گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۴۰

اگر روی طلب زائینهٔ معنی نگردانی
فساد از دل فروشوئی، غبار از جان برافشانی
هنر شد خواسته، تمییز بازار و تو بازرگان
طمع زندان شد و پندار زندانبان، تو زندانی
یکی دیوار ناستوار بی پایه‌ست خود کامی
اگر بادی وزد، ناگه گذارد رو به ویرانی
درین دریا بسی کشتی برفت و گشت ناپیدا
ترا اندیشه باید کرد زین دریای طوفانی
به چشم از معرفت نوری بیفزای، ار نه بیچشمی
به جان از فضل و دانش جامه‌ای پوش، ار نه بیجانی
بکس مپسند رنجی کز برای خویش نپسندی
بدوش کس منه باری که خود بردنش نتوانی
قناعت کن اگر در آرزوی گنج قارونی
گدای خویش باش ار طالب ملک سلیمانی
مترس از جانفشانی گر طریق عشق میپوئی
چو اسمعیل باید سر نهادن روز قربانی
به نرد زندگانی مهره‌های وقت و فرصت را
همه یکباره میبازی، نه میپرسی، نه میدانی
ترا پاک آفرید ایزد، ز خود شرمت نمی‌آید
که روزی پاک بودستی، کنون آلوده دامانی
از آنرو میپذیری ژاژخائیهای شیطان را
که هرگز دفتر پاک حقیقت را نمیخوانی
مخوان جز درس عرفان تا که از رفتار و گفتارت
بداند دیو کز شاگردهای این دبستانی
چه زنگی میتوان از دل ستردن با سیه رائی
چه کاری میتوان از پیش بردن با تن آسانی
درین ره پیشوایان تو دیوانند و گمراهان
سمند خویش را هر جا که میخواهند میرانی
مزن جز خیمهٔ علم و هنر، تا سربرافرازی
مگو جز راستی، تا گوش اهریمن بپیچانی
زبد کاری قبا کردی و از تلبیس پیراهن
بسی زیبنده‌تر بود از قبای ننگ، عریانی
همی کندی در و دیوار بام قلعهٔ جان را
یکی روزش نکردی چون نگهبانان نگهبانی
ز خود بینی سیه کردی دل بیغش، ز خودبینی
ز نادانی در افتادی درین آتش، ز نادانی
چرا در کارگاه مردمی بی مایه و سودی
چرا از آفتاب علم چون خفاش پنهانی
چه میبافی پرند و پرنیان در دوک نخ ریسی
چه میخواهی درین تاریک شب زین تیه ظلمانی
عصا را اژدها بایست کردن، شعله را گلزار
تو با دعوی گه ابراهیم و گاهی پور عمرانی
چرا تا زر و داروئیت هست از درد بخروشی
چرا تا دست و بازوئیت هست از کار و امانی
چو زرع و خوشه داری، از چه معنی خوشه چینستی
چو اسب و توشه‌داری، از چه اندر راه حیرانی
چه کوشی بهر یک گوهر بکان تیرهٔ هستی
تو خود هم گوهری گر تربیت یابی و هم کانی
تو خواهی دردها درمان کنی، اما به بیدردی
تو خواهی صعبها آسان کنی، اما به آسانی
بیابانیست تن، پر سنگلاخ و ریگ سوزنده
سرابت میفریبد تا مقیم این بیابانی
چو نورت تیرگیها را منور کرد، خورشیدی
چو در دل پرورانیدی گل معنی، گلستانی
خرابیهای جانرا با یکی تغییر معماری
خسارتهای تن را با یکی تدبیر تاوانی
بنور افزای، ناید هیچگاه از نور تاریکی
به نیکی کوش، هرگز ناید از نیکی پشیمانی
تو اندر دکهٔ دانش خریداری و دلالی
تو اندر مزرع هستی کشاورزی و دهقانی
مکن خود را غبار از صرصر جهل و هوی و کین
درین جمعیت گمره نیابی جز پریشانی
همی مردم بیازاری و جای مردمی خواهی
همی در هم کشی ابروی، چون گویند ثعبانی
