قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳
ای سیه مار جهان را شده افسونگر
نرهد مار فسای از بد مار آخر
نیش این مار هر آنکس که خورد میرد
و آنکه او مرد کجا زنده شود دیگر
بنه این کیسه و این مهره افسون را
به فسون سازی گیتی نفسی بنگر
بکن این پایه و بنیاد دگر بر نه
بگذار این ره و از راه دگر بگذر
تو خداوند پرستی، نسزد هرگز
کار بتخانه گزینی و شوی بتگر
از تن خویش بسائی، چو شوی سوهان
دامن خویش بسوزی، چو شوی اخگر
تو بدین بی پری و خردی اگر روزی
بپری، بگذری از مهر و مه انور
ز تو حیف ای گل شاداب که روئیدی
با چنین پرتو رخسار به خار اندر
تو چنان بیخودی از خود که نمیدانی
که ترا میبرد این کشتی بی لنگر
جهد کن تا خرد و فکرت ورائی هست
آنچه دادند بگیرند ز ما یکسر
نفس بدخواه ز کس روی نمیتابد
گر تو زان روی بتابی چه ازین بهتر
زندگی پر خطر و کار تو سرمستی
اهرمن گرسنه و باغ تو بار آور
عاقبت زار بسوزاندت این آتش
آخر کار کند گمرهت این رهبر
سیب را غیر خورد، بهر تو ماند سنگ
نفع را غیر برد، بهر تو ماند ضر
تو اگر شعبده از معجزه بشناسی
نکند شعبده این ساحر جادوگر
زخم خنجر نزند هیچگهی سوزن
کار سوزن نکند هیچگهی خنجر
دامن روح ز کردار بد آلودی
جامه را گاه زدی مشک و گهی عنبر
اندر آندل که خدا حاکم و سلطان شد
دیگر آندل نشود جای کس دیگر
روح زد خیمهٔ دانش، نه تن خاکی
خضر شد زندهٔ جاوید، نه اسکندر
ز ادب پرس، مپرس از نسب و ثروت
ز هنر گوی، مگوی از پدر و مادر
مکن اینگونه تبه، جان گرامی را
که بتن هیچ نداری تو ز جان خوشتر
پنجهٔ باز قضا باز و تو در بازی
وقت چون برق گریزان و تو در بستر
تیره رائی چه ز جهل و چه ز خود بینی
غرق گشتن چه برود و چه ببحر اندر
تو زیان کردهای و باز همیخواهی
مشکت از چین رسد و دیبهات از ششتر
رو که در دست تو سرمایه و سودی نیست
سود باید که کند مردم سوداگر
تو نهای مور که مرغان بزنندت ره
تو نهای مرغ که طفلان بکنندت پر
سالکان پا ننهادند بهر برزن
عاقلان باده نخوردند ز هر ساغر
چه بری نام ره خویش بر شیطان
چه نهی شمع شب خود بره صرصر
عقل را خوار کند دیدهٔ ظاهر بین
روح را زار کشد مردم تنپرور
چون تو، بس طائر بی تجربه خوشخوان
صید گشته است درین گلشن خوش منظر
دامها بنگری ای مرغک آسوده
اگر از روزنهٔ لانه بر آری سر
این کبوتر که تو بینیش چنین بیخود
شاهبازیش گرفتست بچنگ اندر
آخر ای شیر ژیان، بند ز پا بگسل،
آخر ای مرغ سعادت، ز قفس برپر
به چراغ دل اگر روشنی افزائی
جلوهٔ فکر تو از خور شود افزونتر
دامنت را نتواند که بیالاید
هیچ آلوده، گرت پاک بود گوهر
کله از رتبت سر مرتبهای دارد
چو سر افتاد، چه سود از کله و افسر
سوخت پروانه و دانست در آن ساعت
که شد اندام ضعیفش همه خاکستر
هر چه کشتی، ملخ و مور بیغما برد
وین چنین خشک شد این مزرعهٔ اخضر
به تن سوختگان چند شوی پیکان
به دل خستهدلان چند زنی نشتر
تو دگر هیچ نداری ز سلیمانی
اگر این دیو ز دستت برد انگشتر
دلت از روشنی جانت شود روشن
زانکه این هر دو قرینند بیکدیگر
