گنجور

شمارهٔ ۱۰۲ - فرشتهٔ انس

در آن سرای که زن نیست، انس و شفقت نیست
در آن وجود که دل مرده، مرده است روان
بهیچ مبحث و دیباچه‌ای، قضا ننوشت
برای مرد کمال و برای زن نقصان
زن از نخست بود رکن خانهٔ هستی
که ساخت خانهٔ بی پای بست و بی بنیان
زن ار براه متاعب نمیگداخت چو شمع
نمیشناخت کس این راه تیره را پایان
چو مهر، گر که نمیتافت زن بکوه وجود
نداشت گوهری عشق، گوهر اندر کان
فرشته بود زن، آن ساعتی که چهره نمود
فرشته بین، که برو طعنه میزند شیطان
اگر فلاطن و سقراط، بوده‌اند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خردی ایشان
بگاهوارهٔ مادر، بکودکی بس خفت
سپس بمکتب حکمت، حکیم شد لقمان
چه پهلوان و چه سالک، چه زاهد و چه فقیه
شدند یکسره، شاگرد این دبیرستان
حدیث مهر، کجا خواند طفل بی مادر
نظام و امن، کجا یافت ملک بی سلطان
وظیفهٔ زن و مرد، ای حکیم، دانی چیست
یکیست کشتی و آن دیگریست کشتیبان
چو ناخداست خردمند و کشتیش محکم
دگر چه باک ز امواج و ورطه و طوفان
بروز حادثه، اندر یم حوادث دهر
امید سعی و عملهاست، هم ازین، هم ازان
همیشه دختر امروز، مادر فرداست
ز مادرست میسر، بزرگی پسران
اگر رفوی زنان نکو نبود، نداشت
بجز گسیختگی، جامهٔ نکو مردان
توان و توش ره مرد چیست، یاری زن
حطام و ثروت زن چیست، مهر فرزندان
زن نکوی، نه بانوی خانه تنها بود
طبیب بود و پرستار و شحنه و دربان
بروزگار سلامت، رفیق و یار شفیق
بروز سانحه، تیمارخوار و پشتیبان
ز بیش و کم، زن دانا نکرد روی ترش
بحرف زشت، نیالود نیکمرد دهان
سمند عمر، چو آغاز بدعنانی کرد
گهیش مرد و زمانیش زن، گرفت عنان
چه زن، چه مرد، کسی شد بزرگ و کامروا
که داشت میوه‌ای از باغ علم، در دامان
به رستهٔ هنر و کارخانهٔ دانش
متاعهاست، بیا تا شویم بازرگان
زنی که گوهر تعلیم و تربیت نخرید
فروخت گوهر عمر عزیز را ارزان
کسیست زنده که از فضل، جامه‌ای پوشد
نه آنکه هیچ نیرزد، اگر شود عریان
هزار دفتر معنی، بما سپرد فلک
تمام را بدریدیم، بهر یک عنوان
خرد گشود چو مکتب، شدیم ما کودن
هنر چو کرد تجلی، شدیم ما پنهان
بساط اهرمن خودپرستی و سستی
گر از میان نرود، رفته‌ایم ما ز میان
همیشه فرصت ما، صرف شد درین معنی
که نرخ جامهٔ بهمان چه بود و کفش فلان
برای جسم، خریدیم زیور پندار
برای روح، بریدیم جامهٔ خذلان
قماش دکهٔ جان را، بعجب پوساندیم
بهر کنار گشودیم بهر تن، دکان
نه رفعتست، فساد است این رویه، فساد
نه عزتست، هوانست این عقیده، هوان
نه سبزه‌ایم، که روئیم خیره در جر و جوی
نه مرغکیم، که باشیم خوش بمشتی دان
چو بگرویم به کرباس خود، چه غم داریم
که حلهٔ حلب ارزان شدست یا که گران
از آن حریر که بیگانه بود نساجش
هزار بار برازنده‌تر بود خلقان
چه حلیه‌ایست گرانتر ز حلیت دانش
چه دیبه‌ایست نکوتر ز دیبهٔ عرفان
هر آن گروهه که پیچیده شد بدوک خرد
به کارخانهٔ همت، حریر گشت و کتان
نه بانوست که خود را بزرگ میشمرد
بگوشواره و طوق و بیارهٔ مرجان
چو آب و رنگ فضیلت بچهره نیست چه سود
ز رنگ جامهٔ زربفت و زیور رخشان
برای گردن و دست زن نکو، پروین
سزاست گوهر دانش، نه گوهر الوان