چو پتک ار زیر دستانرا بکوبی و نیندیشی
رسد روزی که بینی چرخ پتکست و تو سندانی
چو شمع حق برافروزند و هر پنهان شود پیدا
تو دیگر کی توانی عیب کار خود بپوشانی
عوامت دست میبوسند و تو پابند سالوسی
خواصت شیر میخوانند و تو از گربه ترسانی
ترا فرقان دبیرستان اخلاق و معالی شد
چرا چون طفل کودن زین دبیرستان گریزانی
نگردد با تو تقوی دوست، تا همکاسهٔ آزی
نباشد با تو دین انباز، تا انباز شیطانی
بدانش نیستی نام‌آور و منعم بدیناری
بعمنی نیستی آزاده و عارف بعنوانی
تو تصویر و هوی نقاش و خودکامی نگارستان
از آنرو گه سپیدی، گه سیاهی، گاه الوانی
جز آلایش چه زاید زین زبونی و سیه رائی
جز اهریمن کرا افتد پسند این خوی حیوانی
پلنگ اندر چرا خور، یوز در ره، گرگ در آغل
تو چوپان نیستی، بهر تو عنوانست چوپانی
قماش خود ندانم با چه تار و پود میبافی
نه زربفتی، نه دیبائی، نه کرباسی، نه کتانی
برای شستشوی جان ز شوخ و ریم آلایش
ز علم و تربیت بهتر چه صابونی، چه اشنانی
ز جوی علم، دل را آب ده تا بر لب جوئی
ز خوان عقل، جان را سیر کن تا بر سر خوانی
روان ناشتا را کشت ناهاری و مسکینی
تو گه در پرسش آبی و گه در فکرت نانی
بیا کندند بارت تا نینگاری که بی توشی
گران کردند سنگت تا نپنداری که ارزانی
ز آلایش نداری باک تا عقلست معیارت
سبکساری نبینی تا درین فرخنده میزانی
چرا با هزل و مستی بگذرانی زندگانی را
چرا مستی کنی و هوشیارانرا بخندانی
بغیر از درگه اخلاص، بر هر درگهی خاکی
بغیر از کوچهٔ توفیق، در هر کو بجولانی
بصحرای وجود اندر، بود صد چشمهٔ حیوان
گناه کیست چون هرگز نمینوشی و عطشانی
برای غرق گشتن اندرین دریا نیفتادی
مکن فرصت تبه، غواص مروارید و مرجانی
همی اهریمنان را بدسرشت و پست مینامی
تو با این بد سگالیها کجا بهتر ازیشانی
ندیدی لاشه‌های مطبخ خونین شهرت را
اگر دیدی، چرا بر سفره‌اش هر روز مهمانی
نکو کارت چرا دانند، بدرای و بداندیشی
سبکبارت چرا خوانند، زیر بار عصیانی
بتیغ مردم آزاری چرا دل را بفرسائی
برای پیکر خاکی چرا جان را برنجانی
دبیری و دبیر بی کتاب و خط و املائی
هژبری و هژبر بیدل و چنگال و دندانی
کجا با تند باد زندگی دانی در افتادن
تو مسکین کاز نسیم اندکی چون بید لرزانی
درین گلزار نتوانی نشستن جاودان، پروین
همان به تا که بنشستی، نهالی چند بنشانی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر روی طلب زائینهٔ معنی نگردانی
فساد از دل فروشوئی، غبار از جان برافشانی
هوش مصنوعی: اگر دنبال معنا نباشی و تلاش نکنی که آن را درک کنی، دل تو خراب می‌شود و آلودگی‌های روحی بر تو سایه می‌افکند.
هنر شد خواسته، تمییز بازار و تو بازرگان
طمع زندان شد و پندار زندانبان، تو زندانی
هوش مصنوعی: هنر به خواسته تبدیل شده و وظیفه تمییز کردن بازار به تو سپرده شده است. تو بازرگانی هستی که به خاطر طمع، خود را در زندان قرار داده‌ای، و در واقع، فکر و تصورات تو، مانند زندان‌بان، تو را در این زندان محبوس کرده است.
