گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۶

ای دل، فلک سفله کجمدار است
صد بیم خزانش بهر بهار است
باغی که در آن آشیانه کردی
منزلگه صیاد جانشکار است
از بدسری روزگار بی باک
غمگین مشو ایدوست، روزگار است
یغماگر افلاک، سخت بازوست
دردی کش ایام، هوشیار است
افسانهٔ نوشیروان و دارا
ورد سحر قمری و هزار است
ز ایوان مدائن هنوز پیدا
بس قصهٔ پنهان و آشکار است
اورنگ شهی بین که پاسبانش
زاغ و زغن و گور و سوسمار است
بیغولهٔ غولان چرا بدینسان
آن کاخ همایون زرنگار است
از نالهٔ نی قصه‌ای فراگیر
بس نکته در آن ناله‌های زار است
در موسم گل، ابر نوبهاری
بر سرو و گل و لاله اشکبار است
آورده ز فصل بهار پیغام
این سبزه که بر طرف جویبار است
در رهگذر سیل، خانه کردن
بیرون شدن از خط اعتبار است
تعویذ بجوی از درستکاری
اهریمن ایام نابکار است
آشفته و مستیم و بر گذرگاه
سنگ و چه و دریا و کوهسار است
دل گرسنه ماندست و روح ناهار
تن را غم تدبیر احتکار است
آن شحنه که کالا ربود دزد است
آن نور که کاشانه سوخت نار است
خوش آنکه ز حصن جهان برونست
شاد آنکه بچشم زمانه خوار است
از قلهٔ این بیمناک کهسار
خونابه روان همچو آبشار است
بار جسد از دوش جان فرو نه
آزاده روان تو زیر بار است
این گوهر یکتای عالم افروز
در خاک بدینگونه خاکسار است
فردا ز تو ناید توان امروز
رو کار کن اکنون که وقت کار است
همت گهر وقت را ترازوست
طاعت شتر نفس را مهار است
در دوک امل ریسمان نگردد
آن پنبه که همسایهٔ شرار است
کالا مبر ای سودگر بهمراه
کاین راه نه ایمن ز گیر و دار است
ای روح سبک بر سپهر برپر
کاین جسم گران عاقبت غبار است
بس کن به فراز و نشیب جستن
این رسم و ره اسب بی فسار است
طوطی نکند میل سوی مردار
این عادت مرغان لاشخوار است
هرچند که ماهر بود فسونگر
فرجام هلاکش ز نیش مار است
عمر گذران را تبه مگردان
بعد از تو مه و هفته بیشمار است
زندانی وقت عزیز، ای دل
همواره در اندیشهٔ فرار است
از جهل مسوزش بروز روشن
ای بیخبر، این شمع شام تار است
کفتار گرسنه چه میشناسد
ک‌آهو بَرِه پروار یا نزار است
بیهوده مکوش ای طبیب دیگر
بیمار تو در حال احتضار است
باید که چراغی بدست گیرد
در نیمه‌شب آنکس که رهگذار است
امسال چنان کن که سود یابی
اندوهت اگر از زیان پار است
آسایش صد سال زندگانی
خوشنودی روزی سه و چهار است
بار و بنهٔ مردمی هنر شد
بار تو گهی عیب و گاه عار است
اندیشه کن از فقر و تنگدستی
ای آنکه فقیریت در جوار است
گلچین مشو ایدوست کاندرین باغ
یک غنچه جلیس هزار خار است
بیچاره در افتد، زبون دهد جان
صیدی که در این دامگه دچار است
بیش از همه با خویشتن کند بد
آنکس که بدخلق خواستار است
ای راهنورد ره حقیقت
هشدار که دیوت رکابدار است
ای دوست، مجازات مستی شب
هنگام سحر، سستی خمار است
آنکس که از این چاه ژرف تیره
با سعی و عمل رست، رستگار است
یک گوهر معنی ز کان حکمت
در گوش، چو فرخنده گوشوار است
هرجا که هنرمند رفت گو رو
گر کابل و گر چین و قندهار است
فضل است که سرمایهٔ بزرگی است
علم است که بنیاد افتخار است
کس را نرساند چرا بمنزل
گر توسن افلاک راهوار است
یکدل نشود ای فقیه با کس
آنرا که دل و دیده صد هزار است
چون با دگران نیست سازگاریش
با تو مشو ایمن که سازگار است
از ساحل تن گر کناره گیری
سود تو درین بحر بی کنار است
از بنده جز آلودگی چه خیزد
پاکی صفت آفریدگار است
از خون جگر، نافه پروراندن
تنها هنر آهوی تتار است
ز ابلیس ره خود مپرس گرچه
در بادیهٔ کعبه رهسپار است
پیراهن یوسف چرا نیارند
یعقوب بکنعان در انتظار است
بیدار شو ای گوهری که انکشت
در جایگاه در شاهوار است
گفتار تو همواره از تو، پروین
در صفحهٔ ایام یادگار است