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در آن سرای که زن نیست، انس و شفقت نیست
در آن وجود که دل مرده، مرده است روان
هوش مصنوعی: در جایی که زن وجود ندارد، محبت و دوستی هم یافت نمی‌شود. و در قلبی که بی‌احساس و مرده است، زندگی و روحی هم وجود ندارد.
بهیچ مبحث و دیباچه‌ای، قضا ننوشت
برای مرد کمال و برای زن نقصان
هوش مصنوعی: هیچ موضوع یا مقدمه‌ای نمی‌تواند سرنوشت و تقدیر را برای مردان کامل و برای زنان ناقص تعیین کند.
زن از نخست بود رکن خانهٔ هستی
که ساخت خانهٔ بی پای بست و بی بنیان
هوش مصنوعی: زن در آغاز، پایه و اساس زندگی و هستی است که بنایی بدون پایه و بدون بنیان ایجاد کرده است.
زن ار براه متاعب نمیگداخت چو شمع
نمیشناخت کس این راه تیره را پایان
هوش مصنوعی: اگر زن در سختی‌ها و مشکلات نمی‌کوشید، مثل شمعی که هیچ‌کس نمی‌شناخت، این راه تاریک به پایان نمی‌رسید.
چو مهر، گر که نمیتافت زن بکوه وجود
نداشت گوهری عشق، گوهر اندر کان
هوش مصنوعی: اگر خورشید نتواند به کوه بتابد، در عالم هستی گوهری از عشق وجود نخواهد داشت؛ زیرا محبت همانند گوهری ارزشمند در دل انسان‌هاست.
فرشته بود زن، آن ساعتی که چهره نمود
فرشته بین، که برو طعنه میزند شیطان
هوش مصنوعی: زن در آن لحظه که خود را نمایان کرد، همچون فرشته‌ای زیبا و پاک به نظر می‌رسید. اما در عین حال، شیطان نیز به او طعنه می‌زند و او را به چالش می‌کشد.
اگر فلاطن و سقراط، بوده‌اند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خردی ایشان
هوش مصنوعی: اگر افلاطون و سقراط بزرگ بوده‌اند، علت بزرگیشان این است که پرورش‌دهنده‌ی عقل و خرد بوده‌اند.
بگاهوارهٔ مادر، بکودکی بس خفت
سپس بمکتب حکمت، حکیم شد لقمان
هوش مصنوعی: در آغاز زندگی، انسان در دامن مادر به آرامی و بی‌خیالی می‌خوابد و سپس با وارد شدن به دنیای علم و دانش، به شخصیت و حکمت بزرگی مانند لقمان دست می‌یابد.
چه پهلوان و چه سالک، چه زاهد و چه فقیه
شدند یکسره، شاگرد این دبیرستان
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که هر کسی، چه فردی قهرمان و قوی یا روحانی و سیر و سالک، و چه زاهد و عالم، در نهایت همه آنها تحت تاثیر و آموزش این آموزشگاه قرار گرفتند.
حدیث مهر، کجا خواند طفل بی مادر
نظام و امن، کجا یافت ملک بی سلطان
هوش مصنوعی: کودکی که مادر ندارد، چگونه می‌تواند داستان عشق را بخواند؟ و در جایی که امن و آرامش وجود ندارد، چگونه حکومت بدون پادشاه می‌تواند برقرار باشد؟
وظیفهٔ زن و مرد، ای حکیم، دانی چیست
یکیست کشتی و آن دیگریست کشتیبان
هوش مصنوعی: وظیفهٔ زن و مرد یکسان است؛ همان‌طور که کشتی و کشتیبان هرکدام مسئولیت‌های خاص خود را دارند، اما هر دو برای رسیدن به مقصدی واحد تلاش می‌کنند.
چو ناخداست خردمند و کشتیش محکم
دگر چه باک ز امواج و ورطه و طوفان
هوش مصنوعی: اگر ناخدای کشتی، فردی عاقل و با تجربه باشد و کشتی را به خوبی هدایت کند، دیگر نگران امواج، مشکلات و طوفان‌ها نخواهی بود.
بروز حادثه، اندر یم حوادث دهر
امید سعی و عملهاست، هم ازین، هم ازان
هوش مصنوعی: در دریاچه حوادث زندگی، زمانی که مشکلات و اتفاقات ناگوار پیش می‌آید، امید به کوشش و تلاش انسان‌هاست که از این وضعیت نجات می‌بخشد و راهی برای خروج از آن پیدا می‌کند.