یکی دیوار ناستوار بی پایه‌ست خود کامی
اگر بادی وزد، ناگه گذارد رو به ویرانی
هوش مصنوعی: دیوار غیرمطمئن و بی‌پایه‌، با یک نسیم کوچک ممکن است خراب شود.
درین دریا بسی کشتی برفت و گشت ناپیدا
ترا اندیشه باید کرد زین دریای طوفانی
هوش مصنوعی: در این دریا کشتی‌های زیادی به راه افتاده و ناپدید شده‌اند. تو باید نسبت به این دریای طوفانی فکر و تامل کنی.
به چشم از معرفت نوری بیفزای، ار نه بیچشمی
به جان از فضل و دانش جامه‌ای پوش، ار نه بیجانی
هوش مصنوعی: اگر به واسطه معرفت و آگاهی به چشم‌هایت نور بخشی، در غیر این صورت، از دانش و فضیلت بهره‌مند باش و خود را به آن بیارایی، در غیر این صورت ممکن است از وجود خود بی‌خبر بمانی.
بکس مپسند رنجی کز برای خویش نپسندی
بدوش کس منه باری که خود بردنش نتوانی
هوش مصنوعی: به دنبال رنجی نرو که خودت هیچ‌گاه دوستش نداری. بار مشکلات را بر دوش کسی نگذار که خودت قادر به تحمل آن نیستی.
قناعت کن اگر در آرزوی گنج قارونی
گدای خویش باش ار طالب ملک سلیمانی
هوش مصنوعی: اگر خواهان ثروت و نعمت‌های دنیایی هستی، باید قناعت کنی و از خواسته‌های بی‌پایه و بلند پروازی پرهیز نمایی. سعی کن در حال حاضر راضی به آنچه داری باشی، حتی اگر آرزوی ثروت و قدرت زیادی در سر داری.
مترس از جانفشانی گر طریق عشق میپوئی
چو اسمعیل باید سر نهادن روز قربانی
هوش مصنوعی: اگر در مسیر عشق گام می‌گذاری، نباید از فداکاری بترسی. چون باید مانند اسماعیل، در روز قربانی، جان خود را برای عشق بگذاری.
به نرد زندگانی مهره‌های وقت و فرصت را
همه یکباره میبازی، نه میپرسی، نه میدانی
هوش مصنوعی: در بازی زندگی، تمام فرصت‌ها و زمان‌ها را به یکباره از دست می‌دهی، بدون اینکه سوالی بکنی یا به واقعیت آن آگاه باشی.
ترا پاک آفرید ایزد، ز خود شرمت نمی‌آید
که روزی پاک بودستی، کنون آلوده دامانی
هوش مصنوعی: خداوند تو را به طور پاک و بی‌آلایش خلق کرده است، اما آیا از خودت شرمنده نیستی که روزی در جایگاهی خالص و بدون آلودگی بوده‌ای و حالا خود را به آلودگی دچار کرده‌ای؟
از آنرو میپذیری ژاژخائیهای شیطان را
که هرگز دفتر پاک حقیقت را نمیخوانی
هوش مصنوعی: تو به راحتی به گفتارهای بیهوده و بی‌اساس شیطان گوش می‌دهی، چون هرگز به مطالب واقعی و درست توجه نمی‌کنی و آن‌ها را نمی‌خوانی.
مخوان جز درس عرفان تا که از رفتار و گفتارت
بداند دیو کز شاگردهای این دبستانی
هوش مصنوعی: جز از علم عرفان چیزی نخوان، زیرا از رفتار و گفتارت لازم است که دیو بفهمد تو از شاگردان این مدرسه هستی.
چه زنگی میتوان از دل ستردن با سیه رائی
چه کاری میتوان از پیش بردن با تن آسانی
هوش مصنوعی: اگر از دل غم و اندوهی را برطرف کنی، چه فایده‌ای دارد وقتی که خودت ظاهراً در شرایط نامناسبی هستی؟ و با راحت‌طلبی و تنبلی، نمی‌توان به هیچ کاری رسید.
درین ره پیشوایان تو دیوانند و گمراهان
