قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹
ای شده سوختهٔ آتش نفسانی
سالها کرده تباهی و هوسرانی
دزد ایام گرفتست گریبانت
بس کن این بیخودی و سربگریبانی
صبح رحمت نگشاید همه تاریکی
یوسف مصر نگردد همه زندانی
راه پر خار مغیلان و تو بی موزه
سفره بی توشه و شب تیره و بارانی
ای به خود دیده چو شدّاد، خدابین شو
جز خدا را نسزد رتبت یزدانی
تو سلیمان شدن آموزی اگر، دیوان_
نتوانند زدن لاف سلیمانی
تا به کی کودنی و مستی و خودرائی؟
تا به کی کودکی و بازی و نادانی؟
تو در این خاک سیه، زرّ دلافروزی
تو در این دشت و چمن، لالهٔ نعمانی
پیش دیوان مبر اندوه دل و مگری
که بخندند چو بینند که گریانی
عقل آموخت به هر کارگری کاری
او چو استاد شد و ما چو دبستانی
خود نمیدانی و از خلق نمیپرسی
فارغ از مشکل و بیگانه ز آسانی
که برد بار تو امروز که مسکینی
که تو را نان دهد امروز که بی نانی
دست تقوی بگشا، پای هوی بربند
تا ببینند که از کرده پشیمانی
گهریهای حقیقت گهر خود را_
نفروشند بدین هیچی و ارزانی
دیدهٔ خویش نهانبین کن و بین آنگه
دامهایی که نهادند به پنهانی
حیَوان گشتن و تنپروری آسان است
روح پرورده کن از لقمهٔ روحانی
با خرد جان خود آن به که بیارائی
با هنر عیب خود آن به که بپوشانی
با خبر باش که بی مصلحت و قصدی_
آدمی را نبرد دیو به مهمانی
نفس جو داد که گندم ز تو بستاند
به که هرگز ندهی رشوت و نستانی
دشمنانند تو را زرق و فساد، اما
به گمانِ تو که در حلقهٔ یارانی
تا زبونِ طمعی هیچ نمیارزی
تا اسیر هوسی هیچ نمیدانی
خوشتر از دولت جم، دولت درویشی
بهتر از قصر شهی، کلبهٔ دهقانی
خانگی باشد اگر دزد، به صد تدبیر
نتوان کرد از آن خانه نگهبانی
برو از ماه، فراگیر دلافروزی
برو از مهر، بیاموز درخشانی
پیش زاغان مفکن گوهر یکدانه
پیش خربنده مبر لعل بدخشانی
گر که همصحبت تو دیو نبودستی
ز که آموختی این شیوهٔ شیطانی
صفتی جوی که گویند نکوکاری
سخنی گوی که گویند سخندانی
بُگذر از بحر و ز فرعونِ هوی مندیش
دهرْ دریا و تو چون موسی عمرانی
اژدهای طمع و گرگ طبیعت را
گر بترسی، نتوانی که بترسانی
بفْکن این لاشهٔ خونین، تو نه ناهاری
برکَن این جامهٔ چرکین، تو نه عریانی
گر توانی، به دلی توش و توانی ده
که مبادا رسد آنروز که نتْوانی
خون دل چند خوری در دل سنگ، ای لعل
مشتریهاست برای گهر کانی
گرچه یونان، وطنِ بس حکما بودست
نیست آگاه ز حکمت همه یونانی
کلبهای را که نه فرشی و نه کالائیست
بر درش مینبوَد حاجت دربانی
زنده با گفتن پندم نتوانی کرد
که تو خود نیز چو من کشتهٔ عصیانی
کینه میورزی و در دائرهٔ صدقی
رهزنی میکنی و در ره ایمانی
تا کی این خام فریبی، تو نه یاجوجی
چند بلعیدن مردم، تو نه ثعبانی
مقصد عافیت از گمشدگان پرسی
رو که بر گمشدگان خویش تو برهانی
گوسفندان تو ایمن ز تو چون باشند
که شبانگاه تو در مکمن گرگانی
گاه از رنگرزانِ خم تزویری
گاه بر پشت خرِ وسوسه، پالانی
تشنه خون خورْد و تو خودبین به لب جوئی
گرْسنه مرد و توِ گمره به سر خوانی
دود آه است بنائی که تو میسازی
چاه راه است کتابی که تو میخوانی
دیده بگشای، نه این است جهانبینی!