همیشه دختر امروز، مادر فرداست
ز مادرست میسر، بزرگی پسران
هوش مصنوعی: دختران امروزی در آینده مادر خواهند شد و از طریق مادران، بزرگی و شخصیت پسران به دست می‌آید.
اگر رفوی زنان نکو نبود، نداشت
بجز گسیختگی، جامهٔ نکو مردان
هوش مصنوعی: اگر زنان با مهارت و زیبایی لباس‌های مردان را ترمیم نمی‌کردند، لباس‌های زیبا و باکیفیت مردان تنها به زرق و برق ظاهری‌شان ختم نمی‌شد و در واقع، هیچ چیز جز خراب شدن و فرسایش نمی‌ماند.
توان و توش ره مرد چیست، یاری زن
حطام و ثروت زن چیست، مهر فرزندان
هوش مصنوعی: نیرومندی یک مرد در زندگی به چه چیزهایی وابسته است؟ همسرش چه نقشی در ثروتش دارد و محبت فرزندانش چقدر اهمیت دارد؟
زن نکوی، نه بانوی خانه تنها بود
طبیب بود و پرستار و شحنه و دربان
هوش مصنوعی: زن خوب تنها یک بانوی خانه نیست؛ او پزشکی و پرستاری و نگهبانی و دربانی نیز هست.
بروزگار سلامت، رفیق و یار شفیق
بروز سانحه، تیمارخوار و پشتیبان
هوش مصنوعی: در زمان خوشی و سلامتی، دوستان واقعی و حامیان در کنار هستند، و در زمان سختی و مشکلات، کسانی هستند که از ما مراقبت می‌کنند و یاری‌مان می‌کنند.
ز بیش و کم، زن دانا نکرد روی ترش
بحرف زشت، نیالود نیکمرد دهان
هوش مصنوعی: زن دانا هرگز به کم و بیش اهمیت نمی‌دهد و در برابر سخنان زشت، چهره‌ای ترش نمی‌کند. او می‌داند که مردان نیکوکار هرگز زبان به حرف‌های ناپسند نمی‌زنند.
سمند عمر، چو آغاز بدعنانی کرد
گهیش مرد و زمانیش زن، گرفت عنان
هوش مصنوعی: اسب زندگی، زمانی که بدی را شروع کرد، مرد و زمان خوبش را به دست زن گرفت.
چه زن، چه مرد، کسی شد بزرگ و کامروا
که داشت میوه‌ای از باغ علم، در دامان
هوش مصنوعی: هر فردی، چه زن و چه مرد، تنها زمانی به موفقیت و عظمت می‌رسد که از دانش و علم بهره‌مند باشد و این دانش را در زندگی خود به کار بگیرد.
به رستهٔ هنر و کارخانهٔ دانش
متاعهاست، بیا تا شویم بازرگان
هوش مصنوعی: در زمینهٔ هنر و علم چیزهای ارزشمندی وجود دارد، بیا تا با هم کارآفرینی کنیم و به تجارت بپردازیم.
زنی که گوهر تعلیم و تربیت نخرید
فروخت گوهر عمر عزیز را ارزان
هوش مصنوعی: زنی که به ارزش آموزش و پرورش اهمیت نداد و آن را نپذیرفت، در واقع عمر گرانبهای خود را به بهای ناچیز از دست داد.
کسیست زنده که از فضل، جامه‌ای پوشد
نه آنکه هیچ نیرزد، اگر شود عریان
هوش مصنوعی: کسی زنده است که ارزش خود را از دانش و فضیلتش می‌گیرد و نه کسی که به تنهایی به ظاهر و وضعیت اجتماعی‌اش تکیه دارد؛ حتی اگر چنین فردی در شرایط نامناسبی قرار گیرد، باز هم نمی‌تواند تأثیری بر ارزش او داشته باشد.
هزار دفتر معنی، بما سپرد فلک
تمام را بدریدیم، بهر یک عنوان
هوش مصنوعی: آسمان تمام معانی و مفاهیم را به ما واگذار کرده است و ما برای هر موضوع و عنوانی که به ذهنمان می‌رسد، به جستجوی آن پرداخته‌ایم و آن را شکافته‌ایم.
خرد گشود چو مکتب، شدیم ما کودن
هنر چو کرد تجلی، شدیم ما پنهان
هوش مصنوعی: خرد مانند درسگاه باز شد و ما بی‌خبر از هنر، مانند کودن‌ها شدیم. وقتی که هنر خود را نشان داد، ما به طور ناخواسته در پس‌زمینه قرار گرفتیم.