سمند خویش را هر جا که میخواهند میرانی
هوش مصنوعی: در این مسیر، رهبران دیوانه هستند و گمراهان، اسب‌های خود را هر جا که می‌خواهند هدایت می‌کنند.
مزن جز خیمهٔ علم و هنر، تا سربرافرازی
مگو جز راستی، تا گوش اهریمن بپیچانی
هوش مصنوعی: تا زمانی که بر افراشته‌ای، جز در مورد علم و هنر سخن مگو و همیشه به راستی صحبت کن؛ زیرا این تنها راهی است که می‌تواند دشمنان را به چالش بکشد.
زبد کاری قبا کردی و از تلبیس پیراهن
بسی زیبنده‌تر بود از قبای ننگ، عریانی
هوش مصنوعی: تو با هنرمندی و مهارت خود، لباسی زیبا و مناسب به تن کردی که از ننگ و عریانی بسیار بهتر و شایسته‌تر است.
همی کندی در و دیوار بام قلعهٔ جان را
یکی روزش نکردی چون نگهبانان نگهبانی
هوش مصنوعی: تو همواره در حال تخریب و آسیب رساندن به روح و شخصیت خود هستی، اما هرگز نتوانستی مانند نگهبانان دلسوز و مراقب، از آن محافظت کنی.
ز خود بینی سیه کردی دل بیغش، ز خودبینی
ز نادانی در افتادی درین آتش، ز نادانی
هوش مصنوعی: اگر به خودت بیش از حد بپردازی و به خودپسندی دچار شوی، قلبت را به تیرگی می‌کشانی. از آنجایی که از نادانی به خود می‌نگری، در این آتش گرفتار شده‌ای.
چرا در کارگاه مردمی بی مایه و سودی
چرا از آفتاب علم چون خفاش پنهانی
هوش مصنوعی: چرا در محیطی که مردم از دانش و بهره‌ای برخوردار نیستند، مانند خفاشی پنهان از نور خورشید علم دوری می‌کنی؟
چه میبافی پرند و پرنیان در دوک نخ ریسی
چه میخواهی درین تاریک شب زین تیه ظلمانی
هوش مصنوعی: چه کاری در حال بافتن پر و نازکی انجام می‌دهی؟ در این شب تاریک و ظلمانی، چه چیزی را می‌خواهی به دست آوری؟
عصا را اژدها بایست کردن، شعله را گلزار
تو با دعوی گه ابراهیم و گاهی پور عمرانی
هوش مصنوعی: عصا به شکل اژدها ایستاده است و آتش، باغ تو را با دعوی و جدل میان ابراهیم و پور عمران درگیر کرده است.
چرا تا زر و داروئیت هست از درد بخروشی
چرا تا دست و بازوئیت هست از کار و امانی
هوش مصنوعی: چرا وقتی دارو و ثروت داری از درد و رنج شکایت می‌کنی؟ چرا وقتی که توانایی انجام کار را داری از فشار و سختی فرار می‌کنی؟
چو زرع و خوشه داری، از چه معنی خوشه چینستی
چو اسب و توشه‌داری، از چه اندر راه حیرانی
هوش مصنوعی: وقتی که زراعت و خوشه‌چینی داری، دلیل چه می‌تواند باشد که هنوز در بی‌راهی می‌گردی؟ وقتی مثل اسب بار بر دوش داری، چرا در مسیر دچار سردرگمی هستی؟
چه کوشی بهر یک گوهر بکان تیرهٔ هستی
تو خود هم گوهری گر تربیت یابی و هم کانی
هوش مصنوعی: به تلاشت برای بدست آوردن یک گوهر از دنیای پر از تاریکی هستی ادامه بده. تو خود نیز می‌توانی به گوهری تبدیل شوی اگر به درستی تربیت شوی و به رشد و شکوفایی برسی.
تو خواهی دردها درمان کنی، اما به بیدردی
تو خواهی صعبها آسان کنی، اما به آسانی
هوش مصنوعی: تو می‌خواهی دردها را درمان کنی، اما به خاطر بی‌دردی‌ات، تو می‌خواهی سختی‌ها را آسان کنی، اما به خاطر سادگی‌ات.
