گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴

ای شده شیفتهٔ گیتی و دورانش
دهر دریاست، بیندیش ز طوفانش
نفس دیویست فریبنده از او بگریز
سر بتدبیر بپیچ از خط فرمانش
حلهٔ دل نشود اطلس و دیبایش
یارهٔ جان نشود لعل و مرجانش
نامهٔ دیو تباهیست همان بهتر
که نه این نامه بخوانیم و نه عنوانش
گفتگوهاست بهر کوی ز تاراجش
داستانهاست بهر گوشه ز دستانش
مخور ای یار نه لوزینه ونه شهدش
مخر ای دوست نه کرباس ونه کتانش
نه یکی حرف متینی است در اسنادش
نه یکی سنگ درستی است بمیزانش
رنگها کرده در این خم کف رنگینش
خنده‌ها کرده بمردم لب خندانش
خواندنی نیست نه تقویم و نه طومارش
ماندنی نیست نه بنیاد و نه بنیانش
شد سیه روزی نیکان شرف و جاهش
شد پریشانی پاکان سرو سامانش
گلهٔ نفس چو درنده پلنگانند
بر حذر باش ازین گله و چوپانش
علم، پیوند روان تو همی جوید
تو همی پاره کنی رشتهٔ پیمانش
از کمال و هنر جان، تو شوی کامل
عیب و نقص تو شود پستی و نقصانش
جهل چو شب‌پره و علم چو خورشید است
نکند هیچ جز این نور، گریزانش
نشود ناخن و دندان طمع کوته
گر که هر لحظه نسائیم بسوهانش
میزبانی نکند چرخ سیه کاسه
منشین بیهده بر سفرهٔ الوانش
حلقهٔ صدق و صفا بر در دین میزن
تا که در باز کند بهر تو دربانش
دل اگر پردهٔ شک را ندرد، هرگز
نبود راه سوی درگه ایقانش
کعبه‌مان عجب شد و لاشه در آن قربان
وای و صد وای برین کعبه و قربانش
گرگ ایام نفرسود بدین پیری
هیچگه کند نشد پنجه و دندانش
نیست جز خار و خسک هیچ درین گلشن
شوره‌زاریست که نامند گلستانش
چشم نیکی نتوان داشت از آن مردم
که بود راه سوی مسکن شیطانش
همه یغما گر و دزدند درین معبر
کیست آنکو نگرفتند گریبانش
راه دور است بسی ملک حقیقت را
کوش کاز پای نیفتی به بیابانش
آنکه اندر ظلمات فرو ماند
چه نصیبی بود از چشمهٔ حیوانش
دامن عمر تو ایام همی سوزد
مزن از آتش دل، دست بدامانش
ره مخوفست، بپرهیز ازین خفتن
ابر تیره است، بیندیش ز بارانش
شیر خواری که سپردند بدین دایه
شیر یک قطره نخوردست ز پستانش
شخصی از بحر سعادت گهری آورد
خفت از خستگی و داد بزاغانش
چه همی هیمه برافروزی و نان بندی
به تنوری که ندیدست کسی نانش
خرلنگ تو ز بس بار کشیدن مرد
چه بری رنج پی وصلهٔ پالانش
گر که آبادی این دهکده میخواهی
باید آباد کنی خانهٔ دهقانش
پر این مرغ سعادت تو چنان بستی
که گرفتند و فکندند بزندانش
تن بدخواه ز تو لقمه همی خواهد
چه همی یاد دهی حکمت لقمانش
پست اندیشه بزرگی نکند هرگز
گرچه یک عمر دهی جای بزرگانش
اگرت آرزوی کعبه بود در دل
