گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰

بد منشانند زیر گنبد گردان
از بدشان چهر جان پاک بگردان
پای بسی را شکسته‌اند به نیرنگ
دست بسی را ببسته‌اند به دستان
تا خر لنگی فتاده‌است ز سستی
توسن خود را دوانده‌اند بمیدان
جز بدو نیک تو، چرخ می‌ننویسد
نیک و بد خویش را تو باش نگهبان
گر ستم از بهر خویش می‌نپسندی
عادت کژدم مگیر و پیشهٔ ثعبان
چندکنی همچو گرگ، حمله بمردم
چند دریشان همی بناخن و دندان
دامن خلق خدای را چو بسوزی
آتشت افتد به آستین و به دامان
هر چه دهی دهر را، همان دهدت باز
خواستهٔ بد نمیخرند جز ارزان
خواهی اگر راه راست: راه نکوئی
خواهی اگر شمع راه: دانش و عرفان
کارگران طعنه میزنند به کاهل
اهل هنر خنده میکنند به نادان
از خم صباغ روزگار برآید
هر نفسی صد هزار جامهٔ الوان
غارت عمر تو میکنند به گشتن
دی مه و اردیبهشت و آذر و آبان
جز بفنا چهر جان نبینی، ازیراک
جان تو زندانیست و جسم تو زندان
عالمی و بهره‌ایت نیست ز دانش
رهروی و توشه‌ایت نیست در انبان
تیه خیالت به مقصدی نرساند
راهروان راه برده‌اند به پایان
کشتی اخلاص ما نداشت شراعی
ور نه بدریا نه موج بود و نه طوفان
کعبهٔ نیکی است دل، ببین که براهش
جز طمع و حرص چیست خار مغیلان
بندگی خود مکن که خویش پرستی
کرده بسی پاکدل فریشته، شیطان
تا تو شدی خرد، آز یافت بزرگی
تا تو شدی دیو، دیو گشت سلیمان
راهنمائی چه سود در ره باطل
دیبهٔ چینی چه سود در تن بیجان
نفس تو زنگی شد و سپید نگردد
صد ره اگر شوئیش بچشمهٔ حیوان
راستی از وی مجوی زانکه نروید
هیچگه از شوره‌زار لاله و ریحان
بار لئیمان مکش ز بهر جوی زر
خدمت دونان مکن برای یکی نان
گنج حقیقت بجوی و پیله‌وری کن
اهل هنر باش و پوش جامهٔ خلقان
روز سعادت ز شب چگونه شناسد
آنکه ز خورشید شد چو شبپره پنهان
دور شو از رنگ و بوی بیهده، پروین
از در معنی درای، نز در عنوان

