گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲

کارها بود در این کارگه اخضر
لیک دوک تو نگردید ازین بهتر
سر این رشته گرفتی و ندانستی
که هریمنش گرفتست سر دیگر
موجها کرده مکان در لب این دریا
شعله‌ها گشته نهان در دل این مجمر
تو ندانم به چه امید نهادستی
کالهٔ خویش در این کشتی بی لنگر
پای غفلت چه نهی بر دم این کژدم
دست شفقت چه کشی بر سر این اژدر
به نگردد دگر آزردهٔ این پیکان
برنخیزد دگر افتادهٔ این خنجر
در شیطان در ننگست، بر آن منشین
ره عصیان ره مرگست، بر آن مگذر
آشیانها به نمی‌ریخته این باران
خانمانها به دمی سوخته این اخگر
آسیای تو شد افلاک و همی ترسم
که ز گشتنش تو چون سرمه شوی آخر
میروی مست ز بیغوله و می‌آید
با تو این دزد فریبندهٔ غارتگر
سبک آنمرغ که ننشست بدین پستی
خنک آن دیده که نغنود درین بستر
شو و بر طوطی جان شکر عرفان ده
ورنه بر پرد و گردد تبه این شکر
بی خبر میرود این شبرو بی پروا
ناگهان میکشد این گیتی دون پرور
هوشیاری نبود در پی این مستی
جهد کن تا نخوری باده از این ساغر
تو چنین بیخود و فکر تو چنین باطل
کور را کور نشد هیچگهی رهبر
چند چون پشه ز هر دست قفا خوردن
چند چون مور بهر پای فشاندن سر
همچو طاوس بگلزار حقیقت شو
همچو سیمرغ سوی قاف ارادت پر
کشتهٔ حرص نیاورد بر تقوی
لشکر جهل نشد بهر کسی لشکر
چند با اهرمن تیره‌دلی همره
نفسی نیز ره صدق و صفا بسپر
مردم پاک شو، آنگاه بپاکان بین
دیده حق بین کن و آنگاه بحق بنگر
چشم را به ز حقیقت نبود پرتو
روح را به ز فضیلت نبود زیور
سخن از علم سماوات چه میرانی
ایکه نشناخته‌ای باختر از خاور
هر که آزار روا داشت، شد آزرده
هر که چه کند در افتاد بچاه اندر
گر نخواهی که رسد بر دلت آزاری
بر دل خلق مزن بی سببی نشتر
مطلب روزی ننهاده که با کوشش
نخوری قسمت کس، گر شوی اسکندر
بهر گلزار در آتش مفکن خود را
که گلستان نشود بر همه کس آذر
از نکو خصلتی و بد گهری زینسان
نخل پر میوه وناچیز بود عرعر
تو هم ای شاخ، بری آر که خوشتر شد
ز دو صد سرو، یکی شاخک بار آور
چه شدی بستهٔ این محبس بی روزن
چه شدی ساکن این کنگرهٔ بی در
سر خود گیر و از این دام گریزان شو
دل خود جوی و ازین مرحله بیرون بر
نسزد تشنه همی عمر بسر بردن
بامیدی که نمک زار شود کوثر
طلب ملک سلیمان مکن از دیوان
که چو طفلت بفریبند به انگشتر
زنگ خودبینی از آئینهٔ دل بزدا
گر آلودگی از چهرهٔ جان بستر
ایکه پوئی ره امید شب تیره
باش چون رهروی، آگاه ز جوی و جر
چو رود غیبت و هنگام حضور آید
تو چه داری که توان برد بدان محضر
سود و سرمایه بیک بار تبه کردی
نشدی باز هم آگاه ز نفع و ضر
چو تو خود صاعقهٔ خرمن خود گشتی
چه همی نالی ازین تودهٔ خاکستر
نبرد هیچ بغیر از سیهی با خود
هر که زانکشت فروشان طلبد عنبر
بید خرما و تبر خون ندهد میوه
دیو طه و تبارک نکند از بر
خواجه آنست که آزاده بود، پروین
بانو آنست که باشد هنرش زیور