کفر بس کن، نه چنین است مسلمانی
چو نهالیست روان و تو کشاورزی
چو جهانیست وجود و تو جهانبانی
تو چراغی! ز چه رو همنفس بادی؟
تو امیدی! ز چه همخانهٔ حرمانی؟
تو در این بزم، چو افروختهقندیلی
تو در این قصر، چو آراستهایوانی
تو ز خود رفته و وادی شده پر آفت
تو به خواب اندر و کشتی شده طوفانی
تو رسیدن نتوانی به سبکباران
که به رفتار، نه مانندهٔ ایشانی
فکر فردا نتوانی که کنی دیگر
مگر امروز که در کشور امکانی
عاقبت کشتهٔ شمشیر مه و سالی
آخر کار شکار دی و آبانی
هوشیاری و شب و روز به میخانه_
همدم دُردکشان، همسر مستانی
همچو برزیگر آفتزدهمحصولی!
همچو رزمآورِ غارتشدهخفتانی...
مار در لانه، ولی مور به افسونی
گُرد در خانه، ولی گَرد به میدانی
دل بیچاره و مسکین مخراش امروز
رسد آنروز که بی ناخن و دندانی
داستانت کند این چرخ کهن، هر چند_
نامجویندهتر از رستم دستانی
روز بر مسند پاکیزهٔ انصافی
شام در خلوت آلودهٔ دیوانی
دست مسکین نگرفتی و توانائی
میوهای گِرد نکردی و به بستانی
ظاهرست این که بد افتی چو شوی بدخواه
روشنست این که برنجی چو برنجانی
دیو بسیار بود در ره دل، پروین
کوش تا سر ز ره راست نپیچانی
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فع
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای شده سوختهٔ آتش نفسانی
سالها کرده تباهی و هوسرانی
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر آتش نفس خود سالها در دام فساد و هوس بازی گرفتار شدهای.
دزد ایام گرفتست گریبانت
بس کن این بیخودی و سربگریبانی
هوش مصنوعی: زمان به سرعت میگذرد و تو مشغول بیخودی و گمگشتگی هستی، پس بهتر است از این عادت دست برداری و به خودت بیای.
صبح رحمت نگشاید همه تاریکی
یوسف مصر نگردد همه زندانی
هوش مصنوعی: صبح رحمت فرا نمیرسد، همه مشکلات و ناامیدیها باقی میمانند و کسی به آزادی و بهبود وضعیت نمیرسد.
راه پر خار مغیلان و تو بی موزه
سفره بی توشه و شب تیره و بارانی
هوش مصنوعی: در اینجا به دشواریهای سفر اشاره شده است؛ راهی پر از مشکلات و موانع وجود دارد و شخص بدون آمادگی و امکانات لازم در حال حرکت است، در حالی که شب تاریک و بارانی نیز باعث سختتر شدن شرایط سفر میشود.
ای به خود دیده چو شدّاد، خدابین شو
جز خدا را نسزد رتبت یزدانی
هوش مصنوعی: ای کسی که مانند شداد، چشمانت به خود و دنیا دوخته شده است، به خداوند نگاه کن! جز خدا هیچ چیزی شایسته مقام و رتبت خدایی نیست.
تو سلیمان شدن آموزی اگر، دیوان_
نتوانند زدن لاف سلیمانی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی مانند سلیمان باشی و قدرتی همچون او پیدا کنی، دیوان و موجودات ناپاک نمیتوانند تو را تحت تأثیر قرار دهند و به تو افترا بزنند.
تا به کی کودنی و مستی و خودرائی؟
تا به کی کودکی و بازی و نادانی؟
هوش مصنوعی: چرا تا این حد نادان و مغرور باقی ماندهای؟ تا کی میخواهی در حال بازی و بیخبری به سر ببری؟
تو در این خاک سیه، زرّ دلافروزی
تو در این دشت و چمن، لالهٔ نعمانی
هوش مصنوعی: تو در این سرزمین تاریک و بیروح به مانند گلی زیبا و درخشان در دشت و چمن میدرخشی، مانند لالهای که زیبایی و شگفتی را به ارمغان میآورد.
