم هر زمان ز آتش دل
کسی نکرد چو من خیره، خون خویش هدر
نه دود ماند و نه خاکستر از من مسکین
خوش آنکسیکه بگیتی ز خود گذاشت اثر
مرا بناز بپرورد باغبان روزی
نگفت هیچ بگوشم، حدیث فتنه و شر
چنان ز یاد زمان گذشته خرسندم
که تیرهبختی خود را نیمکنم باور
نمود شبرو گیتیم سنگسار، از آنک
ندید شاخی ازین شاخسار کوتهتر
ندید هیچ، بغیر از جفا و بد روزی
هر آنکه همنفسش سفله بود و بد گوهر
چو پنبه، خوار بسوزد، چو نی بنالد زار
کسیکه اخگر جانسوز را شود همسر
مرا چو نخل، بلندی و استقامت بود
چه شد که بیگنهم واژگونه گشت اختر
چه اوفتاد که گردون ز پا درافکندم
چه شد که از همه عالم بمن فتاد شرر
چه وقت سوز و گداز است، شاخ نورس را
چه کردهایم که ما را کنند خاکستر
بخنده گفت چنین، اخگری ز کنج تنور
که وقت حاصل باغ، از چه رو ندادی بر
مگوی، بیگنهم سوخت شعلهٔ تقدیر
همین گناه تو را بس، که نیستی بر ور
کنون که پرده از این راز، برگرفت سپهر
به آنکه هر دو بگوئیم عیب یکدیگر
ز چون منی، چه توان چشم داشت غیر ستم
ز همنشین جفا جو، گریختن خوشتر
به تیغ مینتوان گفت، دست و پای مبر
بگرگ مینتوان گفت، میش و بره مدر
من ار بدم، ز بداندیشی خود آگاهم
هزار خانه بسوزد هم از یکی اخگر
ترا چه عادت زیبا و خصلت نیکوست
من آتشم، ز من و زشت رائیم بگذر
سزای باغ نبودی تو، باغبان چه کند
پسر چو ناخلف افتاد، چیست جرم پدر
خوشند کارشناسان، ترا چه دارد خوش
هنرورند بزرگان، ترا چه بود هنر
بلند گشتن تنها بلندنامی نیست
بمیوه نخل شد، ای دوست، برتر از عرعر
بطرف باغ، تهی دست و بی هنر بودن
برای تازه نهالان، خسارتست و خطر
چو شاخه بار نیارد، چه برگ سبز و چه زرد
چو چوب همسر آذر شود، چه خشک و چه تر
بکوی نیکدلان، نیست جز نکوئی راه
بسوی کاخ هنر، نیست غیر کوشش در
کسیکه داور کردارهای نیک و بد است
بجز بدی، ندهد بدسرشت را کیفر
بدان صفت که توئی، نقش هستیت بکشند
تو صورتی و سپهر بلند، صورتگر
اگر ز رمز بلندی و پستی، آگاهی
تنت چگونه چنین فربه است و جان لاغر
اگر ز کار بد نیک خویش، بیخبری
دمی در آینهٔ روشن جهان، بنگر
هزار شاخهٔ سرسبز، گشت زرد و خمید
ز سحربازی و ترفند گنبد اخضر
به روز حادثه، کار آگهان روشن رای
نیفکنند ز هر حملهٔ سپهر، سپر
ز خون فاسد تو، تن مریض بود همی
عجب مدار، رگی را زدند گر نشتر
بهای هر نم ازین یم، هزار خون دل است
نخورده باده کسی، رایگان ازین ساغر
برای معرفتی، جسم گشت همسر جان
برای بوی خوشی، عود سوخت در مجمر
شمارهٔ ۱۱۸ - کوه و کاه: بچشم عجب، سوی کاه کرد کوه نگاهشمارهٔ ۱۲۰ - گذشتهٔ بیحاصل: کاشکی، وقت را شتاب نبود
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بخویش، هیمه گه سوختن بزاری گفت
که ای دریغ، مرا ریشه سوخت زین آذر
هوش مصنوعی: من به خودم دامن آتش زدن را میآموزم و افسوس میخورم که ریشهام به این آتش آسیب میبیند.