در گلستان دلی، گلبنی از حکمت
به ز صد باغ گل و یاسمن و عبهر
چه کشی منت دونان بسر هر ره
چه روی در طلب نان بسوی هر در
آنکه زر هنر اندوخت، نشد مفلس
آنکه کار دل و جان کرد، نشد مضطر
پر طاوس چه بندی بدم کرکس
چو دم آراسته گردد، چه کنی با پر
آنچه آموخت بما چرخ، سیه کاریست
گرچه کردیم سیه بس ورق و دفتر
اوستادی نکند کودک بی استاد
درس دانش ندهد مردم بی مشعر
جسم چون کودک و جانست ورا دایه
عقل چون مادر و علم است ورا دختر
علم نیکوست، چه در خانه چه در غربت
عود خوشبوست، چه در کاسه چه در مجمر
کاخ دل جوئی از کوی تن مسکین
شمش زر خواهی از کورهٔ آهنگر
کاردانان نگزینند تبهکاری
نامجویان ننشینند بهر محضر
آغل از خانه بسی دور و شبان در خواب
گرگ بددل بکمین و رمه اندر چر
جای آسایش دزدان بود این وادی
مسکن غول بیابان بود این معبر
خون دلهاست درین جام شقایق گون
تیرگیهاست درین نیلپری چادر
بهر وارون شدن افراشت سر این رایت
بهر ویران شدن آباد شد این کشور
خانهای را که نه سقفی و نه بنیادیست
این چنین خانه چه از خشت و چه از مرمر
سور موش است اگر گربه شود بیمار
عید گرگ است اگر شیر شود لاغر
پاک شو تا نخوری انده ناپاکی
نیک شو تا ندهندت ببدی کیفر
همه کردار تو از تست چنین تیره
چه کنی شکوه ز ماه و گله از اختر
وقت مانند گلوبند بود، پروین
چو شود پاره، پراکنده شود گوهر
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فع
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای سیه مار جهان را شده افسونگر
نرهد مار فسای از بد مار آخر
هوش مصنوعی: ای موجود تاریکی که جهان را فریب میدهی، نرود مار فسا از بدی آخر مار.
نیش این مار هر آنکس که خورد میرد
و آنکه او مرد کجا زنده شود دیگر
هوش مصنوعی: هر کسی که زهر این مار را بچشد، خواهد مرد و آن کسی که مرده است، دیگر نمیتواند زنده شود.
بنه این کیسه و این مهره افسون را
به فسون سازی گیتی نفسی بنگر
هوش مصنوعی: این کیسه و این مهرههای افسون را به چشمی گیتی نگر، که آنها را با زور و جادو به شکل جدیدی درمیآورند.
بکن این پایه و بنیاد دگر بر نه
بگذار این ره و از راه دگر بگذر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که باید بنیانی جدید بسازی و از این مسیر و راه که در حال حاضر در آن هستی، دور شوی و به راهی دیگر بروی.
تو خداوند پرستی، نسزد هرگز
کار بتخانه گزینی و شوی بتگر
هوش مصنوعی: تو که خدا را پرستش میکنی، شایسته نیست که به پرستش بتها روی بیاوری و خود را به کار پرستش مخلوقات درآوری.
از تن خویش بسائی، چو شوی سوهان
دامن خویش بسوزی، چو شوی اخگر
هوش مصنوعی: از خود فاصله بگیر و به اصلاح خود بپرداز، چون در پی خودسازی هستی، آتش در دامن خود به وجود میآوری و دچار دردسر میشوی.
تو بدین بی پری و خردی اگر روزی
بپری، بگذری از مهر و مه انور
هوش مصنوعی: اگر تو در حال حاضر بیپرید و کمفکر هستی، اگر روزی پرواز کنی، از عشق و زیباییهای آن سوی آسمانها عبور خواهی کرد.