بیابانیست تن، پر سنگلاخ و ریگ سوزنده
سرابت میفریبد تا مقیم این بیابانی
هوش مصنوعی: اینجا به یک سرزمین بیابانی اشاره شده که بدن انسان را می‌توان به آن تشبیه کرد. این بیابان پر از سنگ‌های تیز و خاک سوزان است که این وضعیت به نوعی فریبنده به نظر می‌رسد، ولی در واقع، زندگی در این بیابان پر از مشکلات و چالش‌هاست.
چو نورت تیرگیها را منور کرد، خورشیدی
چو در دل پرورانیدی گل معنی، گلستانی
هوش مصنوعی: وقتی نور تو تاریکی‌ها را روشن کرد، مانند این است که خورشید در دل پرورده گلی معانی، باغی را به وجود آورده است.
خرابیهای جانرا با یکی تغییر معماری
خسارتهای تن را با یکی تدبیر تاوانی
هوش مصنوعی: آسیب‌های روحی و روانی را با یک تغییر در نگرش می‌توان اصلاح کرد و مشکلات جسمی را نیز با یک استراتژی مناسب می‌توان برطرف کرد.
بنور افزای، ناید هیچگاه از نور تاریکی
به نیکی کوش، هرگز ناید از نیکی پشیمانی
هوش مصنوعی: تابش نور افزون، هیچ‌گاه از تاریکی نمی‌آید. برای نیکوکاریش تلاش کن، هرگز از کارهای نیک خود پشیمان نخواهی شد.
تو اندر دکهٔ دانش خریداری و دلالی
تو اندر مزرع هستی کشاورزی و دهقانی
هوش مصنوعی: تو در بازار علم و دانش خریدار و فروشنده‌ای، و در زمین‌های زراعت کشاورز و دهقان هستی.
مکن خود را غبار از صرصر جهل و هوی و کین
درین جمعیت گمره نیابی جز پریشانی
هوش مصنوعی: خودت را در گرد و غبار جهل، آرزوها و کینه‌ها غوطه‌ور نکن، چون در این جمعیت سردرگم جز آشفتگی چیزی نصیبت نخواهد شد.
همی مردم بیازاری و جای مردمی خواهی
همی در هم کشی ابروی، چون گویند ثعبانی
هوش مصنوعی: اگر به مردم آسیب برسانی و جایی در میان آن‌ها بخواهی که مورد احترام باشی، مانند این است که ابرویت را به هم می‌کشی، زیرا مردم تو را مانند یک مار متخاصم می‌دانند.
چو پتک ار زیر دستانرا بکوبی و نیندیشی
رسد روزی که بینی چرخ پتکست و تو سندانی
هوش مصنوعی: اگر به زیر دستان و افراد ضعیف ظلم کنی و به عواقب کارهایت فکر نکنی، روزی خواهد رسید که خودت به همان وضعی که به دیگران دادی، مبتلا خواهی شد و در وضعیت بدی قرار خواهی گرفت.
چو شمع حق برافروزند و هر پنهان شود پیدا
تو دیگر کی توانی عیب کار خود بپوشانی
هوش مصنوعی: وقتی که حقیقت مانند شمع روشن شود و هر چیز پنهانی آشکار گردد، دیگر چگونه می‌توانی نواقص و خطاهای خود را پنهان کنی؟
عوامت دست میبوسند و تو پابند سالوسی
خواصت شیر میخوانند و تو از گربه ترسانی
هوش مصنوعی: مردم عادی به تو احترام می‌گذارند و دستت را می‌بوسند، در حالی که برخی از خواص تو را ستایش می‌کنند و تو همچنان از گربه می‌ترسی.
ترا فرقان دبیرستان اخلاق و معالی شد
چرا چون طفل کودن زین دبیرستان گریزانی
هوش مصنوعی: چرا از دبیرستان اخلاق و فضایل دوری می‌کنی، در حالی که تو به عنوان یک کودک نادان به این آموخته‌ها نیاز داری؟
نگردد با تو تقوی دوست، تا همکاسهٔ آزی