همیشه سر بفلک داشتیم در بستان
کنون چه رفت که ما را نه ساق ماند و نه سر
هوش مصنوعی: ما همیشه در بستان زندگی میکردیم و به آسمان نگاه میکردیم. اکنون چه اتفاقی افتاده که نه سر داریم و نه ساقهای که به آن تکیه کنیم.
خوش آنزمان که مرا نیز بود جایگهی
میان لاله ونسرین و سوسن و عبهر
هوش مصنوعی: خوشا به حالتی که من هم مکانی داشته باشم در میان گلهای زیبا مانند لاله، نسرین، سوسن و عبهر.
حریر سبز بتن بود، پیش از این ما را
چه شد که جامه گسست و سیاه شد پیکر
هوش مصنوعی: پیش از این ما چه اتفاقی برایمان افتاد که لباسهای سبز و نرممان پاره شد و حالا تنمان سیاه و تیره است؟
من از کجا و فتادن بمطبخ دهقان
مگر نبود در این قریه، هیزم دیگر
هوش مصنوعی: من از کجا و چگونه به آشپزخانه دهقان افتادم، مگر اینکه در این روستا هیزم دیگری وجود نداشت؟
بوقت شیر، ز شیرم گرفت دایهٔ دهر
نه با پدر نفسی زیستم، نه با مادر
هوش مصنوعی: در زمان جوانی و در دوران نوزادی، دایهٔ زندگی من مانند شیری بود که حمایت و مراقبت کرد. من نه به خاطر پدرم زندگی کردهام و نه به خاطر مادرم، بلکه به طور مستقل و تنها در این دنیا زیستهام.
عبث بباغ دمیدم که بار جور کشم
بزیر چرخ تو گوئی نه جوی بود و نه جر
هوش مصنوعی: در تلاش بیهودهای برای داشتن زیبایی و زندگی در این دنیا هستم، اما انگار هیچ چیزی در این مسیر وجود ندارد و تمام زحمتهایم بیفایده است.
ز بیخ کنده شدیم این چنین بجور، از آنک
ز تندباد حوادث، نداشتیم خبر
هوش مصنوعی: ما از ریشه خود کنده شدیم و این وضعیت ماست، زیرا از طوفان سختیها و مشکلات بیخبر بودیم.
فکند بی سببی در تنور پیرزنم
شوم ز خار و خسی نیز، عاقبت کمتر
هوش مصنوعی: بدون دلیل چیزی را در تنور پیرزن انداختند، اما من از خاری و کاه نیز کمتر میشوم.
ز دیده، خون چکدم هر زمان ز آتش دل
کسی نکرد چو من خیره، خون خویش هدر
هوش مصنوعی: هر لحظه از چشمانم اشک میریزد، به خاطر آتش دل. هیچکس جز من اینگونه غمگین و خیره نیست، که خون دل خود را بیهوده هدر دهد.
نه دود ماند و نه خاکستر از من مسکین
خوش آنکسیکه بگیتی ز خود گذاشت اثر
هوش مصنوعی: نه دودی از من باقی مانده و نه خاکستری؛ خوشا به حال کسی که توانسته آثار خود را در جهان به جا بگذارد.
مرا بناز بپرورد باغبان روزی
نگفت هیچ بگوشم، حدیث فتنه و شر
هوش مصنوعی: باغبان روزی مرا با ناز پرورش داد، اما هیچگاه دربارهی فتنه و مشکلات چیزی به من نگفت.
چنان ز یاد زمان گذشته خرسندم
که تیرهبختی خود را نیمکنم باور
هوش مصنوعی: چنان از گذشته و یادهای آن خوشحالم که دیگر به بدشانسیام اعتقاد ندارم.
نمود شبرو گیتیم سنگسار، از آنک
ندید شاخی ازین شاخسار کوتهتر
هوش مصنوعی: شبرو به سنگسار افتاد چونکه از درختان این باغ، هیچ شاخهای را کوتاهتر از خود ندید.
ندید هیچ، بغیر از جفا و بد روزی
هر آنکه همنفسش سفله بود و بد گوهر
هوش مصنوعی: هیچ چیز جز آزار و روزهای بد برای کسی که همنفسی نادان و بدجنس دارد، دیده نمیشود.