چه شکایت کنی از خار مغیلانش
گرچه دشوار بود کار و برومندی
همت و کارشناسی کند آسانش
سزد ار پر کند از در و گهر دامن
آنکه اندیشه نبودست ز عمانش
گهری گر نرود خود بسوی دریا
ببرد روشنی لؤلؤ رخشانش
آنکه عمری پی آسایش تن کوشید
کاش یک لحظه بدل بود غم جانش
گوی علم و هنر اینجاست، ولی بیرنج
دست هرگز نتوان برد بچوگانش
وقت فرخنده درختی است، هنر میوه
شب و روز و مه و سالند چو اغصانش
روح را زیب تن سفله نیاراید
رو بیارای به پیرایهٔ عرفانش
نشود کان حقیقت ز گهر خالی
برو ای دوست گهر میطلب از کانش
بگشا قفل در باغ فضیلت را
بخور از میوهٔ شیرین فراوانش
ریم وسواس بصابون حقایق شوی
نبری فایده زین گازر و اشنانش
جهل پای تو ببندد چو بیابد دست
فرصتت هست، مده فرصت جولانش
تنگ میدان شدن عقل ز سستی نیست
ما ندادیم گه تجربه میدانش
بره‌ها گرگ کند مکتب خودبینی
گر بتدبیر نبندیم دبستانش
نفس با هیچ جهاندیده نخواهد گفت
راز سر بسته و رسم و ره پنهانش
ره اهریمن از آن شد همه پیچ و خم
تا نپرسند ز سر گشتهٔ حیرانش
دهر هر تله نهد، بگذر و بگذارش
چرخ هر تحفه دهد، منگر و مستانش
تیره‌روزیست همه روز دل افروزش
سنگریزه است همه لعل بدخشانش
آهن عمر تو شمشیر نخواهد شد
نبری تا بسوی کوره و سندانش
معبد آنجا بگشودی که زر آنجا بود
سجده کردی گه و بیگاه چو یزدانش
پاسبانی نکند بنده چو ایمان را
دیو زان بنده چه دزدد به جز ایمانش
جز تو کس نیست درین داد و ستد مغبون
دین گران بود، تو بفروختی ارزانش
گرگ آسود، نجستیم چو آثارش
درد افزود، نکردیم چو درمانش
سالها عقل دکان داشت بکوی ما
بهچ توشی نخریدیم ز دکانش
خیره سر گر نپذیرفت ادب، بگذار
تا که تادیب کند گردش دورانش
طبع دون زان نشد آگه ز پشیمانی
که چو بد کرد، نکردیم پشیمانش
دل پریشان نبد آنروز که تنها بود
کرد جمعیت نا اهل پریشانش
شیر و روباه شکاری چو بدست آرند
روبهش پوست برد، شیر خورد رانش
کشور ایمن جان خانهٔ دیوان شد
کس ندانست چه آمد به سلیمانش
نفس گه بیت نمیگفت و گهی چامه
گر نمیخواند کسی دفتر و دیوانش
روح عریان و تو هم درزی و هم نساج
جامه کن زین دو هنر بر تن عریانش
لشکر عقل پی فتح تو می‌کوشد
چه همی کند کنی خنجر و پیکانش
خرد از دام تو بگریخته، باز آرش
هنر از نزد تو برخاسته، بنشانش
کار را کارگر نیک دهد رونق
چه کند کاهل نادان تن آسانش
همه دود است کباب حسد و نخوت
نخورد کس نه ز خام و نه ز بریانش
سود دلال وجود تو خسارت شد
تاجر وقت بگیرد ز تو تاوانش
گنج هستی بستانند ز ما، پروین
ما نبودیم، قضا بود نگهبانش