نباشد با تو دین انباز، تا انباز شیطانی
هوش مصنوعی: دوستی که تقوی دارد، با تو نمی‌چرخد و در کارهایت شریک نمی‌شود، مگر اینکه کسی که هم‌کاسه‌اش باشد، به او ایمان داشته باشد. اگر کسی که با تو در کارهای دینی شریک است، با شیطان همدست باشد، نیکوکاران به دور تو خواهند ماند.
بدانش نیستی نام‌آور و منعم بدیناری
بعمنی نیستی آزاده و عارف بعنوانی
هوش مصنوعی: اگر کسی دانش و علم نداشته باشد، نمی‌تواند به نام و موقعیت خوبی دست پیدا کند، و از سوی دیگر، داشتن ثروت و نعمت نیز به معنای آزادی و آگاهی نیست.
تو تصویر و هوی نقاش و خودکامی نگارستان
از آنرو گه سپیدی، گه سیاهی، گاه الوانی
هوش مصنوعی: تو شبیه یک تصویر هستی و نقاشی به نام خودت. زیبایی‌های تو به همین دلیل است که گاهی روشنایی، گاهی تیرگی و گاهی رنگ‌های مختلف را به نمایش می‌گذارد.
جز آلایش چه زاید زین زبونی و سیه رائی
جز اهریمن کرا افتد پسند این خوی حیوانی
هوش مصنوعی: تنها از زبونی و بدی چه چیزی حاصل می‌شود جز آلودگی؟ چه کسی جز شیطان از این خصلت‌های حیوانی خوشش می‌آید؟
پلنگ اندر چرا خور، یوز در ره، گرگ در آغل
تو چوپان نیستی، بهر تو عنوانست چوپانی
هوش مصنوعی: در اینجا منظور این است که درحالی‌که پلنگ در چراگاه و یوز در جاده حضور دارند و گرگ به دام‌ها نزدیک شده، تو به عنوان چوپان مسئولیتی نداری. در واقع، به جای اینکه پاسدار و مراقب باشی، فقط نام چوپان را یدک می‌کشی.
قماش خود ندانم با چه تار و پود میبافی
نه زربفتی، نه دیبائی، نه کرباسی، نه کتانی
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم با چه ماده‌ای خود را می‌دوزی و به چه شیوه‌ای آثار خود را خلق می‌کنی. نه از طلای بافته استفاده می‌کنی، نه از پارچه‌های نرم و زری، نه از کرباس و نه از کتان.
برای شستشوی جان ز شوخ و ریم آلایش
ز علم و تربیت بهتر چه صابونی، چه اشنانی
هوش مصنوعی: برای پاک‌سازی روح از زشتی‌ها و ناپاکی‌ها، برتری علم و تربیت بر هر نوع ماده‌ی شوینده‌ و شستشو دهنده‌ای روشن است.
ز جوی علم، دل را آب ده تا بر لب جوئی
ز خوان عقل، جان را سیر کن تا بر سر خوانی
هوش مصنوعی: از منبع دانش، دل خود را سیراب کن تا به کناره دانش بیایی و از سفره خرد، جان خود را پر کن تا به جایی که آن سفره پهن است برسی.
روان ناشتا را کشت ناهاری و مسکینی
تو گه در پرسش آبی و گه در فکرت نانی
هوش مصنوعی: نفس گرسنه و تشنه، به خاطر مشکلاتش جانش را از دست می‌دهد. تو در بعضی اوقات برای سوالاتت به آب و در مواقع دیگر به نان فکر می‌کنی.
بیا کندند بارت تا نینگاری که بی توشی
گران کردند سنگت تا نپنداری که ارزانی
هوش مصنوعی: بیا، باری که بر دوش توست را سبک کنند تا تو نرسیدی، سنگینی بار تو را احساس نکنی و فکر نکنی که این اوضاع راحت و بی‌دردسر است.
ز آلایش نداری باک تا عقلست معیارت
سبکساری نبینی تا درین فرخنده میزانی