چو پنبه، خوار بسوزد، چو نی بنالد زار
کسیکه اخگر جانسوز را شود همسر
هوش مصنوعی: جایی که پنبه به راحتی میسوزد و نی به شدت زاری میکند، نشاندهنده این است که کسی که درد و رنج عمیق را تجربه کرده است، میتواند به عنوان شریک آن احساسات عمیق باشد.
مرا چو نخل، بلندی و استقامت بود
چه شد که بیگنهم واژگونه گشت اختر
هوش مصنوعی: من مانند نخل، بلند و پابرجا هستم، اما چرا آنقدر بیگناهی، دستخوش سقوط و تغییر شدهام؟
چه اوفتاد که گردون ز پا درافکندم
چه شد که از همه عالم بمن فتاد شرر
هوش مصنوعی: چه اتفاقی افتاده که زمین و زمان به هم ریخته و به من آسیب رساندهاند؟ چه شده که همه چیز به من فشار آورده و موجب ناراحتیام شده است؟
چه وقت سوز و گداز است، شاخ نورس را
چه کردهایم که ما را کنند خاکستر
هوش مصنوعی: در چه زمانی آتش سوزان و دلخراش است که ما به شاخسار تازهای آسیب رساندهایم و باعث میشویم که ما را به خاکستر تبدیل کنند؟
بخنده گفت چنین، اخگری ز کنج تنور
که وقت حاصل باغ، از چه رو ندادی بر
هوش مصنوعی: او با خنده گفت که مانند شعلهای از کنار تنور، وقتی زمان برداشت میوه فرارسیده، چرا از آن استفاده نکردی؟
مگوی، بیگنهم سوخت شعلهٔ تقدیر
همین گناه تو را بس، که نیستی بر ور
هوش مصنوعی: نگو که من بیگناه هستم، زیرا آتش سرنوشت همین تکلیف گناه تو را کافی میداند، که تو حتی اینجا نیستی.
کنون که پرده از این راز، برگرفت سپهر
به آنکه هر دو بگوئیم عیب یکدیگر
هوش مصنوعی: اکنون که آسمان پرده از این راز برداشت، بیایید هر دو عیب یکدیگر را بگوییم.
ز چون منی، چه توان چشم داشت غیر ستم
ز همنشین جفا جو، گریختن خوشتر
هوش مصنوعی: از وجود من، چه انتظاری میتوان داشت جز ظلم و ستم از کسی که همواره در جستجوی آسیب زدن به دیگری است. بهتر است که از چنین فردی دوری گزید.
به تیغ مینتوان گفت، دست و پای مبر
بگرگ مینتوان گفت، میش و بره مدر
هوش مصنوعی: با تکیه بر شمشیر نمیتوان دست و پای خود را حفظ کرد، و نمیتوان به گرگ گفت که به میش و بره آسیب نرساند.
من ار بدم، ز بداندیشی خود آگاهم
هزار خانه بسوزد هم از یکی اخگر
هوش مصنوعی: اگر من بد باشم، از بدی خودم آگاه هستم و حتی ممکن است باعث شوم که هزاران خانه به خاطر یک جرقهای که از من ناشی شده، بسوزند.
ترا چه عادت زیبا و خصلت نیکوست
من آتشم، ز من و زشت رائیم بگذر
هوش مصنوعی: تو دارای عادتهای زیبا و ویژگیهای نیکویی هستی. من شعلهای هستم، پس از من و نظر بد من بگذر.
سزای باغ نبودی تو، باغبان چه کند
پسر چو ناخلف افتاد، چیست جرم پدر
هوش مصنوعی: اگر درختی که در باغ رشد کرده خوب و ثمرآور نباشد، باغبان چه تقصیری دارد؟ وقتی فرزند نیکو نباشد، نمیتوان به پدر او خرده گرفت.
خوشند کارشناسان، ترا چه دارد خوش
هنرورند بزرگان، ترا چه بود هنر
هوش مصنوعی: نقادان و کارشناسان از تو راضی هستند، اما این برای تو چه ارزشی دارد؟ در حالی که بزرگان و صاحبنظران نیز با هنر تو آشنا هستند، اما این هنر برای تو چه سودی دارد؟
بلند گشتن تنها بلندنامی نیست
بمیوه نخل شد، ای دوست، برتر از عرعر
هوش مصنوعی: بلند شدن و بزرگ شدن فقط به خاطر شهرت نیست؛ مانند میوه نخل که ارزشش از صدای الاغ بیشتر است.
