گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷

نخواست هیچ خردمند وام از ایام
که با دسیسه و آشوب باز خواهد وام
به چشم عقل درین رهگذار تیره ببین
که گستراند قضا و قدر به راه تو دام
هزار بار بلغزاندت به هر قدمی
که سخت خام‌فریبست روزگار و تو خام
اگر حکایت بهرام گور می‌پرسی
شکار گور شد ای دوست عاقبت بهرام
ز غم مباش غمین و مشو ز شادی شاد
که شادی و غم گیتی نمیکنند دوام
ز تخم تلخ نخورد است کس بر شیرین
ز شاخ بید نچید است هیچکس بادام
از آن سبب نشدی همعنان هشیاران
که بیهشانه سپردی بدست نفس زمام
تو آرمیدی و این زاغ میوه برد همی
تو اوفتادی و این کاروان گذشت مدام
چو پای هست، چرا باز مانده‌ای از راه
چو نور هست، چرا گشته‌ای قرین ظلام
تو برج و باروی ملک وجود محکم کن
بهل که دیو بد آئین ترا دهد دشنام
ترا که خانهٔ دل خلوت خدا بود است
چرا بمعبد شیطان کنی سجود و قیام
جفای گیتی و کجگردی سپهر بلند
اگرچه توسنی، آخر ترا نماید رام
بحرص و آز مبر فرصت عزیز بسر
بجهل و عجب مکن عمر بی بدیل تمام
زمان رنج شد، ای کرده سالها راحت
دم رحیل شد، ای جسته عمرها آرام
بمقصدی نرسی تا رهی نپیمائی
مدار بیم ازین اسب بی فسار و لگام
هر آن فروغ که از جسم تیره میطلبی
ز جان طلب که بارواح زنده‌اند اجسام
مگوی هر که کهن جامه شد ز علم تهیست
که خاص نیز بسی هست در میان عوام
به نیک جامه چو بیدانشی مناز که خلق
ترا، نه جامهٔ نیک ترا، کنند اکرام
چو گرگ حیله‌گر اندر لباس چوپان شد
شبان بگوی که تا چشم پوشد از اغنام
چو وقت کار شود، باش چابک اندر کار
چو نوبت سخن آید، ستوده گوی کلام
ز جام علم می صاف زیرکان خوردند
هر آنکه خامش بنشست گشت درد آشام
بشوق گنج یکی تیشه بر زمین نزدیم
همی بخیره به ویرانه ساختیم مقام
اگر بلند تباری، چه جوئی از پستی
اگر خدای پرستی، چه خواهی از اصنام
کدام تشنه بنوشید از سبوی تو آب
کدام گرسنه در سفرهٔ تو خورد طعام
چگونه راهنمائی، که خود گمی از راه
چگونه حاکم شرعی، که فارغی ز احکام
بسی است پرتگه اندر ره هوی، پروین
مپوی جز ره پرهیز و باش نیک انجام

