گنجور

شمارهٔ ۱۱۸ - کوه و کاه

بچشم عجب، سوی کاه کرد کوه نگاه
بخنده گفت، که کار تو شد ز جهل، تباه
ز هر نسیم بلرزی، ز هر نفس بپری
همیشه، روی تو زرد است و روزگار، سیاه
مرا بچرخ برافراشت بردباری، سر
تو گه باوج سمائی و گاه در بن چاه
کسی بزرگ نگردد مگر ز کار بزرگ
گر از تو کار نیاید، زمانه را چه گناه
مرا نبرد ز جا هیچ دست زور، ولیک
ترا نه جای نشستن بود، نه ز خفتنگاه
مرا ز رسم و ره نیک خویش، قدر فزود
نه ای تو بیخبر، از هیچ رسم و راه آگاه
گهر ز کان دل من، برند گوهریان
پلنگ و شیر، بسوی من آورند پناه
نه باک سلسله دارم، نه بیم آفت سیل
نه سیر مهر زبونم کند، نه گردش ماه
بنزد اهل خرد، سستی و سبکساریست
در اوفتادن بیجا و جستن بیگاه
بگفت، رهزن گیتی ره تو هم بزند
مخند خیره، بافتادگان هر سر راه
مشو ز دولت ناپایدار خویش ایمن
سوی تو نیز کشد شبرو سپهر، سپاه
قویتری ز تو، روزی ز پا در افکندت
بیک دقیقه، ز من هیچتر شوی ناگاه
چه حاصل از هنر و فضل مردم خودبین
خوشم که هیچم و همچون تو نیستم خودخواه
گر از نسیم بترسم بخویش، ننگی نیست
شنیده‌ای که بلرزد به پیش باد، گیاه
تو، جاه خویش فزون کن باستواری و صبر
مرا که جز پر کاهی نیم، چه رتبت و جاه
خوش آن کسی که چو من، سر ز پا نمیداند
خوش آن تنی که نبردست ، بار کفش و کلاه
چه شاهباز توانا، چه ماکیان ضعیف
شوند جمله سرانجام، صید این روباه
بنای محکمهٔ روزگار، بر ستم است
قضا چو حکم نویسند، چه داوری، چه گواه
چه فرق، گر تو گرانسنگ و ما سبکساریم
چو تندباد حوادث وزد، چه کوه و چه کاه
کسی ز روی حقیقت بلند شد، پروین
که دست دیو هوی شد ز دامنش کوتاه

