شمارهٔ ۱۰۱ - غرور نیکبختان
ز دامی دید گنجشگی همائی
همایون طالعی، فرخنده رائی
نه پایش مانده اندر حلقهٔ دام
نه یکشب در قفس بگرفته آرام
نه دیده خواری افتادگان را
نه بندی گشتن آزادگان را
نه فکریش از برای آب و دانه
نه اندوهیش بهر آشیانه
نه غافل گشته هیچ از رسم و رفتار
نه با صیادش افتاده سر و کار
نه تیری بر پر و بالش نشسته
نه سنگ فتنه، اندامش شکسته
بکرد آن صید مسکین، ناله آغاز
که ای اقبال بخش تند پرواز
مرا بین و رها کن خودپرستی
خمار من نگر، بگذار مستی
چنان در بند سختم بسته صیاد
که مینتوانم از دل کرد فریاد
چنان تیره است در چشم من این دام
که نشناسم صباح روشن از شام
چنان دلتنگم از این محبس تنگ
که گوئی بستهام در حصنی از سنگ
نه دارم دست دام از هم گسستن
نه کارآگاهی از دام جستن
مشوش گشته از محنت، خیالم
شده ژولیده ز انده، پر و بالم
غبار آلودهام، از پای تا سر
بخون آغشتهام، از پنجه تا پر
ز اوج آسمان، لختی فرود آی
بتدبیری ز پایم بند بگشای
بگفت، ای پست طالع، ما همائیم
کجا با تیرهروزان آشنائیم
سحرگه، چون گذر زان ره فتادش
پریشان صید، باز آواز دادش
که، ای پیرو شده آز و هوی را
درین بیچارگی، دریاب ما را
از آن میترسم، ای یار دلفروز
که گردم کشته تا پایان امروز
مرا هم هست امید رهیدن
بمانند تو، در گردون پریدن
نشستن در درون خانه، خرسند
ز کوی و بام، چیدن دانهای چند
چو کبکان، گر که نتوانم خرامی
توانم جستن از بامی ببامی
ندانم گرچه با شاهین ستیزی
توانم کرد کوته جست و خیزی
توانم خفت بر شاخی به گلزار
توانم برد خاشاکی بمنقار
بگفت اکنون زمان سیر باغ است
نه وقت کار، هنگام فراغ است
چو روزی و شبی بگذشت زین کار
بیامد طائر دولت دگر بار
خریده دل برای مهربانی
گشوده پر برای سایبانی
فرامش کرده آن گردن فرازی
شده آماده بهر چارهسازی
ز برق آرزو، خاکستری دید
پراکنده بهر سوئی، پری دید
بنای شوق را بنیاد رفته
هوسها جملگی بر باد رفته
رسیده آن سیهکاری بانجام
گسسته رشتههای محکم دام
از آن کشتیت افتادست در آب
که برهانی غریقی را ز غرقاب
از آنت هست چشم دل، فروزان
که بفروزی چراغ تیرهروزان
بگلشن، سرو از آن بفراشت پایه
که بر گلهای باغ افکند سایه
بپرس از ناتوانان تا توانی
بترس از روزگار ناتوانی
ز مهر، آموز رسم تابناکی
که بخشد نور بر آبی و خاکی
نکوکار آنکه همراهی روا داشت
نوائی داد تا برگ و نوا داشت
خوش آنکو گمرهی را جستجو کرد
به نیکی، پارگیها را رفو کرد
متاب، ای دوست، بر بیچارگان روی
مبادا بر تو گردون تابد ابروی
اگر بر دامن کیوان نشستیم
چو خیر کس نمیخواهیم، پستیم
شمارهٔ ۱۰۰ - عیبجو: زاغی به طرف باغ، به طاووس طعنه زدشمارهٔ ۱۰۲ - فرشتهٔ انس: در آن سرای که زن نیست، انس و شفقت نیست
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز دامی دید گنجشگی همائی
همایون طالعی، فرخنده رائی
هوش مصنوعی: گنجشکی در دامی مشاهده کرد، که پرندهای بزرگ و خوشبخت با سرنوشتی خوب در آن است.
نه پایش مانده اندر حلقهٔ دام
نه یکشب در قفس بگرفته آرام
هوش مصنوعی: او نه در دام گرفتار مانده و نه یک شب در قفس آرامش یافته است.
نه دیده خواری افتادگان را
نه بندی گشتن آزادگان را
هوش مصنوعی: نه به حال کسانی که ذلت را تجربه کردهاند توجهی دارد، نه به زندانی شدن آزادگان اهمیت میدهد.
نه فکریش از برای آب و دانه
نه اندوهیش بهر آشیانه
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که موجودی نه نگران تأمین غذا و آب است و نه برای سر پناه و مکان خود اندوهی دارد. به عبارتی دیگر، نگرانیهای دنیوی او در کار نیست و آزاد از این امور است.