بساط اهرمن خودپرستی و سستی
گر از میان نرود، رفته‌ایم ما ز میان
هوش مصنوعی: اگر شرایط خودخواهی و تنبلی از میان نرود، ما نیز از این دنیا رفته‌ایم و در حقیقت وجود نخواهیم داشت.
همیشه فرصت ما، صرف شد درین معنی
که نرخ جامهٔ بهمان چه بود و کفش فلان
هوش مصنوعی: ما همیشه وقت‌مان صرف این شد که ببینیم قیمت لباس و کفش‌های مختلف چقدر است و به این موضوع فکر کنیم.
برای جسم، خریدیم زیور پندار
برای روح، بریدیم جامهٔ خذلان
هوش مصنوعی: ما برای ظاهر بدن، زینت‌هایی تهیه کردیم و برای روح‌مان، از ناامیدی و شکست رها شدیم.
قماش دکهٔ جان را، بعجب پوساندیم
بهر کنار گشودیم بهر تن، دکان
هوش مصنوعی: ما با شگفتی در حال از بین بردن لایه‌های جان خود هستیم، تا بتوانیم برای دیگران فرصت و فضایی باز کنیم.
نه رفعتست، فساد است این رویه، فساد
نه عزتست، هوانست این عقیده، هوان
هوش مصنوعی: این رفتار نشانه‌ی اوج و موفقیت نیست، بلکه نوعی فساد و بی‌اخلاقی است. این باور که فساد می‌تواند باعث عزت شود، اشتباه است و در واقع به نوعی پستی و ناچیزی اشاره دارد.
نه سبزه‌ایم، که روئیم خیره در جر و جوی
نه مرغکیم، که باشیم خوش بمشتی دان
هوش مصنوعی: ما نه گیاهی هستیم که به آرامی در آب جاری رشد کنیم، و نه پرنده‌ای هستیم که در خوشی و راحتی زندگی کنیم.
چو بگرویم به کرباس خود، چه غم داریم
که حلهٔ حلب ارزان شدست یا که گران
هوش مصنوعی: وقتی در زندگی خود غرق شویم، دیگر نگران نیستیم که لباس‌های قیمتی و زیبا چقدر قیمت دارند یا اینکه از چه جنسی هستند.
از آن حریر که بیگانه بود نساجش
هزار بار برازنده‌تر بود خلقان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که پارچه‌ای که توسط فردی غیر از خود ما بافته شده، از نظر کیفیت و زیبایی به مراتب بهتر از همان پارچه‌ای است که ما خودمان آن را تولید کرده‌ایم. به عبارتی دیگر، ارزش کار دیگران ممکن است بیشتر از کاری باشد که خود ما انجام می‌دهیم.
چه حلیه‌ایست گرانتر ز حلیت دانش
چه دیبه‌ایست نکوتر ز دیبهٔ عرفان
هوش مصنوعی: چه چیزی می‌تواند برای انسان ارزشمندتر از دانش باشد؟ و چه چیزی می‌تواند زیباتر از درک و شناخت عمیق باشد؟
هر آن گروهه که پیچیده شد بدوک خرد
به کارخانهٔ همت، حریر گشت و کتان
هوش مصنوعی: هر گروهی که به همت و تلاش خود متکی شود، مانند پارچه‌ای نرم و باارزش می‌شود. در مقابل، اگر بدون برنامه و اراده عمل کند، مثل کتان باقی می‌ماند.
نه بانوست که خود را بزرگ میشمرد
بگوشواره و طوق و بیارهٔ مرجان
هوش مصنوعی: این شعر به این نکته اشاره دارد که برخی از زنان خود را تنها به خاطر زیورآلات و لوازم تزیینی مانند گوشواره و گردن‌بند ارزشمند می‌دانند. در واقع، ارزش واقعی انسانی در چیزهای ظاهری و تزیینی نیست، بلکه باید براساس منزلت و شخصیت فردی سنجیده شود.
چو آب و رنگ فضیلت بچهره نیست چه سود
ز رنگ جامهٔ زربفت و زیور رخشان
هوش مصنوعی: اگر فضیلت در وجود کسی نباشد، داشتن لباس ها و زیورآلات زیبا هیچ فایده‌ای ندارد.
برای گردن و دست زن نکو، پروین
سزاست گوهر دانش، نه گوهر الوان
هوش مصنوعی: برای گردن و دست یک زن نیکو، دانش و علم ارزشمندتر از جواهرات رنگارنگ است.