پیش دیوان مبر اندوه دل و مگری
که بخندند چو بینند که گریانی
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که هنگام حضور در جمع دیوان و افراد مهم، نباید غم و اندوه خود را نمایش دهی و باید تلاش کنی تا خوشحال و خندان به نظر بیایی، زیرا اگر آنها ببینند که تو در حال گریه هستی، ممکن است به تو بخندند یا به تو توجه نکنند.
عقل آموخت به هر کارگری کاری
او چو استاد شد و ما چو دبستانی
هوش مصنوعی: عقل به هر کارگری یاد داد که چگونه کار کند، او به مانند یک استاد شده است، اما ما هنوز مانند دانشآموزان مدرسهای هستیم که در یادگیری ماندهایم.
خود نمیدانی و از خلق نمیپرسی
فارغ از مشکل و بیگانه ز آسانی
هوش مصنوعی: تو خود از حال خود آگاه نیستی و از دیگران نیز چیزی نمیپرسید. در حالی که بیخبر از مشکلات، به زندگی ساده خود ادامه میدهی.
که برد بار تو امروز که مسکینی
که تو را نان دهد امروز که بی نانی
هوش مصنوعی: امروز بار سنگینی بر دوش توست، چرا که تو فردی هستی که به خاطر فقر و کمیاب بودن نان، نیازمند یاری هستی.
دست تقوی بگشا، پای هوی بربند
تا ببینند که از کرده پشیمانی
هوش مصنوعی: دست خود را به خیر و نیکی باز کن و از تمایلات و خواستههای نادرست دوری کن تا دیگران مشاهده کنند که از کارهای گذشتهات پشیمان هستی.
گهریهای حقیقت گهر خود را_
نفروشند بدین هیچی و ارزانی
هوش مصنوعی: جواهرهای حقیقت به هیچ و ناچیز فروخته نمیشوند.
دیدهٔ خویش نهانبین کن و بین آنگه
دامهایی که نهادند به پنهانی
هوش مصنوعی: چشمانت را به دقت باز کن و سپس ببین که چه تلهها و دامهایی به طور پنهانی در اطرافت گذاشته شدهاند.
حیَوان گشتن و تنپروری آسان است
روح پرورده کن از لقمهٔ روحانی
هوش مصنوعی: به آسانی میتوان حیوانوار زندگی کرد و فقط به لذتهای جسمی پرداخته، اما باید تلاش کرد تا روح را با تغذیهای معنوی پرورش داد.
با خرد جان خود آن به که بیارائی
با هنر عیب خود آن به که بپوشانی
هوش مصنوعی: بهتر است که با اندیشمندی و خرد، جان خود را زیبا کنی، تا اینکه با هنری بیقاعده، ظاهر خود را زینت دهی. همچنین، بهتر است عیوب خود را با مهارت و ذکاوت پنهان کنی.
با خبر باش که بی مصلحت و قصدی_
آدمی را نبرد دیو به مهمانی
هوش مصنوعی: بدان که دیو هرگز کسی را به مهمانی نمیبرد، مگر این که برای او هدف و مصلحتی در نظر داشته باشد.
نفس جو داد که گندم ز تو بستاند
به که هرگز ندهی رشوت و نستانی
هوش مصنوعی: نفس به من میگوید که بهتر است گندم را از تو بگیرم، تا اینکه هرگز رشوه بدی را قبول کنم و چیزی را بدون حق بستانم.
دشمنانند تو را زرق و فساد، اما
به گمانِ تو که در حلقهٔ یارانی
هوش مصنوعی: دشمنان تو با حرص و فریب در کمیناند، اما تو به خیال خود فکر میکنی که در کنار دوستانی هستی.
تا زبونِ طمعی هیچ نمیارزی
تا اسیر هوسی هیچ نمیدانی
هوش مصنوعی: اگر فقط به فکر رسیدن به خواستهها و شهوات خود باشی، ارزشی نداری و نمیتوانی واقعاً چیزی را درک کنی.