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل فاعلاتن
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای دل، فلک سفله کجمدار است
صد بیم خزانش بهر بهار است
هوش مصنوعی: ای دل، بدان که جهان نامناسب و بی‌ثبات است و همه نگرانی‌ها و ترس‌هایش برای گذراندن لحظاتی از خوشی و سرسبزی است.
باغی که در آن آشیانه کردی
منزلگه صیاد جانشکار است
هوش مصنوعی: باغی که در آن سکونت گزینی، جایی است که شکارچی روح در آن حضور دارد.
از بدسری روزگار بی باک
غمگین مشو ایدوست، روزگار است
هوش مصنوعی: از سختی‌های زندگی نترس و ناراحت نباش، چون این فقط یک وضعیت گذراست.
یغماگر افلاک، سخت بازوست
دردی کش ایام، هوشیار است
هوش مصنوعی: کسی که آسمان‌ها را می‌رباید، به شدت قوی است و دردی که ایام به همراه دارد، او را با هوشیاری آشنا کرده است.
افسانهٔ نوشیروان و دارا
ورد سحر قمری و هزار است
هوش مصنوعی: داستان نوشیروان و دارا، داستانی است پر از جذابیت و زیبایی که به مانند یک افسانه با سحر و جادو در دل تاریخ جاودانه شده است.
ز ایوان مدائن هنوز پیدا
بس قصهٔ پنهان و آشکار است
هوش مصنوعی: از ایوان مدائن، هنوز داستان‌های زیادی وجود دارد که هم در خفا و هم به وضوح دیده می‌شوند.
اورنگ شهی بین که پاسبانش
زاغ و زغن و گور و سوسمار است
هوش مصنوعی: ببین تخت و تاج پادشاهی را که نگهبانانش پرندگان و حیوانات بی‌ارزش و وحشی‌اند.
بیغولهٔ غولان چرا بدینسان
آن کاخ همایون زرنگار است
هوش مصنوعی: چرا این کاخ زیبای سلطنتی در میان اینجا که محل غول‌هاست قرار دارد؟
از نالهٔ نی قصه‌ای فراگیر
بس نکته در آن ناله‌های زار است
هوش مصنوعی: از ناله‌های نی که به گوش می‌رسد، داستانی عمیق و گسترده نهفته است و در این ناله‌های غمگین، رازهای بسیاری وجود دارد.
در موسم گل، ابر نوبهاری
بر سرو و گل و لاله اشکبار است
هوش مصنوعی: در فصل بهار، باران بهاری بر درختان سرو و گل و لاله زاری می‌بارد و حالتی اشک‌بار دارد.
آورده ز فصل بهار پیغام
این سبزه که بر طرف جویبار است
هوش مصنوعی: این سبزه که در حاشیه جوی روان روییده، پیغام خوشی از فصل بهار را به همراه دارد.
در رهگذر سیل، خانه کردن
بیرون شدن از خط اعتبار است
هوش مصنوعی: در مسیر سیلاب، سکونت کردن به معنای خروج از مرزهای قابل قبول و مشروع است.
تعویذ بجوی از درستکاری
اهریمن ایام نابکار است
هوش مصنوعی: به دنبال راهی درست و قابل اعتماد در برابر سختی‌ها و چالش‌های زندگی باش، زیرا تنها در سایه‌ی درستکاری می‌توان بر مشکلات غلبه کرد.
آشفته و مستیم و بر گذرگاه
سنگ و چه و دریا و کوهسار است
هوش مصنوعی: ما در حالتی نابسامان و سرخوش به سر می‌بریم و در مسیر خود با سنگ‌ها، دریا و کوه‌ها مواجه هستیم.
دل گرسنه ماندست و روح ناهار
تن را غم تدبیر احتکار است
هوش مصنوعی: دل من هنوز گرسنه است و روح من نگران چاره‌ای برای تأمین ناهار بدنم است.