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نخواست هیچ خردمند وام از ایام
که با دسیسه و آشوب باز خواهد وام
هوش مصنوعی: هیچ فرد خردمندی نمی‌خواهد از روزگار قرض بگیرد، چون می‌داند که با ترفندها و مشکلات، بالاخره آن قرض را بازخواهد گرداند.
به چشم عقل درین رهگذار تیره ببین
که گستراند قضا و قدر به راه تو دام
هوش مصنوعی: با چشم عقل، در این مسیر پر از تاریکی نگاه کن و ببین که سرنوشت و قضا و قدر چطور دام‌های خود را در سر راه تو پهن کرده‌اند.
هزار بار بلغزاندت به هر قدمی
که سخت خام‌فریبست روزگار و تو خام
هوش مصنوعی: هزار بار تو را به اشتباه می‌اندازد، هر زمانی که در زندگی سخت فریب‌خوردنی هستی و تو هنوز نادانی.
اگر حکایت بهرام گور می‌پرسی
شکار گور شد ای دوست عاقبت بهرام
هوش مصنوعی: اگر درباره داستان بهرام گور سوال می‌کنی، باید بدانید که او هم در نهایت به شکار گور تبدیل شد، دوست من.
ز غم مباش غمین و مشو ز شادی شاد
که شادی و غم گیتی نمیکنند دوام
هوش مصنوعی: نگران غم نباش و از خوشحالی هم شاد نباش، زیرا نه خوشی و نه اندوه در این دنیا دائمی نیستند.
ز تخم تلخ نخورد است کس بر شیرین
ز شاخ بید نچید است هیچکس بادام
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از تخم تلخ میوه شیرین نمی‌چشد و هیچ‌کس از درخت بید، بادام نمی‌چیند.
از آن سبب نشدی همعنان هشیاران
که بیهشانه سپردی بدست نفس زمام
هوش مصنوعی: به همین دلیل نتوانستی همطراز با هوشیاران شوی، زیرا بی‌هوشی به نفس خویش سپردی و کنترل خود را از دست دادی.
تو آرمیدی و این زاغ میوه برد همی
تو اوفتادی و این کاروان گذشت مدام
هوش مصنوعی: تو خوابیدی و زاغ میوه‌ها را برداشت. تو غافل شدی و کاروان مدام در حال گذر بود.
چو پای هست، چرا باز مانده‌ای از راه
چو نور هست، چرا گشته‌ای قرین ظلام
هوش مصنوعی: هرگاه که پا داری، چرا از مسیر بازمانده‌ای؟ و وقتی که نور در دسترس است، چرا به تاریکی نزدیک شده‌ای؟
تو برج و باروی ملک وجود محکم کن
بهل که دیو بد آئین ترا دهد دشنام
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از فردی می‌خواهد که در برابر مشکلات و دشمنان، به ساختن و استحکام بخشیدن به خود و دنیای خود بپردازد. او تاکید می‌کند که باید در برابر نیروهای منفی و بدخواهی‌ها مقاوم باشد و اجازه ندهد که این دشمنان او را آزار دهند.
ترا که خانهٔ دل خلوت خدا بود است
چرا بمعبد شیطان کنی سجود و قیام
هوش مصنوعی: چرا باید در معبد شیطان عبادت کنی، در حالی که دل تو مکانی خاص و خالی برای خداست؟
جفای گیتی و کجگردی سپهر بلند
اگرچه توسنی، آخر ترا نماید رام
هوش مصنوعی: اگرچه دنیای بیرونی و ناملایمات زندگی ممکن است تو را به زانو درآورد و دچار سختی کند، اما در نهایت تو را نرم و مطیع خواهد کرد.
بحرص و آز مبر فرصت عزیز بسر
بجهل و عجب مکن عمر بی بدیل تمام
هوش مصنوعی: با حرص و طمع به فرصت‌های با ارزش نپرداز و به واسطه نادانی و غرور، عمر با ارزش خود را هدر نده.
زمان رنج شد، ای کرده سالها راحت
دم رحیل شد، ای جسته عمرها آرام
