گنجور

شمارهٔ ۱۰۶ - قائد تقدیر

کرد آسیا ز آب، سحرگاه باز خواست
کای خودپسند، با منت این بدسری چراست
از چیره‌دستی تو، مرا صبر و تاب رفت
از خیره گشتن تو، مرا وزن و قدر کاست
هر روز، قسمتی ز تنم خاک میشود
وان خاک، چون نسیم بمن بگذرد، هباست
آسوده‌اند کارگران جمله، وقت شب
چون من که دیده‌ای که شب و روز مبتلاست
گردیدن است کار من، از ابتدای کار
آگه نیم کزین همه گردش، چه مدعاست
فرسودن من از تو بدینسان، شگفت نیست
این چشمهٔ فساد، ندانستم از کجاست
زان پیشتر که سوده شوم پاک، باز گرد
شاید که بازگشت تو، این درد را دواست
با این خوشی، چرا به ستم خوی کرده‌ای
آلودگی، چگونه درین پاکی و صفاست
در دل هر آنچه از تو نهفتم، شکستگی است
بر من هر آنچه از تو رسد، خواری و جفاست
بیهوده چند عرصه بمن تنگ میکنی
بهر گذشتن تو بصحرا، هزار جاست
خندید آب، کین ره و رسم از من و تو نیست
ما رهرویم و قائد تقدیر، رهنماست
من از تو تیره‌روزترم، تنگدل مباش
بس فتنه‌ها که با تو نه و با من آشناست
لرزیده‌ام همیشه ز هر باد و هر نسیم
هرگز نگفته‌ام که سموم است یا صباست
از کوه و آفتاب، بسی لطمه خورده‌ام
بر حالم، این پریشی و افتادگی گواست
همواره جود کردم و چیزی نخواستم
طبعم غنی و دوستیم خالی از ریاست
بس شاخه کز فتادگیم بر فراشت سر
بس غنچه کز فروغ منش رونق و ضیاست
ز الودگی، هر آنچه رسیدست شسته‌ام
گر حله یمانی و گر کهنه بوریاست
از رود و دشت و دره گذشتیم هزار سال
با من نگفت هیچکسی، کاین چه ماجراست
هر قطره‌ام که باد پراکنده میکند
آن قطره گاه در زمی و گاه در سماست
سر گشته‌ام چو گوی، ز روزی که زاده‌ام
سرگشته دیده‌اید که او را نه سر، نه پاست
از کار خویش، خستگیم نیست، زان سبب
کاز من همیشه باغ و چمن را گل و گیاست
قدر تو آن بود که کنی آرد، گندمی
ور نه بکوهسار، بسی سنگ بی‌بهاست
گر رنج میکشیم چه غم، زانکه خلق را
آسودگی و خوشدلی از آب و نان ماست
آبم من، ار بخار شوم در چمن، خوش است
سنگی تو، گر که کار کنی بشکنی رواست
چون کار هر کسی به سزاوار داده‌اند
از کارگاه دهر، همین کارمان سزاست
با عزم خویش، هیچیک این ره نمیرویم
کشتی، مبرهن است که محتاج ناخداست
در زحمتیم هر دو ز سختی و رنج، لیک
هر چ آن بما کنند، نه از ما، نه از شماست
از ما چه صلح خیزد و جنگ، این چه فکر تست
در دست دیگریست، گر آ ب و گر آسیاست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کرد آسیا ز آب، سحرگاه باز خواست
کای خودپسند، با منت این بدسری چراست
هوش مصنوعی: آسیاب در صبح زود دوباره از آب درخواست کرد که ای خودپسند، چرا این کار ناروایت با منت را انجام می‌دهی؟
از چیره‌دستی تو، مرا صبر و تاب رفت
از خیره گشتن تو، مرا وزن و قدر کاست
هوش مصنوعی: از مهارت و توانایی تو، صبر و امید من از بین رفت و وقتی به زیبایی تو نگاه می‌کنم، حس و اعتبارم کم شده است.
هر روز، قسمتی ز تنم خاک میشود
وان خاک، چون نسیم بمن بگذرد، هباست
هوش مصنوعی: هر روز بخشی از بدنم به خاک تبدیل می‌شود و آن خاک هنگامی که نسیم به من بوزد، ناپدید می‌شود.