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فع
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کارها بود در این کارگه اخضر
لیک دوک تو نگردید ازین بهتر
هوش مصنوعی: در این مکان پرکار، کارهای زیادی انجام می‌شود، اما تو به دنبال چیزی بهتر از این نیستی.
سر این رشته گرفتی و ندانستی
که هریمنش گرفتست سر دیگر
هوش مصنوعی: تو رشته‌ای را در دست گرفتی، اما نمی‌دانی که آن را چه کسی از سمت دیگر به دست گرفته است.
موجها کرده مکان در لب این دریا
شعله‌ها گشته نهان در دل این مجمر
هوش مصنوعی: موج‌ها در کنار این دریا به حرکت درآمده‌اند و شعله‌ها در دل این آتش‌دان پنهان شده‌اند.
تو ندانم به چه امید نهادستی
کالهٔ خویش در این کشتی بی لنگر
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی به چه امید و purpose کالای خود را در این کشتی بی‌لنگر گذاشتی، یعنی در شرایطی که هیچ پناهگاهی ندارد.
پای غفلت چه نهی بر دم این کژدم
دست شفقت چه کشی بر سر این اژدر
هوش مصنوعی: بر پای غفلت خود نایست و مراقب باش، چرا که نمی‌توانی با محبت خود بر سر موجودات خطرناک دست بگشایی.
به نگردد دگر آزردهٔ این پیکان
برنخیزد دگر افتادهٔ این خنجر
هوش مصنوعی: به این معناست که دیگر کسی که آسیب دیده است به حالت اول برنمی‌گردد و کسی که بر روی زمین افتاده است، دیگر از جا نخواهد خاست.
در شیطان در ننگست، بر آن منشین
ره عصیان ره مرگست، بر آن مگذر
هوش مصنوعی: شیطان در ننگ و عذاب گرفتار است، پس بر آن نشوید. راه سرکشی و گناه، راه مرگ است، پس از آن عبور نکنید.
آشیانها به نمی‌ریخته این باران
خانمانها به دمی سوخته این اخگر
هوش مصنوعی: این باران باعث ویرانی آشیانه‌ها شده و در یک لحظه، این شعله‌ها خانه‌ها را سوزانده‌اند.
آسیای تو شد افلاک و همی ترسم
که ز گشتنش تو چون سرمه شوی آخر
هوش مصنوعی: آسیاب تو به اندازه‌ای بزرگ و پرقدرت شده که به آسمان‌ها می‌رسد و من نگرانم که با چرخش آن، تو به شدت تحت تأثیر قرار بگیری و در نهایت مانند سرمه، که برای زیبایی استفاده می‌شود، تبدیل به چیزی کاملاً متفاوت شوی.
میروی مست ز بیغوله و می‌آید
با تو این دزد فریبندهٔ غارتگر
هوش مصنوعی: تو از جایی دور و خستگی‌ناپذیر بیرون می‌آیی، ولی با خودت کسی را می‌آوری که فریب و دزدی می‌کند.
سبک آنمرغ که ننشست بدین پستی
خنک آن دیده که نغنود درین بستر
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که به این فرودگاه پایین نمی‌نشیند، خوشا به حال چشمی که در این بستر خواب نمی‌بیند.
شو و بر طوطی جان شکر عرفان ده
ورنه بر پرد و گردد تبه این شکر
هوش مصنوعی: اگر جان تو شکر عرفان باشد، به پرنده‌ای که در قفس است، جان و انرژی می‌بخشی؛ وگرنه این شکر به هدر خواهد رفت و بی‌فایده خواهد شد.
بی خبر میرود این شبرو بی پروا
ناگهان میکشد این گیتی دون پرور
هوش مصنوعی: شخصی بی‌هیچ آگاهی و ترسی به‌سرعت از این جهان می‌رود، و ناگهان این دنیا که مواد و امکانات را فراهم می‌آورد، او را به خود می‌کشد.
هوشیاری نبود در پی این مستی
جهد کن تا نخوری باده از این ساغر