هوش مصنوعی: زمانی که زندگی پر از رنج و درد بود، اما حالا زمان خداحافظی فرارسیده و آرامش را که سال‌ها به دنبالش بودیم، به دست آوردیم.
بمقصدی نرسی تا رهی نپیمائی
مدار بیم ازین اسب بی فسار و لگام
هوش مصنوعی: برای رسیدن به هدفت، نیاز است که راهی را طی کنی. نگران این اسب بدون افسار و مهار نباش، زیرا هنوز به مقصد نرسیده‌ای.
هر آن فروغ که از جسم تیره میطلبی
ز جان طلب که بارواح زنده‌اند اجسام
هوش مصنوعی: هر نوری که به دنبال آن هستی، از جسم تاریک بیرون نخواهد آمد؛ بلکه باید آن را از جان و روح بیابی، زیرا روح‌ها هستند که زندگی و انرژی را به اجسام می‌دهند.
مگوی هر که کهن جامه شد ز علم تهیست
که خاص نیز بسی هست در میان عوام
هوش مصنوعی: نمی‌توان سخن گفت که هر کس لباس کهنه‌ای پوشید، بی‌علم و دانش است، زیرا افراد خاص و برجسته‌ای نیز در میان مردم عادی وجود دارند.
به نیک جامه چو بیدانشی مناز که خلق
ترا، نه جامهٔ نیک ترا، کنند اکرام
هوش مصنوعی: در لباس خوش‌دوزی به خود نناز که مردم به خاطر زیبایی ظاهری تو، نه به خاطر لباس خوب تو، احترام می‌گذارند.
چو گرگ حیله‌گر اندر لباس چوپان شد
شبان بگوی که تا چشم پوشد از اغنام
هوش مصنوعی: چون گرگ مکار در لباس یک چوپان پنهان شده، باید مراقب بود تا وقتی که او از گله دور شد، چه بره‌ها را در معرض خطر قرار می‌دهد.
چو وقت کار شود، باش چابک اندر کار
چو نوبت سخن آید، ستوده گوی کلام
هوش مصنوعی: وقتی زمان عمل فرارسد، باید در کارها سریع و آماده باشی. و وقتی نوبت به گفتن رسید، باید با زیبا و مناسب حرف بزنی.
ز جام علم می صاف زیرکان خوردند
هر آنکه خامش بنشست گشت درد آشام
هوش مصنوعی: افراد دانا از جام علم می‌نوشند و نوشیدن این علم باعث می‌شود که هر کسی که نادان و ناپخته باشد در سکوت خود، دچار درد و رنج شود.
بشوق گنج یکی تیشه بر زمین نزدیم
همی بخیره به ویرانه ساختیم مقام
هوش مصنوعی: با اشتیاق و عشق به گنجینه‌ای، تیشه‌ای به زمین نزدیم و همواره به ویرانه‌ای نگاه کردیم که در آن، جایگاهی را ساختیم.
اگر بلند تباری، چه جوئی از پستی
اگر خدای پرستی، چه خواهی از اصنام
هوش مصنوعی: اگر اصل و نسب رفیعی داری، چرا به چیزهای پایین و بی‌ارزش توجه می‌کنی؟ و اگر خدا را می‌پرستی، چرا به بت‌ها و idols اهمیت می‌دهی؟
کدام تشنه بنوشید از سبوی تو آب
کدام گرسنه در سفرهٔ تو خورد طعام
هوش مصنوعی: چه کسی از آب تو می‌نوشد که تشنه است؟ و چه کسی از سفرهٔ تو غذا می‌خورد که گرسنه است؟
چگونه راهنمائی، که خود گمی از راه
چگونه حاکم شرعی، که فارغی ز احکام
هوش مصنوعی: چطور می‌توان به کسی که خود در راه می‌ماند، راهنمایی کرد؟ و چگونه می‌تواند کسی که از احکام شرعی بی‌خبر است، حاکم شرعی باشد؟
بسی است پرتگه اندر ره هوی، پروین
مپوی جز ره پرهیز و باش نیک انجام
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، موانع و انحرافات زیادی وجود دارد. بنابراین، در جستجوی خواسته‌های خود، نباید از راه درست و اصولی دور شوید و باید خود را به انجام کارهای درست و نیکو فرابخوانید.