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بچشم عجب، سوی کاه کرد کوه نگاه
بخنده گفت، که کار تو شد ز جهل، تباه
هوش مصنوعی: چشم من حیرت‌زده است، کوه به کاه نگاه می‌کند و با خنده می‌گوید که کار تو به خاطر جهل و نادانی، خراب و نابود شده است.
ز هر نسیم بلرزی، ز هر نفس بپری
همیشه، روی تو زرد است و روزگار، سیاه
هوش مصنوعی: هر نسیمی که وزیده می‌شود، تو به شدت می‌لرزی و با هر نفسی که می‌کشی، ترس و اضطراب به سراغت می‌آید. چهره‌ات بی‌رمق و زرد شده و زندگی‌ات پر از ناامیدی و سختی است.
مرا بچرخ برافراشت بردباری، سر
تو گه باوج سمائی و گاه در بن چاه
هوش مصنوعی: من را به گردش بیاور، حوصله و شکیبایی‌ات را بالا ببر؛ گاهی سر تو در اوج آسمان است و گاهی در عمق چاه.
کسی بزرگ نگردد مگر ز کار بزرگ
گر از تو کار نیاید، زمانه را چه گناه
هوش مصنوعی: هیچ کس به مقام بزرگی نمی‌رسد مگر با انجام کارهای بزرگ. اگر از تو کاری ساخته نیست، زمانه چه گناهی دارد؟
مرا نبرد ز جا هیچ دست زور، ولیک
ترا نه جای نشستن بود، نه ز خفتنگاه
هوش مصنوعی: هیچ نیرویی مرا از مکانم تکان نداد، اما برای تو نه جایی برای نشستن بود و نه مکانی برای استراحت.
مرا ز رسم و ره نیک خویش، قدر فزود
نه ای تو بیخبر، از هیچ رسم و راه آگاه
هوش مصنوعی: من به خاطر رفتار و سلوک نیک خود، جایگاهی ویژه پیدا کرده‌ام، اما تو که از هیچ‌یک از این رفتارها و راه‌ها خبر نداری، قدر من را ندانسته‌ای.
گهر ز کان دل من، برند گوهریان
پلنگ و شیر، بسوی من آورند پناه
هوش مصنوعی: دل من مانند یک معدن گوهر است و گوهریان، که نماد شیر و پلنگ هستند، این جواهرات را به سوی من می‌آورند تا پناهی برای من باشند.
نه باک سلسله دارم، نه بیم آفت سیل
نه سیر مهر زبونم کند، نه گردش ماه
هوش مصنوعی: نه نگران ریشه و نسب خود هستم و نه از آسیب‌های سیلاب هراسی دارم. نه محبت کسی برایم درازمدت خواهد شد و نه تغییراتی که در طبیعت اتفاق می‌افتد، به من آسیب خواهد زد.
بنزد اهل خرد، سستی و سبکساریست
در اوفتادن بیجا و جستن بیگاه
هوش مصنوعی: برای افراد آگاه و دانا، بی‌هدف و بی‌دلیل به راه افتادن و در زمان نامناسب اقدام کردن، نشانه‌ای از ناپختگی و بی‌مسئولیتی است.
بگفت، رهزن گیتی ره تو هم بزند
مخند خیره، بافتادگان هر سر راه
هوش مصنوعی: گفت: دزد دنیا ممکن است به تو هم آسیب بزند. نگران نباش، زیرا افرادی که در مسیر زندگی گرفتار آمده‌اند، نمی‌توانند به راحتی مسیر خود را ادامه دهند.
مشو ز دولت ناپایدار خویش ایمن
سوی تو نیز کشد شبرو سپهر، سپاه
هوش مصنوعی: خود را از نعمت‌های ناپایدار زندگی مطمئن نکن، زیرا شب‌گرد زمان همواره می‌تواند مصیبت و چالش‌هایی به سمت تو بیاورد.
قویتری ز تو، روزی ز پا در افکندت
بیک دقیقه، ز من هیچتر شوی ناگاه
هوش مصنوعی: بعضی از افراد ممکن است در یک لحظه، تو را به خاک بیندازند و تو را کاملاً ضعیف کنند، حتی اگر فکر کنی که از آن‌ها قوی تری. ناگهان ممکن است خودت را در موقعیتی ببینی که از نظر قدرت به مراتب کمتر از آن‌ها شده‌ای.
چه حاصل از هنر و فضل مردم خودبین
خوشم که هیچم و همچون تو نیستم خودخواه
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فردی به خودخواهی و خودبینی دیگران اشاره می‌کند و می‌گوید که از هنر و دانایی این افراد هیچ بهره‌ای نمی‌برد، زیرا آن‌ها فقط به خودشان اهمیت می‌دهند و به دیگران توجهی ندارند. این فرد به نوعی از خودخواهی بیزار است و تفاوت خود را با کسانی که فقط به خودشان فکر می‌کنند، بیان می‌کند.
گر از نسیم بترسم بخویش، ننگی نیست
شنیده‌ای که بلرزد به پیش باد، گیاه
هوش مصنوعی: اگر از نسیم بترسم، چیز بدی نیست، چون شنیده‌ام که گیاه در برابر باد می‌لرزد.
تو، جاه خویش فزون کن باستواری و صبر
مرا که جز پر کاهی نیم، چه رتبت و جاه
هوش مصنوعی: برای ارتقاء مقام و منزلت خود، از ثبات و صبر من بهره‌گیری کن، زیرا من تنها به اندازه یک پر ریزه و ناچیز هستم و هیچ ارزشی ندارم.
خوش آن کسی که چو من، سر ز پا نمیداند
خوش آن تنی که نبردست ، بار کفش و کلاه
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که مانند من، نه از سر و نه از پا نمی‌داند، و خوشا به حال کسی که بار سنگین کفش و کلاه را بر دوش نمی‌کشد.
چه شاهباز توانا، چه ماکیان ضعیف
شوند جمله سرانجام، صید این روباه
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که چه پرنده‌ قدرتمندی مثل شاهباز و چه پرنده‌های ضعیفی مثل ماکیان، در نهایت همه در دام این روباه شکار می‌شوند. این به نوعی نشان‌دهنده قدرت و فریبندگی روباه است که می‌تواند حتی قوی‌ترین‌ها را هم گرفتار کند.
بنای محکمهٔ روزگار، بر ستم است
قضا چو حکم نویسند، چه داوری، چه گواه
هوش مصنوعی: دنیای ما بر اساس ظلم و ناعدالتی بنا شده است. زمانی که تصمیم‌گیران حکم بزدند، دیگر فرقی نمی‌کند که قاضی چه کسی باشد یا شاهد چه فردی.
چه فرق، گر تو گرانسنگ و ما سبکساریم
چو تندباد حوادث وزد، چه کوه و چه کاه
هوش مصنوعی: هیچ تفاوتی ندارد که تو سنگین و با ارزش باشی و ما سبک و بی‌ارزش، زیرا مانند وزش بادهای شدید، هم کوه و هم کاه تحت تأثیر قرار می‌گیرند.
کسی ز روی حقیقت بلند شد، پروین
که دست دیو هوی شد ز دامنش کوتاه
هوش مصنوعی: کسی که با حقیقت روبه‌رو شد، پروین (دختر بزرگ‌نیا) را دید که به واسطه‌ی نفس اماره و تمایلات دنیوی از خود دور شده است.

خوانش ها

کوه و کاه به خوانش عندلیب