نه غافل گشته هیچ از رسم و رفتار
نه با صیادش افتاده سر و کار
هوش مصنوعی: هیچکس از آداب و رفتارهای معمول غافل نشده و همچنین هیچکسی با شکارچیاش به سر و کار نیفتاده است.
نه تیری بر پر و بالش نشسته
نه سنگ فتنه، اندامش شکسته
هوش مصنوعی: نه تیر و سنگی به او آسیبی زده و نه بلای طبیعی، اما با این حال اندامش آسیب دیده است.
بکرد آن صید مسکین، ناله آغاز
که ای اقبال بخش تند پرواز
هوش مصنوعی: صید بیچاره به ناله و زاری افتاد و از روزگارش شکایت کرد و از خدای بزرگ که صاحب سرنوشتها و تغییرات سریع است درخواست کمک کرد.
مرا بین و رها کن خودپرستی
خمار من نگر، بگذار مستی
هوش مصنوعی: مرا ببین و از خودخواهیات رهایم کن. من در حالتی غرق در خماری هستم، پس بگذار که در این حال سرمست بمانم.
چنان در بند سختم بسته صیاد
که مینتوانم از دل کرد فریاد
هوش مصنوعی: من به قدری در دام سختیها گرفتار شدهام که حتی نمیتوانم از دل خود فریاد بزنم.
چنان تیره است در چشم من این دام
که نشناسم صباح روشن از شام
هوش مصنوعی: چنان تاریک و غمانگیز است برای من این وضعیتی که در آن قرار دارم که حتی نتوانم روز را از شب تشخیص دهم.
چنان دلتنگم از این محبس تنگ
که گوئی بستهام در حصنی از سنگ
هوش مصنوعی: من به شدت احساس تنهایی و ناراحتی میکنم، بهطوری که انگار در دژی سفت و سخت زندانی شدهام.
نه دارم دست دام از هم گسستن
نه کارآگاهی از دام جستن
هوش مصنوعی: من نه میتوانم دامن خود را از این دام جدا کنم و نه اطلاعات کافی دارم که بتوانم از این وضعیت خلاص شوم.
مشوش گشته از محنت، خیالم
شده ژولیده ز انده، پر و بالم
هوش مصنوعی: از شدت رنج و زحمت، خیال من آشفته و پریشان شده و حالتی سرگردان دارم.
غبار آلودهام، از پای تا سر
بخون آغشتهام، از پنجه تا پر
هوش مصنوعی: من به غبار آغشتهام و از سر تا پا در خون فرو رفتهام، از نوک انگشتان تا انتهای پرم.
ز اوج آسمان، لختی فرود آی
بتدبیری ز پایم بند بگشای
هوش مصنوعی: از بلندی آسمان کمی پایین بیا و با تدبیر، بندهای پایم را باز کن.
بگفت، ای پست طالع، ما همائیم
کجا با تیرهروزان آشنائیم
هوش مصنوعی: او گفت: ای کمارزش، ما در کجا هستیم که با کسانی که روزگار بدی دارند، آشنا شویم؟
سحرگه، چون گذر زان ره فتادش
پریشان صید، باز آواز دادش
هوش مصنوعی: در صبح، زمانی که از آن راه میگذشت، متوجه شد که شکار در هم ریخته و آشفته است، بنابراین آوازش را بلند کرد.
که، ای پیرو شده آز و هوی را
درین بیچارگی، دریاب ما را
هوش مصنوعی: ای کسی که به دنبال آرزوها و خواستههایت افتادهای، در این وضعیت سخت و بیچارگی، ما را دریاب و به ما کمک کن.
از آن میترسم، ای یار دلفروز
که گردم کشته تا پایان امروز
هوش مصنوعی: من از اینکه محبت و زیبایی تو مرا به شدت تحت تاثیر قرار دهد و به گونهای غرق در عشق شوم، میترسم.
مرا هم هست امید رهیدن
بمانند تو، در گردون پریدن
هوش مصنوعی: من هم امید دارم که مانند تو از این دنیا رهایی یابم و به آسمان پرواز کنم.
نشستن در درون خانه، خرسند
ز کوی و بام، چیدن دانهای چند
هوش مصنوعی: نشستن در خانه و شادی کردن از مناظر بیرون، به جمعآوری چند دانه و مِلّات پردازیم.
چو کبکان، گر که نتوانم خرامی
توانم جستن از بامی ببامی
هوش مصنوعی: اگر نتوانم با زیبایی و آرامش راه بروم، میتوانم از بلندی به بلندی پرواز کنم.
ندانم گرچه با شاهین ستیزی
توانم کرد کوته جست و خیزی
هوش مصنوعی: نمیدانم، اما اگر با شاهین به رقابت بپردازم، میتوانم با پرش و جهش کمتر از حد انتظار موفق شوم.