آسوده‌اند کارگران جمله، وقت شب
چون من که دیده‌ای که شب و روز مبتلاست
هوش مصنوعی: کارگران همه در شب آرام و راضی هستند، اما من که همیشه درگیر مشکلات روز و شب هستم، چنین آرامشی را ندیده‌ام.
گردیدن است کار من، از ابتدای کار
آگه نیم کزین همه گردش، چه مدعاست
هوش مصنوعی: وظیفه من در زندگی، در حرکت و تبدیل شدن است. از همان ابتدا متوجه نبودم که هدف نهایی این همه جابه‌جایی و تغییر چیست.
فرسودن من از تو بدینسان، شگفت نیست
این چشمهٔ فساد، ندانستم از کجاست
هوش مصنوعی: اینکه من از تو فرسوده و خسته شده‌ام، چیز عجیبی نیست. اما نمی‌دانم که منشاء این نقصان و فساد از کجاست.
زان پیشتر که سوده شوم پاک، باز گرد
شاید که بازگشت تو، این درد را دواست
هوش مصنوعی: قبل از اینکه به حالت زوال برسم و از بین بروم، شاید بازگشت تو بتواند مداوای این درد باشد.
با این خوشی، چرا به ستم خوی کرده‌ای
آلودگی، چگونه درین پاکی و صفاست
هوش مصنوعی: با این خوشحالی که داری، چرا خودت را به دردسر و ظلم آلوده کرده‌ای؟ چطور در این حالت پاکی و صفا، به ناراحتی دامن می‌زنی؟
در دل هر آنچه از تو نهفتم، شکستگی است
بر من هر آنچه از تو رسد، خواری و جفاست
هوش مصنوعی: در دل من، هر چیزی که از تو پنهان کرده‌ام، حس درد و شکستگی است. هر چیز که از تو به من برسد، فقط ننگ و آزردگی به همراه دارد.
بیهوده چند عرصه بمن تنگ میکنی
بهر گذشتن تو بصحرا، هزار جاست
هوش مصنوعی: هرگز نباید بی‌دلیل برای من محدودیت ایجاد کنی؛ چرا که برای عبور تو به دشت، هزاران راه وجود دارد.
خندید آب، کین ره و رسم از من و تو نیست
ما رهرویم و قائد تقدیر، رهنماست
هوش مصنوعی: آب خندید، زیرا این مسیر و روش از ما نیست؛ ما تنها مسافران هستیم و سرنوشت، راهنمای ماست.
من از تو تیره‌روزترم، تنگدل مباش
بس فتنه‌ها که با تو نه و با من آشناست
هوش مصنوعی: من از تو بدبخت‌تر هستم، پس دلگیر نباش. چه بسا مشکلاتی که تنها با تو آشناست و من به خوبی آن‌ها را می‌شناسم.
لرزیده‌ام همیشه ز هر باد و هر نسیم
هرگز نگفته‌ام که سموم است یا صباست
هوش مصنوعی: من همیشه از هر بادی و هر نسیمی می‌لرزیدم، اما هرگز نگفته‌ام که اینها تندبادهای مضر هستند یا نسیم‌های خوشایند.
از کوه و آفتاب، بسی لطمه خورده‌ام
بر حالم، این پریشی و افتادگی گواست
هوش مصنوعی: من از کوه و آفتاب سخت آسیب دیده‌ام و حالا این پریشانی و سقوط من، شاهدی بر این ماجراست.
همواره جود کردم و چیزی نخواستم
طبعم غنی و دوستیم خالی از ریاست
هوش مصنوعی: همیشه به دیگران بخشیده‌ام و چیزی از آن‌ها نخواسته‌ام. روحیه‌ام برخوردار و دوستی‌ام خالی از جاه‌طلبی است.
بس شاخه کز فتادگیم بر فراشت سر
بس غنچه کز فروغ منش رونق و ضیاست
هوش مصنوعی: بسیاری از شاخه‌ها که به خاطر ما سر به آسمان کشیده‌اند و بسیاری از غنچه‌ها که به خاطر روشنی و زیبایی ما گل می‌زنند.
