گنجور

شمارهٔ ۱۰۵ - فلسفه

نخودی گفت لوبیائی را
کز چه من گردم این چنین، تو دراز
گفت، ما هر دو را بباید پخت
چاره‌ای نیست، با زمانه بساز
رمز خلقت، بما نگفت کسی
این حقیقت، مپرس ز اهل مجاز
کس، بدین رزمگه ندارد راه
کس، درین پرده نیست محرم راز
بدرازی و گردی من و تو
ننهد قدر، چرخ شعبده‌باز
هر دو، روزی در اوفتیم بدیگ
هر دو گردیم جفت سوز و گداز
نتوان بود با فلک گستاخ
نتوان کرد بهر گیتی ناز
سوی مخزن رویم زین مطبخ
سر این کیسه، گردد آخر باز
برویم از میان و دم نزنیم
بخروشیم، لیک بی آواز
این چه خامی است، چون در آخر کار
آتش آمد من و تو را دمساز
گرچه در زحمتیم، باز خوشیم
که بما نیز، خلق راست نیاز
دهر، بر کار کس نپردازد
هم تو، بر کار خویشتن پرداز
چون تن و پیرهن نخواهد ماند
چه پلاس و چه جامهٔ ممتاز
ما کز انجام کار بی‌خبریم
چه توانیم گفتن از آغاز

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نخودی گفت لوبیائی را
کز چه من گردم این چنین، تو دراز
هوش مصنوعی: نخود به لپی می‌گوید که چرا من اینقدر کوچک و ریز هستم، در حالی که تو اینقدر بزرگ و دراز هستی.
گفت، ما هر دو را بباید پخت
چاره‌ای نیست، با زمانه بساز
هوش مصنوعی: او گفت که ما هر دو باید تحمل کنیم، چاره‌ای جز این نیست و باید با شرایط زندگی کنار بیاییم.
رمز خلقت، بما نگفت کسی
این حقیقت، مپرس ز اهل مجاز
هوش مصنوعی: راز آفرینش به کسی گفته نشده است، پس از افرادی که دروغین‌گویی می‌کنند، این واقعیات را نپرس.
کس، بدین رزمگه ندارد راه
کس، درین پرده نیست محرم راز
هوش مصنوعی: هیچ کس در این میدان جنگ نمی‌تواند راهی پیدا کند، زیرا در این فضای خاص کسی به رازها و اسرار نزدیک نمی‌شود.
بدرازی و گردی من و تو
ننهد قدر، چرخ شعبده‌باز
هوش مصنوعی: قد و قامت بلند و چهره زیبا و جذاب من و تو در نظر کسی ارزش زیادی ندارد، مانند دنیای فریبنده‌ای که تغییراتش سریع و موقتی است.
هر دو، روزی در اوفتیم بدیگ
هر دو گردیم جفت سوز و گداز
هوش مصنوعی: یک روز ما هر دو با هم در آتش عشق خواهیم سوخت و به بیان دیگری، به یکدیگر پیوند خواهیم خورد.
نتوان بود با فلک گستاخ
نتوان کرد بهر گیتی ناز
هوش مصنوعی: نمی‌شود با تقدیر سرسخت مقابله کرد و نمی‌توان به خاطر دنیا خود را به ناز و نازک دلی بزداییم.
سوی مخزن رویم زین مطبخ
سر این کیسه، گردد آخر باز
هوش مصنوعی: به جایی می‌روم که از این مطبخ و این کیسه بیرون بیایم و در نهایت همه چیز مشخص خواهد شد.
برویم از میان و دم نزنیم
بخروشیم، لیک بی آواز
هوش مصنوعی: برای اینکه از میان برویم و صدا نزنیم، باید با خروش و قدرت عمل کنیم، اما بدون اینکه صدایی از خود出切 دهیم.
این چه خامی است، چون در آخر کار
آتش آمد من و تو را دمساز
هوش مصنوعی: این چه نادانی است که وقتی همه چیز به پایان می‌رسد و مشکلات نمایان می‌شود، من و تو به هم نزدیک می‌شویم؟
گرچه در زحمتیم، باز خوشیم
که بما نیز، خلق راست نیاز
هوش مصنوعی: هرچند در سختی و زحمت هستیم، اما خوشحالیم که مردم به ما نیاز دارند.
دهر، بر کار کس نپردازد
هم تو، بر کار خویشتن پرداز
هوش مصنوعی: دنیا به امور دیگران رسیدگی نمی‌کند، بنابراین تو خودت به کارهایت رسیدگی کن.
چون تن و پیرهن نخواهد ماند
چه پلاس و چه جامهٔ ممتاز
هوش مصنوعی: زمانی که بدن و لباس از ما جدا خواهند شد، دیگر تفاوتی میان لباس کهنه و لباس با ارزش نیست.
ما کز انجام کار بی‌خبریم
چه توانیم گفتن از آغاز
هوش مصنوعی: ما از پایان ماجرا بی‌خبر هستیم، پس چه درکی از ابتدا داریم؟

خوانش ها

فلسفه به خوانش زهرا بهمنی
شمارهٔ ۱۰۵ - فلسفه به خوانش بهناز شکوهی

حاشیه ها

1396/09/27 01:11
مارا

اشعار تمثیلی پروین چنان آمیخته بامسایل زندگی روزمره ماست و از چنان شیوایی برخوردار است که محال می دانم کسی با خواندن آن لذت نبرد و دمی نیندیشد؛چه معدود شاعرانی مانند پروین این هنر را دارند که مسائل اجتماعی یا اخلاقیات را بگونه ای بیان کنند که با گذشت قرن ها همچنان در لطافت بیان و استواری معنی نمونه باشند.