آن شحنه که کالا ربود دزد است
آن نور که کاشانه سوخت نار است
هوش مصنوعی: آن نگهبانی که مال مردم را می‌برد، دزد است و آن نوری که خانه را می‌سوزاند، آتش است.
خوش آنکه ز حصن جهان برونست
شاد آنکه بچشم زمانه خوار است
هوش مصنوعی: کسی که از مشکلات و سختی‌های دنیا آزاد است، خوشبخت است و کسی که در نظر دیگران ارزش و مقامش کم‌رخ است، شاد است.
از قلهٔ این بیمناک کهسار
خونابه روان همچو آبشار است
هوش مصنوعی: از بالای این کوه وحشتناک، خون مانند آبشار در حال فرو ریختن است.
بار جسد از دوش جان فرو نه
آزاده روان تو زیر بار است
هوش مصنوعی: جان آزاد تو زیر بار سنگین درد و رنجی است که از دوش جسد بر می‌دارد.
این گوهر یکتای عالم افروز
در خاک بدینگونه خاکسار است
هوش مصنوعی: این جواهر بی‌نظیر که برای روشنایی جهان وجود دارد، در خاک به این صورت خوار و کوچک است.
فردا ز تو ناید توان امروز
رو کار کن اکنون که وقت کار است
هوش مصنوعی: فردا چیزی از تو دلخوش کننده نخواهد بود، امروز باید اقدام کنی. اکنون زمانی است که باید کار را شروع کنی.
همت گهر وقت را ترازوست
طاعت شتر نفس را مهار است
هوش مصنوعی: عزمت و اراده انسان، به مانند ترازویی است که زمان را اندازه‌گیری می‌کند و اطاعت از نفس، به مانند مهاری است که کنترل بر شتر نفس را فراهم می‌آورد.
در دوک امل ریسمان نگردد
آن پنبه که همسایهٔ شرار است
هوش مصنوعی: اگر پنبه‌ای همسایهٔ آتش باشد، در دوک امل ریسمانی از آن ساخته نمی‌شود. یعنی اگر در کنار خطر و آتش باشید، نمی‌توانید به خوبی و آرامش به کار خود ادامه دهید.
کالا مبر ای سودگر بهمراه
کاین راه نه ایمن ز گیر و دار است
هوش مصنوعی: ای بازرگانی، کالاهایت را همراه نبر؛ زیرا این راه از دست و پاگیرها و خطرات خالی نیست.
ای روح سبک بر سپهر برپر
کاین جسم گران عاقبت غبار است
هوش مصنوعی: ای جان سبک‌بال، به آسمان پرواز کن، چون این جسم سنگین در نهایت به خاک تبدیل خواهد شد.
بس کن به فراز و نشیب جستن
این رسم و ره اسب بی فسار است
هوش مصنوعی: دیگر بس کن که در جستجوی اوج و فرود هستی؛ این کار شبیه به دویدن اسبی است که دمی در مهار نیست.
طوطی نکند میل سوی مردار
این عادت مرغان لاشخوار است
هوش مصنوعی: طوطی به مردار توجهی نمی‌کند، زیرا این رفتار خاص پرندگان لاشخور است.
هرچند که ماهر بود فسونگر
فرجام هلاکش ز نیش مار است
هوش مصنوعی: هرچند که فریبنده و ماهر باشد، اما سرنوشت او به خاطر نیش مار به نابودی می‌انجامد.
عمر گذران را تبه مگردان
بعد از تو مه و هفته بیشمار است
هوش مصنوعی: زندگی را بیهوده تلف نکن؛ زیرا بعد از تو زمان و هفته‌های زیادی وجود دارد که ارزشمند هستند.
زندانی وقت عزیز، ای دل
همواره در اندیشهٔ فرار است
هوش مصنوعی: دل زندانی زمان است و همیشه در فکر فرار از قید و بندهایش می‌باشد.
از جهل مسوزش بروز روشن
ای بیخبر، این شمع شام تار است