خوشتر از دولت جم، دولت درویشی
بهتر از قصر شهی، کلبهٔ دهقانی
هوش مصنوعی: بهتر از ثروت و شکوه جم، زندگی درویشانه است و زندگی در کلبهٔ یک دهقان از زندگی در کاخ پادشاهی خوشتر است.
خانگی باشد اگر دزد، به صد تدبیر
نتوان کرد از آن خانه نگهبانی
هوش مصنوعی: اگر دزد از خودِ خانه باشد، حتی با بهترین تدابیر هم نمیتوان از آن خانه محافظت کرد.
برو از ماه، فراگیر دلافروزی
برو از مهر، بیاموز درخشانی
هوش مصنوعی: از ماه یاد بگیر که چگونه احساس شادی و خوشبختی را در دلها برافروزد، و از خورشید بیاموز که چگونه میتواند نور و درخشش را به همه جهان منتقل کند.
پیش زاغان مفکن گوهر یکدانه
پیش خربنده مبر لعل بدخشانی
هوش مصنوعی: در میان زاغها، ارزش و گوهری که در دست داری را به نمایش نگذار و در برابر افرادی که نمیفهمند، لعل و سنگهای قیمتی را بیهوده به دنبال نبر.
گر که همصحبت تو دیو نبودستی
ز که آموختی این شیوهٔ شیطانی
هوش مصنوعی: اگر همصحبت تو دیو نبود، پس از چه کسی این رفتار شیطانی را یاد گرفتهای؟
صفتی جوی که گویند نکوکاری
سخنی گوی که گویند سخندانی
هوش مصنوعی: خوی نیکو و شایسته را میگویند و اگر کسی سخن میگوید، باید در گفتن خود به دانش و آگاهی توجه کند.
بُگذر از بحر و ز فرعونِ هوی مندیش
دهرْ دریا و تو چون موسی عمرانی
هوش مصنوعی: از مشکلات و وسوسههای دنیوی دوری کن و نگران خودخواهیها و افکار منفی نباش. زندگی مشابه دریا است و تو اگر مانند موسی، در برابر چالشها ایستادگی کنی، میتوانی از آن عبور کنی و به رشد و شکوفایی دست یابی.
اژدهای طمع و گرگ طبیعت را
گر بترسی، نتوانی که بترسانی
هوش مصنوعی: اگر از اژدهای طمع و گرگ طبیعت بترسی، نمیتوانی آنها را بترسانی.
بفْکن این لاشهٔ خونین، تو نه ناهاری
برکَن این جامهٔ چرکین، تو نه عریانی
هوش مصنوعی: این متن به نوعی به ناپاکی و زشتی اشاره دارد. با استفاده از تصاویری از یک لاشه و لباس کثیف، نویسنده به مفهوم ناپسند بودن برخی چیزها و دوری از آنها پرداخته است. به طور کل، موضوعات مورد اشاره نشاندهنده لزوم پاکی و تمیزی در زندگی است.
گر توانی، به دلی توش و توانی ده
که مبادا رسد آنروز که نتْوانی
هوش مصنوعی: اگر میتوانی، دل و توان خود را به کار بگیر و درنگ نکن، چرا که ممکن است روزی فرا برسد که دیگر نتوانی کاری انجام دهی.
خون دل چند خوری در دل سنگ، ای لعل
مشتریهاست برای گهر کانی
هوش مصنوعی: چرا اینقدر رنج و غم را تحمل میکنی، ای گوهر ناب، در دل سنگی که ارزشی ندارد؟
گرچه یونان، وطنِ بس حکما بودست
نیست آگاه ز حکمت همه یونانی
هوش مصنوعی: هرچند یونان زادگاه بسیاری از حکیمان بود، اما نه همه مردم آن از حکمت آگاه هستند.
کلبهای را که نه فرشی و نه کالائیست
بر درش مینبوَد حاجت دربانی
هوش مصنوعی: در اینجا به یک کلبه ساده اشاره شده که نه فرش دارد و نه وسایلی در آن دیده میشود. در نتیجه، نیاز چندانی به نگهبان و دربان نیست، زیرا ارزش و اهمیت خاصی برای محافظت ندارد.
زنده با گفتن پندم نتوانی کرد
که تو خود نیز چو من کشتهٔ عصیانی
هوش مصنوعی: تو نمیتوانی به من پند بدهی، چون خودت هم مثل من، به خاطر نافرمانیات از زندگی آسیب دیدهای.