ز تو حیف ای گل شاداب که روئیدی
با چنین پرتو رخسار به خار اندر
هوش مصنوعی: ای گل شاداب، چه ناراحتکننده است که با چهرهی درخشان خود در مکانی با خاری زندگی میکنی.
تو چنان بیخودی از خود که نمیدانی
که ترا میبرد این کشتی بی لنگر
هوش مصنوعی: تو به قدری در خودت غرق شدهای که متوجه نیستی این کشتی بی لنگر چطور تو را به جلو میبرد.
جهد کن تا خرد و فکرت ورائی هست
آنچه دادند بگیرند ز ما یکسر
هوش مصنوعی: تلاش کن تا فکر و خردت را به کار بگیری، زیرا آنچه به تو دادهاند، باید تمام و کمال از ما گرفته شود.
نفس بدخواه ز کس روی نمیتابد
گر تو زان روی بتابی چه ازین بهتر
هوش مصنوعی: کسی که در دل بدی دارد، از چهره و رفتار دیگران نمیتواند دوری کند. اگر تو هم از آن چهره دوری کنی، چه چیز بهتر از این میتواند باشد؟
زندگی پر خطر و کار تو سرمستی
اهرمن گرسنه و باغ تو بار آور
هوش مصنوعی: زندگی پر از خطر است و تو در حال لذتبردن، در حالی که شیطان گرسنه در کمین است و باغ تو آماده برداشت میباشد.
عاقبت زار بسوزاندت این آتش
آخر کار کند گمرهت این رهبر
هوش مصنوعی: در نهایت، درد و رنجی که به آن دچار خواهی شد تو را خواهد سوزاند و در پایان، این راهنما تو را به بیراهه خواهد کشاند.
سیب را غیر خورد، بهر تو ماند سنگ
نفع را غیر برد، بهر تو ماند ضر
هوش مصنوعی: سیب برای دیگران قابل خوردن است، اما برای تو تنها سنگ باقی مانده است. سود را دیگران میبرند، اما برای تو فقط ضرر باقی مانده است.
تو اگر شعبده از معجزه بشناسی
نکند شعبده این ساحر جادوگر
هوش مصنوعی: اگر تو توانایی تشخیص شعبده را از معجزه داشته باشی، این جادوگر نمیتواند تو را فریب دهد.
زخم خنجر نزند هیچگهی سوزن
کار سوزن نکند هیچگهی خنجر
هوش مصنوعی: هیچ وقت زخم خنجر به اندازهی درد سوزن نیست و سوزن نمیتواند به اندازهی خنجر آسیب برساند.
دامن روح ز کردار بد آلودی
جامه را گاه زدی مشک و گهی عنبر
هوش مصنوعی: دامن روح به خاطر رفتارهای ناپسند لکهدار شده، گاهی به بوی خوش مشک و گاهی به بوی دلانگیز عنبر آغشته میشود.
اندر آندل که خدا حاکم و سلطان شد
دیگر آندل نشود جای کس دیگر
هوش مصنوعی: در آن زمان که خداوند حاکم و فرمانروا شد، دیگر هیچ کس دیگری در آنجا جای نخواهد گرفت.
روح زد خیمهٔ دانش، نه تن خاکی
خضر شد زندهٔ جاوید، نه اسکندر
هوش مصنوعی: روح علم و دانش به قدری عظیم و زنده است که هیچکس نمیتواند با امکانات مادی و جسمی خود به بزرگی و ماندگاری آن برسد. نه خضر با طول عمرش و نه اسکندر با قدرت و تسلطش نمیتوانند در برابر شدت و جاودانگی روح علم و دانش قرار بگیرند.
ز ادب پرس، مپرس از نسب و ثروت
ز هنر گوی، مگوی از پدر و مادر
هوش مصنوعی: از ادب و آداب رفتار بپرس، نه از خانواده و دارایی. از هنر و استعداد صحبت کن، نه از پدر و مادر.