هوش مصنوعی: در اینجا به ما می‌گوید که وقتی انسان در حال شادی و مستی است، باید هوشیار باشد و تلاش کند که از زیبایی‌ها و لذایذ زندگی به درستی بهره‌مند شود و از آن‌ها دور نماند.
تو چنین بیخود و فکر تو چنین باطل
کور را کور نشد هیچگهی رهبر
هوش مصنوعی: تو این‌قدر بی‌خبر و بی‌فکر هستی که مانند یک نابینا هیچ‌گاه راه را نمی‌شناسی و از هدایت بی‌بهره‌ای.
چند چون پشه ز هر دست قفا خوردن
چند چون مور بهر پای فشاندن سر
هوش مصنوعی: چند بار باید مانند پشه از هر طرف ضربه بخوری؟ و چند بار باید مانند مورچه برای بدست آوردن موفقیت، تلاش کنی؟
همچو طاوس بگلزار حقیقت شو
همچو سیمرغ سوی قاف ارادت پر
هوش مصنوعی: خود را مانند طاووس در باغ حقیقت زیبا و دلنشین بپندار و مانند سیمرغ به سمت قاف ارادت پرواز کن.
کشتهٔ حرص نیاورد بر تقوی
لشکر جهل نشد بهر کسی لشکر
هوش مصنوعی: حسرت و طمع انسان را به نابودی می‌کشاند و تقوا نمی‌تواند در برابر جهل و نادانی کسی را یاری کند.
چند با اهرمن تیره‌دلی همره
نفسی نیز ره صدق و صفا بسپر
هوش مصنوعی: چند بار باید با شیطان و دل‌های تیره‌دلان همراه شوی، تا اینکه راه راست و پاکی را ترک کنی؟
مردم پاک شو، آنگاه بپاکان بین
دیده حق بین کن و آنگاه بحق بنگر
هوش مصنوعی: اگر خود را پاک و خالص کنی، می‌توانی حقیقت را ببینی و سپس به حقایق به درستی نگاه کنی.
چشم را به ز حقیقت نبود پرتو
روح را به ز فضیلت نبود زیور
هوش مصنوعی: چشم به حقیقت نمی‌رسد و روح هم از فضیلت خالی است.
سخن از علم سماوات چه میرانی
ایکه نشناخته‌ای باختر از خاور
هوش مصنوعی: سخن از علوم آسمانی را به چه کسی می‌گویی، کسی که حتی آنچه در غرب است را هم نمی‌شناسد، چه برسد به آنچه در شرق وجود دارد.
هر که آزار روا داشت، شد آزرده
هر که چه کند در افتاد بچاه اندر
هوش مصنوعی: هر کسی که به دیگران آزار برساند، خود نیز در معرض آسیب قرار می‌گیرد. هر عملی که انجام دهد، عواقب بدی برایش پیش خواهد آمد و به دردسر خواهد افتاد.
گر نخواهی که رسد بر دلت آزاری
بر دل خلق مزن بی سببی نشتر
هوش مصنوعی: اگر نمی‌خواهی بر دل تو آزاری بیفتد، بی‌دلیل بر دل دیگران زخم نزن.
مطلب روزی ننهاده که با کوشش
نخوری قسمت کس، گر شوی اسکندر
هوش مصنوعی: اگر روزی را برای خودت کسب نکنی، نمی‌توانی چیزی به دست آوری، حتی اگر مثل اسکندر بزرگ شوی.
بهر گلزار در آتش مفکن خود را
که گلستان نشود بر همه کس آذر
هوش مصنوعی: خودت را در عشق و محبت به دیگران نسوزان، چون اگر این کار را کنی، نمی‌توانی زیبایی و شادابی را در زندگی دیگران تجربه کنی.
از نکو خصلتی و بد گهری زینسان
نخل پر میوه وناچیز بود عرعر
هوش مصنوعی: از ویژگی‌های خوب و خوب بودن خصلت‌ها، درخت نخل پربار را به نادانی و بی‌ارزشی شتر عرعر تشبیه کرده است.
تو هم ای شاخ، بری آر که خوشتر شد
ز دو صد سرو، یکی شاخک بار آور
هوش مصنوعی: ای شاخ، تو هم باید بارور شوی؛ چرا که از همه سروها، یکی که میوه دهد، ارزش بیشتری دارد.
چه شدی بستهٔ این محبس بی روزن
چه شدی ساکن این کنگرهٔ بی در
هوش مصنوعی: چرا در این زندان بدون نور و روزن گرفتار شده‌ای؟ چرا در این مکان بی‌دری مانده‌ای؟