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فع
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای شده شیفتهٔ گیتی و دورانش
دهر دریاست، بیندیش ز طوفانش
هوش مصنوعی: ای کسی که به زیبایی‌های دنیا و زمانه‌اش شیفته شده‌ای، بدان که عمر چون دریایی است و باید به طوفان‌های آن فکر کنی.
نفس دیویست فریبنده از او بگریز
سر بتدبیر بپیچ از خط فرمانش
هوش مصنوعی: از وجود نفس فریبنده که مانند دیوی است، دوری کن و با عقل و تدبیر خود، از دستورات او فرار کن.
حلهٔ دل نشود اطلس و دیبایش
یارهٔ جان نشود لعل و مرجانش
هوش مصنوعی: پوشش دل نمی‌تواند به زیبایی و نرمی ابریشم باشد و جواهراتش نیز نمی‌توانند جان او را زنده کنند.
نامهٔ دیو تباهیست همان بهتر
که نه این نامه بخوانیم و نه عنوانش
هوش مصنوعی: پیام دیو فساد به هیچ وجه خوب نیست؛ بهتر است نه این پیام را بخوانیم و نه به نامش توجه کنیم.
گفتگوهاست بهر کوی ز تاراجش
داستانهاست بهر گوشه ز دستانش
هوش مصنوعی: گفتگوها درباره‌ی او در هر گوشه و کنار وجود دارد، و داستان‌هایی از نابسامانی‌ها و رازا برای شنیدن در هر قسمتی از کارهایش گفته می‌شود.
مخور ای یار نه لوزینه ونه شهدش
مخر ای دوست نه کرباس ونه کتانش
هوش مصنوعی: ای دوست، نه طمع به لوزینه کن و نه به شهد آن، همچنین به کرباس و کتان نیز بی‌توجه باش.
نه یکی حرف متینی است در اسنادش
نه یکی سنگ درستی است بمیزانش
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نه چیزی که گفته می‌شود از اعتبار و وزن کافی برخوردار است و نه اساسا بر پایه شواهد و داده‌های معتبر بنا شده است. در واقع، بیانگر فقدان استحکام و صحت در ادعاها و مدارک مورد اشاره است.
رنگها کرده در این خم کف رنگینش
خنده‌ها کرده بمردم لب خندانش
هوش مصنوعی: در این گوشه، رنگ‌ها به شکلی زیبا و شاداب به کار رفته‌اند، و لبخندهای زنان و مردان با دیدن این زیبایی، بیشتر و بیشتر می‌شود.
خواندنی نیست نه تقویم و نه طومارش
ماندنی نیست نه بنیاد و نه بنیانش
هوش مصنوعی: زمانی که در مورد تقویم و نوشته‌های آن می‌گوییم، می‌بینیم که هیچ چیز در این دنیا ثابت و پایدار نیست. نه تاریخ‌ها و زمان‌ها، نه اصول و پایه‌های زندگی، همه چیز گذرا و ناپایدار است.
شد سیه روزی نیکان شرف و جاهش
شد پریشانی پاکان سرو سامانش
هوش مصنوعی: روزگاری است که نیکان دچار بدبختی و سیه‌روزگی شده‌اند و مقام و جایگاه آن‌ها به آشفتگی و پریشانی افتاده است.
گلهٔ نفس چو درنده پلنگانند
بر حذر باش ازین گله و چوپانش
هوش مصنوعی: پرورش نفس و تمایلات آن مانند درنده‌هایی هستند که در کمین‌اند. بنابراین، باید از این تمایلات و همچنین از کسی که آنها را هدایت می‌کند، احتیاط کرد و مقاومت نمود.
علم، پیوند روان تو همی جوید
تو همی پاره کنی رشتهٔ پیمانش
هوش مصنوعی: علم در تلاش است تا ارتباط عمیق‌تری با روح تو برقرار کند، اما تو با اقدام‌های خود این ارتباط را تضعیف می‌کنی و رشتهٔ توافق را می‌گسلی.
از کمال و هنر جان، تو شوی کامل
عیب و نقص تو شود پستی و نقصانش
هوش مصنوعی: اگر به کمال و هنر روح خود توجه کنی، به کمال می‌رسی و عیب و نقص تو کم خواهد شد.