مکن اینگونه تبه، جان گرامی را
که بتن هیچ نداری تو ز جان خوشتر
هوش مصنوعی: خود را اینگونه نابود نکن، زیرا جان باارزش و گرانبهایی داری که از هر چیزی برایت عزیزتر است.
پنجهٔ باز قضا باز و تو در بازی
وقت چون برق گریزان و تو در بستر
هوش مصنوعی: سرنوشت به طور آزاد و بیوقفه در جریان است و تو در میانهٔ این بازی زمان، همچون برقی که به سرعت میگذرد، در حال غفلت و دراز کشیدهای.
تیره رائی چه ز جهل و چه ز خود بینی
غرق گشتن چه برود و چه ببحر اندر
هوش مصنوعی: تیرهروانی که به خاطر جهل یا خودبینی به اشتباه میافتد، در دریا غرق میشود، چه در آنجا برود یا نرود.
تو زیان کردهای و باز همیخواهی
مشکت از چین رسد و دیبهات از ششتر
هوش مصنوعی: تو ضرر کردی و هنوز هم امیدوار هستی که مشک تو از چین بیاید و پارچهات از ششتر.
رو که در دست تو سرمایه و سودی نیست
سود باید که کند مردم سوداگر
هوش مصنوعی: اگر تو چیزی در دست نداری که بتوانی از آن بهرهای کسب کنی، بهتر است که دیگران تلاش کنند و از فرصتها بهرهبرداری کنند.
تو نهای مور که مرغان بزنندت ره
تو نهای مرغ که طفلان بکنندت پر
هوش مصنوعی: تو مانند موری نیستی که پرندگان به تو حمله کنند و تو مانند پرندهای نیستی که بچهها بخواهند تو را بگیرند یا زخم کنند.
سالکان پا ننهادند بهر برزن
عاقلان باده نخوردند ز هر ساغر
هوش مصنوعی: سالکان به میدان نرفتند و عاقلان از هیچ پیالهای باده ننوشیدند.
چه بری نام ره خویش بر شیطان
چه نهی شمع شب خود بره صرصر
هوش مصنوعی: اگر نام و نشان خود را بر شیطان بگذاری یا نه، در هر صورت، شمع شب خود را در برابر بادهای شدید ناراحت نکن.
عقل را خوار کند دیدهٔ ظاهر بین
روح را زار کشد مردم تنپرور
هوش مصنوعی: چشمهایی که فقط به ظاهر چیزها توجه دارند، عقل را نادیده میگیرند و به پایین میکشند. همچنین، این نوع نگاه، روح را تحت فشار قرار میدهد و افراد را ناتوان و بیروح میکند.
چون تو، بس طائر بی تجربه خوشخوان
صید گشته است درین گلشن خوش منظر
هوش مصنوعی: شما مانند پرندهای بیتجربه هستید که در این باغ زیبا گرفتار شدهاید.
دامها بنگری ای مرغک آسوده
اگر از روزنهٔ لانه بر آری سر
هوش مصنوعی: ای پرندهٔ خوشحال، اگر از لانهات سر بیرون بیآوری، خطر دامها را ببینی.
این کبوتر که تو بینیش چنین بیخود
شاهبازیش گرفتست بچنگ اندر
هوش مصنوعی: این کبوتر که میبینی، به طرز عجیبی به دام افتاده و از پرواز آزاد خود محروم شده است.
آخر ای شیر ژیان، بند ز پا بگسل،
آخر ای مرغ سعادت، ز قفس برپر
هوش مصنوعی: ای شیر دل، زنجیرها را پاره کن و آزاد شو، ای پرنده خوشبختی، از قفس پرواز کن.
به چراغ دل اگر روشنی افزائی
جلوهٔ فکر تو از خور شود افزونتر
هوش مصنوعی: اگر روشنی و روشنگری به دل خود بیفزایی، در این صورت نور و روشنایی فکر تو از نور خورشید هم بیشتر خواهد بود.