سر خود گیر و از این دام گریزان شو
دل خود جوی و ازین مرحله بیرون بر
هوش مصنوعی: خودت را جمع و جور کن و از این مشکلات دور شو؛ دنبال دلخوشی‌هایت بگرد و از این مرحله عبور کن.
نسزد تشنه همی عمر بسر بردن
بامیدی که نمک زار شود کوثر
هوش مصنوعی: زندگی در انتظار معجزه‌ای مانند تبدیل شدن یک بیابان نمکین به رودخانه‌ای پرآب و زلال، برای یک تشنه غیرمنصفانه است. نباید عمر را صرف امید به چنین وقوعی کرد.
طلب ملک سلیمان مکن از دیوان
که چو طفلت بفریبند به انگشتر
هوش مصنوعی: به دنبال تسلط و قدرتی مانند سلیمان نباش، زیرا اگر به تو وعده‌ای بدهند، ممکن است آن وعده فریبی بیشتر نباشد.
زنگ خودبینی از آئینهٔ دل بزدا
گر آلودگی از چهرهٔ جان بستر
هوش مصنوعی: خودبینی و خودخواهی را از درون خود دور کن، زیرا اگر دل آلوده باشد، هیچ زیبایی در چهره نمایش داده نخواهد شد.
ایکه پوئی ره امید شب تیره
باش چون رهروی، آگاه ز جوی و جر
هوش مصنوعی: در شب‌های تاریک، همچون مسافری آگاه و هوشیار، همیشه به دنبال نشانه‌هایی از امید و راهی برای عبور باش.
چو رود غیبت و هنگام حضور آید
تو چه داری که توان برد بدان محضر
هوش مصنوعی: وقتی که غیبت به پایان می‌رسد و زمان حضور فرا می‌رسد، تو چه چیزی داری که بتوانی به آنجا بروی و عرض وجود کنی؟
سود و سرمایه بیک بار تبه کردی
نشدی باز هم آگاه ز نفع و ضر
هوش مصنوعی: تو یک بار تمام دارایی‌ات را از دست دادی و هنوز هم متوجه سود و زیان نیستی.
چو تو خود صاعقهٔ خرمن خود گشتی
چه همی نالی ازین تودهٔ خاکستر
هوش مصنوعی: زمانی که خودت باعث آتش‌سوزی و نابودی خرمن خود شدی، چرا از این خاکستر و ویرانی خود شکایت می‌کنی؟
نبرد هیچ بغیر از سیهی با خود
هر که زانکشت فروشان طلبد عنبر
هوش مصنوعی: در این بیت بیان می‌شود که هیچ نبردی وجود ندارد که جز درون خود انسان باشد. هر کس که به دنبال ثروت و جواهرات دنیوی باشد، باید بداند که در واقع، این جنگ و کشمکشی که در پی آن است، تنها با خودش است. در واقع، ارزش‌های واقعی و معنوی در درون انسان نهفته است و نباید به دنیای مادی و ظاهری توجه کرد.
بید خرما و تبر خون ندهد میوه
دیو طه و تبارک نکند از بر
هوش مصنوعی: درخت بید خرما هرگز میوه‌ای تولید نمی‌کند و دیو طه و تبارک (سوره‌های قرآن) نمی‌توانند از این درخت چیزی بگیرند.
خواجه آنست که آزاده بود، پروین
بانو آنست که باشد هنرش زیور
هوش مصنوعی: آقایی کسی است که آزاد و مستقل است، و پروین بانو کسی است که هنر او مانند زیور و زینت است.

خوانش ها

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲ به خوانش مریم فقیهی کیا

حاشیه ها

1389/08/20 15:11
منصور محمدزاده

خواهشمند است اشکال زیر را برطرف فرمایید:
نادرست:
زنگ خودبینی از آئینهٔ دل بزدا
گر آلودگی از چهرهٔ جان بستر
سود و سرمایه بیک بار تبه کردی
نشدی باز هم آگاه ز نفع و ضر
درست:
زنگ خودبینی از آئینهٔ دل بزدا
گرد آلودگی از چهرهٔ جان بستر
سود و سرمایه به یک بار تبه کردی
نشدی باز هم آگاه ز نفع و ضرر

1397/01/03 09:04
حسین

نام بحر : رمل مثمن مخبون مجحوف