جهل چو شب‌پره و علم چو خورشید است
نکند هیچ جز این نور، گریزانش
هوش مصنوعی: جهل مانند شب‌پره‌ای است که در تاریکی شب پرواز می‌کند و علم مانند خورشیدی است که با نور خود همه جا را روشن می‌کند. هیچ چیزی نمی‌تواند از این نور خود را دور کند.
نشود ناخن و دندان طمع کوته
گر که هر لحظه نسائیم بسوهانش
هوش مصنوعی: آدم باید همیشه حواسش به خواسته‌ها و تمایلاتش باشد و اجازه ندهد که شوق و طمع او را دچار مشکل کند. در هر لحظه باید مراقب باشد تا گرفتار نشود و کنترل روی خودش داشته باشد.
میزبانی نکند چرخ سیه کاسه
منشین بیهده بر سفرهٔ الوانش
هوش مصنوعی: اگر تقدیر و سرنوشت، به خوبی با شما رفتار نکند، بی‌جهت به فکر نعمت‌های ظاهری و رنگارنگ نباشید.
حلقهٔ صدق و صفا بر در دین میزن
تا که در باز کند بهر تو دربانش
هوش مصنوعی: برای ورود به حقیقت و فضیلت دین، باید با صداقت و پاکی به در آن نزدیک شوی تا دربان، در را به روی تو بگشاید.
دل اگر پردهٔ شک را ندرد، هرگز
نبود راه سوی درگه ایقانش
هوش مصنوعی: اگر دل پردهٔ تردید را نکنار نزند، هرگز نمی‌تواند به درگاه یقین راه پیدا کند.
کعبه‌مان عجب شد و لاشه در آن قربان
وای و صد وای برین کعبه و قربانش
هوش مصنوعی: کعبه‌مان به حال عجیبی درآمده و در آن قربانی فقط لاشه است. آه و صد آه بر این کعبه و قربانی‌اش!
گرگ ایام نفرسود بدین پیری
هیچگه کند نشد پنجه و دندانش
هوش مصنوعی: گرگ زمانه به این سن و سال هیچ‌وقت از قدرت و تندخویی‌اش کم نمی‌کند و هرگز دندان و پنجه‌اش تیز نخواهد شد.
نیست جز خار و خسک هیچ درین گلشن
شوره‌زاریست که نامند گلستانش
هوش مصنوعی: در این باغی که به عنوان گلستان نامیده می‌شود، هیچ چیز جز خار و علف‌های خشک وجود ندارد.
چشم نیکی نتوان داشت از آن مردم
که بود راه سوی مسکن شیطانش
هوش مصنوعی: نمی‌توان به افرادی که راهشان به سوی بدی می‌انجامد، اعتماد کرد یا نسبت به آن‌ها نیکو اندیشی داشت.
همه یغما گر و دزدند درین معبر
کیست آنکو نگرفتند گریبانش
هوش مصنوعی: در این مسیر همه به نوعی دزد و غارتگر هستند، اما کسی هست که هنوز به دام نیفتاده و سرش به دردسر نخورده است.
راه دور است بسی ملک حقیقت را
کوش کاز پای نیفتی به بیابانش
هوش مصنوعی: برای دستیابی به حقیقت، باید تلاش زیادی بکنی، زیرا اگر سست شوی، ممکن است در بیابان سرگردان شوی و از مسیر دور شوی.
آنکه اندر ظلمات فرو ماند
چه نصیبی بود از چشمهٔ حیوانش
هوش مصنوعی: آنکه در تاریکی باقی بماند، چه بهره‌ای می‌تواند از چشمهٔ حیات داشته باشد؟
دامن عمر تو ایام همی سوزد
مزن از آتش دل، دست بدامانش
هوش مصنوعی: به خاطر عمر کوتاهت، به آرامی زندگی کن و خودت را با آتش درونت نسوزان. از احساسات منفی دوری کن و به آرامش برس.
ره مخوفست، بپرهیز ازین خفتن
ابر تیره است، بیندیش ز بارانش
هوش مصنوعی: راهی که در پیش داری، خطرناک است. از خواب غفلت بیدار شو، که ابرهای تاریک در حال وزیدن هستند. حواست به عواقب آن باشد.
شیر خواری که سپردند بدین دایه
شیر یک قطره نخوردست ز پستانش
هوش مصنوعی: کودکی که به این پرستار سپرده شده، از شیر او حتی یک قطره هم نخورده است.