خوانش ها

فرشتهٔ انس به خوانش سارنگ صیرفیان
شمارهٔ ۱۰۲ - فرشتهٔ انس به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1391/04/15 18:07
بِنسینا persia۱۵۰۰@yahoo.com

سلام
خسته نباشید
"چه حله‌ایست گرانتر ز حیلت دانش"
حیلت دانش یا حلیت دانش؟
به نظرم حلیت دانش صحیحه
باتشکر

1392/08/02 15:11
نرگس

در مصرع:
زن ار براه متاعت نمیگداخت چو شمع
«متاعت» واژه ای اشتباه است و درستِ آن، «متاعِب» است.

1393/10/13 12:01
اکبر

خدا پروین اعتصامی را رحمت کند. بی نظیر است.

1398/05/15 06:08
کامران

با سلام. در بیت 24
کیست زنده که از فضل جامه‌ای پوشد
نه آنکه هیچ نیرزد اگر شود عریان
با توجه به مفهوم بیت، به نظر میرسد لغت کسیست (کسی است) درست باشد
چون اگر فرض کنیم کیست (کی است) منظور بوده جمله حالت سوالی میگیرد.
با تشکر

1398/05/15 07:08
کامران

به نظر حقیر، بهترین، زیباترین، تاثیرگذارترین و دلنشین‌ترین اثر پروین اعتصامی همین شعر است.
به نظر حقیر، بر کلیه پارسی زبانان اعم از زن و مرد واجب است که این شعر را بخوانند و تا حد امکان حفظ کنند و سرلوحه زندگی خود قرار دهند.
باتشکر

1399/11/03 17:02
محمد عسگری - وفا -

باسلام، احترام و تشکر از همه خادمان صادق فرهنگ و ادب
متاسفانه سه غلط املایی را باید یاد آوری کنم که پیش از این، یاد آوری و ثبت شده است. ولی بر خلاف رویه پسندیده مدیران گران قدر گنجور ، ترتیب اثر داده نشده است.
1- در مصرع اول بیت چهارم، متاعب به فتح میم و کسر عین، درست است. بعضی، آن را جمع تعب به معنی رنج، رنجها دانسته اند و بعضی، جمع متعب، به فتح میم و عین، و به معنی محل رنج، مرقوم داشته اند.
2- در مصرع اول بیت بیست و چهارم، کسیست زنده که از فضل، جامه ای پوشد، درست است.
3- در مصرع اول بیت سی و پنجم، حلیت، به کسر حا، سکون لام و فتح یا و به معنی زینت و زیور درست. است.
با آرزوی سلامت، دلی خوش و آرامشی سرشار برای همه ابنای بشر، بخصوص سمن بویان خوشخوی بهین گوی. 15 بهمن 1399

1401/03/12 19:06
جهن یزداد

اگر رفوی زنان نکو نبود نداشت
بجز گسیستگی جامه نکو مردان
نه سبزه ایم که روییم خیره بر جر و جوی
نه مرغکیم که باشیم خوش بمشتی دان

سخنش سخن روز است همه گره های کور  کشور را باز کرده و نشان داده 

ز بیش و کم زن دانا نکرد روی ترش
به حرف زشت نیالود نیکمرد دهان

چگونه آنچه  زشتی  در خانه های  بیشینه  مردم ماست  بازمیگوید و پند میدهد - اگردر این هزار و اندی  سده چند فرزانه پندگو ی سخنور را بنامم  فردوسی ، ناصرخسرو، سعدی و پروین برترینند
---
--
روانت شاد دختر  چه بزرگ فرزانه و سخنوری بودی  اگرنه ترا نمیشناختیم و سخنت سخن روز نبود میپنداشتیم سروده رودکی و شهید بلخی و بوشکور پیدا شده و یاسروده های گمشده  سعدی و انوریست و ناصرخسرو است پیدا شده - اگر درزبان پارسی  با  مردی چند از سخنوران  نتوانیم برابرت کنیم بی گمان تو پروین بزرگترین سخنور زنی که  از  همه زنان  پیشتری واز همه مردان مگر  انگشت شماری پیشتر و بزرگتری
چگونه  رسا و شیوا  بی هیچ پیچیدگی  اینچنین خوش آهنگ و پرمغز آسان و دست نیاب  سروده ای -

انوشه روانا بهین بانوانا

1401/03/12 19:06
جهن یزداد

یک پرتوه ی  زیبا و نگارین  از پروین است که  دو جوان نام آور و دو گل سرسبد آنروز ایران  را  نشان میدهد دو جوان خوش چهره  و بزرگزاده و لاغر میان و سروبالا  کنار هم ایستاده اند  دختر از رخش بزرگی و فرزانگی میدرخشد و  پسر جوان  زیبا و برازنده کنارش ایستاده  خردمندی از بالا و رخش پیداست  از ان دو  بالا و چهره ، امید و روزبهی و روزآفزونی و پیروزی  می تابد، خود بپالید و بنگرید.  آندو یکی پروین   و دگر روزهای جوانی محمدرضا شاه پهلوی  است