بطرف باغ، تهی دست و بی هنر بودن
برای تازه نهالان، خسارتست و خطر
هوش مصنوعی: رفتن به سمت باغ در حالی که دست خالی و فاقد مهارت هستی، برای جوانههای تازه ممکن است زیان آور و خطرناک باشد.
چو شاخه بار نیارد، چه برگ سبز و چه زرد
چو چوب همسر آذر شود، چه خشک و چه تر
هوش مصنوعی: اگر شاخهای نتواند میوه بیاورد، فرقی نمیکند که برگهایش سبز باشد یا زرد. همچنان که چوب آتش در آن حالتی که قرار دارد، چه خشک باشد و چه تر، تأثیری بر روی آتش نمیگذارد.
بکوی نیکدلان، نیست جز نکوئی راه
بسوی کاخ هنر، نیست غیر کوشش در
هوش مصنوعی: به سرزمین افراد نیکوکار، تنها نیکی وجود دارد و برای رسیدن به قصر هنر، تنها تلاش و کوشش لازم است.
کسیکه داور کردارهای نیک و بد است
بجز بدی، ندهد بدسرشت را کیفر
هوش مصنوعی: کسی که نیک و بد را قضاوت میکند، جز کسی که ذاتش بد است، به فرد بد کیفر نمیدهد.
بدان صفت که توئی، نقش هستیت بکشند
تو صورتی و سپهر بلند، صورتگر
هوش مصنوعی: بدان ویژگیای که داری، هستیات را به تصویر میکشند؛ تو را به صورت میآورند و آسمان بلند، هنرمند و شکلدهندهاش است.
اگر ز رمز بلندی و پستی، آگاهی
تنت چگونه چنین فربه است و جان لاغر
هوش مصنوعی: اگر به اسرار بلندی و پستی آگاه هستی، پس چگونه جسمت این چنین چاق است و روحت لاغر؟
اگر ز کار بد نیک خویش، بیخبری
دمی در آینهٔ روشن جهان، بنگر
هوش مصنوعی: اگر از کارهای بد خود و عواقب آن آگاه نیستی، لحظهای در آینهٔ روشن زندگی به خودت نگاه کن.
هزار شاخهٔ سرسبز، گشت زرد و خمید
ز سحربازی و ترفند گنبد اخضر
هوش مصنوعی: هزاران شاخهٔ سبز درختان به خاطر جادوگری و فریب گنبد آسمان، زرد و خمیده شدهاند.
به روز حادثه، کار آگهان روشن رای
نیفکنند ز هر حملهٔ سپهر، سپر
هوش مصنوعی: در روزهای دشوار، کسانی که آگاه و دانا هستند، از هر طوفان و خطری نمیترسند و از خود دفاع میکنند.
ز خون فاسد تو، تن مریض بود همی
عجب مدار، رگی را زدند گر نشتر
هوش مصنوعی: از خون آلوده تو، بدن بیمار شده است. عجیب نیست اگر رگی را بزنند و درد را احساس نکنند.
بهای هر نم ازین یم، هزار خون دل است
نخورده باده کسی، رایگان ازین ساغر
هوش مصنوعی: هر قطره از این دریا بهای سنگینی دارد که با هزاران درد و رنج به دست آمده است، پس هیچ کس نمیتواند بدون زحمت و پرداخت بهایی از این جام بهرهمند شود.
برای معرفتی، جسم گشت همسر جان
برای بوی خوشی، عود سوخت در مجمر
هوش مصنوعی: برای درک عمیقتری از حقیقت، بدن انسانی به عنوان شریک روح در نظر گرفته میشود و برای تماشای زیبایی و عطر خوش، بخور در مشعل میسوزد.
خوانش ها
کیفر بی هنر به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1392/02/28 02:04
امین کیخا
فند یعنی شگرد و تکنیک وفن ،ترفند یعنی فند تازه و در لری هنوز فن را فند میگویند و فن پیشتر در فارسی میانه با پند همریشه بوده و معنی اواز هم میداده و در عربی رفته و اکنون در عربی با معنی کهن فارسی معنی هنر میدهد و فنان را هم ساخته اند که معنی هنر مند دارد