شخصی از بحر سعادت گهری آورد
خفت از خستگی و داد بزاغانش
هوش مصنوعی: یک نفر از دریاچه خوشبختی جواهری آورده بود، اما به خاطر خستگی و خواب آلودگی، آن را به زاغ‌ها داد.
چه همی هیمه برافروزی و نان بندی
به تنوری که ندیدست کسی نانش
هوش مصنوعی: تو چه می‌کنی که آتش را روشن می‌کنی و نان را به تنوری می‌گذاری که هیچ‌کس نانش را ندیده است؟
خرلنگ تو ز بس بار کشیدن مرد
چه بری رنج پی وصلهٔ پالانش
هوش مصنوعی: خرلنگ تو از زیاد بارهایی که بر دوش کشیده، خسته و رنجور شده است. چه فایده‌ای دارد که به خاطر ترمیم پالانش، همچنان رنج ببیند؟
گر که آبادی این دهکده میخواهی
باید آباد کنی خانهٔ دهقانش
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی این دهکده رونق بگیرد و آباد شود، باید به فکر بهبود و ساماندهی خانه و زندگی کشاورز آن باشی.
پر این مرغ سعادت تو چنان بستی
که گرفتند و فکندند بزندانش
هوش مصنوعی: پر این مرغ خوشبختی را چنان محکم نگه داشتی که آن را گرفتند و به زندان انداختند.
تن بدخواه ز تو لقمه همی خواهد
چه همی یاد دهی حکمت لقمانش
هوش مصنوعی: تن بدخواه از تو چیزی می‌خواهند، اما چه فایده دارد که بخواهی به آن‌ها حکمت لقمان را بیاموزی؟
پست اندیشه بزرگی نکند هرگز
گرچه یک عمر دهی جای بزرگانش
هوش مصنوعی: فکر کوچک هیچ‌گاه به بزرگ‌مردی دست نخواهد یافت، حتی اگر تمام عمرش را وقف رسیدن به مقام بزرگان کند.
اگرت آرزوی کعبه بود در دل
چه شکایت کنی از خار مغیلانش
هوش مصنوعی: اگر در دل آرزوی رسیدن به کعبه و مقصود بالایی داری، دیگر چرا از مشکلات و سختی‌های مسیر شکایت می‌کنی؟
گرچه دشوار بود کار و برومندی
همت و کارشناسی کند آسانش
هوش مصنوعی: هرچند انجام این کار سخت و نیازمند تلاش و تخصص بود، اما می‌توان آن را آسان‌تر کرد.
سزد ار پر کند از در و گهر دامن
آنکه اندیشه نبودست ز عمانش
هوش مصنوعی: شایسته است که کسی که از اندیشه خالی است، دامنش را از در و گوهر پر کند.
گهری گر نرود خود بسوی دریا
ببرد روشنی لؤلؤ رخشانش
هوش مصنوعی: اگر مرواریدی به سمت دریا نرود، روشنی و درخشندگی‌اش را از دست می‌دهد.
آنکه عمری پی آسایش تن کوشید
کاش یک لحظه بدل بود غم جانش
هوش مصنوعی: کسی که تمام عمرش را صرف آرامش و راحتی بدن خود کرده، ای کاش یک لحظه هم که شده، به اندوه و درد جانش توجه می‌کرد.
گوی علم و هنر اینجاست، ولی بیرنج
دست هرگز نتوان برد بچوگانش
هوش مصنوعی: در اینجا دانش و هنر موجود است، اما بدون تلاش و کوشش نمی‌توان به آن دست یافت و به ثمر رساند.
وقت فرخنده درختی است، هنر میوه
شب و روز و مه و سالند چو اغصانش
هوش مصنوعی: زمانی مناسب مانند درختی است که فنون و دستاوردهای شب و روز، ماه و سال به‌سان شاخه‌هایش میوه می‌دهد.
روح را زیب تن سفله نیاراید
رو بیارای به پیرایهٔ عرفانش
هوش مصنوعی: روح انسان به زیبایی جسم ناتوان اهمیت نمی‌دهد، بلکه باید به زینت‌های معنوی و عرفانی توجه کند.
نشود کان حقیقت ز گهر خالی
برو ای دوست گهر میطلب از کانش
هوش مصنوعی: دوست من، نگذار که حقیقت از داخل وجودت خالی باشد. به دنبال جواهر و ارزش‌های درونی باش و از عمق وجود خود این ارزش‌ها را پیدا کن.