خوانش ها

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷ به خوانش مریم فقیهی کیا
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1389/04/21 09:07
Mohammad

سلام
فکر می کنم در کنار کلمه "نور"، "ظلام" درست باشد، نه "ضلام".
با احترام
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1392/12/05 23:03
حمیدرضا

بسیار شعر قشنگی بود.قصد بی ادبی خدمت اساتید ندارم ولی فکر کنم بیت یکی مونده به آخری (زحکام) به جای (ز احکام) درست تر باشه.ممنون

1394/10/31 04:12
بِنسینا persia۱۵۰۰@yahoo.com

سلام
بیت هژدهم، مصرع دوم، بنظرم می بایست کاما فقط یکی باشد و آن هم بعد از " ترا نه"!
سپاس

1395/06/06 09:09
نصرت الله نیک زاد

16 /6 / 1395
در بارۀ مفهوم این بیت ِ پروین:
«مگوی هر که کهن جامه شد ز علم تهیست
که خاص نیز بسی هست در میان عوام»
این سخن علی علیه السلام، تداعی می شود.
« و اخفی ولّیِّه فی عباده فلا تستصغرنَّ عبداً من عبیداللّه فربما یکونُ ولّیِهُ و انتَ لا تعلمُ»

1395/06/06 09:09
محمد رضا نیک زاد

سلام به همل دوستان 16 / 6 / 1395
این بیت ِ پروین:
«مگوی هر که کهن جامه شد ز علم تهیست
که خاص نیز بسی هست در میان عوام»
این سخن علی علیه السلام، را تداعی می کند.
« و اخفی ولّیِّه فی عباده فلا تستصغرنَّ عبداً من عبیداللّه فربما یکونُ ولّیِهُ و انتَ لا تعلمُ»
یعنی:(خداوند) و دوست خود را در میان بندگان پنهان کرده است، پس هیچ بنده ای را از بندگان خدا کوچک نشمار، چه بسا همان کس دوست خدا باشد و تو ندانی و از این ماجرا بی خبر باشی»؛
همچنین این موضوع مهمّ اخلاقی-اجتماعی را سعدی در باب چهارم (باب تواضع) بوستان در قالب یک حکایت در 51 بیت که اینگونه آغاز می شود،آورده است:
«فقیهی کهن جامه‌ای تنگدست
در ایوان قاضی به صف برنشست
نگه کرد قاضی در او تیز تیز
معرف گرفت آستینش که خیز
ندانی که برتر مقام تو نیست
فروتر نشین، یا برو، یا بایست
نه هرکس سزاوار باشد به صدر
کرامت به فضل است و رتبت به قدر
دگر ره چه حاجت به پند کست؟
همین شرمساری عقوبت بست
به عزت هر آن کو فروتر نشست
به خواری نیفتد ز بالا به پست . . .»
همچنین یاد آور ضرب المثل منتسب به ملا نصرالدین است:«آستینِ نــــو بخور پــلو»
در پناه خداوند باشید.

1395/06/07 14:09
محمد رضا نیک زاد

سلام به دوستان 17 / 6 / 1395
ژرف ساختِ عبارتِ مصرعِ دومِ بیتِ 3 این قصیده،یعنی:
«هـــزار بـــار بلغــزاندت بـه هـر قَــدَمی
که سخت خام فریبست روزگار و تو خام»
این است: که سخت خام فریبست روزگار و تو خام(هستی=استی=ستی =ی).فعل ربطی جمله،(هستی=استی=ستی =ی) در اصطلاح دستور به قرینۀ «نیمه لفظی» حذف شده است.
یعنی:روزگار خیلی خام فریب است و تو خیلی خام(بی تجربه) هستی.

1395/06/15 13:09
محمد رضا نیک زاد

سلام به همۀ دوستان 25 / 6 / 1395
در راستای محتوای این بیت پروین:
«مگوی هر که کهن جامه شد ز علم تهیست
که خاص نیز بسی هست در میان عوام»
عطاز هم در منطق الطیر دو بیت دارد :
ابیات 156 و 157 در قسمت فی توحید باریتعالی
«کس چه داند تا درین بحر عمیق
سنگ ریزه قدر دارد یا عقیق
عقل و جان و دین و دل درباختم
تا کمال ذره‌ای بشناختم»

1395/06/15 13:09
محمد رضا نیک زاد

سلام به همۀ دوستان 25 / 6 / 1395
در راستای محتوای این بیت پروین:
«مگوی هر که کهن جامه شد ز علم تهیست
که خاص نیز بسی هست در میان عوام»
عطار نیشابوری هم در منطق الطیر دو بیت دارد :
ابیات 156 و 157 در قسمت فی توحید باریتعالی
«کس چه داند تا درین بحر عمیق
«سنگ ریزه» قدر دارد یا «عقیق»؟
عقل و جان و دین و دل درباختم
تا کمال «ذره‌ای» بشناختم»!

1399/01/30 22:03
نوری

سلام.
مصرع دوم بیست سوم،
که سخت خام فریب است و تو خام
بنظرم باید اینطوری باشه:
که سخت دام فریب است و تو خام