هوش مصنوعی: ای بی‌خبر، از نادانی و جهالت به خود سوز و گداز نیفتم، زیرا این شمع در تاریکی شب، روشنایی‌اش را نشان می‌دهد.
کفتار گرسنه چه میشناسد
ک‌آهو بَرِه پروار یا نزار است
هوش مصنوعی: گرسنه بودن کفتار باعث می‌شود که او تفاوت بین آهوهای چاق و لاغر را تشخیص ندهد. او تنها به دنبال غذا است و برایش مهم نیست که غذا چه شکلی دارد.
بیهوده مکوش ای طبیب دیگر
بیمار تو در حال احتضار است
هوش مصنوعی: هدر نده کوشش خود را ای پزشک، چون دیگر بیمار تو در آستانه مرگ است.
باید که چراغی بدست گیرد
در نیمه‌شب آنکس که رهگذار است
هوش مصنوعی: آن کسی که در نیمه‌شب راهی دارد، باید چراغی را در دست بگیرد تا راهش را روشن کند.
امسال چنان کن که سود یابی
اندوهت اگر از زیان پار است
هوش مصنوعی: امسال به گونه‌ای عمل کن که از غمت بهره‌وری به دست آوری، حتی اگر به نظر می‌رسد که متحمل ضرر شده‌ای.
آسایش صد سال زندگانی
خوشنودی روزی سه و چهار است
هوش مصنوعی: آسایش و خوشی یک زندگی صد ساله در سه یا چهار روز رضایت و خوشحالی خلاصه می‌شود.
بار و بنهٔ مردمی هنر شد
بار تو گهی عیب و گاه عار است
هوش مصنوعی: بار و بندیل مردم به هنر تبدیل شده است؛ گاهی به آن عیب می‌گویند و گاهی به آن افتخار.
اندیشه کن از فقر و تنگدستی
ای آنکه فقیریت در جوار است
هوش مصنوعی: به فکر فقر و تنگدستی باش، ای کسی که فقر در کنار توست.
گلچین مشو ایدوست کاندرین باغ
یک غنچه جلیس هزار خار است
هوش مصنوعی: دوست عزیز، در انتخاب شریک زندگی و رفیق، تنها به ظواهر و جذابیت‌های سطحی توجه نکن. زیرا در میان زیبایی‌های ظاهری ممکن است مشکلات و سختی‌های زیادی وجود داشته باشد که در ابتدا دیده نمی‌شوند.
بیچاره در افتد، زبون دهد جان
صیدی که در این دامگه دچار است
هوش مصنوعی: بیچاره‌ای که در دام افتاده، همان‌طور که جانش در خطر است، نشان دهنده‌ی ناتوانی اوست. او در منجلاب مشکلات گیر کرده و توانایی فرار از آن را ندارد.
بیش از همه با خویشتن کند بد
آنکس که بدخلق خواستار است
هوش مصنوعی: کسی که ذاتاً بدخلق است و از دیگران انتظار خوبی و مهربانی دارد، بیشتر از همه به خودش آسیب می‌زند.
ای راهنورد ره حقیقت
هشدار که دیوت رکابدار است
هوش مصنوعی: ای کسی که در مسیر حقیقت قدم می‌زنی، مواظب باش که برخی افراد به ظاهر دوست، در واقع تو را به انحراف می‌کشانند.
ای دوست، مجازات مستی شب
هنگام سحر، سستی خمار است
هوش مصنوعی: ای دوست، در وقت سحر وقتی که مستی شب گذشته تمام می‌شود، احساس سنگینی و خمار بودن را تجربه خواهی کرد.
آنکس که از این چاه ژرف تیره
با سعی و عمل رست، رستگار است
هوش مصنوعی: کسی که با تلاش و کوشش از این چاه عمیق و تاریک نجات پیدا کند، به موفقیت خواهد رسید.
یک گوهر معنی ز کان حکمت
در گوش، چو فرخنده گوشوار است
هوش مصنوعی: معنی عمیق و باارزشی مانند یک جواهر است که در گوش کسی است و مانند گوشواره‌ای زیبا، زندگی او را شاداب و روشن می‌کند.