بگشا قفل در باغ فضیلت را
بخور از میوهٔ شیرین فراوانش
هوش مصنوعی: در باغ فضیلت را بگشا و از میوه‌های شیرین آن به‌خوبی بهره‌مند شو.
ریم وسواس بصابون حقایق شوی
نبری فایده زین گازر و اشنانش
هوش مصنوعی: اگر به خوبی و با دقت به حقایق نگاه کنی، هیچ فایده‌ای از برطرف کردن وسواس و آلودگی‌های دستت نخواهی برد.
جهل پای تو ببندد چو بیابد دست
فرصتت هست، مده فرصت جولانش
هوش مصنوعی: جهل می‌تواند مانع تو شود، پس وقتی فرصت را پیدا کردی، اجازه نده که جهل بر تو حاکم شود و از آن استفاده کن.
تنگ میدان شدن عقل ز سستی نیست
ما ندادیم گه تجربه میدانش
هوش مصنوعی: عقل به خاطر سستی در میدان تنگ نشده است، بلکه ما فرصتی برای تجربه و بررسی آن به او نداده‌ایم.
بره‌ها گرگ کند مکتب خودبینی
گر بتدبیر نبندیم دبستانش
هوش مصنوعی: اگر در آموزش و تربیت خود به خودخواهی و برتری‌طلبی بپردازیم و تدبیر و مسئولیت را کنار بگذاریم، نتایج این کار می‌تواند باعث شود که افراد ضعیف‌تری بروز پیدا کنند و مانند بره‌ها در برابر گرگ‌ها آسیب‌پذیر شوند.
نفس با هیچ جهاندیده نخواهد گفت
راز سر بسته و رسم و ره پنهانش
هوش مصنوعی: نفس هیچگاه به کسی که دنیا را تجربه کرده است، رازهایی که در درون دارد و راه‌های پنهان زندگی‌اش را نخواهد گفت.
ره اهریمن از آن شد همه پیچ و خم
تا نپرسند ز سر گشتهٔ حیرانش
هوش مصنوعی: راه اهریمن به قدری پر پیچ و خم شده است که هیچ‌کس از حال سرگردان و حیران او خبری نگیرد.
دهر هر تله نهد، بگذر و بگذارش
چرخ هر تحفه دهد، منگر و مستانش
هوش مصنوعی: در زندگی، هر چالشی که به وجود می‌آید را بپذیر و از آن بگذر. به هر چیزی که زمان به تو می‌دهد توجه اضافی نکن و خود را صرف آن مکن.
تیره‌روزیست همه روز دل افروزش
سنگریزه است همه لعل بدخشانش
هوش مصنوعی: همه روزهای زندگی پر از غم و سختی است، و دل‌جوشی او به اندازه‌ی یک سنگریزه ارزش دارد، در حالی که ممکن است در دل او جواهری گرانبها نهفته باشد.
آهن عمر تو شمشیر نخواهد شد
نبری تا بسوی کوره و سندانش
هوش مصنوعی: زندگی تو به مانند یک آهن است که اگر به کوره و سندان برده نشود، به شمشیر تبدیل نخواهد شد. به عبارت دیگر، برای اینکه به ارزش و معنای واقعی برسیم، باید سختی‌ها و چالش‌ها را تحمل کنیم و در مسیر رشد قرار بگیریم.
معبد آنجا بگشودی که زر آنجا بود
سجده کردی گه و بیگاه چو یزدانش
هوش مصنوعی: در آن مکان که طلا وجود داشت، معبد را گشودند و تو در هر زمان مانند خداوند به سجده رفتی.
پاسبانی نکند بنده چو ایمان را
دیو زان بنده چه دزدد به جز ایمانش
هوش مصنوعی: اگر بنده‌ای به ایمان خود پاسبانی نکند، دیو می‌تواند از آن بنده هر چیزی را به جز ایمانش برباید.
جز تو کس نیست درین داد و ستد مغبون
دین گران بود، تو بفروختی ارزانش
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جز تو در این معامله وجود ندارد، در حالی که دین ارزشمند است، تو آن را به قیمت ناچیزی فروختی.
گرگ آسود، نجستیم چو آثارش
درد افزود، نکردیم چو درمانش