هوش مصنوعی: نگران آلودگی‌ها نباش زیرا عقل تو معیار سنجش است. سبک‌سرانه نگاه نکن، تا زمانی که در این ترازوی خوشبختی قرار داری.
چرا با هزل و مستی بگذرانی زندگانی را
چرا مستی کنی و هوشیارانرا بخندانی
هوش مصنوعی: چرا زندگی‌ات را با بی‌مقداری و شور و شوق بی‌خودی هدر می‌دهی؟ چرا به مستی می‌پردازی و کسانی را که هشیارند به تمسخر می‌گیری؟
بغیر از درگه اخلاص، بر هر درگهی خاکی
بغیر از کوچهٔ توفیق، در هر کو بجولانی
هوش مصنوعی: هر جا که بروی و هر درگاهی که به آن بروی، غیر از درگاه خلوص و صداقت، چیزی جز ناامیدی نخواهی یافت. فقط در کوچه‌ای که پر از توفیق و موفقیت است، امید و کامیابی در انتظار توست.
بصحرای وجود اندر، بود صد چشمهٔ حیوان
گناه کیست چون هرگز نمینوشی و عطشانی
هوش مصنوعی: در بیابان وجود انسان، چشمه‌های فراوانی از حیات وجود دارد. اما چه کسی است که از این چشمه‌ها بهره نبرد و همچنان تشنه بماند؟
برای غرق گشتن اندرین دریا نیفتادی
مکن فرصت تبه، غواص مروارید و مرجانی
هوش مصنوعی: برای غرق نشدن در این دریا، هرگز فرصت را از دست نده. مانند غواصی که به دنبال مروارید و مرجان است، کوشش کن.
همی اهریمنان را بدسرشت و پست مینامی
تو با این بد سگالیها کجا بهتر ازیشانی
هوش مصنوعی: تو اهریمنان را که ذاتاً بد و پست‌اند، می‌نامی، اما با این ویژگی‌های منفی، آیا بهتر از آنان هستی؟
ندیدی لاشه‌های مطبخ خونین شهرت را
اگر دیدی، چرا بر سفره‌اش هر روز مهمانی
هوش مصنوعی: اگر لاشه‌های کشته‌شدگان شهر را ندیده‌ای، پس چرا هر روز به مهمانی‌اش می‌روی و در سفره‌اش نشسته‌ای؟
نکو کارت چرا دانند، بدرای و بداندیشی
سبکبارت چرا خوانند، زیر بار عصیانی
هوش مصنوعی: چرا کار خوب تو را نمی‌دانند؟ چرا بی‌فکری و بداندیشی تو را سبکبار می‌خوانند، در حالی که زیر بار نافرمانی هستی؟
بتیغ مردم آزاری چرا دل را بفرسائی
برای پیکر خاکی چرا جان را برنجانی
هوش مصنوعی: چرا با زخم زدن به دیگران دل خود را آزار می‌دهی؟ برای جسم مادی چرا روح خود را آزار می‌دهی؟
دبیری و دبیر بی کتاب و خط و املائی
هژبری و هژبر بیدل و چنگال و دندانی
هوش مصنوعی: به عنوان یک دبیر، دانش و مهارت‌های خود را از طریق کتاب و نوشتن و دقت در املای کلمات به دست نمی‌آورم، بلکه به ویژگی‌هایی مانند قدرت و توانایی‌های دیگر مانند چنگال و دندان اشاره می‌کنم که نشان‌دهنده قدرت وجودی من هستند.
کجا با تند باد زندگی دانی در افتادن
تو مسکین کاز نسیم اندکی چون بید لرزانی
هوش مصنوعی: این بیت می‌گوید که تو در زندگی مانند بید در برابر باد ناتوان هستی و نمی‌دانی چگونه با مشکلات و چالش‌ها روبه‌رو شوی. با کوچک‌ترین ناملایمتی به شدت می‌لرزی و تسلیم می‌شوی.
درین گلزار نتوانی نشستن جاودان، پروین
همان به تا که بنشستی، نهالی چند بنشانی
هوش مصنوعی: در این باغ نمی‌توانی برای همیشه بمانی؛ بهترین کار این است که در طول مدت زمانی که هستی، تعدادی نهال بکاشی.