کینه میورزی و در دائرهٔ صدقی
رهزنی میکنی و در ره ایمانی
هوش مصنوعی: دشمنی میکنی و در حالی که خود را درستکار مینمایانی، به دیگران آسیب میزنی و در مسیر ایمان قرار گرفتهای.
تا کی این خام فریبی، تو نه یاجوجی
چند بلعیدن مردم، تو نه ثعبانی
هوش مصنوعی: چقدر میخواهی به مردم فریب بدهی؟ تو نه مانند یأجوج و مأجوجی هستی که مردم را ببلعی، نه مثل ثعبانی که خطرناک و آسیبزننده باشد.
مقصد عافیت از گمشدگان پرسی
رو که بر گمشدگان خویش تو برهانی
هوش مصنوعی: در جستجوی آرامش، از کسانی که به آن راه نرفتهاند سوال کن، زیرا تو خود دلیلی برای گمشدگان هستی.
گوسفندان تو ایمن ز تو چون باشند
که شبانگاه تو در مکمن گرگانی
هوش مصنوعی: گوسفندان تو در امان هستند، چون تو در شب به مکان گرگها میروی؟
گاه از رنگرزانِ خم تزویری
گاه بر پشت خرِ وسوسه، پالانی
هوش مصنوعی: گاهی از هنرمندان دروغین و فریبکار، و گاهی بر روی مرکب وسوسه نشستهام.
تشنه خون خورْد و تو خودبین به لب جوئی
گرْسنه مرد و توِ گمره به سر خوانی
هوش مصنوعی: اگر کسی به دنبال رضایت دیگری باشد، خودش را در خطر قرار میدهد. در حالی که دیگران ممکن است به شدت نیازمند کمک و نجات باشند، تو، غافل از اوضاع، به دنبال لذتهای خود هستی و فراموش کردهای که ممکن است دیگران در سختی به سر ببرند.
دود آه است بنائی که تو میسازی
چاه راه است کتابی که تو میخوانی
هوش مصنوعی: دود آه نشان از بیفایده بودن تلاشت در بنایی است که تو میسازی، و چاهی که تو در حال ایجاد آن هستی، راه بیپایانی است. همچنین کتابی که تو مطالعه میکنی، فقط نمایشی از اندیشههایی است که شاید در آن زندگی وجود نداشته باشد.
دیده بگشای، نه این است جهانبینی!
کفر بس کن، نه چنین است مسلمانی
هوش مصنوعی: چشمهایت را باز کن، اینطور که به دنیا نگاه میکنی درست نیست! دیگر از کفر و نادرستی دست بردار، این چیزهایی که میگویی نمیتواند نشانهای از ایمان واقعی باشد.
چو نهالیست روان و تو کشاورزی
چو جهانیست وجود و تو جهانبانی
هوش مصنوعی: تو مانند یک کشاورز هستی که در زمین روح انسانها کشت میکنی. وجود انسانها همچون جهانی است که تو به عنوان ناظر و سرپرست بر آن تسلط داری.
تو چراغی! ز چه رو همنفس بادی؟
تو امیدی! ز چه همخانهٔ حرمانی؟
هوش مصنوعی: تو مانند چراغی هستی، پس چرا با باد همنفس شدهای؟ تو امیدی هستی، پس چرا همخانه با ناامیدی؟
تو در این بزم، چو افروختهقندیلی
تو در این قصر، چو آراستهایوانی
هوش مصنوعی: تو در این مهمانی مانند چراغی روشن هستی و در این کاخ، مانند یک تالار زیبا به چشم میآیی.
تو ز خود رفته و وادی شده پر آفت
تو به خواب اندر و کشتی شده طوفانی
هوش مصنوعی: تو از خودت دور شدهای و دچار مشکلات زیادی شدهای. در خواب غفلت فرورفتهای و وضعیتت در زندگی مانند کشتیای است که در میان طوفان گیر افتاده.
تو رسیدن نتوانی به سبکباران
که به رفتار، نه مانندهٔ ایشانی
هوش مصنوعی: تو نمیتوانی به سبکی و بیدردسری به هدف برسی، زیرا در رفتار خود باید شبیه به آنها باشی.