هوش مصنوعی: وقتی گرگ احساس راحتی کرد، ما به او نزدیک نشدیم. چون وقتی نشانه‌هایش را دیدیم، درد و رنج او را بیشتر کردیم و نتوانستیم او را درمان کنیم.
سالها عقل دکان داشت بکوی ما
بهچ توشی نخریدیم ز دکانش
هوش مصنوعی: سال‌ها عقل در دکان خود مشغول بود، اما ما هیچ‌گاه از آن دکان چیزی ن خریدیم.
خیره سر گر نپذیرفت ادب، بگذار
تا که تادیب کند گردش دورانش
هوش مصنوعی: اگر شخصی به درس‌های ادب و آداب انسانی توجه نکند، بهتر است که بگذاریم زمان و حوادث زندگی، او را به سوی یادگیری و تربیت هدایت کند.
طبع دون زان نشد آگه ز پشیمانی
که چو بد کرد، نکردیم پشیمانش
هوش مصنوعی: ذاتی پست و کم‌مایه از پشیمانی آگاه نیست، زیرا وقتی که بدی کرد، ما هیچ‌گاه از کار او پشیمان نشدیم.
دل پریشان نبد آنروز که تنها بود
کرد جمعیت نا اهل پریشانش
هوش مصنوعی: روزهایی که دلش آرام نداشت، زمانی بود که تنها بود و در جمع افراد ناآشنا و بی‌خبر قرار گرفت که او را نیز آشفته کردند.
شیر و روباه شکاری چو بدست آرند
روبهش پوست برد، شیر خورد رانش
هوش مصنوعی: اگر شیر و روباه را شکار کنند، روباه پوستش را درمی‌آورد و شیر از پای او می‌خورد.
کشور ایمن جان خانهٔ دیوان شد
کس ندانست چه آمد به سلیمانش
هوش مصنوعی: در کشور امن و آرام، ناگهان اتفاقی غیرمنتظره برای سلیمان رخ داد که هیچ‌کس از آن آگاه نبود.
نفس گه بیت نمیگفت و گهی چامه
گر نمیخواند کسی دفتر و دیوانش
هوش مصنوعی: گاهی نفس در دل سکوت می‌کند و گاهی شعر و چامه‌اش سروده می‌شود؛ اما اگر کسی کتاب و دیوانش را نخواند، چه معنایی دارد؟
روح عریان و تو هم درزی و هم نساج
جامه کن زین دو هنر بر تن عریانش
هوش مصنوعی: روح بی‌پوشش و تو با مهارت‌های خیاطی و بافندگی، برای او لباس ترتیب بده. این دو هنر را بر تن بی‌پناه او بیفکن.
لشکر عقل پی فتح تو می‌کوشد
چه همی کند کنی خنجر و پیکانش
هوش مصنوعی: ارتش عقل به دنبال پیروزی بر توست، اما تو با خنجر و تیرهای خود چه می‌کنی؟
خرد از دام تو بگریخته، باز آرش
هنر از نزد تو برخاسته، بنشانش
هوش مصنوعی: عقل از دام تو فرار کرده است، دوباره هنر را که از نزد تو برخواسته، برگردان و در جای خود بنشان.
کار را کارگر نیک دهد رونق
چه کند کاهل نادان تن آسانش
هوش مصنوعی: اگر فردی کار را با تلاش و جدیت انجام دهد، نتیجه‌ای خوب و پررونق به دست می‌آورد؛ اما کسی که تنبلی می‌کند و بی‌توجهی می‌ورزد، هیچ بهره‌ای نخواهد برد.
همه دود است کباب حسد و نخوت
نخورد کس نه ز خام و نه ز بریانش
هوش مصنوعی: همه چیز در این دنیا فانی و زودگذر است، حتی خود کباب‌ها که بر اثر حسد و خودبینی به وجود آمده‌اند، هیچ‌کس از طعم آن‌ها بهره‌مند نمی‌شود، نه به صورت خام و نه به صورت پخته.
سود دلال وجود تو خسارت شد
تاجر وقت بگیرد ز تو تاوانش
هوش مصنوعی: وجود تو برای دلالان سودآور است، اما برای تاجران زیان به همراه دارد. بهتر است تاجر از تو زمان بیشتری بگیرد تا بتواند ضرر خود را جبران کند.
گنج هستی بستانند ز ما، پروین
ما نبودیم، قضا بود نگهبانش
هوش مصنوعی: خزانهٔ زندگی را از ما می‌گیرند، اما ما پروین (ستاره) آن نبودیم؛ قسمت و سرنوشت نگهبان آن است.