هرجا که هنرمند رفت گو رو
گر کابل و گر چین و قندهار است
هوش مصنوعی: هر کجا که هنرمند قدم بگذارد، آنجا برایش مهم نیست که در کابل باشد یا چین و قندهار.
فضل است که سرمایهٔ بزرگی است
علم است که بنیاد افتخار است
هوش مصنوعی: فضل و علم سرمایه‌های ارزشمندی هستند که سبب افتخار و شایستگی انسان می‌شوند.
کس را نرساند چرا بمنزل
گر توسن افلاک راهوار است
هوش مصنوعی: هیچ کس را به منزل و مقصود نخواهد رساند، حتی اگر اسب آسمان‌ها هم در حال دویدن باشد.
یکدل نشود ای فقیه با کس
آنرا که دل و دیده صد هزار است
هوش مصنوعی: هیچ کس با کسی نمی‌تواند یکدل و همدل شود، اگر دل و چشم او به بسیاری دیگر تعلق داشته باشد.
چون با دگران نیست سازگاریش
با تو مشو ایمن که سازگار است
هوش مصنوعی: اگر او با دیگران سازگاری ندارد، پس با تو هم نباید احساس امنیت کنی که ممکن است سازگاری پیدا کند.
از ساحل تن گر کناره گیری
سود تو درین بحر بی کنار است
هوش مصنوعی: اگر از دنیای مادی و جنبه‌های ظاهری خود فاصله بگیری، سود و منفعت واقعی تو در این دریای بی‌پایان معنوی خواهد بود.
از بنده جز آلودگی چه خیزد
پاکی صفت آفریدگار است
هوش مصنوعی: از من، فقط پلیدی برمی‌خیزد؛ زیرا پاکی خاص صفت خداوند است.
از خون جگر، نافه پروراندن
تنها هنر آهوی تتار است
هوش مصنوعی: خون جگر به معنای سختی‌ها و رنج‌های زیادی است که فرد متحمل می‌شود. تنها توانایی ویژه‌ای که آهوی تتار دارد این است که از این رنج‌ها چیزی زیبا و دلنشین به وجود آورد. این عبارت نشان‌دهنده هنری است که تنها از دل درد و زجر سر برمی‌آورد.
ز ابلیس ره خود مپرس گرچه
در بادیهٔ کعبه رهسپار است
هوش مصنوعی: از ابلیس هیچ راهی را نپرس، حتی اگر او در مسیر زیارت کعبه باشد.
پیراهن یوسف چرا نیارند
یعقوب بکنعان در انتظار است
هوش مصنوعی: یعقوب در کنار فرزندانش، در انتظار بازگشت پیراهن یوسف است. او از دوری فرزندش نگران و دل‌نگران است و می‌خواهد چیزی از او به او برسد.
بیدار شو ای گوهری که انکشت
در جایگاه در شاهوار است
هوش مصنوعی: بیدار شو ای گوهری با ارزش که در مقامی بزرگ و مهم قرار داری.
گفتار تو همواره از تو، پروین
در صفحهٔ ایام یادگار است
هوش مصنوعی: صحبت‌ها و کلمات تو همیشه نشانه‌ای از خود تو هستند و یادگاری از تو در تاریخ به جا می‌گذارند.

خوانش ها

قصیدهٔ شمارهٔ ۶ به خوانش مریم فقیهی کیا

حاشیه ها

1392/02/25 23:04
امین کیخا

کالا پهلوی ست و کالاچ و پیشتر کاچال بوده است

1392/02/25 23:04
امین کیخا

به لری به کالا پرتال میگوییم

1392/02/25 23:04
امین کیخا

ساحل را شادروان هدایت فرش به ضم اول نگاشته و ان گیلکیست و همه مان میتوانیم انرا بکار بریم

1392/02/25 23:04
امین کیخا

بیت 32 کهو بره باید بشود کاهو بره یعنی که اهو بره

1393/12/13 09:03
رضا

بیدار شو ای گوهری که انگشت
در جایگاه در شاهوار است