دامنت را نتواند که بیالاید
هیچ آلوده، گرت پاک بود گوهر
هوش مصنوعی: اگر گوهر تو پاک باشد، هیچ آلودگی نمیتواند به دامن تو بچسبد.
کله از رتبت سر مرتبهای دارد
چو سر افتاد، چه سود از کله و افسر
هوش مصنوعی: مقام و رتبهی انسانی در واقع به ارزش وجودی او بستگی دارد. اگر این مقام به نوعی از بین برود یا کم رنگ شود، دیگر هیچ فایدهای از آن رتبه و مقام جالب نخواهد بود.
سوخت پروانه و دانست در آن ساعت
که شد اندام ضعیفش همه خاکستر
هوش مصنوعی: پروانه در آتش سوخت و در همان زمان فهمید که تمام وجود ناتوانش تبدیل به خاکستر شده است.
هر چه کشتی، ملخ و مور بیغما برد
وین چنین خشک شد این مزرعهٔ اخضر
هوش مصنوعی: هر آنچه که در این مزرعه وجود داشت، مانند ملخ و مورچه، همه به یکباره از بین رفتند و در نتیجه این زمین سبز و سرسبز تبدیل به خشکی شده است.
به تن سوختگان چند شوی پیکان
به دل خستهدلان چند زنی نشتر
هوش مصنوعی: چند نفر را که در آتش عشق سوختهاند، آزار میدهی؟ و چند نفر را که دلشان خسته است، زخمی میکنی؟
تو دگر هیچ نداری ز سلیمانی
اگر این دیو ز دستت برد انگشتر
هوش مصنوعی: اگر این دیو انگشتر را از تو بگیرد، دیگر هیچ برتری از سلیمان نخواهی داشت.
دلت از روشنی جانت شود روشن
زانکه این هر دو قرینند بیکدیگر
هوش مصنوعی: دل تو با روشنی جانت روشن میشود، زیرا این دو همیشه با هم هستند و از یکدیگر جدا نیستند.
در گلستان دلی، گلبنی از حکمت
به ز صد باغ گل و یاسمن و عبهر
هوش مصنوعی: در دل یک گلستان، باغچهای از حکمت وجود دارد که از تمام باغهای گلابی، یاسمن و عطر آنها بهتر و باارزشتر است.
چه کشی منت دونان بسر هر ره
چه روی در طلب نان بسوی هر در
هوش مصنوعی: در برابر افراد پست و بیصلاحیت چه رنجهایی میکشید، و در جستجوی لقمهای نان، به سمت هر در و گوشهای میروید.
آنکه زر هنر اندوخت، نشد مفلس
آنکه کار دل و جان کرد، نشد مضطر
هوش مصنوعی: کسی که مهارت و هنر را به دست آورد، هیچگاه نیازمند و بیچیز نمیشود. و کسی که با تمام دل و جان تلاش کرد، هرگز در تنگنا و فشار قرار نمیگیرد.
پر طاوس چه بندی بدم کرکس
چو دم آراسته گردد، چه کنی با پر
هوش مصنوعی: اگر پر طاووس را در دست داشته باشی، اما کرکس بخواهد به آن پر دست بیابد، چه فایدهای دارد؟ حتی اگر دم کرکس زیبا شود، باز هم آن پر ارزش خاصی ندارد.
آنچه آموخت بما چرخ، سیه کاریست
گرچه کردیم سیه بس ورق و دفتر
هوش مصنوعی: آنچه زمان و سرنوشت به ما آموخت، کارهای بدی بود. هرچقدر هم که تلاش کردیم و درس و مشق را جدی گرفتیم، باز هم به نتیجههای ناخوشایند رسیدیم.
اوستادی نکند کودک بی استاد
درس دانش ندهد مردم بی مشعر
هوش مصنوعی: کودک بدون استاد نمیتواند درس دانش بیاموزد و انسانها نیز بدون نشانه و راهنما به مقصد نمیرسند.