خوانش ها

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ به خوانش مریم فقیهی کیا

حاشیه ها

1391/01/25 07:03
ناشناس

در بیت سوم مصراع دوم واژه ی لعل به صورت لل نوشته شده است

در مصر دوم بیت 59 هیچ بصورت بهچ نوشته شده است

1392/09/19 00:12
ناشناس

بیت سوم مصرع دوم واژه «لل» اشتباه است و «لؤلؤ» درست می باشد با استناد به فایل پی دی اف دیوان پروین بخش 1 قصائد صفحه 46

1392/09/19 03:12
امین کیخا

لل فارسی است لعل عربیده آن است / یاکند یاقوت است/ بسد همان مرجان است / بیجاده هم یادم رفته شوربختانه ! بیگاه است بخوابم !

1392/09/19 03:12
امین کیخا

بسد را به لری با زیر نخست و دوم می آوایند بیجاده را هم به لری هنوز می گویند .

1398/06/17 10:09
مجتبی

در مصرع اول بیت چهاردهم به نطر میرسد اگر بجای (جهل چو شب پره)، (جهل چون شب پره) قرار داده شود با وزن شعر مطابق شده و روان تر خوانده می شود، بدین صورت : جهل ،چون شب پره و علم، چو خورشید است

1402/03/08 09:06
یزدانپناه عسکری

1- ای شده شیفتهٔ گیتی و دورانش - دهر دریاست، بیندیش ز طوفانش 

2- نفس دیویست فریبنده از او بگریز - سر بتدبیر بپیچ از خط فرمانش 

22- چشم نیکی نتوان داشت از آن مردم - که بود راه سوی مسکن شیطانش 

23- همه یغما گر و دزدند درین معبر - کیست آنکو نگرفتند گریبانش 

***

[یزدانپناه عسکری]

آگاهی ایستا و شیفته هر ایده آلی در سطوح مواقف گیتی، وسیله‌ای جعلی و لالایی آرامش گونه‌ی شیطانی فریبنده و یغماگر آگاهی انسان است. گریز از خود مهم بینی، گریز از آغل انسانی در این گیتی است.

  73+ 4+8:200

1403/07/15 17:10
جواد مظفری

در بیت: "کعبه‌مان عجب شد و لاشه در آن قربان

وای و صد وای برین کعبه و قربانش"

به نظر میاید در مصرع اول به جای "قربان" "قربانی" باید باشد.