ز الودگی، هر آنچه رسیدست شسته‌ام
گر حله یمانی و گر کهنه بوریاست
هوش مصنوعی: من هر چیزی که به آلودگی آلوده شده باشد را پاک کرده‌ام، چه لباس یمانی باشد و چه پارچه کهنه و قدیمی.
از رود و دشت و دره گذشتیم هزار سال
با من نگفت هیچکسی، کاین چه ماجراست
هوش مصنوعی: ما سال‌ها از رودخانه‌ها، دشت‌ها و دره‌ها عبور کردیم، اما هیچ‌کس هیچ وقت با من صحبت نکرد و نگفت که این چه داستانی است.
هر قطره‌ام که باد پراکنده میکند
آن قطره گاه در زمی و گاه در سماست
هوش مصنوعی: هر یک از وجود من که به وسیله باد پراکنده می‌شود، گاهی بر روی زمین و گاهی در آسمان قرار می‌گیرد.
سر گشته‌ام چو گوی، ز روزی که زاده‌ام
سرگشته دیده‌اید که او را نه سر، نه پاست
هوش مصنوعی: از زمانی که به دنیا آمده‌ام، به مانند گوی سرگردان هستم و شما دیده‌اید که او نه سری دارد و نه پایگاهی.
از کار خویش، خستگیم نیست، زان سبب
کاز من همیشه باغ و چمن را گل و گیاست
هوش مصنوعی: از کارهایی که انجام می‌دهم، احساس خستگی نمی‌کنم؛ چون همیشه باغ و گل و گیاه از من جاری است.
قدر تو آن بود که کنی آرد، گندمی
ور نه بکوهسار، بسی سنگ بی‌بهاست
هوش مصنوعی: ارزش تو به خاطر کارهایی است که انجام می‌دهی؛ اگر تلاش نکنی و به صرف نشستن و تماشا بپردازی، بی‌فایده خواهی بود مانند سنگ‌های بی‌ارزش در کوهسار.
گر رنج میکشیم چه غم، زانکه خلق را
آسودگی و خوشدلی از آب و نان ماست
هوش مصنوعی: اگر ما در رنج و سختی هستیم، چه جای نگرانی است، چون آرامش و خوشحالی مردم به‌خاطر تأمین نیازهای ما از قبیل آب و نان است.
آبم من، ار بخار شوم در چمن، خوش است
سنگی تو، گر که کار کنی بشکنی رواست
هوش مصنوعی: من مانند آب هستم؛ اگر بخار شوم و در میان چمن پخش شوم، خوشحال می‌شوم. تو هم اگر سنگی باشی، در صورتی که کار کنی و بشکنی، این کار ناپسند نیست.
چون کار هر کسی به سزاوار داده‌اند
از کارگاه دهر، همین کارمان سزاست
هوش مصنوعی: هر کسی در زندگی خود به اندازه و شایستگی‌اش از گستره زمان و دنیا، کار و وظیفه‌ای دریافت کرده است و این خود به نوعی نتیجه‌ی رفتارها و اعمال اوست.
با عزم خویش، هیچیک این ره نمیرویم
کشتی، مبرهن است که محتاج ناخداست
هوش مصنوعی: با اراده و تصمیم خود، هیچ‌کدام از ما در این مسیر پیش نمی‌رویم؛ واضح است که برای هدایت این کشتی به یک راهبر نیاز داریم.
در زحمتیم هر دو ز سختی و رنج، لیک
هر چ آن بما کنند، نه از ما، نه از شماست
هوش مصنوعی: ما هر دو در تلاش و سختی هستیم، اما هر آنچه که بر ما می‌گذرد، نه به خاطر ماست و نه به خاطر شما.
از ما چه صلح خیزد و جنگ، این چه فکر تست
در دست دیگریست، گر آ ب و گر آسیاست
هوش مصنوعی: ما چه سودی از صلح و چه زیانی از جنگ می‌بریم؛ این چه نظری است که در دست دیگران است، چه خوب باشد و چه بد.

خوانش ها

قائد تقدیر به خوانش عندلیب