توانم خفت بر شاخی به گلزار
توانم برد خاشاکی بمنقار
هوش مصنوعی: من میتوانم بر روی درختی در باغ بخوابم و میتوانم با منقار خود خاشاکی را به همراه ببرم.
بگفت اکنون زمان سیر باغ است
نه وقت کار، هنگام فراغ است
هوش مصنوعی: زمان حال مناسب برای لذت بردن از زیباییهای زندگی و آرامش است، نه وقت تلاش و کار سخت. اکنون زمان استراحت و خوشگذرانی است.
چو روزی و شبی بگذشت زین کار
بیامد طائر دولت دگر بار
هوش مصنوعی: وقتی که روز و شب به پایان رسید، پرنده خوشبختی دوباره ظاهر شد.
خریده دل برای مهربانی
گشوده پر برای سایبانی
هوش مصنوعی: دل را برای محبت خریدهام و به خاطر سایهبان از جان و دل در تلاشم.
فرامش کرده آن گردن فرازی
شده آماده بهر چارهسازی
هوش مصنوعی: او که قبلاً مغرور و تکبر میکرد، حالا آماده است تا به امید پیدا کردن راهحلی برای مشکلش تلاش کند.
ز برق آرزو، خاکستری دید
پراکنده بهر سوئی، پری دید
هوش مصنوعی: از نور آرزو، خاکستری را دید که به همه جا پخش شده و یک پری را هم مشاهده کرد.
بنای شوق را بنیاد رفته
هوسها جملگی بر باد رفته
هوش مصنوعی: اینجا صحبت از این است که شوق و اشتیاقی که داشتیم، بر اساس آرزوها و تمایلات گذشته بنا شده بود، اما حالا همه آن آرزوها و خواستهها از بین رفتهاند.
رسیده آن سیهکاری بانجام
گسسته رشتههای محکم دام
هوش مصنوعی: آن فرد بدذات و شرور به مقصد خود رسیده و توانسته است زنجیرهای محکم و موانع را بشکند.
از آن کشتیت افتادست در آب
که برهانی غریقی را ز غرقاب
هوش مصنوعی: اگر نمیتوانی کسی را از خطر نجات دهی، لااقل تلاش نکن تا او را به بیطریق بودنش ثابت کنی.
از آنت هست چشم دل، فروزان
که بفروزی چراغ تیرهروزان
هوش مصنوعی: چشمان دل تو از نور تو روشن است، چون که تو میتوانی با وجود خود، چراغی برای کسانی که در تاریکی هستند، برافروز.
بگلشن، سرو از آن بفراشت پایه
که بر گلهای باغ افکند سایه
هوش مصنوعی: در باغ، سرو به قدری بلند و استوار شده که سایهاش بر گلهای باغ افتاده است.
بپرس از ناتوانان تا توانی
بترس از روزگار ناتوانی
هوش مصنوعی: از افرادی که در شرایط سخت هستند بپرس تا متوجه شوی که قدرت و توانایی چه اهمیتی دارد. از روزهایی که در موقعیت ضعف قرار میگیری بپرهیز.
ز مهر، آموز رسم تابناکی
که بخشد نور بر آبی و خاکی
هوش مصنوعی: از عشق، شیوهای بیاموز که همچون نوری بر آسمان و زمین بتابد.
نکوکار آنکه همراهی روا داشت
نوائی داد تا برگ و نوا داشت
هوش مصنوعی: شایستهی نیکوکار آن است که با دیگران همراهی و همدلی کند تا صدایی داشته باشد و درخت زندگیاش پر از برگ و نوازش باشد.
خوش آنکو گمرهی را جستجو کرد
به نیکی، پارگیها را رفو کرد
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در پی اشتباهات خود میگردد و سعی میکند با کارهای نیکو، نقصها و کمبودهایش را برطرف کند.
متاب، ای دوست، بر بیچارگان روی
مبادا بر تو گردون تابد ابروی
هوش مصنوعی: ای دوست، خواهش میکنم بر بیچارگان نرو، مگذار که روزگار بر تو سختی بیاورد.
اگر بر دامن کیوان نشستیم
چو خیر کس نمیخواهیم، پستیم
هوش مصنوعی: اگر بر فراز کیوان (زهره یا سیارهای دیگر) قرار بگیریم و در زندگی به دنبال نیکی و خیر کسی نباشیم، به مقام پایینتری سقوط کردهایم.
حاشیه ها
1394/05/26 23:07
امین افشار
درود بر بانوی عزیز و گرانقدر ادب پارسی! جهان را همان گونه می خواست که روح زیبایش بود. بزرگی و بحشندگی چنین جان هایی روشنگر تیرگی و سردی دنیاست. پرتویی از مهر ایزدی.
روانش شاد و رحمت بر تربت پاکش باد!!!
1397/12/27 06:02
نسرین
معنای این شعر زیبای پروین نازنین در یک بیت نهفته است:
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری مردی