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بد منشانند زیر گنبد گردان
از بدشان چهر جان پاک بگردان
هوش مصنوعی: بدیگران را در زیر آسمان در نظر نگیرید، زیرا از بدی‌های آنها، روح پاک خود را دور کنید.
پای بسی را شکسته‌اند به نیرنگ
دست بسی را ببسته‌اند به دستان
هوش مصنوعی: بسیاری را به ترفند و فریب، به زنجیر کشیده‌اند و آزادیشان را گرفته‌اند.
تا خر لنگی فتاده‌است ز سستی
توسن خود را دوانده‌اند بمیدان
هوش مصنوعی: از ضعف و کاهلی خودت، اسب‌ها به سرعت به میدان رفته‌اند، در حالی که خر لنگی زمین‌گیر شده است.
جز بدو نیک تو، چرخ می‌ننویسد
نیک و بد خویش را تو باش نگهبان
هوش مصنوعی: جز از او، هیچ نیکی و بدی در جهان نوشته نمی‌شود. تو باید مراقب خودت باشی و نیک و بد خود را حفظ کنی.
گر ستم از بهر خویش می‌نپسندی
عادت کژدم مگیر و پیشهٔ ثعبان
هوش مصنوعی: اگر ظلم و ستم را برای خود نمی‌پسندی، از رفتار زهرآگین مار و عادت‌های خراب آن دوری کن.
چندکنی همچو گرگ، حمله بمردم
چند دریشان همی بناخن و دندان
هوش مصنوعی: چرا مثل گرگ به مردم حمله می‌کنی؟ آیا با دندان و ناخنت به آن‌ها آسیب می‌زنی؟
دامن خلق خدای را چو بسوزی
آتشت افتد به آستین و به دامان
هوش مصنوعی: اگر به سمت آفرینش و زیبایی‌های خداوند آسیب برسانی، این آتش کار خود را به خودت خواهد رساند و دامن خودت را نیز خواهد سوزاند.
هر چه دهی دهر را، همان دهدت باز
خواستهٔ بد نمیخرند جز ارزان
هوش مصنوعی: هر چیزی که به دنیا بدهی، همان را به تو باز می‌گرداند. پس از ارائهٔ چیزهای بد، تنها چیزهای ارزان و بی‌ارزش نصیب‌ات می‌شود.
خواهی اگر راه راست: راه نکوئی
خواهی اگر شمع راه: دانش و عرفان
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در مسیر درست قرار بگیری، باید نیکی را انتخاب کنی. و اگر به دنبال روشنایی و هدایت هستی، باید به علم و دانش توجه کنی.
کارگران طعنه میزنند به کاهل
اهل هنر خنده میکنند به نادان
هوش مصنوعی: کارگران به کاهل‌ها و تنبل‌ها طعنه می‌زنند و افراد هنرمند به کسی که دانشی ندارد، می‌خندند.
از خم صباغ روزگار برآید
هر نفسی صد هزار جامهٔ الوان
هوش مصنوعی: هر لحظه از پیچ و خم زندگی، صدها رنگ و طرح جدید به وجود می‌آید.
غارت عمر تو میکنند به گشتن
دی مه و اردیبهشت و آذر و آبان
هوش مصنوعی: زمان و فصل‌ها، مثل دی، اردیبهشت، آذر و آبان، در حال گذرند و تو به جای اینکه از عمرت بهره ببری، فقط در حال گشت و گذار در این روزها هستی و عمرت را هدر می‌دهی.
جز بفنا چهر جان نبینی، ازیراک
جان تو زندانیست و جسم تو زندان
هوش مصنوعی: جز در صورت فنا، چهره‌ی جان را نخواهی دید؛ زیرا جان تو در زندانی گرفتار است و جسم تو همان زندان است.
عالمی و بهره‌ایت نیست ز دانش
رهروی و توشه‌ایت نیست در انبان
هوش مصنوعی: تو دانش و آگاهی داری، اما چیزی از آن بهره‌مند نیستی. تو در مسیر علم حرکت می‌کنی، اما توشه‌ای برای سفر نداری.
تیه خیالت به مقصدی نرساند
راهروان راه برده‌اند به پایان
هوش مصنوعی: وقتی خیال تو راهنمایی نمی‌کند، نمی‌توانی به مقصد برسی؛ زیرا دیگران راه را طی کرده و به پایان رسانده‌اند.
کشتی اخلاص ما نداشت شراعی
ور نه بدریا نه موج بود و نه طوفان
هوش مصنوعی: کشتی جان ما که با اخلاص ساخته شده، نه قوانین و معیارهایی دارد؛ وگرنه در دریا نه موجی بود و نه طوفانی.
کعبهٔ نیکی است دل، ببین که براهش
جز طمع و حرص چیست خار مغیلان
هوش مصنوعی: دل، محل نیکی و خوبی است، اما ببینیم چه چیزهایی به آن آسیب می‌زنند؛ تنها طمع و حرص مانند خار مغیلان به آن ضربه می‌زنند.
بندگی خود مکن که خویش پرستی
کرده بسی پاکدل فریشته، شیطان
هوش مصنوعی: به خودت توجه نداشته باش و به پرستش خود مغرور نباش. کسانی که دل پاکی دارند، بسیاری از آنها فریب شیطان را خورده‌اند.
تا تو شدی خرد، آز یافت بزرگی
تا تو شدی دیو، دیو گشت سلیمان
هوش مصنوعی: وقتی تو خردمند و آگاه شدی، به اندازه‌ای بزرگ و مهم شدی که قدرتی عظیم پیدا کردی. و زمانی که دچار نادانی و ضعف شدی، حتی سلیمان هم تحت تسلط و کنترل تو درآمد.
راهنمائی چه سود در ره باطل
دیبهٔ چینی چه سود در تن بیجان
هوش مصنوعی: راهنمایی در مسیر نادرست فایده‌ای ندارد و پوشش زیبا در جسمی بی‌جان هیچ کاربردی ندارد.
نفس تو زنگی شد و سپید نگردد
صد ره اگر شوئیش بچشمهٔ حیوان
هوش مصنوعی: نفس تو به شدت تیره و آلوده شده و حتی اگر صد بار هم آن را بشویی، باز هم سفید و پاک نمی‌شود.
راستی از وی مجوی زانکه نروید
هیچگه از شوره‌زار لاله و ریحان
هوش مصنوعی: به حقیقت از او توقع نداشته باش؛ زیرا از زمین‌های بی‌ثمر و خشک، نه لاله‌ای می‌روید و نه ریحانی.
بار لئیمان مکش ز بهر جوی زر
خدمت دونان مکن برای یکی نان
هوش مصنوعی: کار زشت و ناپسند را برای به دست آوردن ثروت و نفع مادی انجام نده و به خاطر به دست آوردن لقمه‌ای نان، به کارهای نادرست و ناپسند آغشته نشو.
گنج حقیقت بجوی و پیله‌وری کن
اهل هنر باش و پوش جامهٔ خلقان
هوش مصنوعی: به دنبال حقیقت باش و تلاش کن تا در هنر مهارت پیدا کنی و مانند مردم عادی زندگی کن.
روز سعادت ز شب چگونه شناسد
آنکه ز خورشید شد چو شبپره پنهان
هوش مصنوعی: روز خوشبختی را شب چگونه می‌شناسد، کسی که مانند شب‌پرۀ پنهان از خورشید دور مانده است.
دور شو از رنگ و بوی بیهده، پروین
از در معنی درای، نز در عنوان
هوش مصنوعی: از چیزهای بیهوده و سطحی دوری کن و به عمق و معنی واقعی زندگی توجه کن. به جای اینکه به ظاهر و نام‌ها اهمیت دهی، به محتوای درونی و معنای عمیق بپرداز.

خوانش ها

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰ به خوانش مریم فقیهی کیا
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰ به خوانش عندلیب