جسم چون کودک و جانست ورا دایه
عقل چون مادر و علم است ورا دختر
هوش مصنوعی: تن身体 همچون کودکی است و روح مانند دایهای که عقل را میتوان مادر در نظر گرفت و علم هم به عنوان دخترش محسوب میشود.
علم نیکوست، چه در خانه چه در غربت
عود خوشبوست، چه در کاسه چه در مجمر
هوش مصنوعی: دانش و علم ارزشمند است، چه در محیط آشنا و چه در دوری و غریبگی. عود خوشبو نیز در هر ظرفی که باشد، عطر و بوی خود را منتشر میکند.
کاخ دل جوئی از کوی تن مسکین
شمش زر خواهی از کورهٔ آهنگر
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از دل کسی دلجویی کنی، باید از جان و جسم او شروع کنی؛ مانند این که نمیتوانی طلا را از کورهٔ آهنگر بدون تلاش به دستآوری.
کاردانان نگزینند تبهکاری
نامجویان ننشینند بهر محضر
هوش مصنوعی: افراد دانا و کاردان به دنبال کسانی که در پی فساد و خرابکاری هستند، نمینشینند و در محافل آنان حضور پیدا نمیکنند.
آغل از خانه بسی دور و شبان در خواب
گرگ بددل بکمین و رمه اندر چر
هوش مصنوعی: آغل (محل نگهداری دام) خیلی از خانه فاصله دارد و چوپان در خواب است. گرگ بزدل در کمین نشسته و گله نیز در حال چراست.
جای آسایش دزدان بود این وادی
مسکن غول بیابان بود این معبر
هوش مصنوعی: این محل، جایی برای آسایش دزدان است و گذرگاهی برای غولهای بیابانی به شمار میآید.
خون دلهاست درین جام شقایق گون
تیرگیهاست درین نیلپری چادر
هوش مصنوعی: در این جام که مانند گل شقایق است، حسی از غم و درد وجود دارد و در چادر نیلگون آن، تاریکی و غم نهفته است.
بهر وارون شدن افراشت سر این رایت
بهر ویران شدن آباد شد این کشور
هوش مصنوعی: برای برعکس کردن اوضاع و تغییر وضعیت، این پرچم را بلند کردهایم تا این سرزمین که آباد است، ویران شود.
خانهای را که نه سقفی و نه بنیادیست
این چنین خانه چه از خشت و چه از مرمر
هوش مصنوعی: این خانهای که نه سقف دارد و نه پایهای، به چه کار میآید، چه از خشت باشد و چه از مرمر.
سور موش است اگر گربه شود بیمار
عید گرگ است اگر شیر شود لاغر
هوش مصنوعی: اگر موش از گربه بترسد و بیمار شود، نشاندهنده این است که عید و شادی به پایان رسیده است. همچنین اگر شیر لاغر و ضعیف شود، به این معناست که گرگ به خطر نزدیکتر میشود و اوضاع خطرناکتر میشود.
پاک شو تا نخوری انده ناپاکی
نیک شو تا ندهندت ببدی کیفر
هوش مصنوعی: با خلوص و پاکی زندگی کن تا از غمهای ناپاک دور بمانی و به نیکی رفتار کن تا عذاب بدیها به سراغت نیاید.
همه کردار تو از تست چنین تیره
چه کنی شکوه ز ماه و گله از اختر
هوش مصنوعی: همه اعمال تو به این شکل است و نمیتوانی از ماه یا ستارهها شکایت کنی.
وقت مانند گلوبند بود، پروین
چو شود پاره، پراکنده شود گوهر
هوش مصنوعی: زمان مانند زنجیری است که وقتی یکی از حلقههایش پاره شود، هر قسمت از آن به سمتهای مختلف میرود و به هم ریخته میشود.
خوانش ها
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳ به خوانش مریم فقیهی کیا
حاشیه ها
1397/01/03 09:04
حسین
نام بحر : رمل مثمن مخبون مجحوف