خوانش ها

قصیدهٔ شمارهٔ ۴۰ به خوانش مریم فقیهی کیا

حاشیه ها

1387/05/24 19:07
ناشناس

بیت سوم "گذارد "درست است
بیت دهم "نمیآید" درست است
دربیت 12" دبستانی"
بیت 15 به پیچانی مناسبتر از بپیچانی است
بیت39 گاه الوانی
---
پاسخ: با تشکر از شما، به جز مورد بیت 15 جایگزینیها مطابق نظر شما انجام شد. در بیت 15 «بـ» پیشوند فعل است و نه ترکیب دو کلمه‌ی «به» و «پیچانی» و تصور می‌شود صورت حاضر درست‌تر باشد.

1387/05/28 19:07
ناشناس

شنیده شده که در مجامع ادبی تصویب شده که کلماتی مانند ببینی یا بپیچانی وغیره برای سهولت قرائت اگر با به جدا نوشته شود اشکال املائی ندارد در اینجاقرا ئت بپیچانی مشکل است البته فقط شنیده شده

1389/06/05 11:09
ناشناس

در زبان پارسی همزه وجود ندارد و اینگونه تصویب شده است که به جای همزه که قبلا استفاده می شد از حرف "ی" استفاده شود.
مثلا بفرمایی درست است نه بفرمائی و ...
---
پاسخ: فعلاً دست نمی‌زنیم به رسم‌الخط اشعار، (عبارات عربی در میان اشعار وجود دارد که جایگزینی این نویسه ممکن است آنها را مغلوط کند).

1389/06/05 11:09
ن. د

در بیت سوم : به ویرانی
در بیت پنجم : به چشم، به جان
و نیز سایر موارد مشابه
با سپاس
---
پاسخ: با تشکر، سه موردی که اشاره فرمودید را تصحیح کردم.

1391/03/09 10:06
احسان

در بیت 38 در مصرع دوم ابتدای مصرع " به معنی" یا "بمعنی" صحیح است که مقلوب تایپ گردیده
لطفا اصلاح شود

1392/07/09 10:10
حمید

سلام . خیلی ممنون . از خدای بزرگ موفقیتتان را خواستارم .

1397/07/10 13:10
محمد سالمی

سلام. به نظر حقیر بیت زیر غلط است:
چرا تا دست و بازوئیت هست از کار و امانی
و صحیح آن به این صورت است:
چرا تا دست و بازوئیت هست از کار وامانی
"وا مانی" غلط و "وامانی" صحیح است

1397/11/10 02:02
رضا شریفی

با سلام و خسته نباشید،
در مصرع دوم بیت 38 عبارت "بمنعی" نوشته شده است که ظاهرا غلط املائی عبارت "بمعنی" است

1401/12/03 21:03
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

خانم فقیه کیا

سپاسِ فراوان از خوانش دقیقِ و درستِ شما.

خواندن بعضی از ابیات بدون کمک گرفتن از خوانشِ شما غیرِممکن است