فکر فردا نتوانی که کنی دیگر
مگر امروز که در کشور امکانی
هوش مصنوعی: اگر نتوانی برای فردا برنامهریزی کنی، این کار را فقط در امروز و با امکاناتی که داری میتوانی انجام دهی.
عاقبت کشتهٔ شمشیر مه و سالی
آخر کار شکار دی و آبانی
هوش مصنوعی: در پایان، سرنوشت کسی که به شدت تحت تأثیر زیبایی و جذابیت طبیعت قرار میگیرد، به مانند شکارچیای است که در نهایت هدف خود را مییابد و این کار در آخرین روزهای پاییز و فصل دی انجام میشود.
هوشیاری و شب و روز به میخانه_
همدم دُردکشان، همسر مستانی
هوش مصنوعی: حضور در میخانه و بودن در کنار بادهنوشان و خوشگذرانان، همچون آگاهی از شب و روز، فرمی از زندگی است.
همچو برزیگر آفتزدهمحصولی!
همچو رزمآورِ غارتشدهخفتانی...
هوش مصنوعی: تو مانند زراعتی هستی که آفات آن را از بین برده و محصولی ندارد! مثل جنگجویی که در میدان نبرد شکست خورده و از پا افتاده است...
مار در لانه، ولی مور به افسونی
گُرد در خانه، ولی گَرد به میدانی
هوش مصنوعی: مار در لانه میخوابد، اما مور با جادوگری و فریب در خانه است، در حالی که گرداب در میدان حاضر است.
دل بیچاره و مسکین مخراش امروز
رسد آنروز که بی ناخن و دندانی
هوش مصنوعی: دل ناتوان و بیچارهام امروز به حالش نخور، که آن روزی خواهد رسید که بدون ناخن و دندان شود.
داستانت کند این چرخ کهن، هر چند_
نامجویندهتر از رستم دستانی
هوش مصنوعی: این چرخ کهن (سرنوشت) داستان تو را به آرامی میسازد، هر چند باید بدانی که جستجوگر از رستم دستان (شخصیت افسانهای قهرمان) نیز مشتاقتر است.
روز بر مسند پاکیزهٔ انصافی
شام در خلوت آلودهٔ دیوانی
هوش مصنوعی: در روز، بر جایگاهی نیک و عادلانه نشستهایم و در شب، در خلوتی ناپاک و آلوده به فساد و بیعدالتی در میان دیوانسالاران قرار داریم.
دست مسکین نگرفتی و توانائی
میوهای گِرد نکردی و به بستانی
هوش مصنوعی: تو به دست نیازمندی یاری نکردی و میوهای از شکوفایی تواناییهای خود نچیدهای و به باغی نرفتهای.
ظاهرست این که بد افتی چو شوی بدخواه
روشنست این که برنجی چو برنجانی
هوش مصنوعی: وقتی که بدخواهی و به دیگران آسیب میزنی، نتیجهاش این است که خودت هم بدبخت میشوی. از طرفی اگر دیگران را آزار دهی، انتظار داشته باش که خودت هم به همین سرنوشت دچار خواهی شد.
دیو بسیار بود در ره دل، پروین
کوش تا سر ز ره راست نپیچانی
هوش مصنوعی: در برابر احساسات و چالشهای قلبی، موانع زیادی وجود دارد. پروین، تلاش کن که از مسیر مستقیم زندگیات منحرف نشوی.
خوانش ها
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹ به خوانش مریم فقیهی کیا
حاشیه ها
1391/04/22 18:06
دزد ایام گرفتست گریبانت
بس کن ای بیخودی و سربگریبانی
در مصرع دوم بیت دوم این درست است نه ای
1399/01/13 16:04
سیامک
از دختر اعتصام الملک چنین شعری سرودن انتظار است درود خدا بر روح پاک و فرزانه او
1401/12/02 11:03
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)
هنگام خواندن این قصیده, بی اختیار گوشی را ۳ دفعه بوس کردم, وصفِ حالِ غریبِ خودم بود!
روز بر مَسنَدِ پاکیزه یِ انصافی
شام در خلوتِ آلوده یِ دیوانی